نقدي بر کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين(3)

در ابتداي اين بحث بايد خاطر نشان ساخت که ادعاهاي آقاي نراقي در اين بخش بسيار قابل تأمل تر است؛ اما قبل از ورود به اين بحث لازم است به نکاتي اشاره کنيم: 1. برگزاري انتخابات آزاد در تشکيلات فراماسونري؛ طرح چنين ادعايي از سوي آقاي نراقي حتي اگر بپذيريم که ايشان هيچ اطلاعي از مسائل اين سازمان مخفي نداشته به چه ميزان محققانه است؟ آيا اصولاً در يک تشکيلات مخفي که
دوشنبه، 28 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقدي بر کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين(3)

نقدي بر کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين(3)
نقدي بر کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين(3)


 






 

نقش شاه در تشکيل فراماسونري بعد از کودتاي آمريکايي 28 مرداد
 

در ابتداي اين بحث بايد خاطر نشان ساخت که ادعاهاي آقاي نراقي در اين بخش بسيار قابل تأمل تر است؛ اما قبل از ورود به اين بحث لازم است به نکاتي اشاره کنيم:
1. برگزاري انتخابات آزاد در تشکيلات فراماسونري؛ طرح چنين ادعايي از سوي آقاي نراقي حتي اگر بپذيريم که ايشان هيچ اطلاعي از مسائل اين سازمان مخفي نداشته به چه ميزان محققانه است؟ آيا اصولاً در يک تشکيلات مخفي که اعضاي رده هاي پايين آن جز افراد اندکي را نمي شناسند و سازماني که از جمله اسرار و الزامات آن حفظ اساسي اعضا توسط رده هاي بالاتر است، چگونه مي توان انتخابات را متصور بود؟
2. انتخابات تحميلي شريف امامي به عنوان استاد اعظم از سوي شاه؛ از آنجا که فراماسون ها از تشکيلات مرکزي خود دستور مي گيرند و ارتقاي افراد نيز به همين صورت انجام مي شود آيا منطقي به نظر مي رسد که شاه پس از فرار از کشور و سپس بازگشت به آن طي کودتاي آمريکايي، زماني که در شرايط بسيار ضعيفي قرار دارد بتواند نظر خود را بر اين سازمان قدرتمند تحميل کند و به اصول اساسي اين تشکيلات که به بازوي اصلي و مخفي سياست خارجي آمريکا و انگليس در کشورهاي تحت سلطه به حساب مي آيند، ضربه سختي وارد کند؟
3. قرار گرفتن ماسون ها در خدمت رژيم خودکامه بعد از کودتاي 28 مرداد؛ اين ادعاي آقاي نراقي که «تا قبل از کودتاي 28 مرداد، ماسون ها مخالف استبداد بودند اما پس از آن در خدمت شاه قرار گرفتند» به اندازه اي عاري از حقيقت است که نيازي به استدلال براي نقض آن نيست، البته بايد اذعان داشت بعد از تجربه نهضت ملي شدن صنعت نفت که ضربه سختي بر ساختار نظام سلطه در ايران بود آمريکا و انگليس با استفاده از همه امکانات خود در جهت حفظ شاه کوشيدند؛ ساواک را تأسيس کردند، کانون مترقي را براي تربيت مديران مدنظر خود به راه انداختند و... در چنين شرايطي استفاده گسترده تر از شبکه قدرتمند فراماسونري در ايران براي حفظ شاه امري کاملاً عادي بود، لذا آقاي نراقي به کرسي نشاندن چنين ادعايي بايد واقعيت هاي مسلم تاريخي در حکومت قاجاري و پهلوي اول را محو کند که قطعاً چندان براي ايشان ساده نخواهد بود.
4. تجاوز به حقوق بشر در صورت رسيدگي به اعمال فراماسون ها؛ در حالي که بسياري از صاحبنظران تاريخ معاصر ايران معتقدند بعد از انقلاب (که به سلطه سياسي آمريکا و انگليس بر ايران پايان داده شد) تلاش لازم براي شناسايي عوامل مؤثر مخفي فراماسونري صورت نگرفت و همين امر موجب شد که بعد از مدت کوتاهي اين شبکه ناشناخته، در داخل فعال و همچون مانع مؤثري بر سر راه استقلال اقتصادي و فرهنگي ظاهر شود، آقاي نراقي مورد پيگرد قرار گرفتن تعداد اندکي از عناصر شناخته شده اين جريان را نقض حقوق بشر عنوان و ابراز تأسف مي کند که چرا در آن ايام سوء ظن ها! موجب شد که از فراماسون ها دفاع لازم صورت نگيرد.
