باز تاب خيزش وخروش شهيد حجت کاشاني (2)
اول ارديبهشت مصادف با پنجمين سالي است که عزيزان ما بهمن و همسرش، مبارزان از جان گذشته در راه خدا و مايه افتخارمان دعوت حق را لبيک گفتند. جمعه 58/1/31 از ساعت 9 تا 11 صبح در بهشت زهرا (قطعه 2) بر تربتشان [مي نشينيم] يادشان را گرامي مي داريم. پدر، مادر، خواهران و برادران بهمن حجت کاشاني
در جريان محاکمه سپهبد علي حجت کاشاني در فروردين 1358، دادستان در کيفر خواست خود يکي از اتهامات او را «اقدام عليه برادرزاده خود و کاترين عدل» بر شمرد. در اين کيفر خواست آمده است:
...سپهبد حجت کاشاني معاون اسبق نخست وزير، اولين متهمي بود که ديروز در شعبه دوم دادگاه انقلاب به پرسش هاي دادگاه گفت و از خود دفاع کرد.
در کيفر خواست دادستان عليه حجت کاشاني نيز آمده بود که مفسد في الارض بوده و با خدا و رسول خدا و نايب امام زمان جنگيده است. در همين کيفر خواست به استناد مدارکي که در پرونده موجود بود، حجت کاشاني متهم بود که ميليون ها تومان در جريان برگزاري بازي هاي آسيايي تهران سوء استفاده کرده و در طول رياستش بر تربيت بدني، با به ابتذال کشيدن ورزش و محيط ورزشي، جوانان ورزشکار کشور را علي رغم ميل باطني آنها به فساد و تباهي و اطاعت از رژيم فاسد شاهنشاهي سوق داده است. حجت کاشاني در قسمتي از کيفر خواست متهم بود که عليه فرزند مبارز و آزادي خواه خود که در خارج از کشور بر ضد رژيم شاه سابق فعاليت مي کرده بيانيه صادر کرده، او را از خانواده طرد کرده است (1) و نيز عليه برادر زاده خود و کاترين عدل... که مدت ها در روستاها تبليغات و مبارزات اسلامي مي کردند [و] از ترس گرفتاري به دست عمال
رژيم شاه، در غارها زندگي مي کردند، اقدام کرده است... (2)
در پي اين جريان، ديگر نام و يادي از بهمن و کاترين به ميان نيامد و اين دو شهيد به گونه اي غريبانه از ياد رفتند و در غبار تاريخ گم شدند و اهداف و آرمان هايشان نيز به همراهشان دفن شد و هيچ گاه مورد توجه و شناخت قرار نگرفتند. برخي از نويسندگان و تاريخ نويسان پس از گذشت دوراني به شکل کوتاه و نارسا از آنها ياد کردند، برخي نيز به شکل کينه توزانه بر آنها تاختند و با يک سلسله پيرايه ها، کوشيدند آنان را بيش از پيش به زير سؤال ببرند و آنچه را که رژيم شاه و دستگاه تبليغاتي آن رژيم به دروغ به آنها نسبت داده بودند، کامل کنند. يکي از نويسندگان، هنگام بررسي زندگي پروفسور يحيي عدل (از درباريان خود باخته) از دخترش کاترين نيز ياد کرده و بدين مناسبت از بهمن حجت کاشاني و علي اسلامي نام آورده و نوشته است:
...نکته ديگري که به پروفسور عدل مربوط مي شود و شنيدني و خواندني است، ماجراي مربوط به دختر او کتي عدل مي شود. واقعيت اين است که علي پهلوي، پسر عليرضا پهلوي که در سقوط مشکوک هواپيما کشته شد با کتي عدل مناسباتي داشت و هر دو مذهبي شده بودند. علي که شايعات مربوط به مرگ مشکوک پدرش او را با محيط دربار ناسازگار بار آورده بود به لطف پروردگار به مذهب، آن هم به شيوه خشک و زاهدانه، گرايش يافت. کتي عدل هم تحت تأثير شوهرش حجت فرزند سرلشکر حجت، به خواست خدا سخت مذهبي شده بود. البته وي قبل از ازدواج در سانحه سقوط از کوه فلج شده بود و به همين سبب پس از ازدواج سخت دلبسته و پيرو شوهرش شد که داراي اعتقادات سخت مذهبي بود. به هر حال سرانجام کتي به اتفاق حجت تصميم به تشکيل گروهي براي مبارزه مسلحانه گرفتند و اسلحه اي تهيه کردند و در اطراف قزوين به کوه زدند و مثل چريک ها در غار زندگي مي کردند؛ حجت در درگيري مسلحانه اي در تهران کشته شد. علي نيز در حالي که جنازه دو نفري را که حجت کشته بود غسل مي داد، دستگير شد و به دستور شاه به زندان افتاد، اما بعد مورد عفو قرار گرفت. شرح اين ماجرا در مطبوعات در همان ايام چاپ شد...(3)
نويسنده ديگري در کتاب خود در خصوص بهمن حجت کاشاني نوشته است:
ماجراجويي هاي برادرزاده يکي از نظاميان ارشد محمدرضا شاه، مدت ها مورد بحث و گفت وگوي مطبوعات و محافل تهران بود. بهمن حجت کاشاني- برادر زاده سپهبد علي حجت کاشاني- از معروف ترين امراي ارتش شاه و رئيس تربيت بدني وقت، سرهنگ رضايي، افسر ژاندارمري را کشته بود. همسر بهمن- کاترين عدل، دختر پروفسور يحيي عدل، از پزشکان معروف کشور، نيز در يک غار با شليک گلوله به قتل رسيد...
