بررسي ميزان تأثيرپذيري منوچهري دامغاني از معلّقه امرؤالقيس
چكيده:
واژه هاي كليدي:
1- مقدمه:
من بدانم علم دين و علم طب و علم نحو
تو نداني دال و ذال و راء و سين و شين
من بسي ديوان شعر تازيان دارم ز بر
تو نداني خواند: «الا هُبّي بِصَحْنِكَ فاصْبَحين»
(منوچهري، 1363: 81)
2- پيشينه پژوهش:
احارِ تري برقاً كاَنَّ وَ ميضَه
كَلَمحِ اليدينِ في حبّي مَكَّلِ
يضيءُ سَناهُ اَو مَصابيحُ راهبٍ
اهانَ السَّليطَ في الذُبالِ المُفَتَّلِ
(الكك، 1986: 134)
الكك اين ابيات را با دو بيت زير از قصيده نونيه منوچهري در توصيف خورشيد مرتبط دانسته است:
سر از البرز برزد قرص خورشيد
چون خون آلوده دزدي سر ز مكمن
به كردار چراغ نيم مرده
كه هر ساعت فزونش گرددش روغن
(همان)
به نظر اين جانب ابيات فوق كمترين ارتباط ممكن را دارد. چهار مورد ديگر، مربوط به اشعار ديگر امرؤالقيس است و ارتباطي به قصايد مورد نظر اين پژوهش ندارد؛ در حالي كه مطابق پژوهش حاضر بيشترين تأثيرپذيري منوچهري از اين شاعر عرب در همين دو قصيده است.
3- منوچهري و زبان و ادبيات عرب:
1-3- تاثر در حوزه واژگان
اما اين روند به مرور زمان تغيير كرد و كفه تراوز به نفع زبان عربي سنگيني كرد؛ به گونه اي كه در كتاب «التوسل الي الترسل» بنا به گفته بهار: «لغات تازي به صدي شصت و گاهي هشتاد رسيده است» (همان/ ص 379). واژه هاي عربي تنها مختص نثر نبود، بلكه شاعران نيز كم و بيش از آن استفاده مي كردند. به نظر مي رسد منوچهري بيش از سرايندگان زمان خود از واژه هاي عربي استفاده كرده باشد. براي نمونه در يكي از قصايد خود با مطلع:
غرابا مزن بيشتر زين نعيقا
كه مهجور كردي مرا از عشيقا
(منوچهري، 1363: 5)
از حرف «ق» به عنوان حرف روي استفاده كرده و به دليل نادر بودن واژگان مختوم به اين حرف ناگزير به دامان زبان عربي پناه برده است. در اين سروده يازده بيتي 38 واژه عربي به كار رفته است. در ميان واژه هاي قافيه نيز حتي يك واژه فارسي به چشم نمي خورد. اين واژه ها عبارتند از: نعيق، عشيق، سحيق (2 بار) عقيق، رفيق، انيق، عتيق، مفيق، فليق و طريق، منوچهري در اين سروده با به كارگيري فعيل در معناي مفعول (عشيق به معناي معشوق) موجب غرابت استعمال نيز شده است.
2-3- اشاره به نام شاعران عرب
ابيض (متوفي 120) ص 73، ابن جني (متوفي 392ه ق) ص 913، ابن رومي (متولد 221 ه ق) صص 73 و 113 و 126، ابن طثريه (متوفي 127 ه ق) ص 91، ابن معتز (مقتول 296ه ق) صص 73 و 113 و 126، ابن مقبل (متوفي 25 ه ق) ص 59، ابن هاني (مقتول 363 ه ق) ص 73، ابوتمام (متوفي 232 يا 233 ه ق) ص 95، ابوشيخ محمد بن عبدالله بن زرين (متوفي 196 ه ق) ص 120، اعش باهل (؟) صص 57 و 58، اعشي قيس (متوفي 7 ه ق) صص 5 و 58 و 95 و 119 و 131 و 139 و 182، اعشي همداني (عبدالرحمن بن عبدالله بن الحارث الهمداني) متوفي بين سالهاي 82 تا 85 ه ق ص 132، امرؤالقيس (متوفي 80 قبل از هجرت) ص 74، 113 و 139، اميه بن الاسكر (وفات 20 هجري) ص 73، اوس ابن حجر (وفات دو سال قبل از بعثت) ص 110، بشاربن برد (167، 97، ه ق) صص 59و 73، بشربن ابي حازم (مقتول به سال 2 ه ق) ص 132، حطيئه (متوفي سال 30 هجري) ص 73، دعبل (246-147 ه ق) در 57، 73 و 131 ديك الجن (متوفي 135 ه ق) ص 73، زهير بن ابي سلمي (متوفي 13 قبل از هجرت) صص 63، 73، 113 و 133، صريع الغواني (متوفي 208) صص 119 و 185، طرفه بن عبد (مقتول به سال 80 يا 60 قبل از هجرت) ص 74، فرزدق (110-19 ه ق) صص 60، 73، 110110 و 131، متنبي (354-303) صص 90 و 127، نابغه ذبياني (متوفي 18 پيش از هجرت) ص 141 نهشل حري (؟) ص 132.
