آخرين شب
نقشة بزرگ دیواری با مقیاس یک میلیون وام را چندین بار بررسی می کند. او می داند فاصلة دو نقطه بر روی نقشه به اندازة فاصلة افقی همان دو نقطه بر روی زمین است و اطمینان دارد که نقشه به نسبت واقعی آن یک میلیون برابر کوچک تر شده است. در چشم به هم زدنی مسیر انجام مأموریت را ازمبدأ تا مقصد با نوک قلم می پیماید. دیدگانش فضا و زمان را می شکافد و موانع و استحکامات دشمن را بدون هیچ مانعی پشت سر می گذارد و در اندک زمانی به هدف می رسد.
او با نقشه های تاکتیکی هوایی کاملاً آشناست و خوب می داند که این گونه نقشه ها مخصوص کارکنان پروازی است و برای راه گیری مسافت، کافی است طول دو نقطة مورد نظر بر روی نقشه را با وسایل اندازه گیری معین نماید و با مقیاس قرار دادن نقشة بزرگ، به مقدار واقعی آن دو نقطه پی ببرد.
مثلاً اگر فاصلة دو شاخصه بزرگ مانند دو کوه در نقشه اگر ۳۰سانتی متر باشد، در نقشه فوق مقدار واقعی آن برروی زمین ۳۰۰ کیلومتر است. به این ترتیب او بر روی نقشه، تمامی شاخصه های پروازی همچون کوههای مرتفع، دره های عمیق ، پستی و بلندی و ناهمواری های آن را یک یک علامت گذاری و فاصلة نقاط مهم را با وسایل اندازه گیری همچون پرگار، گونیا و نقّاله محاسبه و ارزیابی می کند و با مقیاس نقشة بزرگ دیواری تطبیق می دهد.
چندین بار با نوک قلم از فراز نقشه، نقاط حساس و حیاتی بغداد همچون پایگاه هوایی الرشید، ایستگاه ماهوارة مخابراتی بعقوبه، مجلس الوطنی، کاخ صدام و پادگان های ستاد ارتش، ساختمان حزب بعث، وزارت جنگ و کارخانة اسلحه و مهمات سازی شهر بغداد و محل اجلاس سران که قرار است غیرمتعهدها در آن گرد هم آیند را از نظر می گذراند و چگونگی عبور از فراز آن را بررسی و تجزیه و تحلیل می کند.
سؤال های متعددی در ذهنش شکل می گیرد و برای هر یک، پاسخ هایی درخور و مناسبی می یابد.
عباس مسیرهای متعددی را با سرانگشت قلم می پیماید و با استفاده از تصاویر هوایی برداشته شده توسط خلبانان هواپیمای ( آر.اف-۴) موانع مختلف از جمله مواضع موشکی و راداری و سایت های پدافندی را مشخص می کند و با در نظر گرفتن تاریخ و زمان عکس برداری هوایی که بیش از ۷۲ ساعت از انجام آن می گذرد، احتمال هر گونه تغییر و جابه جای و استتار مواضع مشخص در عکس را دور از انتظار نمی داند.
هر بار با تجزیه و تحلیل و بررسی های حساب شده، بهترین مسیر را که آسیب پذیری کمتری نسبت به مسیر قبل دارد و می تواند سلامت پروازی خود و همرزمانش را تا حدود زیادی تضمین نماید، برای اهداف مورد نظر انتخاب می کند. پس از بررسی چند بارة نقشه و انتخاب مسیر رفت و برگشت، سرعت هواپیما، ارتفاع ممکن، فاصلة پایگاه مبدأ از هدف، میزان سوخت و انتخاب نوع بمب را با توجه به اهداف تعیین شده، تمامی نکات مهم پروازی را یادداشت می کند و در پایان بر روی یکی از مواضع مهم و استراتژیکی شهر بغداد روی نقشة بزرگ دیواری با خودکار قرمز علامت ضربدر می زند.سپس نقشة کوچک عملیاتی را چهار تا کرده و در داخل کتاب قطور لغت نامه می گذارد، نقس عمیقی می کشد و می اندیشد.
ای کاش انسان ها به حدی از رشد و آگاهی می رسیدند که با همدلی و یکرنگی روزگار می گذراندند و هرگز جنگی رخ نمی داد.
کاش هرگز آسمان آبی خداوند با دود جنگنده ها و بمب افکن ها تیره و سیاه نمی شد.
و ای کاش دشمن زبون می فهمید که استکبار جهانی برای آزمایش سلاح های مرگبار خود و فروش آن به کشورهای ضعیف چگونه ملت ها را به بهانه های واهی به جان یکدیگر می اندازد تا از این طریق حضور نامشروع خود را در منطقه توجیه کند، کاش، کاش و هزاران افسوس …
عباس نگاهی به ساعتش می کند، شب به نیمه رسیده، لحظاتی برای استراحت به رختخواب می رود.
به محض اینکه سر بر بالین می گذارد، خود را در آسمان بغداد در حال منهدم کردن مواضع از پیش تعیین شدة دشمن و در گیرودار یافتن راه گریزی از میان آتشبارهای ضدهوایی دشمن می بیند.
خواب به چشمانش نمی آید. به تجربه برایش ثابت شده است که اکثر تأسیسات نظامی دشمن در قسمت های شمالی پایگاه هوایی الرشید قرار دارد اما محل استقرار آتشبارهای ضدهوایی دشمن که در پوشش استتار قرار دارد برایش ناشناخته است و به درستی نمی تواند در پندار خود موضع شان را بیابد. تا با نثار بمب و یا راکتی بانة قهر آتش صدامیان را خاموش کند.
سؤال های متعددی از ذهنش می گذرد. آهسته به پهلوی چپ می غلتد تا خستگی عضلات به یک سبک مانده اش را به این طریق تسکین دهد. همسرش را به ظاهر در خواب می بیند اما او اطمینان دارد که همسرش خواب نیست ولی نمی خواهد با پرسش های بی معنا خود آرامش فکری اش را به هم زند.
از روزی که نرگس پا به زندگی مشترک با او گذاشته، کاملاً با افکار و عقاید او آشناست، به خصوص از آغاز جنگ تحمیلی که تحریک خاصی در همة سطوح جامعه به ویژه در نیروهای مسلح رخ داده، بیشتر او را با افکارش تنها می گذارد، هرگز در امور پروازی اش دخالت نمی کند و پایچ اش نمی شود.