5. ريشه داشتن برخورد با فراماسون ها در مسائل صنفي روحانيت؛ هر چند يکي از خيانت هاي فراماسون ها را بايد نفي فرهنگ ملي و تبليغ نوعي جهان وطني و به تعبير امروزي تر جهاني شدن دانست، اما بعد از انقلاب، فراماسون ها هرگز بر اين اساس مورد بازخواست قرار نگرفتند. چه بسيار چهره هاي فرهنگي فراماسون که اصولاً بازداشت نشدند، ضمن آنکه در اين دوران عمده حساسيت ها نيز نسبت به نيروهاي شاخص سياسي فراماسونري بود. بر اين اساس، چهره هايي که خيانت هاي سنگيني چون جداسازي بحرين از ايران، تخريب عامدانه کشاورزي، به تاراج دادن اقتصادي، وابسته ساختن کشور به بيگانه و... نقش داشتند مورد پيگرد قرار مي گرفتند، اما آقاي نراقي تلاش دارد اين گونه وانمود سازد که روحانيون از اينکه فراماسون ها نقش آنها را در جامعه تضعيف ساخته بودند از آنها کينه به دل داشتند. لذا بعد از انقلاب فرصت را براي تسويه حساب ها مغتنم شمردند. چنين تفسيري از برخوردهاي بسيار ضعيف با نيروهاي اصلي و تعيين کننده و مؤثر در تحکيم و تعميق استبداد دوران پهلوي، ضمن خلاف واقع بودن، نوعي محدود نشان دادن فعاليت هاي اين شبکه مخفي و منحصر ساختن آن به فعاليت هاي فرهنگي است، در حالي که اين سازمان هاي مخفي در همه سطوح جامعه حافظ منابع بيگانگان بود. حتي به فرض صحت تحليل آقاي نراقي در مورد محدودسازي نقش روحانيت در جامعه توسط فراماسون ها در زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي، بايد اين نکته را يادآور شد که بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اصولاً کسي معترض نيروهاي شاخص فرهنگي فراماسونري در ايران نشد و متأسفانه پرداختن به امور فرماسونري، آن هم به صورت محدود، از محدوده سياسي و اقتصادي فراتر نرفت.
اما اينکه چرا آقاي نراقي در بحث فرماسونري بدون هيچ گونه ترديدي حفظ اعتباري اين تشکيلات مخفي را بر شاه ترجيح مي دهد، بايد پاسخش را در روابط حاکم بر آن دوران جست و جو کرد. در آن هنگام دو کانون براي شاه در ماوراي خط قرمز قرار داشت؛ به عبارت واضح تر، شاه حق نداشت که درباره اين دو کانون درصدد کسب اطلاع برآيد؛ نخست تشکيلات «سيا» در ايران و دومي تشکيلات «فراماسونري». اين در حالي بود که تمامي فعاليت هاي نزديک ترين افراد به شاه، حتي اشراف پهلوي، توسط ساواک کنترل و مکالمات وي شنود مي شد اما پليس مخفي شاه اجازه نداشت کوچکترين اقدامي براي کسب اطلاع از فعاليت هاي بسيار وسيع و تعيين کننده اين دو تشکيلات مهم داشته باشد. به همين دليل است که امروزه محققان و پژوهشگران تاريخ نمي توانند هيچ گونه سندي در اين ارتباط، از لابه لاي انبوه اسناد به جاي مانده از تشکيلات اطلاعاتي شاه به دست آورند، حال آنکه «سيا» عوامل بسياري در دربار و ساواک داشت و مستقل از اطلاعاتي از طريق پليس مخفي شاه و اطلاعات شهرباني و ارتش به دست مي آورد خود نيز به کسب خبر مي پردازد.
