آيا خدا هست؟!
1. روش اثبات وجود خداوند
1-1. مفروض گرفتن اصل وجود خداوند
از سوي ديگر، پرداختن به بحث وجود خدا و کوشش براي اثبات وجود خدا از راه اقامه برهان هاي پيچيده ي کلامي و فلسفي، براي کسي که در وجود خداوند ترديدي ندارد، کاري بيهوده است؛ زيرا در اين استدلال ها از مفاهيم انتزاعي و مجرد استفاده مي شود و اين مفاهيم، براي کودکان و اغلب مردم قابل فهم نيست و بدين سبب، نقشي در اثبات وجود خدا و ايجاد و تقويت ايمان به خدا ندارد. افزون بر اين، پرداختن به اين بحث، نه تنها بي فائده، بلکه مضر است؛ زيرا طرح اين مباحث بدين معناست که ممکن است خدايي در کار نباشد و همين موجب مي شود امکان ترديد در وجود خداوند به ذهن متربي راه يابد.
به همين سبب، معصومان (عليهم السلام)، در صورتي که متربي درباره وجود خداوند ترديد و شبهه اي نداشت، اصل وجود خدا را مفروض مي گرفتند و متربي را با صفات خدا و وظايفي که مؤمن در قبال خدا دارد آشنا مي کردند.
1-2. استفاده از دلائل روشن و قابل فهم
نمونه اول
نمونه دوم
دقت در اين سيره ها نشان مي دهد که معصومان (عليهم السلام) براي اثبات وجود خداوند، هنگامي که مخاطب در اين باره ترديد داشت و يا در جامعه شبهاتي رواج يافته بود، دلائلي اقامه مي کردند؛ آن هم دلائلي که به آساني براي مخاطب قابل فهم باشد.
1-3. رفع شبهات
مفضل بن عمر وقتي سخنان انکار آميز ابن ابي العوجاء را در کنار قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي شنود، با ناراحتي نزد امام صادق (عليه السلام) مي رود. امام از وي سبب ناراحتي اش را مي پرسد و او سبب را بيان مي کند. امام (عليه السلام) به او مي فرمايد: فردا صبح زود نزد من آي تا از علم و حکمتي که خداوند در آفرينش جهان و جهانيان به کار برده به تو بياموزم، چنان که عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و مؤمنان به آن آرامش يابند و ملحدان، متحير و سرگردان شوند (مجلسي، 1404، ج 3، ص 57).
عبدالله ديصاني از هشام بن حکم پرسيد: آيا خدايي هست؟ هشام گفت: بله. گفت آيا قادر غالب است؟ هشام گفت: آري. ديصاني گفت: آيا مي تواند همه دنيا را در يک تخم مرغ جا دهد، بدون اينکه دنيا کوچک شود يا تخم مرغ بزرگ گردد؟ هشام گفت: مهلت بده. ديصاني گفت: يک سال به تو مهلت دادم... سپس هشام نزد امام صادق (عليه السلام) رفت و اين مسئله را نزد ايشان مطرح کرد و ايشان (عليه السلام) جواب را به او آموخت. (4)
2. روش معرفي خداوند
نمونه اول
نمونه دوم
در اين روش، مربي به جاي متمرکز شدن بر ترسيم تصويري از ماهيت خداوند متعال، سعي مي کند صفات جلال و جمال خداوند متعال را براي متربي به تصوير بکشد. اين روش مزاياي خاصي دارد:
نخست آنکه مفاهيم به کار گرفته شده واضح، روشن و براي اکثر مردم به آساني قابل فهم است. مهرباني، شفقت، بخشش، قاطعيت و... مفاهيمي هستند که همه با آن سر و کار دارند و درک آنها، به ويژه اگر همراه با ارائه مصداق باشد - چنان که در سيره معصومان (عليهم السلام) چنين آمده - آسان است.