عباس برمی خیزد و به همسر و تنها فرزندش چشم می دوزد. از صدای تنفس کوتاه امیررضا فرزند خردسالش درمی یابد که با آرامش خیال در خواب نازی آرمیدهاست. همسرش به دفعات او را آزموده است. در شرایطی که تمامی فکر و ذکرش به انجام کارهای عملیاتی است، نباید ذهنش را به موضوع دیگری متوجه سازد.
نرگس در زندگی کوتاه مشترک شان دریافته که عباس همواره مأموریت هایش را از او پنهان می کند و نمی خواهد با بیان آنها قلب او را نگران و خاطرش را مشوش کند. این درسی است که همة نظامیان به خوبی آن را آموخته اند.
دوباره از جا برمی خیزد و به پشت میز کارش برمی گردد، به ماکت هواپیمای اف-۴، که بر روی میز کارش خودنمایی می کند چشم می دوزد. هواپیمای اف- ۴ از نوع «فانتوم» مدل E «شکاری- بمب افکن» با یک سکان عمودی و دو بال نسبتاً کوتاه شبیه نیزه و دماغة تیز و دراز مانند موشک به پرندة غول پیکر فولادینی شبیه است، بسیار نیرومند و پیشرفته و چند مأموریتی که در همه گونه هوایی قادر به پرواز است، دو موتوره و دو نفره ساخت شرکت مک دانل داگلاس آمریکا است. سری اول این نوع هواپیما که وارد نیروی هوایی شد، از مدل D بود و این از مدل پیشرفتة آن یعنی E است.
هواپیما مجهز به دو موتور توربو جت جنرال الکتریک، هر یک به قدرت ۱۷۹۰۰ پوند[۱]کشش استاتیک بوده و سرعتش نزدیک به ۵/۲ برابر سرعت صورت (۴/۲ ماخ)[۲] است، سقف پروازی ۷۸۰۰۰پا، برد معمولی آن ۲۳۰۰ مایل و حداکثر وزنش هنگام براستن ۵۸۰۰۰ پوند و حداقل وزن آن برابر با ۳۳۰۰۰ پوند است. این هواپیما که توانایی نشستن در باندهای کوتاه را با استفاده از چتر ترمز دم دارد، در شهریور ماه ۱۳۴۷ وارد ایران شده و به خدمت نیروی هوایی درآمد.
فرار است فردا این هواپیما او را در این مأمویت خطیر همراهی کند. به سطوح بال و بدنة هواپیما چشم می دوزد. ماکت هواپیما را همچون کودکان خردسال از روی میز برمی دارد و با هدایت دست، اقدام به حرکات نمایشی می کند. او به این نکته می اندیشد که فقط در پروازهای افقی است که بیشترین سطح بدنه هواپیما در معرض دید آتش دشمن قرار می گیرد. باید در صورت امکان طوری پرواز نمود که در تیررس آتش ضدهوایی های دشمن قرار نگیرد. مثلاً به شکل مورّب و یا حرکت زیگزاگ و مارپیچی، در این صورت است که رگبار گلولة آتشبارهای ضدهوایی از اطراف بال های هواپیما خواهد گذشت.
به پایگاه الرشید که ناگزیر است از فراز آن عبور نماید، به میگ ها و موشک های سام ۳ و سام ۶ اطراف آن می اندیشد. و سپس به ساعت دیواری چشم می دوزد. شب به نیمه رسیده؛ رادیو موج کوچکی را که بر روی میز کارش قرار دارد برمی دارد، فیش گوشی را به رادیو متصل می کند.
رادیو مارش عملیات پخش می کند و از پیروزی های جنگ و از سرنگونی یک فروند هواپیمای دشمن و یک خلبان نکون بخت عراقی توسط رزمندگان اسلام خبر می دهد. او در این اندیشه بود که چرا هیچوقت از شهادت بهترین همکاران خلبانش که ساعاتی پیش در بال یکدیگر در پرواز بودند و قبل از آن در گردان پروازی مقابل هم نشسته و با گرمی و طراوت از خاطرات شیرین پروازی، از محاسن و معایب طرح ها حرف می زدند، گل می گفتند و گل می شنیدند، خبر نمی دهند.
بیشتر گزارش های رادیو این روزها با شعارهای حماسی همراه است. طبق معمول هم همة خبرها از پیروزی ما و شکست دشمن خبر می دهد. پیچ رادیو را می گرداند تا به چند رادیوی مشهور بیگانه گوش کند اما هیچ یک از بنگاه های خبرپراکنی، خبر جالبی از جنگ ایران و عراق پخش نمی کنند و گویی این مردم ایران هستند که باید به جرم اسلام خواهی و استقلال طلبی محاکمه و مجازات شوند. در دل همة آنهایی را که دستشان از آستین صدام به نامردی به درآمده بود، لعن و نفرین می کند و صدای رادیو را کم می کند.
عقربه های ساعت دیواری سوار بر پاندول زمان با شتاب فزاینده ای در حرکتند و لحظه ای باز نمی ایستند و با صدای تیک و تاک خود گذشت زمان را هر آن گوشزد می کنند.
ساعت شمار، دقیقه شمار و ثانیه شمار پس از گذشت های پی در پی و خستگی ناپذیر خود، سرانجام در یک نقطه بر هم منطبق می شوند و گویندة رادیو، ساعت بیست و چهار را اعلام می کند.
- ساعت ۲۴، اینجا تهران است، صدای جمهوری اسلامی ایران…
و سپس موزیک آرام خبر پخش می شود.
گویندة رادیو پس از بیان اخبار داخلی از گوشه و کنار کشور، به بازتاب جهان عملیات رزمندگان اسلام در آزاد سازی خرمشهر می پردازد. صدای جمهوری اسلامی ایران در بخشی از خبرهای خود از تک رزمندگان در مناطقی از غرب کشور خبر می دهد که در جریان آن در بخش های مختلفی از جبه های نبرد، دشمن یعنی عقب رانده شده است.
گویندة خبر در ادامه، تعداد تلفات دشمن را ۵۰ تن و تعداد زخمی ها را ده ها نفر اعلام می کند و در خاتمه از نحوة ارسال هدایا و کمک های مردمی از سراسر کشور به جبهه های نبرد گزارش می دهد. در پایان هم طبق روال هر هفته به تحلیل و تفسیر سیاسی روز
می پردازد.