علاوه بر اين موارد، از شاعراني چون ابوالمحجن الثقفي (متوفي 30 هجري)، ابونواس (199-145 ه ق)، اميه بن عائد نيز گاه در شعرهاي خود متاثر است كه به دليل جلوگيري از درازي كلام از ذكر شواهد مربوط به آن خودداري مي گردد. منوچهري در سروده اي كه درباره لغز شمع و مدح حكيم عنصري با مطلع:
اي نهاده بر ميان غرق جان خويشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن
(منوچهري، 1363: 70)
سروده، اسامي بسياري از شاعران و شخصيت هاي ايراني و عرب را ذكر كرده است:
كو جرير و كو فرزدق، كو زهير و كو لبيد
روبه عجّاج و ديك الجن و سيف ذويزن
كو حطيئه، كو اميّه، كو نصيب و كو كميت
اخطل و بشار بُرد، آن شاعر اهل يمن
در خراسان: بو شعيب و بوذر آن ترك كشي
و آن صبور پارسي و آن رودكي چنگ زن
آن دو گرگان و دو رازي و دو ولوالجي
سه سرخسي و سه كاندر سُغد بوده مستكن
ابن هاني، ابن رومي، ابن معتز، ابن بيض
دعبل و بو شيص و آن فاضل كه بودند اندر قرن
آن خجسته پنج شاعر كو، كجا بودندشان
عزّه و عفرا و هند و ميّه و ليلي سكن
و آن دو امرؤالقيس و آن دو طرفه و دو نابغه
و آن دو حسّان و سه اعشي و آن سه حماد و سه زن
از بخارا پنج پنج از مرو پنج از بلخ باز
هفت نيشابوري و سه طوسي و سه بوالحسن
گو فراز آيند و شعر اوستادم بشنوند
تا عزيزي روضه بينند و طبيعي نسترن
صفا بر اين باور است كه: «علت عمده ايراد اين اسامي يا ذكر قصايد مشهور عربي و امثال اين امور آن است كه منوچهري به اظهار علم در شعر اصرار داشت و گويا مي خواست از اين طريق جواني خود را در برابر شاعران سالخورده اي مانند عنصري و همرديفان او جبران كند.» (صفا، 1361: 587)
3-3- تأثيرپذيري منوچهري در تصويرسازي
منوچهري «در اسلوب كلي تصوير خود بيش از هر كس متاثر از ابن معتز و سري رفاء است كه از ميان صور خيال بيش از هرچيز به تشبيه تمايل دارند و او در بسياري از تشبيهات خود به تصاوير شعري ايشان نظر داشته است» (شفيعي كدكني، 1370: 518).
موارد زير برخي از مصاديق اين تأثير به شمار مي رود:
و كانَّ الهِلالَ نِصفُ سِوارٍ
و الثّريا كَفٌ يشيرُ اليه
(ابن معتز، 1995: 749)
«گويي هلال نيمه يك النگو است و ثريا دستي است كه بدان اشاره مي كند.»
منوچهري نيز در توصيف هلال چنين مي گويد:
و يا چون دو سر از هم باز كرده
ز زر مغربي دستاورنجن
(منوچهري، 1363: 64)
و حانَ رُكوعٌ ابريقٍ لكاسٍ
وَ نادي الديكُ حيَّ علي الصبوح
(ابن معتز، 1995: 195)
زمان ركوع صراحي در برابر جام است و خروس نداي حيّ علي الصبوح (به نوشيدن شراب صبحگاهي شتاب كنيد)، سرداد.»
به قدح بلبله را سر به سجود آورْ زود
كه همي بلبل بر سرو كند بانگ نماز
(منوچهري، 1363: 40)
تحكي ذوائبها في
رِواحها و المجيّه
عقاربها شائلات
اذنابُها محميّه
(ابن معتز، 1995: 745)
يعني: گيسوانش در رفت و آمد همچون عقربهايي است كه دمُ راست كرده باشند.
زانكه زلفش كژدم است و هر كه را كژدم گزيد
مرهم آن زخم را كژدم نهد كژدم فاي
(منوچهري، 1363: 122)
كه تشبيه زلف به كژدم در هر دوشاعر مشترك است.
درباره شمع:
ارواحُها تا كل اجسامها
عمداً و تفني حينَ تُفنيها
(سري رفا، [بي تا]: 274)
يعني: روحش، جسم آن را به عمد مي خورد و با فناي آن، خود نيز فاني مي شود.