دوم آنکه اين روش، علاقه و محبت به خدا را در متربيان ايجاد مي کند؛ زيرا انسان فطرتاً دوستدار کسي است که جامع صفات نيکو و زيبا باشد و از کسي که داراي صفات ناپسند باشد، بيزار است. از اين رو انسان وقتي خود را با خدايي روبه رو مي بيند که «در عين قدرت، بخشنده و آمرزنده است؛ در حال غضب، بسيار بردبار است؛ آفريننده آفريده هاست؛ با عزتش عزيزان را مقهور کرده؛ بزرگان در مقابل بزرگي اش متواضع اند؛ هرگاه او را بخواند جوابش را مي دهد؛ زشتکاري هاي او را مي پوشاند؛ درِ خانه اش هيچ گاه بسته نمي شود؛ گدايي از درگاهش رانده نمي شود؛ هيچ آرزومندي از درگاهش نااميد بر نمي گردد؛ پناه خائفان است، نجات دهنده صالحان، بالا برنده مستضعفان، خوار کننده مستکبران، درهم شکننده زورگويان و جباران، نابود کننده ستمگران، فريادرس دادخواهان است و...» (قمي، [بي تا]، ص 179) خود به خود علاقه و محبت به خدا را در خود احساس مي کند.
سوم آنکه آشنايي متربي با صفات خدا موجب مي شود وظيفه خود را در مقابل خدا تشخيص دهد و بداند چه کارهايي موجب خشنودي او و چه کارهايي موجب غضب اوست؛ و اين امر در جهت دادن به اعمال و رفتار او بسيار مؤثر است.
3. روش هاي مأنوس کردن متربّي با خداوند
3-1. مرتبط کردن متربي با خدا
ارتباط با خدا هم شناخت خدا و ايمان به او را رشد مي دهد و هم آن را راسخ و پايدار مي سازد؛ زيرا اين امر مؤمن را به تعاملي دو جانبه با خداوند وارد مي سازد و از اين راه صدق وعده هاي خداوند را در عمل مشاهده مي کند. کسي که برآورده شدن حاجتي را از خدا مي خواهد و خدا نيز دعاي او را مستجاب مي کند، در عمل و با تمام وجود، رحمت و رأفت و فضل خدا را مي بيند؛ بدين ترتيب، روز به روز آگاهي و شناخت او از صفات الهي و نيز ايمان و اعتقاد او به خداوند بيشتر و راسخ تر مي شود.
به همين جهت، معصومان (عليهم السلام) سعي مي کردند متربي را با خدا مرتبط کنند و اين ارتباط را تقويت نمايند و اگر در جايي احساس مي کردند ارتباط وي با خدا در حال گسستن است، سعي مي کردند آن را تقويت کنند و مانع نااميدي وي از خدا شوند. احمد بن محمد بن ابي نصر مي گويد:
به امام رضا (عليه السلام) عرض کردم: فدايت شوم! من حاجتي را چندين سال است که از خدا مي خواهم؛ از تأخير در اجابت آن خواسته در دلم ترديد راه يافته است. امام فرمود: احمد، بترس از اينکه شيطان در تو نفوذ کند تا تو را از خدا نااميد کند... به خداوند بيش از ديگران اطمينان کن و در قلبت جز خير، راه مده که خداوند آن را مي بخشد. (7)
3-2. ياد خدا و تکرار آن
پدرم بسيار ذکر مي گفت. من با او راه مي رفتم در حالي که او ذکر خدا مي گفت؛ با او غذا مي خوردم در حالي که او ياد خدا مي کرد؛ و با مردم سخن مي گفت و اين کار، او را از ذکر خدا باز نمي داشت و مي ديدم زبانش به کامش چسبيده، مي گفت: «لا إله إلا الله». (8)