خبرگزاری آسوشیتدپرس در تفسیر سیاسی شبآن گاهی خود که همزمان با فتح خرمشهر و قطع خطوط تدارکاتی ارتش عراق در منطقه توسط نیروهای ایران، گفت:« در حالی که عراق مأیوسانه برای دفع حملات دیگری از جانب نیروهای ایرانی به تکاپو افتاده است، این بار به همسایگان عرب خود گوشزد کرده که آنها باید به موجب یک قراراداد به عراق که تحت فشار شدید ارتش ایران است، کمک نظامی فوری ارسال دارند.»
مفسر این بیانه عراق را عضو موافقت نامه سال ۱۹۵۰ اتحادیه عرب ذکر می کند که به موجب آن ۲۲ کشور عضو این اتحادیه ملزم هستند به هر کشور عربی که مورد حملة یک قدرت خارجی قرار گیرد، کمک نظامی ارسال نمایند.
این بیانیه شدیدترین موضع گیری علنی رژیم عراق علیه بی توجهی سایر دول عرب و مؤید عملیات موفقیت آمیز نیروهای ایرانی در نبرد برای آزادی خرمشهر است.
گویندة تفسیر سیاسی در ادامه می افزاید:« به دنبال آزادی خرمشهر، رژیم عراق عجولانه درخواست کرد تا اجلاس شورای همکاری خلیج فارس در یک نشست اضطراری به درخواست عراق پاسخ مثبت دهد.
جلسة اضطرای شورای همکاری خلیج فارس که با تقاضای صدام تشکیل شد، بیش از دو روز به طول انجامید و شش کشور عربی منطقه در بیانیه معترضانه ای ضمن حمایت از رژیم صدام، نگرانی خود را از پیروزی های به دست آمدة رزمندگان اسلام ابراز کردند».
مفسر که گاه به واکنش صهیونیست ها پرداخت و گفت: « در مدت کمتر از یک ماه پس از آزادی خرمشهر، رژیم صهیونیستی در یک اقدام هماهنگ برای تحت شعاع قرار دادن پیروزی های به دست آمده، توسط نیروهای ایرانی و همچنین ضربه زدن به مواضع نیروهای ملی فلسطینی و لبنانی، نیروهای خود را به طور همه جانبه به جنوب لبنان گسیل داشت و تجاوز گسترده و همه جانبه ای را علیه خاک لبنان آغاز کرده است.
رژیم عراق که برای به دست آوردن چنین فرصتی لحظه شماری می کرد تا از ضربات بی امان ارتش اسلام چند روزی رهایی یابد، به دنبال این تجاوز اعلام کرد که به منظور مقابله با اسرائیل نیروهایش را از باقی ماندة اراضی اشغالی ایران خارج کرده و عقب نشینی می کند؟
مقامات جمهوری اسلامی ایران همزمان با تجاوز وحشیانة رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان با اعلام مواضع کشورمان در بارة اعزام نیروی نظامی برای مقابله با تجاوز اسرائیل یادآور شدند که رژیم عراق با این بهانه می خواد بر شکست خود در طول دوران تجاوز به ایران سرپوش بگذارد.
مقامات ایران در این بیانیه تأکید کردند علیرغم جنگ با رژیم عراق، هیچ محدودیتی برای اعزام نیرو به جنوب لبنان قائل نخواهد شد.
گویندة برنامه در پایان، با لحن تمسخرآمیزی گفت: عراق با شکست استراژی جدید خود در جبهه های نبرد، اینک به تنها روزنة امید خود، یعنی اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد که قرار است در اوایل شهریور ماه سال ۱۳۶۱ به ریاست صدام در بغداد تشکیل شود، چشم دوخته است.
جمهوری اسلامی ایران که خود از اعضای ثابت پیمان کشورهای غیرمتعهد می باشد، با اعلام مواضع صریح تأکید کرد در حالی که نیروهای عراق بحش هایی از خاک ایران را اشغال خود دارند، هیچ هیأتی از سوی تهران در این اجلاس شرکت نخواهد کرد و اصولاً بغداد محل امنی برای برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها نیست و این اجلاس باید در کشور دیگری برپا شود.
آن گاه گوینده جملات پایانی را که با پخش موزیک حماسی همراه بود، هر چه کوبنده تر ادا کرد.
عباس جملة آخر را چند بار با خود زمزمه کرد: « بغداد محل امنی برای برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها نمی باشد».
عباس رادیو را خاموش کرد و با خود گفت:« هان! اکنون وقت کاری است کارستان!»
پرندة خیالش به پرواز درآمده بود و او را به هر سویی می برد. به فلسفة مرگ و زندگی می اندیشید.
آیا فردا هدف آتشبارهای دشمن قرار خواهد گرفت؟!
آیا بار دیگر می تواند به ایران عزیز و پایگاه هوایی خود بازگردد؟!
آیا انتظار نرگسش این بار هم به ثمر خواهد نشست؟!
آیا بار دیگر لبخند زیبای فرزندش امیرضا را خواهد دید و بار دیگر او را در آغوش خواهد گرفت؟!
آیا فرصت دیگری برای ادامة حملات و توفیق خدمت به نظام جمهوری اسلامی ایران را خواهد داشت؟!
هر لحظه بر سؤال های پیش رویش افزوده می شد و آن وقت به خود نوید می داد. به راستی چه کسی زندگی بدون مرگ داشته است و اطمینان داشت در جوش و خروش زندگی امروزی هیچ پدیده ای جز مرگ، حتمی نیست و بی تردید همه انسان ها روزی خواهد مرد. سرانجام روزی فرا خواهد رسید که این کالبد خاکی در هم خواهد شکست و جسمی که به آن می بالیم از بین خواهد رفت.
او به مرگ به عنوان یک پدیده طبیعی می نگریست و آن را به غروب خورشیدی مانند می کرد که پس از غروب از افق دنیا در جای دیگری طلوع خواهد کرد و هرگز نمی میرد. به نظر او آنچه که در این جهان به عنوان مرگ و نیستی تلقی می شد، در دنیای دیگر، تولد بود و او به این می اندیشید که چرا مردمان اغلب از اندیشیدن در بارة مرگ هراسانند و گریزان!
آیا شگفت انگیز نیست که سرنوشت محتوم جباران خودکامه و خون ریزان تاریخ؛ فرعون ها، قیصرها، کسراها، چنگیزها، نرون ها، آتیلاها و پهلوی ها را با همة اقتدار و عظمت و ثروت و شوکت، همگان دیده و می بینند و فنای انسان را در این دنیا باور نمی کنند و عبرت نمی گیرند!