بر اين اساس، عنصر مطلعي! چون آقاي نراقي مي داند که در بحث، پيرامون هر موضوعي چگونه موضع گيري کند تا در نهايت ارکان اساسي، حفظ و عوامل مادون در توجيه خطاها قرباني شوند و خواننده کتاب از کاخ شاه تا زندان اولين نيز به سهولت مي تواند اين مسئله را دريابد که نويسنده کتاب بنا نداشته است حتي اشاره اي به عملکرد «سيا» در ايران داشته باشد. ظاهراً پايگاه منطقه اي «سيا» در ايران قرار نداشت و هزار جاسوس کارکشته اين تشکيلات اطلاعاتي و حتي رئيس سابق آن (ريچارد هلمز) به عنوان ديپلمات به ايران اعزام نشده بودند! بنابراين سکوت عنصر مطلعي! چون آقاي نراقي در اين زمينه، حتي براي افراد کم اطلاع از تاريخ ايران نيز ابهام آميز خواهد بود. جالب اينکه دست کم شاه در اظهارات خود، غفلت «مشاوران آمريکايي و انگليسي» را به آقاي نراقي يادآور مي شود، اما ايشان ترجيح مي دهد فقط به محکوم سازي چند عنصر چپگراي مفلوک که جذب رژيم پهلوي شده اند، بسنده کند.
اين نکته را نبايد از نظر دور داشت که آقاي نراقي افزودن بر وابستگي و سرسپردگي به سازمان فراماسونري هيچگاه و هرگز جرئت و رخصت آن را ندارد که از اين سازمان مخوف استعماري لب به انتقاد بگشايد، چون در آن صورت دهانش را پر از سرب خواهند کرد.
آقاي نراقي در بخش دوم کتاب به برخورداري از حمايتي پنهان در جريان اولين بازداشت خود اشاره مي کند که علت طرح اين موضوع معلوم نيست. ايشان صرف نظر از ادعايي که درباره حسن نظر استاد مرتضي مطهري به خود مطرح مي سازد (که به دليل شهادت آن بزرگوار قابل اثبات نيست) به اشخاص ناشناخته اي نيز اشاره دارد که با سرقت متن و نوارهاي اعترافات ايشان در بازجويي هاي اوليه، از وي رفع نگراني مي کنند:
سردبير اطلاع به من گفت که در برابر روزنامه نويسان انقلابي که در محل روزنامه مستقر شده اند کاملاً ناتوان است، او چنين ادامه داد بدبختانه آنچه که نوشته مي شود، جهت اصلاح و بازخواني در اختيار من قرار نمي گيرد. روزنامه نگاري که جريان بازجويي شما را پيگيري مي کرد، دوازده نوار کاست از مطالب مورد بحث تهيه نموده که معتقد است بسيار جالب توجه مي باشد، زيرا نکاتي را درباره نهادها و سياستمداران مختلف روشن مي کند. او در حال استخراج مطالب اين نوارها بر روي کاغذ است... من به شدت نسبت به اين امر اعتراض کردم و گفتم شهادت ها و اقرارهايم صرفاً در برابر ارکان قضايي يک دولت انقلابي است تا پاسخي باشد به سؤال هايي که از من مي شده است، نه آنکه بخواهم آنها را براي عموم بگويم. (1)
علي القاعده ارگ آقاي نراقي اعتقادي به ضرورت اطلاع يافتن مردم از حقايقي داشت که در دوران پهلوي به وقوع پيوسته است هرگز نمي بايست نگران قرار گرفتن جامعه در جريان واقعيت ها باشد، بلکه بايد بر اين امر اصرار ورزيد. اما آنچه آقاي نراقي در اين فراز قصد به رخ کشيدن آن را دارد اين است که عواملي اين اطلاعات را هم از روزنامه مي ربايند و هم از دادگاه انقلاب:
چندين روز به شدت نگران بودم تا اينکه شبي حوالي ساعت 12 تلفن زنگ زد و کسي به طور ناشناس و با صدايي آهسته، زمزمه کنان گفت... من و دوستانم تصميم گرفتيم اين کاست ها را برباييم و نابودشان سازيم، يعني کاري که الان دارد صورت مي گيرد؛ پس راحت بخوابيد و شب شما بخير. سپس گوشي را گذاشت. دوباره ديگر دستگير شدم و طي آن بازداشت ها بعداً دريافتم که هيچ اثري از مطالب مربوط به پانزده ساعت بازجويي من در پرونده وجود ندارد. (2)
اينکه هويت واقعي کسي که اطلاعات افشا شده توسط آقاي نراقي را از دو مرکز مهم مي ربايند چيست و چگونه از محتواي مطالب و نگراني ايشان مطلع شده بودند بحثي است که نمي توان قضاوت دقيقي در مورد آن داشت، اما از يک موضوع نبايد چشم پوشي کرد و آن اين است که آقاي نراقي با طرح مبسوط اين واقعه به طور غير مستقيم به قدرت نمايي مي پردازد، وگرنه ايشان مي توانست اين موضوع را نيز مثل بسياري مسائل ديگر از قلم بيندازد و مشخص نسازد که واقعيت هايي را در اولين بازجويي بيان کرده که تمايلي به مطلع شدن مردم از آنها نداشته است.