اين نويسنده پس از آوردن بخش هايي از گزارش هاي دروغ روزنامه هاي وابسته به دربار در سال 1354 چنين اظهار نظر کرده است:
... موضوع به اين سادگي ها هم نبود؛ مي شود حدس زد که بهمن حجت بر خلاف رويه خانوادگي، پوچي دستگاه حاکمه شاه را دريافت و به همراه کاترين عدل- که پيش تر بر اثر سقوط از کوه فلج شده بود- عليه رژيم به فعاليت پرداخت. آشکار شدن فعاليت او باعث شد که سپهبد حجت کاشاني رسماً اعلام کند که فرزندي به نام بهمن نداشته و ندارد (4) اينکه بهمن حجت، ادعاي پيغمبري داشت هم بايد از طبع داستانسراي مسئولان ساواک برآمده باشد... (5)
او در پايان بخش هايي از آورده هاي احمدعلي مسعود انصاري در کتاب من و خاندان پهلوي را بازگو کرده است.
شاهکارهاي يک تحريف گر تاريخ!
...غار در حقيقت غار نبود، بهمن در طول شش ماه گذشته آن را به آپارتماني تبديل کرده بود. يک پريموس براي پخت و پزهاي فوري، چند چمدان بزرگ سفري، چند ساک، تعدادي بشقاب فلزي، صد قوطي کنسرو ماهي تون و ساردين و گوشت و لوبيا و نخود فرنگي، چند بسته نان لواش، تعدادي بسته بيسکويت، خلاصه هر آنچه براي زندگي پيشاهنگي و کوهنوردي ضرورت داشت، حتي آب را در چند دلو بزرگ در دسترس خود داشتند...(6)
او براي آنکه وانمود کند که نامبردگان همانند درباريان و طاغوتيان از مردم نفرت داشتند و خود را تافته جدا بافته اي مي پنداشتند چنين آورده است:
...در کنجي از غار، شوهرش در اجاق سنگي آتش برافروخته بود، چند هيزم مشتعل که نفت بر روي آنها پاشيده شده بود، آخرين روشنايي و حرارت کم رمق را به غار مي بخشد. اما کمي آن سوتر شعله آبي اجاق گازي که کپسول گاز بدان وصل بود حرارت بيشتري توليد مي کرد. آن اجاق به غار گرما مي بخشيد و با آن، چاي و قهوه درست مي کردند. کاترين خوشحال بود که از جمعيت بريده است، دور از جميعت خشمگين، ديوانه، پرحرف، مادي، فضول، چاخان و قالتاق که حرفي براي گفتن نداشت... زن و شوهر، هر دو اهل ماجراجويي و کارهاي عجيب و غريب و پيچيده بودند.