به یاد کلام علی (ع) به یارانش در یکی از جنگ ها می افتد که فرمود:
« اگر چیره و پیروز باشید ولو مرده، زنده اید! زنده ای جاوید! واگر شکست خورده و مغلوب باشید، مرده اید، حتی اگر به ظاهر زنده باشید و نفس بکشید!».
از این رو، به بیهودگی و فناپذیری انسان می اندیشید.
سرانجام به خود نوید داد که اگر قرار است انسان بمیرد، چه بهتر که مرگی را برگزیند که همواره شرف، غیرت و مردانگی به همراه داشته باشد و نام نیکی از خود به یادگار گذارد. همین طور که به مرگ و نیستی می اندیشید، به صفحه اول نشریه ای که بر روی میز کارش قرار داشت، چشم دوخت. جملة زیبایی از امام خمینی (ره) نظرش را جلب کرد: « ما آن چنان سیلی به دشمن بعثی خواهیم زد…».
لحظه ای به خود آمد و با خود گفت: «خوشا به حال آنان که الان در بستر راحت، مرگ را ملاقات نمی کنند، بلکه در میادین جنگ و در گیرودار با دشمن به شهادت می رسند. مصداق کامل آیه شریقه قرآن کریم گردیده و «عند ربهم یرزقون» می شوند. چه سعادتی بالاتر از این که آدمی به چنین افتخاری نایل شود.» لحظه ای به خود نهیب زد؛ این چه افکار غریبی است که امشب دارم.
به ناگاه از جابرخاست، عرق از سر و صوتش می چکید، احساس تشنگی شدیدی می کرد. از لیوان آب جرعه ای نوشید، حالش جا آمد. به سمت پنجره رفت و به بیرون ساختمان نگاه کرد. هوا کاملاً تاریک بود. بار دیگر به همسر و تنها فرزند خردسالش که بیش از هشت ماه نداشت، چشم دوخت و دوباره به رختخواب رفت.
چشمانش را بست اما خوابش نمی برد، فکر جنگ و مأموریت بر فراز بغداد، آرامش را از او گرفته بود و خواست سفارش یک غیبت کوتاه و یا همیشگی را که پیش بینی می کرد، برای همسرش بنویسد.
«همسرم! من به جنگ کسی می روم که در مقابل ایران اسلامی به تجاوز برخاسته، بخش هایی از خاک کشورمان را با چندین لشکر مکانیزة خود به اشغال درآورده و با پشتیبانی هوایی هواپیماهای خود هر روز ده ها نفر از هموطنان مان را به خاک و خون می کشد و در جبهه های زمینی با یورش به شهرها و روستاها، نیروهای متجاوز او زنان و دختران ما را پس از تعرض زنده به گور می کنند.
همسرم! بدان با آمادگی ای که دشمن دارد، احتمال بازگشت مان از این مأموریت بسیار کم است. من تمام سعی و کوشش ام را برای انجام یک مأموریت شرافتمندانه و افتخارآمیز به کار خواهم بست.
به عنوان یک همسر مسلمان چند مسئله مهم را از تو می خواهم؛ امیرضا را بعد از من خوب تربیت کن و بدان که جامعة ما نیاز به خدمتگزاران باایمانی چون او دارد. همواره در زندگی شجاع و بردبار باش، در اثر ناملایمات خود را مباز و مشقات و سختی ها را تحمل کن و بدان تنها تو نیستی که شوهرت را از دست داده ای. با غصه و گریه بر آنچه از دست رفته، خود را مشغول مساز، یادت باشد در غیاب من، بار مسئولیت تنها فرزندمان امیر رضا، بر روی شانه های تو سنگینی خواهد کرد. نباید بگذاری رضا غیبت مرا احساس کند. مرگ مرا که مرگ در راه حریت و آزادی و نجات میهن است، مرگ مپندار، و«لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً، بل احیاء عند ربهم یرزقون».
یادت باشد که همسرت شهید شده و من یقین دارم که شهادت در راه خدا افتخارآمیز است و با مرگ در بستر قابل مقایسه نیست».
چندین بار دستش را بر روی کاغذ رفت تا همه مکنونات قلبی اش را که به آن فکر می کرد مکتوب کند اما هر بار که تصمیم به انجام چنین مهمی می گرفت، ضربان قلبش به شدت می زد و با این تصور که با نوشتن چنین نامه ای همسرش را آزرده خاطر خواهد ساخت، از این فکر منصرف می شد!
با دمیدن سپیدة صبح از جا برخاست و پس از ادای فریضة نماز صبح و طلب توفیق در مأموریتی که پیش روی داشت، حرکت برزگ ملی و میهنی خود را آغاز کرد. او به یقین احساس می کرد روزی که مدت ها در انتظارش بوده فرا رسیده است. هوا مناسب و دلپذیر و همه چیز نشانگر آن بود که اگر اتفاق غیرمنتظره ای رخ ندهد و یا نواقصی فنی برای هواپیمای شکاری اش بروز نکند، پرواز طبق برنامه انجام می شود و او تلاش خواهد کرد هدف و منظور اصلی خود را که طی چند روز همة فکرش را به انجام آن معطوف داشته و مدت یک هفته بود به تعویق افتاده بود، به موقع و با موفقیت به اجرا گذارد. در این اندیشه بود که اگر مشکلی پیش نیاید، ظرف دو ساعت دیگر همه چیز باید پایان پذیرد و در سی و دومین سال زندگی اش یا با موفقیت عملیات را به انجام خواهد رساند یا کشته خواهد شد. و یا در صورت اسارت، زندگی پرمشقتی را آغاز خواهد کرد که او هرگز چنین نمی خواست، برای همین عضلاتش تیر می کشید، نه از ترس در برابر مرگ، که بیشتر به عل درک موقعیت خطیر و اجرای عملیات متهورانه ای که می خواست به آن دست بزند.