مطلب ديگري اين است که در اين بخش آقاي نراقي اطلاعات غلطي درباره ادامه جنگ بعد از بازپس گيري خرمشهر از قواي متجاوز، به خوانندگان کتاب خود ارايه مي دهد؛
اما چند هفته بعد، اميدهايمان از ميان رفتند، زيرا به دلايلي نامشکوف، نيروهاي ايراني به خاک عراق وارد شدند و آتش بس مورد انتظار برقرار نشد. به اين ترتيب ايران نه تنها در زمينه اقتصادي و مالي موقعيتي را که به صورت کسب غرامت جنگلي برايش پيش آمده بود از دست داد، بلکه از نظر تاريخي هم نتوانست وحدت ملي را از نو ايجاد کند. (3)
براساس واقعيت ها، که در رسانه هاي آن دوران نيز منعکس شد، بعد از فتح خرمشهر هرگز صحبتي از پرداخت غرامت، نه از سوي عراق و نه از سوي حاميانشان مطرح نبوده است بنابراين معلوم نيست آقاي نراقي درباره از دست دادن کدام غرامت جنگي سخن مي گويد! به علاوه در آن زمان هنوز بخش هاي زيادي از خاک کشورمان در اشغال ارتش عراق بود و لذا هرگونه آتش بس، تنها پس از خروج کامل نيروهاي متجاوز قابل بررسي بود. ثانياً بعد از فتح خرمشهر همه کارشناسان برجسته نظامي ايران مسئله ادامه جنگ را براي وادار کردن عراق به پرداخت غرامت و محکوم شدن متجاوز در مجامعع بين المللي و خارج کردن ارتش بعث از ساير نقاط استراتژيک يک کشور و در نهايت دريافت تضمين براي عدم تجاوز مجدد، ضروري اعلام کردند.
دقيقاً بعد از مشاهده اين اتفاق نظر در بين کارشناسان نظامي بود که امام به زعم نظر خود ورود به خاک عراق را در صورت ضرورت، پذيرفتند. بنابراين دلايل ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر چندان نامکشوف نبود و فرماندهان نظامي بعد از جلسات طولاني ادله خود را براي ادامه دفاع قاطعانه به مسئولان سياسي از جمله امام اعلام کردند. اما در ادامه همين بحث آقاي نراقي مواردي را مطرح مي کند که شنيدن آنها از زبان ايشان جالب توجه است:
اين دومين باري بود که رژيم اسلامي، موقعيت ايجاد يک وحدت ملي را از دست مي داد؛ بار اول، اين حالت، درست فرداي انقلاب 22 بهمن 1357، پس از زماني که تمام ملت دست در دست يکديگر متحد شدند تا رژيم سلطنتي را به عنوان نمادي از عدم يگانگي شان سرنگون سازند، رخ داد. در آن دوران، افراطيون بعضي محافل اسلامي، تحت تأثير مارکسيست ها تضادهايي را در وحدت خواهي ملت ايران ايجاد نمودند و به اين ترتيب، اتحاد آن را از هم پاشيدند! دقيقاً همين جداسازي بود که موجب گرديد افراد ارزشمندي از دستگاه دولت کنار گذارده شوند... (4)