هر زمان روح تو لختي از بدن كمتر كند
گويي اندر روح مضمر همي گردد بدن
(منوچهري، 1363: 70)
4-3- تقليد مضمون از شاعران عرب
جهانا چه بي مهر و بدخود جهاني
چون آشفته بازار بازارگاني
استقبالي از قصيده ابوالشيص محمد، از شعراي اوايل عهد عباسي (ف 196 ه. ق) است. منوچهري خود به اين استقبال معترف است:
بر آن وزن اين شعر گفتم كه گفته است
ابوالشيص اعرابي باستاني
ساقبل ملقي الجِرانِ
غرابٌ ينوحٌ علي غُصني بانِ
(منوچهري، 1363: 120)
«و قصيده زيبايي كه در وصف سپيده دم گفته است، به مطلع:
چون از زلف شب باز شد تابها
فرو مرد قنديل محرابها
بر وزن يكي از قصايد اعشي بن قيس است كه منوچهري دو بيت آن را در قصيده خود تضمين كرده است:
ابر زير و بم شعر اعشي قيس
زننده همي زد به مضرابها
و كاس شربتُ علي لذهٍ
و اُخري تداويت منها بها
لكي يعلم الناسُ انيّ امروٌ
اخذت المعيشه من بابها
كه بيت سيزدهم آن در برخي از نسخه ها چنين است:
قوس قزح قوس وار، عالم فردوس وار
كبك دري كوس وار كرد قفانبكِ ياد
(همان: 19)
كه فروزانفر و دهخدا مصراع دوم را با تصحيح قياسي چنين نوشته اند:
«كبك مُري القيس وار، كرده قفانبكِ ياد» (همان، حواشي) كه تصحيحي اصولي و زيباست.
يا در قصيده اي با مطلع:
بزن اين ترك آهو چشم آهو از سر تيري
كه باغ راغ و كوه و دشت بر ماهست و پر شعري
(همان)
در بيت هفدهم بار ديگر به اين معلقه اشاره كرده است:
نواي قمري و طوطي كه: با رودست مي بر سر
نشيد بلبل و صلصل: «قفانبك» و «مِن ذكري»
(همان: 32)
در سروده اي نيز با مطلع:
غرابا مزن بيشتر زين نعيقا
كه مهجور كردي مرا از عشيقا
در بيت چهارم به عنيزه و منزلگاه هاي «مقراط» و «سقط اللوي» اشاره مي كند:
ايا رسم و اطلال معشوق وافي
شدي زير سنگ زمانه سحيقا
عنيزه برفت از تو و كرد منزل
به مقراط و سقط اللوي و عقيقا
(همان:5)
شايان ذكر است كه «مقراط» و «سقط اللوي» نام دو جايگاه از چهار جايگاهي هستند كه منزلگه معشوق امرؤالقيس در آن جا واقع شده است:
قفانبكِ من ذكري حبيبٍ و منزلٍ
بسقط اللوي بين الدخول فحومل
فتوضع فالمقراط لم يعفٌ رسمُها
لما نسجتها من جنوبٍ و شمالٍ
(الزوزني، [بي تا]: 8)
و نام عنيزه نيز كه معشوق اوست، در بيت سيزدهم معلقه ذكر شده است:
و يَومَ دخلتُ الخدرَ خدر عنيزهٍ
فقالت: لك الويلاتُ اِنّكَ مرجلي
(همان)
منوچهري گاه از تصاوير معلقه امرؤالقيس نيز در سروده هاي خود بهره گرفته است. براي مثال، قصيده اي در مدح سلطان مسعود غزنوي دارد كه مطلع آن چنين است:
عاشقا رو ديده از سنگ و دل از فولادساز
كز سوي دلبر آمد عشقباز تاز تاز
(منوچهري، 1363: 42)
در ابياتي از آن به وصف مركب او مي پردازد و چنين مي گويد:
آفرين بر مركبي كاو بشنود در نيمه شب
بانگ پاي مورچه از زير چاه شصت باز
همچنان سنگي كه سيل او را بگرداند ز كوه
گاه زان سو، گاه زين سو، گه فراز و گاه باز
(همان)
كه بيت اخير يادآور يكي از ابيات معلقه امرؤالقيس است كه اتفاقاً آن هم در وصف مركب خود سروده است:
مكرًّ مفرًّ مقبلٍ مدبرٍ معاً
كجلمود صخرٍ حطّه السيل من علٍ
يعني: اسب من، اسبي است كه هم مي شود با آن حمله برد و هم فرار كرد، هم خوب پيش مي رود و هم خوب برمي گردد. (و از نظر سرعت) مانند سنگي صاف و هموار است كه سيل آن را از جانب بالا سرازير كرده باشد. (مدرسي، 1378: 24).
