ما هنوز خسته نشده ایم
نویسنده: فاطمه موسوی
نام: سید مرتضی آوینی
متولد: 1326، شهر ری
شهادت: 1372، فکه
به قول «نادر طالب زاده »، وقتی مرتضی شهید نشده بود، خیلی ها باور نداشتند که وجود دارد، وقتی که رفت، متوجه او شدند. این هم به خاطر جاری بودن حقیقت در وجودش بود.
مرتضی کسی نبود که فیلمی بسازد و بگویند عجب فیلم خوبی ساختی، بعد یک سال از او خبری نشود! هر روزش یک مبارزه یا یک فیلم بود. این هم فرق افراد مبارز با آدم های معمولی است.
آقا مرتضی سال هاست که از میان ما رفته، اما صدای محزون و دل نشین مرتضی هنوز هست. با آن صدای گرم و غمگینش هنوز هم به عمق جان ما نفوذ می کند و با آن خنده های دلنشین شادی در وجودمان می ریزد.
آوینی شبیه هیچ کس نیست؛ تنها شبیه خودش است. نیازی به تبلیغ هم ندارد؛ او «خودش، خودش را تبلیغ می کند.»
- تمام زندگیش وقف انقلاب شد.
فوق لیسانس معماری داشت؛ اما با شروع کار جهاد سازندگی در سال 1358 به روستاها رفت تا به قول خودش برای خدا بیل بزند بعدها ضرورت های موجود، رفته رفته او را به فیلم سازی برای جهاد کشاند.
در سال 1359 با گروهش به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدند و مشغول به کار شدند...
تقدیر این بود که بیل را کنار بگذارند و دوربین بردارند! پیش از شروع جنگ، مستند «خان گزیده ها » و «بشاگرد» را ساخت.
آوینی درباره خان گزیده ها می گوید: «در همین مجموعه بود که ما قالب کار خویش را پیدا کردیم، چه در فیلم برداری، چه در مونتاژ و چه در روابط اجرایی مربوط به پروسه تولید فیلم. «حقیقت » و «روایت فتح » از لحاظ ساختار، بر تجربیاتی که ما در خان گزیده ها داشتیم بنا شدند. تنها تمایزی که باید مورد اشاره قرار گیرد آن است که ما در هنگام تولید روایت فتح، کار کشته تر شده بودیم و خیلی زود توانستیم همان شیوه مستندسازی را با مقتضات و موجبات جبهه های جنگ تطبیق دهیم.»
- گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت.
شهید آوینی به همراه گروهش در روزهای محاصره خرمشهر برای تهیه فیلم وارد این شهر شدند.
وقتی به خرمشهر رسیدند، هنوز «خونین شهر » نشده بود. کار گروه جهاد در جبهه های ادامه یافت و با شروع عملیات «والفجر 8 »، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته ای پیدا کرد.
آغاز تهیه مجموعه زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد، به همان ایام باز می گردد. سید مرتضی در مجموعه، ایده پرداز بود و توانسته بود دیدگاه هایش را به بچه ها منتقل کند. همیشه همراهشان نبود، اما بچه ها می دانستند که او چه می خواهد. اعتقاد داشت در جنگ دوربین باید به جای توجه به ابزار، به انسان و اتفاقات انسانی که در سنگرها رخ می داد توجه کند.
آقا مرتضی همه بچه ها را جذب کرده بود. یک حالت مراد و مریدی و پدر و فرزندی بینشان برقرار شده بود، ولی هیچ گاه خودش را به کسی تحمیل نمی کرد.
- از سال 58 و 59 تا زمان شهادت، با همکاری گروهش بیش از صد سال فیلم ساخت: «خان گزیده ها »، «شش روز ترکمن صحرا »، «فتح خون »، «حقیقت »، «گمگشتگان دیار فراموشی (بشاگرد) »، «روایت فتح » که نزدیک به هفتاد قسمت بود و...
در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب » نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بود. یک ترم هم در دانشکده سینما تدریس کرد؛ اما چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح درس های دانشگاه هم خوانی نداشت، از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کرد.