افزون بر اين، ديگران را نيز به ذکر و ياد خداوند توصيه مي کردند. روايت شده است که
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به مردي برخورد که در مزرعه اش درخت مي کاشت. ايستاد و به او فرمود: آيا مي خواهي تو را به اصله هايي راهنمايي کنم که بادوام تر، زود بارده تر و ميوه هايشان گواراتر و پايدارتر است؟ مرد گفت: بله، راهنمايي ام کن. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: صبح و شام بگو: «سبحان الله و الحمدلله و لا إله إلا الله و الله أکبر». اگر اين ذکر را بگويي، در قبال هر تسبيح، ده اصله از انواع درختان ميوه اي که دائمي هستند، در بهشت به تو داده مي شود. مرد گفت: اي رسول خدا! تو را شاهد مي گيرم که اين مزرعه را وقف فقرا کردم. (9)
4. نهي از معاشرت با منکران خداوند
جعفري مي گويد: شنيدم امام کاظم (عليه السلام) مي فرمود: چرا تو را با عبدالرحمان بن يعقوب مي بينم؟ وي گفت: او دايي من است. امام (عليه السلام) فرمود: او درباره ي خداوند سخناني بسيار ناشايست مي گويد و خداوند را توصيف [به صفات مادي و جسمي] مي کند؛ در حالي که خداوند با اين اوصاف توصيف نمي شود. يا با او نشست و برخاست مي کني و ما را رها مي کني، يا با ما نشست و برخاست مي کني و او را رها مي کني. (10)
شايد يکي از علت هاي بازداشتن مؤمنان از نشست و برخاست با کساني که اعتقادي به خداوند ندارند و اين اعتقاد را به سخره مي گيرند اين است که اعتقاد مؤمن بر اثر معاشرت با اين افراد به تدريج متزلزل و سست مي گردد و در نهايت ممکن است از ميان برود. افزون بر اين، نشست و برخاست با چنين افرادي موجب مشروعيت بخشيدن به اعتقاد و رفتار آنها مي شود و همين امر به تدريج زمينه ي رواج بي اعتقادي به خداوند را فراهم مي آورد.
خلاصه مبحث
پي نوشت ها :
1. مراد از «زنديق» همان دهري مذهبان و کساني هستند که قائل به معاد جسماني نبودند؛ و مراد از «متوقف» کساني هستند که درباره وجود يا عدم خدا، نظري نداشتند.
2. فقال له يا جعفر بن محمد دلني علي معبودي و لا تسألني عن اسمي. فقال له أبوعبدالله (عليه السلام): اجلس و إذا غلام له صغير في کفه بيضه يلعب بها فقال له أبوعبدالله (عليه السلام): ناولني يا غلام البيضه. فناوله إياها فقال له أبوعبدالله (عليه السلام): يا ديصاني هذا حصن مکنون له جلد غليظ و تحت الجلد الغليظ جلد رقيق و تحت الجلد الرقيق ذهبه مائعه و فضه ذائبه فلا الذهبه المائعه تختلط بالفضه الذائبه و لا الفضه الذائبه تختلط بالذهبه المائعه فهي علي حالها لم يخرج منها خارج مصلح فيخبر عن صلاحها و لا دخل فيها مفسد فيخبر عن فسادها لا يدري للذکر خلقت أم للأنثي تنفلق عن مثل ألوان الطواويس أتري لها مدبراً؟ قال فأطرق ملياً ثم قال: أشهد أن لا إله الله وحده لا شريک له و أن محمداً عبده و رسوله و أنک إمام وحجه من الله علي خلقه و أنا تائب مما کنت فيه (کليني، 1365، ج 1، ص 80).