ابيات زير نيز از نظر مفاهيم كاملاً با هم شباهت دارند و بيانگر تأثيرپذيري منوچهري از معلقه امرؤالقيس است:
تَسَلَّتْ عَماياتُ الرّجالِ عَن الهوي
و لَيس فؤادي عن هواكِ بُمنسَلِ
(الزوزني، [بي تا]: 25)
يعني: گمراهي مردان بعد از گذشت دوران كودكي از بين مي رود، ولي قلب من عشق تو را فراموش نمي كند. (مدرسي، 1378: 19)
ز خواب هوي گشت بيدار هر كس
نخواهم شدن من ز خوابش مفيقا
(منوچهري، 1363: 6)
علاوه بر اينها، مضمون گيري هاي پراكنده ديگري نيز در ديوان منوچهري از امرؤالقيس مي توان مشاهده كرد، اما به نظر مي رسد بيشترين بهره گيري مضموني وي از معلقه امرؤالقيس، قصايدي با مطلع هاي زير باشد:
الا يا خيمگي، خيمه فروهل
كه پيشاهنگ بيرون شد ز منزل
(منوچهري، 1363: 53)
شبي گيسو فروهشته به دامن
پلاسين معجز و قيرينه گرزن
(همان: 62)
موضوعهاي معلقات با يكديگر متفاوتند؛ به طوري كه «حتي دو تا از اينها با هم شبيه نيستند و يكي از اين اشعار يعني شعر زهير صرفاً مديحه است و اكثر اشعار ديوان او به تميجد و مدح دو سركرده به خاطر خوابانيدن برادركشي و كينه خانوادگي پرداخته است و در واقع با خرد زمانه به عنوان بيانگر اخلاقيات بدبينانه بيابان پابرجا مانده است. معلقه نابغه كه هم قبيله زهير بود، مدافعه جسورانه اي است كه با مديحه ادغام شده است و پادشاه عربي دولت حيره را كه در ساحل رود فرات بود، مورد خطاب قرار مي دهد و تقريباً او شاعر درباري اين پادشاه محسوب مي شده و از اين لحاظ اولين شاعر درباري در تاريخ ادبيات عرب مي باشد... بقيه معلقات اشعاري است كه اساساً براي خودستايي به كار رفته اند» (هاميلتون و راسيكن، 1362: 27 و 28).
با توجه به اين موارد و با توجه به تجزيه و تحليل به نظر مي رسد منوچهري در دو قصيده ياد شده تحت تأثير معلقه امرؤالقيس باشد.
5- تجزيه و تحليل
1- توقف بر آثار باقي مانده خانه يار و تاسف بر جدايي از يارانش (ابيات 1-9)؛
2- ياد روزهايي كه با يارانش خوش بوده است (ابيات 10-43)؛
3- وصف شب (ابيات 44-48)؛
4- خدمت به مردم و وصف درّه خاكي از سكنه و بي آب و علف و پر از گرگ (ابيات 49 تا 52)؛
5- وصف اسب و شكار (ابيات 53 تا 70)؛
6- وصف برف و باران و سيل (ابيات 71 تا 82) (15/ص 1).
قصيده منوچهري با مطلع:
الا يا خيمگي خيمه فروهل
كه پيشاهنگ بيرون شد ز منزل
73 بيت است و در بردارنده موضوعات زير است:
1- حركت كاروان (ابيات 1 و 2)؛
2- وصف شب و ماه (ابيات 3-7)؛
3- بيان گلايه هاي گريه آلود معشوق (ابيات 8-12)؛
4- جاماندن از كاروان و تلاش براي رسيدن به آنها (ابيات 18 و 19)؛
5- توصيف اسب خود (ابيات20-25؛)
6- توصيف بيابان و سرما و برف (ابيات 21-26)؛
7- رسيدن به كاروان و مخاطب قراردادن اسب خود (ابيات 27-37)؛
8- مدح وزير (ابيات 39-60).
قصيده ديگر او (شبي گيسو فروهشته به دامن...) 65 بيت است و شامل موضوعهاي زير است:
1- توصيف شب (ابيات 1-10)؛
2- توصيف اسب (ابيات 11-14)؛
3- توصيف طلوع صبح (ابيات 15-16)؛
4- توصيف باد، ابر، رعد، باران و سيل (ابيات 17-32)؛
5- توصيف ماه (ابيات 33-35)؛
6- مدح ممدوح (ابيات 36-63).
با نگاهي اجمالي به مقايسه موضوعي اين دو قصيده با معلقه امرؤالقيس در مي يابيم كه اين قصايد از نظر محور عمودي مشابهت هاي زيادي با معلقه امرؤالقيس دارند، اما اسلوب بيان آنها داراي تفاوتهايي است كه بعد از اين به بررسي آنها خواهيم پرداخت. وصف شب، اسب، برف، باران و سيل از موضوعهاي مشترك اين قصايد به شمار مي روند. هر دو سراينده قصايد براي بيان مطالب خود از توصيف بهره گرفته اند. سبك منوچهري در اين قصايد به گونه اي است كه معلقه امرؤالقيس را به ياد مي آورد كه در اين جا به منظور تبيين بهتر مطلب و تجزيه و تحليل بهتر برخي از موتيف هاي مشترك اين سروده ها را بررسي مي كنيم.
1-5- ابيات معشوق محور
الا يا خيمگي خيمه فروهل
كه پيشاهنگ بيرون شد زمنزل
(منوچهري، 1363: 53)
بنابراين، هر دو قصيده با مخاطب قراردادن ديگران آغاز مي شوند؛ با اين تفاوت كه مخاطب در معلقه امرؤالقيس همسفران او در قصيده منوچهري خيمگي است.
قفانبكِ من ذكري حبيبٍ و منزلِ بسقط اللوي بين الدخول مخومل
(الزوزني، [بي تا]: 7)
در هر دو قصيده، لحظه وداع توصيف شده است. در قصيده امرؤالقيس زمان اين وداع، صبح، ولي در قصيده منوچهري نزديك شام (مغرب) است.