- وقتی سمینار سینمای پس از انقلاب برگزار شد، او هم یکی از سخنران ها بود که برخورد بدی در آن جلسه با او شد. دستش انداخته بودند. هزار جور تهمت و افترا به او زده بودند و گفته بودند که امثال آوینی سینما را نابود کرده اند.
حالا کدام سینما؟ سینمای روشن فکری را ! در سینما مدعی و روشن فکر کم نداریم؛ آن ها که می خواهند از قبل سینما و پول این مردم به جایی برسند و بعد منتش را سر مردم بگذارند که ما دلسوز مردمیم و قلبمان برای آن ها می تپد! مدعی زیاد است و آدم با سواد کم...
رودرروی همه شان ایستاد و محکم و منطقی به همه شان پاسخ داد. حرف هایی زد که تا آن زمان کسی نشنیده بود. آن زمان، فیلم «نار و نی » و «نقش عشق » و «هامون » و این فضاها بود و قهوه و چای و سیگار و شطرنج و این جور چیزها. در مقطعی که دوران فیلم های «پاراجانوف » و «تارکوفسکی » بود.
درست در این فضا، کسی داشت همه این را نقض می کرد که به تمام مفاهیم روشن فکری، مدرنیسم و سینمای کلاسیک آگاه بود و آگاهانه داشت همه اینها را نقص می کرد. فیلم های روشن فکری داشت به حد اعلاء می رسید که او یک مرتبه با یک شمشیر از نیام برکشیده به مقاله با این سینما رفت.
آن شب وقتی به خانه رفت، هیچ نگفت. بعدها همسرش در نوشته هایش در مجله سوره سینما، داستان آن شب را خواند و بعدها هم نوارش را از روایت فتح گرفت و فیلمش را دید.
- یکی از رنج های آقا مرتضی، بی سوادی حاکم بر سینما بود و مدعیان زیادی که بودند و هستند. آقا مرتضی تلاش می کرد که سینما را به دامن ارزش ها و فرهنگ اصیل این سرزمین نزدیک کند و این کار ساده ای نبود. خیلی از آدم هایی که به او حسادت می کردند، می گفتند مگر ما نمی توانیم چنین کاری را بسازیم.
نمی توانستند؛ چون مرتضی نبودند... چون باور مرتضی را نداشتند؛ چون به قول حاتمی کیا «آوینی به من می گفت: برای ساختن مستند، باید رابطه قلبی با فضا داشته باشی. اگر آن فضا و شرایط را باور نداشته باشی، تصاویر به سراغ تو نخواهد آمد. تو باید خود را مهیا کنی، آن گاه به جبهه بروی و... در آن فضا باشی. وقتی شرایط درونی تو فراهم شد، آن موقع تصاویر سراغ تو می آیند و در «کادرت » قرار می گیرند.»
یکی از برنامه های نیم ساعته آوینی، آنقدر تأثیر داشت که بعد از آن برنامه خود بچه های سپاه می گفتند 30 درصد افزایش نیرو در سراسر کشور داشتیم.
- چند سال از انقلاب گذشته بود که مرتضی سیگارش را ترک کرد.
دلیلی که برای این کار ذکر کرد این بود که آقا امام زمان در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. در این صورت من چطور می توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟ این گونه بود که دیگر هرگز لب به سیگار نزد.
- با این که تعداد مسئولیت هایی که داشت، از حد توانایی های یک نفر خارج بود، ولی در خانه طوری بود که خانواده اش کمبودی احساس نمی کردند و هیچ گاه درگیر مسائل بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودند. مرتضی، بیشتر مطالعاتش را در این دوران در همین صف ها انجام داد.
- اواخر سال 1370 «مؤسسه فرهنگی روایت فتح » به فرمان رهبر معظم انقلاب تأسیس شد تا به کار فیلم سازی مستند و سینمایی درباره دفاع مقدس بپردازد و تهیه مجموعه ی روایت فتح را بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود، ادامه بدهد. ساختن فیلم مستند جنگی در زمانی که جنگی در کار نیست سخت است. مرتضی چند سفر رفت تا روش کار را پیدا کند، تا این که آرام آرام دستش آمد که چطور باید بعد از جنگ فیلم بسازد. قضیه فکه که در آن تعداد زیادی از بچه ها شهید و تعدادی هم مجروح شده بودند، شنیدنی بود. آن روز داخل خود مناطقی بود که هنوز مینها پاک سازی نشده بودند.