او همواره در مأموریت های دو سالة خود از آغاز جنگ تاکنون آن قدر با خطرات مختلف دست و پنجه نرم کرده و در این مأموریت ها آن قدر شاهد فداکاری ها و از خود گذشتگی همکاران و همرزمان خلبان خود بوده که در بارة مرگ اندیشه ای به خود راه نمی داد، ولی همواره به فلسفة مرگ و پدیدة حیات و زندگی فکر می کرد و معتقد بود حفظ جان از واجبات است، او حتی در بارة حوادث غیرمترقبه و غیرقابل پیش بینی که سلامت پروازی را به خطر اندازد، تدابیر لازم را به طور دقیق به عمل آورده است.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :khatekhoon
او با نقشه های تاکتیکی هوایی کاملاً آشناست و خوب می داند که این گونه نقشه ها مخصوص کارکنان پروازی است و برای راه گیری مسافت، کافی است طول دو نقطة مورد نظر بر روی نقشه را با وسایل اندازه گیری معین نماید و با مقیاس قرار دادن نقشة بزرگ، به مقدار واقعی آن دو نقطه پی ببرد.
مثلاً اگر فاصلة دو شاخصه بزرگ مانند دو کوه در نقشه اگر ۳۰سانتی متر باشد، در نقشه فوق مقدار واقعی آن برروی زمین ۳۰۰ کیلومتر است. به این ترتیب او بر روی نقشه، تمامی شاخصه های پروازی همچون کوههای مرتفع، دره های عمیق ، پستی و بلندی و ناهمواری های آن را یک یک علامت گذاری و فاصلة نقاط مهم را با وسایل اندازه گیری همچون پرگار، گونیا و نقّاله محاسبه و ارزیابی می کند و با مقیاس نقشة بزرگ دیواری تطبیق می دهد.
چندین بار با نوک قلم از فراز نقشه، نقاط حساس و حیاتی بغداد همچون پایگاه هوایی الرشید، ایستگاه ماهوارة مخابراتی بعقوبه، مجلس الوطنی، کاخ صدام و پادگان های ستاد ارتش، ساختمان حزب بعث، وزارت جنگ و کارخانة اسلحه و مهمات سازی شهر بغداد و محل اجلاس سران که قرار است غیرمتعهدها در آن گرد هم آیند را از نظر می گذراند و چگونگی عبور از فراز آن را بررسی و تجزیه و تحلیل می کند.
سؤال های متعددی در ذهنش شکل می گیرد و برای هر یک، پاسخ هایی درخور و مناسبی می یابد.
عباس مسیرهای متعددی را با سرانگشت قلم می پیماید و با استفاده از تصاویر هوایی برداشته شده توسط خلبانان هواپیمای ( آر.اف-۴) موانع مختلف از جمله مواضع موشکی و راداری و سایت های پدافندی را مشخص می کند و با در نظر گرفتن تاریخ و زمان عکس برداری هوایی که بیش از ۷۲ ساعت از انجام آن می گذرد، احتمال هر گونه تغییر و جابه جای و استتار مواضع مشخص در عکس را دور از انتظار نمی داند.
هر بار با تجزیه و تحلیل و بررسی های حساب شده، بهترین مسیر را که آسیب پذیری کمتری نسبت به مسیر قبل دارد و می تواند سلامت پروازی خود و همرزمانش را تا حدود زیادی تضمین نماید، برای اهداف مورد نظر انتخاب می کند. پس از بررسی چند بارة نقشه و انتخاب مسیر رفت و برگشت، سرعت هواپیما، ارتفاع ممکن، فاصلة پایگاه مبدأ از هدف، میزان سوخت و انتخاب نوع بمب را با توجه به اهداف تعیین شده، تمامی نکات مهم پروازی را یادداشت می کند و در پایان بر روی یکی از مواضع مهم و استراتژیکی شهر بغداد روی نقشة بزرگ دیواری با خودکار قرمز علامت ضربدر می زند.سپس نقشة کوچک عملیاتی را چهار تا کرده و در داخل کتاب قطور لغت نامه می گذارد، نقس عمیقی می کشد و می اندیشد.
ای کاش انسان ها به حدی از رشد و آگاهی می رسیدند که با همدلی و یکرنگی روزگار می گذراندند و هرگز جنگی رخ نمی داد.
کاش هرگز آسمان آبی خداوند با دود جنگنده ها و بمب افکن ها تیره و سیاه نمی شد.
و ای کاش دشمن زبون می فهمید که استکبار جهانی برای آزمایش سلاح های مرگبار خود و فروش آن به کشورهای ضعیف چگونه ملت ها را به بهانه های واهی به جان یکدیگر می اندازد تا از این طریق حضور نامشروع خود را در منطقه توجیه کند، کاش، کاش و هزاران افسوس …
عباس نگاهی به ساعتش می کند، شب به نیمه رسیده، لحظاتی برای استراحت به رختخواب می رود.
به محض اینکه سر بر بالین می گذارد، خود را در آسمان بغداد در حال منهدم کردن مواضع از پیش تعیین شدة دشمن و در گیرودار یافتن راه گریزی از میان آتشبارهای ضدهوایی دشمن می بیند.
خواب به چشمانش نمی آید. به تجربه برایش ثابت شده است که اکثر تأسیسات نظامی دشمن در قسمت های شمالی پایگاه هوایی الرشید قرار دارد اما محل استقرار آتشبارهای ضدهوایی دشمن که در پوشش استتار قرار دارد برایش ناشناخته است و به درستی نمی تواند در پندار خود موضع شان را بیابد. تا با نثار بمب و یا راکتی بانة قهر آتش صدامیان را خاموش کند.
سؤال های متعددی از ذهنش می گذرد. آهسته به پهلوی چپ می غلتد تا خستگی عضلات به یک سبک مانده اش را به این طریق تسکین دهد. همسرش را به ظاهر در خواب می بیند اما او اطمینان دارد که همسرش خواب نیست ولی نمی خواهد با پرسش های بی معنا خود آرامش فکری اش را به هم زند.
از روزی که نرگس پا به زندگی مشترک با او گذاشته، کاملاً با افکار و عقاید او آشناست، به خصوص از آغاز جنگ تحمیلی که تحریک خاصی در همة سطوح جامعه به ویژه در نیروهای مسلح رخ داده، بیشتر او را با افکارش تنها می گذارد، هرگز در امور پروازی اش دخالت نمی کند و پایچ اش نمی شود.
عباس برمی خیزد و به همسر و تنها فرزندش چشم می دوزد. از صدای تنفس کوتاه امیررضا فرزند خردسالش درمی یابد که با آرامش خیال در خواب نازی آرمیدهاست. همسرش به دفعات او را آزموده است. در شرایطی که تمامی فکر و ذکرش به انجام کارهای عملیاتی است، نباید ذهنش را به موضوع دیگری متوجه سازد.