نماز شام نزديك است و امشب
مه و خورشيد را بينم مقابل
(منوچهري، 1363: 53)
در هر دو چامه، گريستن را مشاهده مي كنيم. در قصيده امرؤالقيس عاشق چون مرد حنظل شكن مي گريد، زيرا آن كه كوچ كرده، معشوق اوست:
كانّي غداه البينِ، يومَ تحمّلوا
لدي سَمراتِ الحيِّ، ناقِفُ حنظلِ
(الزوزني، [بي تا]:8)
يعني: در اول روز جدايي، وقتي كه بار سفر بستند و رفتند، من نزديك درختچه هاي آن محل، مثل اينكه شكافنده حنظل بودم (يعني بي اختيار اشك مي ريختم).
اما در قصيده منوچهري، عاشق به سفر مي رود، به همين خاطر معشوق به شدت اشك مي ريزد، گويي از مژه به جاي اشك، باران درشت قطره (وابل) فرو مي ريزد و انگار پلپل سوده را به چشمان خود ماليده است:
نگار من چون حال من چنين ديد
بباريد از مژه باران وابل
تو گويي پلپل سوده به كف داشت
پراكند از كف اندر ديده پلپل
(منوچهري، 1363: 54)
به نظر مي رسد تفاوتهاي موجود در اين زمينه به خاطر تفاوت محيط زندگي دو شاعر باشد. كوچ جز لاينفك زندگي عرب باديه نشين محسوب مي شد، ولي از ظاهر كلام برمي آيد كه معشوق منوچهري يكجانشين است و اين منوچهري است كه مسافر است و بايد كوچ كند.
از نظر معشوق نيز تفاوتهايي به چشم مي خورد. در قصيده امرؤالقيس با معشوق هاي متعددي رو به رو هستيم كه شاعر نه تنها از بردن نام آنها، بلكه از بيان رابطه نامشروع خود با آنان نيز ابايي ندارد؛ حتي برخي از اين رابطه هاي او با زنان شوهرداري است كه شاعر با افتخار از اينكه موجب شده آنها را از طفل شيرخوار خود جدا و به خود مشغول كند، ياد مي كند (15/ص 8) كه اين امر بيانگر روحيه هرزه و قبيح امرؤالقيس است و احتمالاً همين امر يكي از دلايلي بود كه «مسلمانان خالص صدر اسلام او را پيشرو شاعراني بدانند كه در آتش جهنم خواهد سوخت» (هاميلتون و راسيكن، 1362: 28).
اما در قصيده منوچهري، معشوق يك نفر بيش نيست كه شاعر به تقليد از سنت شعري فارسي، از بردن نام او نيز ابا دارد. خصوصي ترين موردي نيز كه شاعر در برخورد با معشوق به آنها پرداخته، اين بوده كه معشوق دست به گردن او انداخته و از ترس اينكه برنگردد، گريه سر داده است و او را به خاطر رفتنش سرزنش مي كند:
دو ساعد را حمايل كرد بر من
فرو آويخت از من چون حمايل
مرا گفت اي ستمكاره به جايم
به كام حاسدم كردي و عاذل
چه دانم من كه باز آيي تو يا نه
بدانگاهي كه باز آيد قوافل
(همان:54)
به نظر مي رسد اين امر تحت تأثير محيط زندگي شاعر و پايبندي منوچهري به مسائل اخلاقي باشد.
2-5- توصيف شب و ستارگان
و ليلٍ كموج البحر في سدوله
عَلَيَّ بانواعِ الهُموم ليبتلي
(الزوزني، [بي تا]:26)
منوچهري نيز آن گاه كه مي خواهد شدّت تاريكي شب را بيان كند، در قصيده نونيه آن را چونان زني به تصوير مي كشد كه با گيسوان سياه سراپاي خود را پوشانيده است. روسري از پلاس و نيم تاجي از قير بر سر دارد:
شبي گيسو فروهشته به دامن
پلاسين معجز و قيرينه گرزن
(منوچهري، 1363: 62)
او از ديرپايي شب نيز چندان خشنود نيست. به همين خاطر شب را به چاه بيژن تشبيه كرده، وجه شبه را تنگي و تاريكي آن معرفي مي كند و آن گاه كه مي خواهد دلتنگي خود را از اين شب ديرنده بيان كند، وضعيت خود را به زنداني بودن بيژن، قهرمان شاهنامه، هنگام اسارتش در چاه افراسياب، همانند مي كند:
شبي چون چاه بيژن تنگ و تاريك
چون بيژن در ميان چاه او من
(همان: همان)
قصيده لاميه نيز ديرندگي شب را بيان كرده است:
چو پاسي از شب ديرنده بگذشت
برآمد شعريان از كوه موصل
(همان: 56)
هيچ كدام از اين سرايندگان، هنگام وصف شب، ستارگان را از نظر دور نداشته اند. در شعر امرؤالقيس توصيف ستارگان بسيار موجز بيان شده و آن هم در خدمت بيان ديرپايي شب است:
فيالك مِن ليلٍ كانَّ نجومَهُ
بكلِّ مُغارٍ الفتل شدّتْ بيِدبُلِ
كانّ الثريا عُلّقَّت في مصامها
بِاَمراس كَتانٍ الي صُمَّ جَندلِ
(الزوزني، [بي تا]: 27)
يعني: عجب شبي طولاني هستي تو! مثل اين كه ستارگانش با مه ريسمانهاي محكم تافته شده به كوه يذبل بسته شده اند و مثل اين كه ثريا در جايگاه خود به وسيله ريسمانهاي كتان به صخره اي سخت آويزان شده است (مدرسي، 1378: 21 و 22).