زیر پایش و نفر بعدی، مهندس یزدان پرست یک مین جهنده بود که شریان اصلی پای او را می زند. چند ساعتی هم زنده بود و صحبت می کرد. بچه های روایت فتح می گفتند: ما فکر می کردیم آوینی با یک عصا به روایت فتح می آید و احتمالاً پایش قطع می شود و اصلاً تصور این که شهید بشود را نداشتیم. اما وقتی او را به بیمارستان صحرایی می رسانند، متوجه می شوند که کاری نمی توانند بکنند. رمقی نداشت چون بیشتر خون از بدنش خارج شده بود.
- دکتر داوری اردکانی رئیس سابق فرهنگستان علوم اعتقاد دارد: «آوینی و مرگ، بیگانه نبودند. مرگ چون قهر و عظمت دارد، انسان های کوچک و ضعیف را مرعوب می کند، اما آن که بزرگ است با مرگ، انس می گیرد. آوینی در متنی که برای رساله «عبور از خط » ارنست یونگر نوشت، در مورد مرگ چنین گفت: «طلسم این دیو، یعنی دیو قدرت، نخست با غلبه بر ترس از مرگ می شکند و سپس عشق، و این دو آدمی را از خود بنیادی و لوازم آن، که عجب و کبر است می رهاند.»
- رهبر معظم انقلاب درباره شهادت مرتضی آوینی فرمود: «خداوند ان شاء الله این شهید را با پیغمبر محشور کند.
من حقیقتاً نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند؟ چون در دل انسان یک جور احساس غم و تأسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی؛ اما چندین احساس دیگر هم با این همراه است که تفکیک آن ها از هم دیگر و بازشناسی هر یک و بیان کردن آن ها کار بسیار مشکلی است.»
- به قول آقا مرتضی، «دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می دانید! زنده ترین روزهای زندگی یک «مرد» آن روزهایی است که در مبارزه می گذراند، زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می دهد.»
منبع: نشریه دیدار آشنا - شماره 126
متولد: 1326، شهر ری
شهادت: 1372، فکه
پلاک آشنا
به قول «نادر طالب زاده »، وقتی مرتضی شهید نشده بود، خیلی ها باور نداشتند که وجود دارد، وقتی که رفت، متوجه او شدند. این هم به خاطر جاری بودن حقیقت در وجودش بود.
مرتضی کسی نبود که فیلمی بسازد و بگویند عجب فیلم خوبی ساختی، بعد یک سال از او خبری نشود! هر روزش یک مبارزه یا یک فیلم بود. این هم فرق افراد مبارز با آدم های معمولی است.
آقا مرتضی سال هاست که از میان ما رفته، اما صدای محزون و دل نشین مرتضی هنوز هست. با آن صدای گرم و غمگینش هنوز هم به عمق جان ما نفوذ می کند و با آن خنده های دلنشین شادی در وجودمان می ریزد.
آوینی شبیه هیچ کس نیست؛ تنها شبیه خودش است. نیازی به تبلیغ هم ندارد؛ او «خودش، خودش را تبلیغ می کند.»
- تمام زندگیش وقف انقلاب شد.
فوق لیسانس معماری داشت؛ اما با شروع کار جهاد سازندگی در سال 1358 به روستاها رفت تا به قول خودش برای خدا بیل بزند بعدها ضرورت های موجود، رفته رفته او را به فیلم سازی برای جهاد کشاند.
در سال 1359 با گروهش به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدند و مشغول به کار شدند...
تقدیر این بود که بیل را کنار بگذارند و دوربین بردارند! پیش از شروع جنگ، مستند «خان گزیده ها » و «بشاگرد» را ساخت.
آوینی درباره خان گزیده ها می گوید: «در همین مجموعه بود که ما قالب کار خویش را پیدا کردیم، چه در فیلم برداری، چه در مونتاژ و چه در روابط اجرایی مربوط به پروسه تولید فیلم. «حقیقت » و «روایت فتح » از لحاظ ساختار، بر تجربیاتی که ما در خان گزیده ها داشتیم بنا شدند. تنها تمایزی که باید مورد اشاره قرار گیرد آن است که ما در هنگام تولید روایت فتح، کار کشته تر شده بودیم و خیلی زود توانستیم همان شیوه مستندسازی را با مقتضات و موجبات جبهه های جنگ تطبیق دهیم.»
- گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت.
شهید آوینی به همراه گروهش در روزهای محاصره خرمشهر برای تهیه فیلم وارد این شهر شدند.
وقتی به خرمشهر رسیدند، هنوز «خونین شهر » نشده بود. کار گروه جهاد در جبهه های ادامه یافت و با شروع عملیات «والفجر 8 »، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته ای پیدا کرد.
آغاز تهیه مجموعه زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد، به همان ایام باز می گردد. سید مرتضی در مجموعه، ایده پرداز بود و توانسته بود دیدگاه هایش را به بچه ها منتقل کند. همیشه همراهشان نبود، اما بچه ها می دانستند که او چه می خواهد. اعتقاد داشت در جنگ دوربین باید به جای توجه به ابزار، به انسان و اتفاقات انسانی که در سنگرها رخ می داد توجه کند.
آقا مرتضی همه بچه ها را جذب کرده بود. یک حالت مراد و مریدی و پدر و فرزندی بینشان برقرار شده بود، ولی هیچ گاه خودش را به کسی تحمیل نمی کرد.
- از سال 58 و 59 تا زمان شهادت، با همکاری گروهش بیش از صد سال فیلم ساخت: «خان گزیده ها »، «شش روز ترکمن صحرا »، «فتح خون »، «حقیقت »، «گمگشتگان دیار فراموشی (بشاگرد) »، «روایت فتح » که نزدیک به هفتاد قسمت بود و...
در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب » نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بود. یک ترم هم در دانشکده سینما تدریس کرد؛ اما چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح درس های دانشگاه هم خوانی نداشت، از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کرد.
- وقتی سمینار سینمای پس از انقلاب برگزار شد، او هم یکی از سخنران ها بود که برخورد بدی در آن جلسه با او شد. دستش انداخته بودند. هزار جور تهمت و افترا به او زده بودند و گفته بودند که امثال آوینی سینما را نابود کرده اند.
حالا کدام سینما؟ سینمای روشن فکری را ! در سینما مدعی و روشن فکر کم نداریم؛ آن ها که می خواهند از قبل سینما و پول این مردم به جایی برسند و بعد منتش را سر مردم بگذارند که ما دلسوز مردمیم و قلبمان برای آن ها می تپد! مدعی زیاد است و آدم با سواد کم...
رودرروی همه شان ایستاد و محکم و منطقی به همه شان پاسخ داد. حرف هایی زد که تا آن زمان کسی نشنیده بود. آن زمان، فیلم «نار و نی » و «نقش عشق » و «هامون » و این فضاها بود و قهوه و چای و سیگار و شطرنج و این جور چیزها. در مقطعی که دوران فیلم های «پاراجانوف » و «تارکوفسکی » بود.
درست در این فضا، کسی داشت همه این را نقض می کرد که به تمام مفاهیم روشن فکری، مدرنیسم و سینمای کلاسیک آگاه بود و آگاهانه داشت همه اینها را نقص می کرد. فیلم های روشن فکری داشت به حد اعلاء می رسید که او یک مرتبه با یک شمشیر از نیام برکشیده به مقاله با این سینما رفت.
آن شب وقتی به خانه رفت، هیچ نگفت. بعدها همسرش در نوشته هایش در مجله سوره سینما، داستان آن شب را خواند و بعدها هم نوارش را از روایت فتح گرفت و فیلمش را دید.
- یکی از رنج های آقا مرتضی، بی سوادی حاکم بر سینما بود و مدعیان زیادی که بودند و هستند. آقا مرتضی تلاش می کرد که سینما را به دامن ارزش ها و فرهنگ اصیل این سرزمین نزدیک کند و این کار ساده ای نبود. خیلی از آدم هایی که به او حسادت می کردند، می گفتند مگر ما نمی توانیم چنین کاری را بسازیم.