نرگس در زندگی کوتاه مشترک شان دریافته که عباس همواره مأموریت هایش را از او پنهان می کند و نمی خواهد با بیان آنها قلب او را نگران و خاطرش را مشوش کند. این درسی است که همة نظامیان به خوبی آن را آموخته اند.
دوباره از جا برمی خیزد و به پشت میز کارش برمی گردد، به ماکت هواپیمای اف-۴، که بر روی میز کارش خودنمایی می کند چشم می دوزد. هواپیمای اف- ۴ از نوع «فانتوم» مدل E «شکاری- بمب افکن» با یک سکان عمودی و دو بال نسبتاً کوتاه شبیه نیزه و دماغة تیز و دراز مانند موشک به پرندة غول پیکر فولادینی شبیه است، بسیار نیرومند و پیشرفته و چند مأموریتی که در همه گونه هوایی قادر به پرواز است، دو موتوره و دو نفره ساخت شرکت مک دانل داگلاس آمریکا است. سری اول این نوع هواپیما که وارد نیروی هوایی شد، از مدل D بود و این از مدل پیشرفتة آن یعنی E است.
هواپیما مجهز به دو موتور توربو جت جنرال الکتریک، هر یک به قدرت ۱۷۹۰۰ پوند[۱]کشش استاتیک بوده و سرعتش نزدیک به ۵/۲ برابر سرعت صورت (۴/۲ ماخ)[۲] است، سقف پروازی ۷۸۰۰۰پا، برد معمولی آن ۲۳۰۰ مایل و حداکثر وزنش هنگام براستن ۵۸۰۰۰ پوند و حداقل وزن آن برابر با ۳۳۰۰۰ پوند است. این هواپیما که توانایی نشستن در باندهای کوتاه را با استفاده از چتر ترمز دم دارد، در شهریور ماه ۱۳۴۷ وارد ایران شده و به خدمت نیروی هوایی درآمد.
فرار است فردا این هواپیما او را در این مأمویت خطیر همراهی کند. به سطوح بال و بدنة هواپیما چشم می دوزد. ماکت هواپیما را همچون کودکان خردسال از روی میز برمی دارد و با هدایت دست، اقدام به حرکات نمایشی می کند. او به این نکته می اندیشد که فقط در پروازهای افقی است که بیشترین سطح بدنه هواپیما در معرض دید آتش دشمن قرار می گیرد. باید در صورت امکان طوری پرواز نمود که در تیررس آتش ضدهوایی های دشمن قرار نگیرد. مثلاً به شکل مورّب و یا حرکت زیگزاگ و مارپیچی، در این صورت است که رگبار گلولة آتشبارهای ضدهوایی از اطراف بال های هواپیما خواهد گذشت.
به پایگاه الرشید که ناگزیر است از فراز آن عبور نماید، به میگ ها و موشک های سام ۳ و سام ۶ اطراف آن می اندیشد. و سپس به ساعت دیواری چشم می دوزد. شب به نیمه رسیده؛ رادیو موج کوچکی را که بر روی میز کارش قرار دارد برمی دارد، فیش گوشی را به رادیو متصل می کند.
رادیو مارش عملیات پخش می کند و از پیروزی های جنگ و از سرنگونی یک فروند هواپیمای دشمن و یک خلبان نکون بخت عراقی توسط رزمندگان اسلام خبر می دهد. او در این اندیشه بود که چرا هیچوقت از شهادت بهترین همکاران خلبانش که ساعاتی پیش در بال یکدیگر در پرواز بودند و قبل از آن در گردان پروازی مقابل هم نشسته و با گرمی و طراوت از خاطرات شیرین پروازی، از محاسن و معایب طرح ها حرف می زدند، گل می گفتند و گل می شنیدند، خبر نمی دهند.
بیشتر گزارش های رادیو این روزها با شعارهای حماسی همراه است. طبق معمول هم همة خبرها از پیروزی ما و شکست دشمن خبر می دهد. پیچ رادیو را می گرداند تا به چند رادیوی مشهور بیگانه گوش کند اما هیچ یک از بنگاه های خبرپراکنی، خبر جالبی از جنگ ایران و عراق پخش نمی کنند و گویی این مردم ایران هستند که باید به جرم اسلام خواهی و استقلال طلبی محاکمه و مجازات شوند. در دل همة آنهایی را که دستشان از آستین صدام به نامردی به درآمده بود، لعن و نفرین می کند و صدای رادیو را کم می کند.
عقربه های ساعت دیواری سوار بر پاندول زمان با شتاب فزاینده ای در حرکتند و لحظه ای باز نمی ایستند و با صدای تیک و تاک خود گذشت زمان را هر آن گوشزد می کنند.
ساعت شمار، دقیقه شمار و ثانیه شمار پس از گذشت های پی در پی و خستگی ناپذیر خود، سرانجام در یک نقطه بر هم منطبق می شوند و گویندة رادیو، ساعت بیست و چهار را اعلام می کند.
- ساعت ۲۴، اینجا تهران است، صدای جمهوری اسلامی ایران…
و سپس موزیک آرام خبر پخش می شود.
گویندة رادیو پس از بیان اخبار داخلی از گوشه و کنار کشور، به بازتاب جهان عملیات رزمندگان اسلام در آزاد سازی خرمشهر می پردازد. صدای جمهوری اسلامی ایران در بخشی از خبرهای خود از تک رزمندگان در مناطقی از غرب کشور خبر می دهد که در جریان آن در بخش های مختلفی از جبه های نبرد، دشمن یعنی عقب رانده شده است.
گویندة خبر در ادامه، تعداد تلفات دشمن را ۵۰ تن و تعداد زخمی ها را ده ها نفر اعلام می کند و در خاتمه از نحوة ارسال هدایا و کمک های مردمی از سراسر کشور به جبهه های نبرد گزارش می دهد. در پایان هم طبق روال هر هفته به تحلیل و تفسیر سیاسی روز
می پردازد.
خبرگزاری آسوشیتدپرس در تفسیر سیاسی شبآن گاهی خود که همزمان با فتح خرمشهر و قطع خطوط تدارکاتی ارتش عراق در منطقه توسط نیروهای ایران، گفت:« در حالی که عراق مأیوسانه برای دفع حملات دیگری از جانب نیروهای ایرانی به تکاپو افتاده است، این بار به همسایگان عرب خود گوشزد کرده که آنها باید به موجب یک قراراداد به عراق که تحت فشار شدید ارتش ایران است، کمک نظامی فوری ارسال دارند.»