وصف ستارگان در قصيده لاميه منوچهري همان اختصار توصيف امرؤالقيس را دارد؛ با اين تفاوت كه منوچهري تنها به توصيف بنات النعش و برآمدن شعريان اكتفا كرده است. در سروده او شعريان از كوه موصل در حال طلوع كردن است و بنات النعش همچون شمشير هرقل (امپراتور روم) به نظر مي رسد كه آهنگ بالا دارد (منوچهري، 1363: 40 و 41).
واژه ثريا نيز در سروده هاي هر دو سراينده وجود دارد. بنابراين، هر دو سراينده به نجوم توجه داشته اند؛ با اين تفاوت كه ديدگاه امرؤالقيس ديدگاه كلي نگر است؛ اگر از ذكر واژه ثريا صرف نظر كنيم، تنها واژه نجوم (ستارگان) را مي يابيم، در حالي كه ديدگاه منوچهري، ديدگاهي جزئي نگر است. او در قصيده لاميه به شعريان و بنات النعش و در قصيده نونيه به ثريا، جدي، بنات النعش، عقرب، مجرّه (كهكشان)، نعايم (چهار ستاره كه به شترمرغ تشبيه شده) اشاره كرده است.اين امر علاوه بر جزئي نگري بيانگر آگاهي منوچهري از مسائل نجومي و شايد هم علاقه او به اين مسائل باشد.
3-5- توصيف اسب
مكرٍّ مفرٍّ مقبلٍ مدبرٍ معاً
كجلمود صخرٍ حطّه السيل من علٍ
كميتٍ يزلّ اللّبدٌ عن حال متنه
كما زلّت الصفواءٌ بالمتزلّ
(الزوزني، [بي تا]: 31 و 32)
در بيت زير نيز اسب لاغر ميان و شيهه اش از شادي چون صداي جوشش آب در ديگ است:
علي الذّبِلِ جيّاشٍ كانّ اهتزامَهُ
اذا جاش فيه حميُهُ غلْيُ مُرْجَلِ
در حالي كه اسبان ديگر از تك و پو مي افتند، او همچنان بيابان را در مي نوردد. سريع است و هر جزء او يادآور يكي از اعضاي بدن آهو يا شترمرغ است. سرعت سير او يادآور گريز گرگ و جهيدن بچه روباه است.
مِسَحٍّ اذا ما السابحاتُ علي الوني
اثرن الغبار بالكديد المركلّ
(همان: 31)
لَهُ ايطلا ظبيٍ و ساقا نعامهٍ
وارخاءُ سرحانٍ و تقريبُ تتفْلِ
(همان: 33)
مركب امرؤالقيس در اين ابيات ستبر اندام و داراي دمي پر موست. يالش از خون حيوانات شكار شده به ريش پيرمردان حنا بسته ماننده است و... در قصيده نونيه منوچهري، كميت شاعر، سركش نيست. عنان برگردن اين اسب رام سرخ يال سياه دم چونان دو مار سياهي است كه از شاخ صندل آويزان شده باشند:
مرا در زير ران اندر كميتي
كشنده ني و سركش ني و توسن
عنان بر گردن سرخش فكنده
چو دو مار سيه بر شاخ چندن
(منوچهري، 1363: 63)
دُم اين اسب مانند ابريشم تابيده و سمش همچون هاوني از فولاد است. شاعر اسب را به يورتمه مي راند كه اين راندن حركت انگشتان مرد ارغنون زن را فراياد شاعر مي آورد:
دمش چون تافته بند بريشم
سمش چون ز آهن پولاد هاون
همي راندم فرس را من به تقريب
چون انگشتان مرد ارغنون زن
(همان: همان)
شماره ابيات اختصاص يافته به اسب در چامه امرؤالقيس و توصيفات متنوع او هفده بيت و بيش از چهار برابر ابيات منوچهري (3 بيت) درباره اسب در قصيده نونيه است. كميت بودن وجه مشترك اسب هر دو شاعر است؛ يعني اسبي سرخ يال كه هر دو شاعر توصيفات زيبايي براي آن ذكر كرده اند. دُم و سم اسب نيز در توصيفات هر دو سراينده از چشم آنها پنهان نمانده است. نوع راندن آنها (تقريب) نيز در هر دو شاعر تقريباً يكسان بيان شده است: راه رفتني كه اسب در تاخت دو پا را به جاي دو دست مي گذارد. به نظر مي رسد كثرت ابيات و تنوع توصيفات امرؤالقيس درباره اسب در مقايسه با منوچهري، بيانگر اهميت و علاقه بيشتر او در مقايسه با منوچهري است.