3. حدثنا محمد بن القاسم الجرجاني المفسر (قدس سره) قال: حدثنا أبو يعقوب يوسف بن محمد بن زياد و أبوالحسن علي بن محمد بن سيار و کانا من الشيعه الإماميه عن أبويهما عن الحسن بن علي بن محمد (عليه السلام) قال رجل للصادق (عليه السلام): يا ابن رسول الله، دلني علي الله ما هو فقد أکثر علي المجادلون و حيروني فقال له: يا عبدالله هل رکبت سفينه قط؟ قال: نعم. قال: فهل کسر بک حيث لا سفينه تنجيک و لا سباحه تغنيک؟ قال: نعم. قال: فهل تعلق قلبک هنالک أن شيئاً من الأشياء قادر علي أن يخلصک من ورطتک؟ فقال: نعم. قال الصادق (عليه السلام): فذلک الشيء هو الله القادر علي الإتجاء حيث لا منجي و علي الأغاثه حيث لا مغيث (صدوق، 1398 ق، ص 230).
4. عن محمد بن إسحاق قال: ان عبدالله الديصاني سأل هشام بن الحکم فقال له: ألک رب؟ فقال بلي. قال: أقادر هو؟ قال: نعم، قادر قاهر. قال: يقدر أن يدخل الدنيا البيضه، لا تکبر البيضه و لا تصغر الدنيا؟ قال هشام: النظره. فقال له: قد أنظرتک حولا... (کليني، 1365، ج 1، ص 79).
5. قدم علي النبي سبي. فإذا امرأه من السبي تحلب ثديها تسقي إذا وجدت صبياً في السبي، أخذته فألصقته ببطنها و أرضعته. فقال لنا النبي: أترون هذه طارحه ولدها في النار؟ قلنا: لا و هي تقدر علي أن لا تطرحه. فقال: الله أرحم بعباده من هذه بولدها (بخاري، 1401 ق، ج 7، ص 75).
6. فجاء رجل من أصحاب النبي بعش طير يحمله فيه فراخ و أبواها يتبعانه و يقعان علي يد الرجل. فأقبل النبي علي من کان معه، فقال: أتعجبون بفعل هذين الطيرين بفراخهما؟! و الذي بعثني بالحق لله أرحم بعباده من هذين الطيرين بفراخهما (هيمي، 1408، ج 9، ص 8).
7. محمد بن أبي نصر قال: قلت لأبي الحسن: جعلت فداک إني قد سألت الله حاجه منذ کذا و کذا سنه، و قد دخل قلبي من ألطائها شيء فقال: يا أحمد، إياک و الشيطان أن يکون عليک سبيل حتي يقنطک... فکن بالله - عزوجل - أوثق منک بغيره، و لا تجعلوا في أنفسکم إلا خيراً؛ فإنه مغفور لکم (کليني، 1365، ص 2، ص 488):
8. قال: و کان أبي (عليه السلام) کثير الذکر؛ لقد کنت أمشي معه و أنه ليذکر الله، و آکل معه الطعام و أنه ليذکر الله، و لقد کان يحدث القوم و ما يشغله ذلک عن ذکر الله و کنت أري لسانه لارقاً بحنکه يقول: «لا إله إلا الله» (همان، ص 498).
9. عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: مر رسول الله برجل يغرس غرساً في حائط له، فوقف له و قال: ألا أدلک علي غرس أثبت أصلاً و أسره إيناعاً و أطيب ثمراً و أبقي؟ قال: بلي، فدلني يا رسول الله، فقال: إذا أصبحت و أمسيت فقل: «سبحان الله و الحمدلله و لا إله إلا الله و الله أکبر»؛ فإن لک إن قتله بکل تسبيحه، عشر شجرات في الجنه من أنواع الفاکهه، و هن من الباقيات الصالحات. قال فقال الرجل: فإني اُشهدک يا رسول الله أن حائطي هذا صدقه مقبوضه علي فقراء المسلمين (همان، ص 504).
10. عن الجعفري قال سمعت ألاالحسن (عليه السلام) يقول: ما لي رأيتک عند عبدالرحمن بن يعقوب؟ فقال: إنه خالي. فقال: إنه يقول في الله قولاً عظيما يصف الله و لا يوصف فإما جلست معه و ترکتنا و إما جلست معنا و ترکته... (همان، ص 375).