مفسر این بیانه عراق را عضو موافقت نامه سال ۱۹۵۰ اتحادیه عرب ذکر می کند که به موجب آن ۲۲ کشور عضو این اتحادیه ملزم هستند به هر کشور عربی که مورد حملة یک قدرت خارجی قرار گیرد، کمک نظامی ارسال نمایند.
این بیانیه شدیدترین موضع گیری علنی رژیم عراق علیه بی توجهی سایر دول عرب و مؤید عملیات موفقیت آمیز نیروهای ایرانی در نبرد برای آزادی خرمشهر است.
گویندة تفسیر سیاسی در ادامه می افزاید:« به دنبال آزادی خرمشهر، رژیم عراق عجولانه درخواست کرد تا اجلاس شورای همکاری خلیج فارس در یک نشست اضطراری به درخواست عراق پاسخ مثبت دهد.
جلسة اضطرای شورای همکاری خلیج فارس که با تقاضای صدام تشکیل شد، بیش از دو روز به طول انجامید و شش کشور عربی منطقه در بیانیه معترضانه ای ضمن حمایت از رژیم صدام، نگرانی خود را از پیروزی های به دست آمدة رزمندگان اسلام ابراز کردند».
مفسر که گاه به واکنش صهیونیست ها پرداخت و گفت: « در مدت کمتر از یک ماه پس از آزادی خرمشهر، رژیم صهیونیستی در یک اقدام هماهنگ برای تحت شعاع قرار دادن پیروزی های به دست آمده، توسط نیروهای ایرانی و همچنین ضربه زدن به مواضع نیروهای ملی فلسطینی و لبنانی، نیروهای خود را به طور همه جانبه به جنوب لبنان گسیل داشت و تجاوز گسترده و همه جانبه ای را علیه خاک لبنان آغاز کرده است.
رژیم عراق که برای به دست آوردن چنین فرصتی لحظه شماری می کرد تا از ضربات بی امان ارتش اسلام چند روزی رهایی یابد، به دنبال این تجاوز اعلام کرد که به منظور مقابله با اسرائیل نیروهایش را از باقی ماندة اراضی اشغالی ایران خارج کرده و عقب نشینی می کند؟
مقامات جمهوری اسلامی ایران همزمان با تجاوز وحشیانة رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان با اعلام مواضع کشورمان در بارة اعزام نیروی نظامی برای مقابله با تجاوز اسرائیل یادآور شدند که رژیم عراق با این بهانه می خواد بر شکست خود در طول دوران تجاوز به ایران سرپوش بگذارد.
مقامات ایران در این بیانیه تأکید کردند علیرغم جنگ با رژیم عراق، هیچ محدودیتی برای اعزام نیرو به جنوب لبنان قائل نخواهد شد.
گویندة برنامه در پایان، با لحن تمسخرآمیزی گفت: عراق با شکست استراژی جدید خود در جبهه های نبرد، اینک به تنها روزنة امید خود، یعنی اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد که قرار است در اوایل شهریور ماه سال ۱۳۶۱ به ریاست صدام در بغداد تشکیل شود، چشم دوخته است.
جمهوری اسلامی ایران که خود از اعضای ثابت پیمان کشورهای غیرمتعهد می باشد، با اعلام مواضع صریح تأکید کرد در حالی که نیروهای عراق بحش هایی از خاک ایران را اشغال خود دارند، هیچ هیأتی از سوی تهران در این اجلاس شرکت نخواهد کرد و اصولاً بغداد محل امنی برای برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها نیست و این اجلاس باید در کشور دیگری برپا شود.
آن گاه گوینده جملات پایانی را که با پخش موزیک حماسی همراه بود، هر چه کوبنده تر ادا کرد.
عباس جملة آخر را چند بار با خود زمزمه کرد: « بغداد محل امنی برای برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها نمی باشد».
عباس رادیو را خاموش کرد و با خود گفت:« هان! اکنون وقت کاری است کارستان!»
پرندة خیالش به پرواز درآمده بود و او را به هر سویی می برد. به فلسفة مرگ و زندگی می اندیشید.
آیا فردا هدف آتشبارهای دشمن قرار خواهد گرفت؟!
آیا بار دیگر می تواند به ایران عزیز و پایگاه هوایی خود بازگردد؟!
آیا انتظار نرگسش این بار هم به ثمر خواهد نشست؟!
آیا بار دیگر لبخند زیبای فرزندش امیرضا را خواهد دید و بار دیگر او را در آغوش خواهد گرفت؟!
آیا فرصت دیگری برای ادامة حملات و توفیق خدمت به نظام جمهوری اسلامی ایران را خواهد داشت؟!
هر لحظه بر سؤال های پیش رویش افزوده می شد و آن وقت به خود نوید می داد. به راستی چه کسی زندگی بدون مرگ داشته است و اطمینان داشت در جوش و خروش زندگی امروزی هیچ پدیده ای جز مرگ، حتمی نیست و بی تردید همه انسان ها روزی خواهد مرد. سرانجام روزی فرا خواهد رسید که این کالبد خاکی در هم خواهد شکست و جسمی که به آن می بالیم از بین خواهد رفت.
او به مرگ به عنوان یک پدیده طبیعی می نگریست و آن را به غروب خورشیدی مانند می کرد که پس از غروب از افق دنیا در جای دیگری طلوع خواهد کرد و هرگز نمی میرد. به نظر او آنچه که در این جهان به عنوان مرگ و نیستی تلقی می شد، در دنیای دیگر، تولد بود و او به این می اندیشید که چرا مردمان اغلب از اندیشیدن در بارة مرگ هراسانند و گریزان!
آیا شگفت انگیز نیست که سرنوشت محتوم جباران خودکامه و خون ریزان تاریخ؛ فرعون ها، قیصرها، کسراها، چنگیزها، نرون ها، آتیلاها و پهلوی ها را با همة اقتدار و عظمت و ثروت و شوکت، همگان دیده و می بینند و فنای انسان را در این دنیا باور نمی کنند و عبرت نمی گیرند!
به یاد کلام علی (ع) به یارانش در یکی از جنگ ها می افتد که فرمود:
« اگر چیره و پیروز باشید ولو مرده، زنده اید! زنده ای جاوید! واگر شکست خورده و مغلوب باشید، مرده اید، حتی اگر به ظاهر زنده باشید و نفس بکشید!».
از این رو، به بیهودگی و فناپذیری انسان می اندیشید.