4-5- صاعقه
اَ صاح تري برقاً، اريك و ميضَهُ
كلَمعِ اليدين في حبّي، مكللِّ؟
يُضيُ سناهُ، او مصابيحُ راهبٍ
اَهان السيط، بالذّبالِ المَفتّلِ
(الزوزني، [بي تا]: 37 و 38)
منوچهري نيز آن را همچون جرقه جسته از كوره آهنگر تصور مي كند:
بجستي هر زمان زان ميغ برقي
كه كردي گيتي تاريك روشن
چنان آهنگري كز كوره تنگ
به شب بيرون كشد تفسيده آهن
(منوچهري، 1363: 64)
5-5- سيل
كانّ ثبيراً في عرانين وبله
كبيرُ اُناس في بجاد مزمّل
كانّ ذُري راس المجيمر، غدوهً
من السيل و الاغثاء، فلكهٌ مغزلِ(1)
(الزوزني، [بي تا]: 40)
و منوچهري سيل را به مارهاي عظيم تشبيه كرده كه به سوي افسونگر روانند:
ز صحرا سيلها برخاست هر سو
دراز آهنگ و پيچان و زمين كن
چو هنگام عزايم زي معزم
به تگ خيزند ثُعبانان ريمن
(منوچهري، 1363: 64)
هر دو شاعر زمان پايان سيل را نيز به زيبايي توصيف كرده اند، پگاه روز بعد از سيل، پرندگان در معلقه امرؤالقيس چنان نغمه سر مي دهند كه انگار با شراب آميخته با فلفل صبوحي كرده اند و درندگان غرق شده نيز همچون پيازهاي صحرايي گل آلود، اين سو و آن سو برجاي مانده اند:
كانّ مكاكي الجواء، غُديّهً
صبحن سلافاً من رحيقِ مفلفل
كانّ السّباع فيه غرقي عشيّهً
بارجائها القصوري انابيش عنصُل
(الزوزني، [بي تا]: 41)
منوچهري نيز پايان سيل را چنين توصيف كرده است:
نماز شامگاهي گشت صافي
ز روي آسمان ابر معكّن
چو بردارد ز پيش روي اوثان
حجاب ماردي دست برهمن
(منوچهري، 1363: 64)
علي رغم اشتراكات فراواني كه اشاره شد، افتراقاتي نيز بين قصايد منوچهري و معلقه امرؤالقيس به چشم مي خورد. براي نمونه، زبان منوچهري بر خلاف امرؤالقيس در بيان مطالب عفيف است؛ او تنها يك معشوق دارد كه اثري از نام او در شعرش ديده نمي شود، در حالي که امرؤالقيس به معشوقان متعددي اشاره مي کند. در معلقه امرؤالقيس شاعر بر آثار به جاي مانده از منزلگه محبوب كوچ كرده مي گريد، در حالي كه در قصيده لاميه منوچهري معشوق به دليل كوچ عاشق (شاعر) گريه و زاري سر مي دهد و نگران بازنگشتن اوست. اين مسائل و مسائل اين چنيني كه در متن اين پژوهش به آنها اشاره شد، از موارد افتراق قصايد مورد اشاره منوچهري با معلقه امرؤالقيس است، اما بزرگترين وجه افتراق اين دو شاعر در پرداختن يا نپرداختن به مدح است. معلقه امرؤالقيس فاقد مدح است، در حالي كه در قصيده لاميه منوچهري 21 بيت و در قصيده نونيه 27 بيت به مدح ممدوح اختصاص يافته است. به نظر مي رسد اين امر تحت تأثير معلقات ديگر بويژه مدحيات نابغه ذبياني باشد.
6- نتيجه گيري
1- منوچهري مطالعات عميقي در ادبيات عرب داشته است. استفاده از واژه هاي عربي، درج ابياتي از سرايندگان عرب در سروده هاي خود، اشاره به نام نزديك به سي شاعر عرب در ديوان و مسائلي از اين قبيل مؤيد اين مطلب است.
2- برخي از تشبيهات منوچهري در حوزه صور خيال يادآور تصاوير مكتب تشبيه عهد عباسي، بويژه ابن معتز و سري رفاء است.
3- منوچهري از ميان معلقات تعلق خاطر خاصي به معلقه امرؤالقيس داشته است و دو چامه خود را با مطلع هاي زير به تقليد از اين دو چامه سروده است:
الا يا خيمگي خيمه فروهل
كه پيشاهنگ بيرون شد زمنزل
(همان: 53)
شبي گيسو فروهشته به دامن
پلاسين معجر و قيرينه گرزن
(همان:62)
4- اشارات متعدد منوچهري به نام امرؤالقيس و مطلع معلقه او، اشاره به منزلگاه ها و معشوقان مندرج در آن معلقه، بهره گيري از تصاوير معلقه امرؤالقيس در سروده هاي خود، تأثيرپذيري منوچهري از امرؤالقيس است، اما بيشترين تأثيرپذيري او را از اين معلقه مي توان در دو چامه وي ديد. براي نمونه، مي توان به برخي از توصيفات او در زمينه گريستن بر اطلال و دمن، وصف شب، توصيف اسب، باران، رعد و برق، سيل و امثال آن اشاره كرد.