هر دو در گذشته هاي دور، دوره پيشاهنگي را در منظريه کلک چال و اردوهاي سراسري گذرانده... بودند. زن و شوهر، پيش از ازدواج با هم... جداگانه اهل کوه و شکار و گشت و گذار بودند. البته حالا هم به آن زندگي دلخواه خود رسيده بودند...(7)
خسرو معتضد با رديف کردن يک سلسله مطالب دروغ و خلاف واقع، باور دروني خود درباره مردم ايران را از زبان کاترين به قلم آورده و مردم ايران را «ديوانه، پرحرف، مادي، فضول، چاخان و قالتاق»!! خوانده است؛ در صورتي که اين نسبت ها برازنده درباريان و نويسندگان درباري است، نه مردم زحمتکش، رنجيده و نستوه ايران که هيچ گاه در برابر زر و زور، خود را در راه زورمداران به کار نگرفتند و نوکر قدرت و قدرتمندان نبوده اند. او براي اينکه اين زن و شوهر پاکباخته را دو عنصري بنماياند که جز هوسراني و شکمبارگي هدف و انديشه اي نداشته اند، دروغ بافي هاي خود را چنين پي گرفته است:
...بيست و چهار ساعت مي شد که شوهرش از غار رفته بود. او به تهران رفته بود تا کارهاي خودش را انجام دهد، با دوستان همفکرش تماس بگيرد، با انباني پر از گوشت خام گوساله براي کباب کردن و لوله هاي بزرگ کالباس و نان بولکار و باگت فرانسوي و خيارشور و تخم مرغ و انواع کنسروها به غار بازگردد.... او زندگي در غار و در زير ستارگان بيابان را امتحان کرده بود. زماني که هنوز معلول نشده بود... او حتي در زمستان هم به دربند و سربند و کلک چال و شير پلا و ارتفاعات البرز مي رفت. او از زندگي پيشاهنگي، از کوهنوردي، از شب خوابيدن در تشک خواب يا کيسه خواب، از خوردن کنسرو لوبيا و ماهي تون و ساردين و گوشت خوک کنسروي، از خوردن چاي و قهوه از فلاکس (فلاسک) خوشش مي آمد...(8)
اين دروغ پردازي ها و پيرايه بستن ها و ادعاهاي سورچراني و شکمبارگي، درباره دو انسان از خود گذشته و پاکباخته اي است که در واپسين روزهاي زندگي خود جز گياهان بياباني قوتي نداشتند و شهيد بهمن در آخرين ديدارش با علي اسلامي چنين گفت:
...خانم من براي خانم تو سفارشي داده که من مأمور گفتن آنم... نيمرويي خواسته تا رمقي تازه کند. آخر او و من مدت 15 روز است که جز علف چيزي نخورده ايم. بچه ها هم جز همين، غذايي نداشته اند. بايد همت کنيد تا کاترين و بچه ها غذايي بخورند...(9)
کاترين بدون اينکه «نيمرويي» به او برسد و بتواند «رمقي تازه کند» در محاصره نيروهاي نظامي و انتظامي رژيم شاه قرار گرفت و به شهادت رسيد.
بايسته يادآوري است که موضوع زيست توانفرساي شهيد بهمن با کاترين و کودکانش در غار، بدون وسايل اوليه گرم کننده و امکانات غذايي در ميان روستاييان خرم دره و گزارشگران ساواک نيز بازتاب داشت و جرياني نبود که از ديده ها پوشيده مانده باشد؛ به طوري که ساواک از زبان يکي از مأموران مخفي رژيم شاه در گزارش خود آورده است:
...غفاري که از اهالي خرم دره مي باشد اظهار نموده حدود يک ماه است بهمن با همسر و فرزندش در سرماي شديد خرم دره بدون هيچ گونه رختخواب و غذا به آنجا رفته اند و اهالي خرم دره از ايشان (غفاري) خواهش کردند که به غار برود و بهمن و خانواده اش را به شهر بياورد... غفاري اضافه کرد که از نظر عاطفي مردم بسيار ناراحت اند براي بچه هاي 2و 3ساله که در سرماي شديد در آنجا زندگي مي کنند...(10)
شهرباني زنجان نيز در گزارشي به ساواک آورده است:
...نامبرده بالا که همسر بانو کاترين عدل، دختر مفلوج پروفسور عدل مي باشد... اخيراً به عنوان اعتراض و قهر از اجتماع به اتفاق همسر و فرزندانش به يکي از کوه هاي اطراف خرم دره رفته و غارنشين شده است و همراه خود يک قبضه اسلحه، چهار تخته پتو و مقداري نان و خرماي خشک برده است...(11)
پي نوشت ها :
1- دادن اين نسبت به نامبرده اشتباه است. شخصي به نام تيمسار هاشم حجت که فرزندش در کنفدراسيون دانشجويي، فعاليت مي کرد اعلاميه اي داد و از او بيزاري جست. نامبرده با خانواده حجت کاشاني نسبتي ندارد و پسوند کاشاني در فاميلي او نيست.
2- اطلاعات، چهارشنبه 1358/1/22.
3- احمد علي مسعود انصاري، من و خاندان پهلوي، تهران، البرز، 1370، ص47-46.
4- چنان که پيش تر اشاره شد آن مقام ارشد نظامي که طي اعلاميه اي از فرزند خود اظهار تبري کرد سپهبد علي حجت کاشاني نبوده است.
5- علي بيگدلي، ترورهاي سياسي در تاريخ معاصر ايران، تهران، صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، 1377، ج1، ص343-241.
6- خسرو معتضد، شهناز پهلوي، دختر فوزيه، تهران، البرز، 1381، ج1، ص30.
7- همان، ص31-30.
8- همان.
9- آرشيو بنياد تاريخ پژوهي ايران معاصر، يادداشت هاي علي اسلامي.
10- سند پيوست.
11- سند پيوست.