سرانجام به خود نوید داد که اگر قرار است انسان بمیرد، چه بهتر که مرگی را برگزیند که همواره شرف، غیرت و مردانگی به همراه داشته باشد و نام نیکی از خود به یادگار گذارد. همین طور که به مرگ و نیستی می اندیشید، به صفحه اول نشریه ای که بر روی میز کارش قرار داشت، چشم دوخت. جملة زیبایی از امام خمینی (ره) نظرش را جلب کرد: « ما آن چنان سیلی به دشمن بعثی خواهیم زد…».
لحظه ای به خود آمد و با خود گفت: «خوشا به حال آنان که الان در بستر راحت، مرگ را ملاقات نمی کنند، بلکه در میادین جنگ و در گیرودار با دشمن به شهادت می رسند. مصداق کامل آیه شریقه قرآن کریم گردیده و «عند ربهم یرزقون» می شوند. چه سعادتی بالاتر از این که آدمی به چنین افتخاری نایل شود.» لحظه ای به خود نهیب زد؛ این چه افکار غریبی است که امشب دارم.
به ناگاه از جابرخاست، عرق از سر و صوتش می چکید، احساس تشنگی شدیدی می کرد. از لیوان آب جرعه ای نوشید، حالش جا آمد. به سمت پنجره رفت و به بیرون ساختمان نگاه کرد. هوا کاملاً تاریک بود. بار دیگر به همسر و تنها فرزند خردسالش که بیش از هشت ماه نداشت، چشم دوخت و دوباره به رختخواب رفت.
چشمانش را بست اما خوابش نمی برد، فکر جنگ و مأموریت بر فراز بغداد، آرامش را از او گرفته بود و خواست سفارش یک غیبت کوتاه و یا همیشگی را که پیش بینی می کرد، برای همسرش بنویسد.
«همسرم! من به جنگ کسی می روم که در مقابل ایران اسلامی به تجاوز برخاسته، بخش هایی از خاک کشورمان را با چندین لشکر مکانیزة خود به اشغال درآورده و با پشتیبانی هوایی هواپیماهای خود هر روز ده ها نفر از هموطنان مان را به خاک و خون می کشد و در جبهه های زمینی با یورش به شهرها و روستاها، نیروهای متجاوز او زنان و دختران ما را پس از تعرض زنده به گور می کنند.
همسرم! بدان با آمادگی ای که دشمن دارد، احتمال بازگشت مان از این مأموریت بسیار کم است. من تمام سعی و کوشش ام را برای انجام یک مأموریت شرافتمندانه و افتخارآمیز به کار خواهم بست.
به عنوان یک همسر مسلمان چند مسئله مهم را از تو می خواهم؛ امیرضا را بعد از من خوب تربیت کن و بدان که جامعة ما نیاز به خدمتگزاران باایمانی چون او دارد. همواره در زندگی شجاع و بردبار باش، در اثر ناملایمات خود را مباز و مشقات و سختی ها را تحمل کن و بدان تنها تو نیستی که شوهرت را از دست داده ای. با غصه و گریه بر آنچه از دست رفته، خود را مشغول مساز، یادت باشد در غیاب من، بار مسئولیت تنها فرزندمان امیر رضا، بر روی شانه های تو سنگینی خواهد کرد. نباید بگذاری رضا غیبت مرا احساس کند. مرگ مرا که مرگ در راه حریت و آزادی و نجات میهن است، مرگ مپندار، و«لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً، بل احیاء عند ربهم یرزقون».
یادت باشد که همسرت شهید شده و من یقین دارم که شهادت در راه خدا افتخارآمیز است و با مرگ در بستر قابل مقایسه نیست».
چندین بار دستش را بر روی کاغذ رفت تا همه مکنونات قلبی اش را که به آن فکر می کرد مکتوب کند اما هر بار که تصمیم به انجام چنین مهمی می گرفت، ضربان قلبش به شدت می زد و با این تصور که با نوشتن چنین نامه ای همسرش را آزرده خاطر خواهد ساخت، از این فکر منصرف می شد!
با دمیدن سپیدة صبح از جا برخاست و پس از ادای فریضة نماز صبح و طلب توفیق در مأموریتی که پیش روی داشت، حرکت برزگ ملی و میهنی خود را آغاز کرد. او به یقین احساس می کرد روزی که مدت ها در انتظارش بوده فرا رسیده است. هوا مناسب و دلپذیر و همه چیز نشانگر آن بود که اگر اتفاق غیرمنتظره ای رخ ندهد و یا نواقصی فنی برای هواپیمای شکاری اش بروز نکند، پرواز طبق برنامه انجام می شود و او تلاش خواهد کرد هدف و منظور اصلی خود را که طی چند روز همة فکرش را به انجام آن معطوف داشته و مدت یک هفته بود به تعویق افتاده بود، به موقع و با موفقیت به اجرا گذارد. در این اندیشه بود که اگر مشکلی پیش نیاید، ظرف دو ساعت دیگر همه چیز باید پایان پذیرد و در سی و دومین سال زندگی اش یا با موفقیت عملیات را به انجام خواهد رساند یا کشته خواهد شد. و یا در صورت اسارت، زندگی پرمشقتی را آغاز خواهد کرد که او هرگز چنین نمی خواست، برای همین عضلاتش تیر می کشید، نه از ترس در برابر مرگ، که بیشتر به عل درک موقعیت خطیر و اجرای عملیات متهورانه ای که می خواست به آن دست بزند.
او همواره در مأموریت های دو سالة خود از آغاز جنگ تاکنون آن قدر با خطرات مختلف دست و پنجه نرم کرده و در این مأموریت ها آن قدر شاهد فداکاری ها و از خود گذشتگی همکاران و همرزمان خلبان خود بوده که در بارة مرگ اندیشه ای به خود راه نمی داد، ولی همواره به فلسفة مرگ و پدیدة حیات و زندگی فکر می کرد و معتقد بود حفظ جان از واجبات است، او حتی در بارة حوادث غیرمترقبه و غیرقابل پیش بینی که سلامت پروازی را به خطر اندازد، تدابیر لازم را به طور دقیق به عمل آورده است.
پينوشتها:
[۱] – پوند واحد وزن؛برابر است با ۴۳۵ گرم، حدود نیم لیتر بنزین.
[۲] – ماخ واحد سرعت؛ برابر با سرعت صوت یعنی ۱۲۲۴ کیلومتر در ساعت می باشد.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :khatekhoon
/ج