5- منوچهري در اين قصايد، علاوه بر تقليد ساختار كلي معلقه امرؤالقيس، در درون مايه آن متاثر است. توصيف اسب، شب و ستارگان، باران و رعد و برق، سيل و مسائلي از اين دست، از مصاديق تأثيرپذيري منوچهري از درون مايه معلقه امرؤالقيس است. علاوه بر اين، به نظر مي رسد روي مشترك در قصيده لاميه منوچهري و معلقه امرؤالقيس، نه يك امر تصادفي، بلكه برخاسته از تعلّق خاطر منوچهري به امروالقيس است.
6- تأثير منوچهري به هيچ وجه به معني نفي نوآوري هاي وي نيست. منوچهري در توصيفات خود مبتكر است. به عبارتي، تقليد منوچهري بيشتر در محور عمودي شعر است و توصيفات او در محور افقي از ابتكار و استقلال عمل برخوردار است. علاوه بر اينها، رنگ محيط و تعهد شاعر به حفظ سنتهاي ايراني در شعرهاي منوچهري كاملاً هويداست. اين امر در داشتن يك معشوق (آن هم بدون اشاره به نام او) مسافرت عاشق وداع معشوق، اشاره به وجود برف و سرما و مسائلي از اين دست مشهود است. رعايت عفت كلام نيز در بيان عشق ورزي هاي شاعر بر خلاف امرؤالقيس، بيانگر اختلاف فردي اين دو شاعر است. وجود مدح در قصايد منوچهري و نبود آن در قصيده امرؤالقيس از ديگر وجوه افتراق اين قصايد به شمار مي رود. به نظر مي رسد منوچهري در بيان مدايح گوشه چشمي به ديگر معلقات، بويژه معلقه نابغه ذيباني داشته است.
پي نوشت ها :
1- شايان ذكر است واژه الاغثاء در بيشتر كتابهاي حاوي معلّقات، غُثّاء (ره آورد سيل) ضبط شده است. براي نمونه ر.ك: (سري رفاء، [بي تا]: 33؛ شفيعي كدكني، 1370: 68 و صفا، 1361: 255).
1- ابن معتز، ابوالعباس عبدالله. (1955). ديوان، شرح د. يوسف شكري فرحات، بيروت: دارالجيل.
2- افرام البستاني، فؤاد. (1946). المجاني الحديثه، بيروت: مطبعه الكاثوليكيه، الطبعه الثانيه.
3- الكك، ويكتور. (1986). تأثير فرهنگ عرب در اشعار منوچهري دامغاني، بيروت: دارالمشرق.
4- امامي. نصرالله. (1378). منوچهري دامغاني، ادوار زندگي و آفرينش هاي هنري، اهواز: انتشارات دانشگاه شهيد چمران.
5- بهار، محمدتقي. (1369). سبك شناسي. سه جلد، ج2، تهران: اميركبير، چاپ پنجم.
6- ترجاني زاده، احمد (مترجم). (1382). شرح معلّقات سبع، تهران: سروش.
7- جادحسن، حسن. (1967). الادب المقارن، قاهره: دارالطباعه المحمديه بالزهر، الطبعه الثانيه.
8- الزوزني. (بي تا). ديوان، قاهره: مكتبه القدوسي.
10- السّقّاء، مصطفي. (1948). مختار الشعر الجاهلي (الجزء الاول)، قاهره: مكتبه الشعبيه، الطبعه الثالثه.
11- شفيعي كدكني، محمدرضا. (1370). صور خيال در شعر فارسي، تهران: آگاه، چاپ چهارم.
12- الشنقيطي، احمد بن الامين، (بي تا). شرح المعلّقات العشرو اخبار شعرائها، بيروت: دارالكتب العلميه.
13- صفا، ذبيح الله. (1361). تاريخ ادبيات در ايران، تهران: فردوس، چاپ دهم.
14- ضيف، شوقي. (1960). تاريخ الادب العربي، العصر الجاهلي، قاهره: دارالمعارف، الطبعه الثامنه.
15- گيب، هاميلتون، الكساندر راسكين. (1362). درآمدي بر ادبيات عرب، ترجمه يعقوب آژند، تهران: اميركبير.
16- مدرّسي، كمال الدين. (1378). شرح معلّقات دهگانه، اروميه: نشر حسيني، چاپ اول.
17- منوچهري دامغاني، احمد بن قوس. (1363). ديوان منوچهري دامغاني، به كوشش محمد دبير سياقي، تهران: زوّار، چاپ پنجم.
18- ندا، طه. (1383). ادبيات تطبيقي، ترجمه هادي نظري منظم، تهران: نشر ني، چاپ اول.
منبع: مجله ادبيات و علوم انساني.