نمی توانستند؛ چون مرتضی نبودند... چون باور مرتضی را نداشتند؛ چون به قول حاتمی کیا «آوینی به من می گفت: برای ساختن مستند، باید رابطه قلبی با فضا داشته باشی. اگر آن فضا و شرایط را باور نداشته باشی، تصاویر به سراغ تو نخواهد آمد. تو باید خود را مهیا کنی، آن گاه به جبهه بروی و... در آن فضا باشی. وقتی شرایط درونی تو فراهم شد، آن موقع تصاویر سراغ تو می آیند و در «کادرت » قرار می گیرند.»
یکی از برنامه های نیم ساعته آوینی، آنقدر تأثیر داشت که بعد از آن برنامه خود بچه های سپاه می گفتند 30 درصد افزایش نیرو در سراسر کشور داشتیم.
- چند سال از انقلاب گذشته بود که مرتضی سیگارش را ترک کرد.
دلیلی که برای این کار ذکر کرد این بود که آقا امام زمان در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. در این صورت من چطور می توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟ این گونه بود که دیگر هرگز لب به سیگار نزد.
- با این که تعداد مسئولیت هایی که داشت، از حد توانایی های یک نفر خارج بود، ولی در خانه طوری بود که خانواده اش کمبودی احساس نمی کردند و هیچ گاه درگیر مسائل بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودند. مرتضی، بیشتر مطالعاتش را در این دوران در همین صف ها انجام داد.
- اواخر سال 1370 «مؤسسه فرهنگی روایت فتح » به فرمان رهبر معظم انقلاب تأسیس شد تا به کار فیلم سازی مستند و سینمایی درباره دفاع مقدس بپردازد و تهیه مجموعه ی روایت فتح را بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود، ادامه بدهد. ساختن فیلم مستند جنگی در زمانی که جنگی در کار نیست سخت است. مرتضی چند سفر رفت تا روش کار را پیدا کند، تا این که آرام آرام دستش آمد که چطور باید بعد از جنگ فیلم بسازد. قضیه فکه که در آن تعداد زیادی از بچه ها شهید و تعدادی هم مجروح شده بودند، شنیدنی بود. آن روز داخل خود مناطقی بود که هنوز مینها پاک سازی نشده بودند.
زیر پایش و نفر بعدی، مهندس یزدان پرست یک مین جهنده بود که شریان اصلی پای او را می زند. چند ساعتی هم زنده بود و صحبت می کرد. بچه های روایت فتح می گفتند: ما فکر می کردیم آوینی با یک عصا به روایت فتح می آید و احتمالاً پایش قطع می شود و اصلاً تصور این که شهید بشود را نداشتیم. اما وقتی او را به بیمارستان صحرایی می رسانند، متوجه می شوند که کاری نمی توانند بکنند. رمقی نداشت چون بیشتر خون از بدنش خارج شده بود.
- دکتر داوری اردکانی رئیس سابق فرهنگستان علوم اعتقاد دارد: «آوینی و مرگ، بیگانه نبودند. مرگ چون قهر و عظمت دارد، انسان های کوچک و ضعیف را مرعوب می کند، اما آن که بزرگ است با مرگ، انس می گیرد. آوینی در متنی که برای رساله «عبور از خط » ارنست یونگر نوشت، در مورد مرگ چنین گفت: «طلسم این دیو، یعنی دیو قدرت، نخست با غلبه بر ترس از مرگ می شکند و سپس عشق، و این دو آدمی را از خود بنیادی و لوازم آن، که عجب و کبر است می رهاند.»
- رهبر معظم انقلاب درباره شهادت مرتضی آوینی فرمود: «خداوند ان شاء الله این شهید را با پیغمبر محشور کند.
من حقیقتاً نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند؟ چون در دل انسان یک جور احساس غم و تأسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی؛ اما چندین احساس دیگر هم با این همراه است که تفکیک آن ها از هم دیگر و بازشناسی هر یک و بیان کردن آن ها کار بسیار مشکلی است.»
- به قول آقا مرتضی، «دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می دانید! زنده ترین روزهای زندگی یک «مرد» آن روزهایی است که در مبارزه می گذراند، زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می دهد.»
منبع: نشریه دیدار آشنا - شماره 126