اين سخنان از آن جهت از زبان آقاي نراقي شنيدني است که ايشان فراموش مي کند تا آخرين روزهاي سقوط محمدرضا پهلوي سخت مشغول چه تلاشي بود، لذا به گونه اي سخن مي گويد که گويا خود در کنار تمام ملت ايران براي سرنگون سازي رژيم وابسته پهلوي تلاش کرده است. همچنين گرچه آقاي نراقي دليل شکستن وحدت را درست در فرداي پيروزي انقلاب اسلامي، بسيار مجمل عنوان مي کند، ولي براي صاحبنظران پوشيده نيست که مراد ايشان بحث تعيين رسمي نوع نظام است که چند روز بعد از پيروزي مردم بر حکومت دست نشانده آمريکا در کشور، 97 درصد مردم به پاي صندوق ها رفتند و نوع نظام را مشخص ساختند. طبعاً قرار نيست که تعيين نوع نظام به مذاق سه درصدي که عمدتاً ساواکي ها، فراماسون ها و خلاصه افرادي بودند که به هر دري مي زدند تا با فريب مردم، حاکميت آمريکا را بر ايران استمرار بخشند، خوش آيد. نکته خلاف واقع تاريخي اي که در اين اظهارات وجود دارد خروج برخي افراد ارزشمند از دولت پس از تعيين نوع نظام است. اولين کسي که مدتي بعد از پيروزي انقلاب و تعيين نوع نظام از دولت موقت خارج شد، آقاي کريم سنجابي بود. همان گونه که از متن استعفاي منعکس شده ايشان در رسانه هاي آن زمان بر مي آيد و همچنين در کتاب تاريخ خاطرات به جاي مانده از وي بر آن تأکيد شده است، اين استعفا در اعتراض به ارتباطات مستقيم برخي اعضاي نهضت آزادي در دولت موقت با مقامات آمريکايي بدون اطلاع وزير خارجه يعني شخص ايشان بود.
همچنين در اين فراز و فرازهاي ديگر، آقاي نراقي سعي دارد بسياري از موضع گيري هاي انقلاب اسلامي را متأثر از نفوذ مارکسيست ها در صفوف انقلابيون قلمداد کند. اين خط تبليغي که امروزه افرادي همچون ايشان حتي موضع ضدآمريکايي ايران را نيز به آن نسبت مي دهند با اعتراف ديگر آقاي نراقي به هيچ وجه سنخيت ندارد:
روزي که يکي از مأمورين پراهميت کاگ ب قبل از پناهنده شدنش به انگلستان، اطلاعاتي راجع به روابط رهبران حزب توده با کاگب به پاسداران داد، آن وقت دلايل جاسوسي غير قابل انکاري عليه توده اي ها فراهم شد و امکان متهم ساختنشان به اين کار پديد آمد. به همين علت، وقتي اولين گروه کمونيست هاي بازداشت شده، در بهمن ماه 1360 وارد اوين شدند، همه متفقاً حزب آنها را مزدور شوروي مي دانستند. در چنان روزي نسيمي از خوشبيني بر اکثر زندانيان اوين وزيد، زيرا با انجام عمليات عليه «حزبي وابسته به خارج» قدم بزرگي در راه سالم سازي رژيم برداشته شده بود... افسران ارتش شاهنشاهي هم، به طور مثال، ستايش خود را نسبت به قدرتي که توانسته بود نقاب از چهره حزبي گوش به فرمان سفارت شوروي بردارد، کتمان نمي کردند. آنها معتقد بودند عملکرد پاسداران انقلاب، از مبارزه ساواک عليه نفوذ شوروي ها، به مراتب مؤثرتر بوده است. (5)
آقاي نراقي ضمن ستايش از قدرت برخورد انقلاب با نيروهاي وابسته به بلوک شرق (هر چند به دلايل معلومي از برخورد با نيروهاي وابسته به بلوک غرب ناراضي است) مسائلي را در اين صف بندي دقيق انقلاب با نيروهاي وابسته به بيگانگان از نوع چپ، دخالت مي دهد تا به خطي که همواره در اين کتاب تبليغ شده است خدشه زيادي وارد نيايد. از همين پناهندگي کوزيچکين به انگليس مبدأ شکل گيري حساسيت انقلابيون به حزب توده اعلام مي کند.
آقاي نراقي به غلط مدعي است که مأمور کاگ ب در سر راه خود به لندن و قبل از پناهنده شدن به انگليس اطلاعاتي به سپاه پاسداران مي دهد؛ اين موضوع مربوط به مهرماه 1361 است. در اين زمان در نفر بدون هيچ گونه ارتباطي با سپاه (آقاي جواد مادرشاهي از دفتر رياست جمهوري و آقاي عسگر اولادي) به پاکستان سفر کردند تا صحت و سقم ادعاهاي کوزيچکين را محک زنند.(6) البته لازم به يادآوري است که واحد اطلاعات نخست وزيري و سپاه، اين ادعاي مأمور کاگ ب را يک بازي غربي مي دانستند، لذا به هيچ وجه در اين سفر مشارکت نکردند و بعد از سفر اين دو شخصيت غير مرتبط دانستن فعاليت هاي سپاه براي کشف روابط خائنانه حزب توده با مسئله پناهندگي يک مأمور کاگ ب، ادعايي فاقد استنادات محکم و قابل قبول است. نکته آخري که در اين فراز به نقل از افسران ارتش آورده شده است، اعترافي است که علاوه بر بطلان نظريه پردازي هاي آقاي نراقي در مورد نفوذ مارکسيست ها در بالاترين سطوح تصميم گيري مديريت انقلاب، قدرت کشور را زماني که متکي به توده هاي مردم خود است به اثبات مي رساند و اين حقيقتي است که متأسفانه تمام افراد دنباله روي قدرت هاي بيگانه نتوانسته اند آن را دريابند.
در دوران پهلوي دوم، ايران تبديل به پايگاه منطقه اي «سيا» شد و هزاران مأمور کار کشته اين سازمان در کنار عناصر موساد و اينتليجنس سرويس در سراسر کشور مستقر و فعال بودند. علاوه بر اين، آقاي نراقي طبق شنيده هاي خود از دوستانش! خاطرنشان مي سازد:
دوستان من در اوين به اطلاعم رسانيدند زماني که آمريکايي ها مي خواستند در سال هاي 1335 و 1336، براي تأسيس ساواک همکاري نمايند [ البته آقاي نراقي يا دوستانشان تجاهل العارف مي فرمايند، چرا که آمريکايي ها طرح تأسيس ساواک را دنبال کردند] سه اصل را اساس کار خود قرار دادند؛ رژيم ايران به وسيله افکار کمونيستي تهديد مي شود، تبليغات کمونيستي هميشه از طريق يک سازمان منتشر مي شود، خطر هميشه
از خارج نفوذ مي کند. (7)
به اين ترتيب پر واضح است که يکي از گرايش هاي جدي ايجاد شده در ساواک، مقابله با عوامل وابسته به شوروي ها در ايران بود. بنابراين جاي طرح اين سؤال وجود دارد که «در حالي که حضور پرهزينه (ميليارد دلاري) مستشاران آمريکايي و فعاليت گسترده شبکه هاي اطلاعاتي آمريکا، انگليس و اسراييل و يک سازمان بومي دست پرورده آنها، يعني ساواک، بعد از سال ها به کشف شبکه عوامل وابسته به مسکو در ايران منجر نشد، سپاه پاسداران، که از زمان تأسيس آن بيش از چهار سال نمي گذشت، با اتکا به چه قدرتي توانست اقدامي صورت دهد که عوامل وابسته به رژيم پهلوي را به تعجب وادارد؟» اين موضوع قطعاً براي امثال آقاي نراقي به هيچ وجه قابل درک و لمس نيست.
در حقيقت پشتيباني اطلاعاتي مردم از سپاه موجب انجام کاري شد که رژيم وابسته پهلوي به رغم برخورداري از حمايت هاي گسترده خارجي، اما بريده از مردم، طي ساليان طولاني نتوانست به انجام آن نايل آيد. متأسفانه در اينجا بايد اعتراف کنيم همين اراده گسترده که توانست بساط حزب توده را (که نمونه شاخصي از يکي از جريانات وابسته به قدرت هاي خارجي بود) به سرعت جمع کند، در مواجهه با جريان وابسته به کشورهاي سلطه گر غربي با سنگ اندازي هاي بسياري روبه رو شد که بايد علت آن را تسلط طولاني مدت آمريکا و انگليس بر ايران جست زيرا آن شرايط، از يک سو امکان شکل دهي به نهادهاي قدرتمند مخفي چون فراماسونري را فراهم آورد تا بر همه ابعاد جامعه چنگ اندازد و از ديگر سو نيروهاي مستعد بومي از هويت فرهنگي خود تهي شدند و همانند ابزاري در خدمت اهداف بيگانگان قرار گرفتند. دقيقاً همين عوامل موجب شدند تا کار شناسايي شبکه هاي پيچيده وابسته به غرب مشکل شود و حتي در صورت گرفتار آمدن عناصر کليدي وابسته به غرب، عده اي با تمام توان درصدد خلاصي آنها برآيند. به همين لحاظ است که مسائلي مانند فراري دادن شاپور بختيار بعد از دستگيري توسط مردم، خارج ساختن ارتشبد طوفانيان از زندان، حتي بعد از تأکيد امام بر مراقبت دقيق از وي، يا سرقت مدارکي که مي توانست منجر به شناخت ماهيت عناصر وابسته به محافل مخفي غربي شود و به وفور مي توان سراغ گرفت.
در آخرين فراز از اين نوشتار لازم به يادآوري است که کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين از اطلاعات فراوان و ارزشمندي براي پژوهشگران برخوردار است؛ همچون وسعت املاک تصرف شده توسط رضاخان که آقاي نراقي ميزان اين مستغلات را بعد از بازگردانيدن بخش اعظم آنها به صاحبان در قيد حياتشان به دنبال تبعيد پهلوي اول، بالغ بر 830 دهکده با مساحتي برابر با 5/2 ميليون هکتار اعلام مي کند. همچنين در اين کتاب به دارايي هاي متنوع و گسترده بنياد پهلوي که نقش تعيين کننده اي در بخش هاي سودآور اقتصاد کشور داشته اشاره شده است. در کنار اين اطلاعات متنوع و فراواني که آقاي نراقي در کتابش به خوانندگان عرضه مي دارد، جالب توجه اين است که برخي اشتباهات تاريخي نيز در اين کتاب خودنمايي مي کنند؛ براي نمونه طرح اين ادعا که آقاي مهندس ميرحسين موسوي در نطق خود هنگام تقديم لايحه بودجه سال 1361 به مجلس، نامي از ايشان برده است يا نام برده شدن از وي هنگام طرح بحث هاي مخالف و موافق نمايندگان مجلس پيرامون طرح عدم کفايت رئيس جمهور که موجب اتخاذ تصميم براي مخفي شدن نويسنده کتاب بوده است، از اساس نمي تواند واقعيت داشته باشد. همچنين گفتني است که شهادت آقايان رجايي و باهنر طي اعمال تروريستي مجاهدين خلق در جلسه شوراي امنيت کشور به وقوع مي پيوندد و نه در جلسه شوراي عالي دفاع. به علاوه در حادثه دعوت دوست آقاي نراقي (وزير علوم و آموزش عالي) از گارد براي برخورد با اساتيد متحصن دانشگاه، دکتر نجات اللهي صرفاً مجروح نشد بلکه گلوله هاي شکليک شده توسط نيروهاي گارد موجب شهادت وي گرديد. اشتباهاتي از اين دست را مي توان به وفور در کتاب از کاخ شاه تا زندان اوين يافت که البته بعضاً سهوي است و براي پرهيز از مطول شدن بيش از حد نقد، آنها در مي گذريم. اما در مجموع، اين کتاب مبين اين واقعيت است که آقاي نراقي داراي اطلاعات فراواني است، لذا در صورتي که زماني ايشان در مسير تبين کامل خاطرات خود گام بردارد بلاشک منبعي غني براي تاريخ پژوهان و محققان فراهم خواهد آورد که مي تواند در شفاف سازي بسياري از مجهولات تاريخ معاصر مؤثر واقع شود؛ به اميد آن روز!

پي نوشت ها :
 

1. احسان نراقي، همان، ص257.
2. همان، ص285.
3. همان، ص469.
4. همان، ص470.
5. همان، ص479-478.
6. اکبر هاشمي رفسنجاني، پس از بحران، به اهتمام فاطمه هاشمي، تهران، معارف انقلاب، 1386، ص188.
7. احسان نراقي، همان، ص331.
 

منبع:کتاب 15 خرداد 24 - 25



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط