پيامدهاي امنيتي حضور اسرائيل در قفقاز جنوبي(1)
* اشاره:
مقاله حاضر با توجه به حضور فزاينده اسرائيل در منطقه قفقاز جنوبي بر آن است كه ابعاد اين حضور را تشريح كرده و از رهگذر بيان استراتژي و اهداف اسرائيل از پيگيري سياست اتحادسازي در قفقاز، پيامدهاي امنيتي مترتب بر امنيت ايران را مورد بررسي قرار دهد.
***
* مقدمه
قفقاز جنوبي از حيث موقعيت ژئوپلتيك و ژئواستراتژيك يكي از مهمترين مناطق جهان است. قفقاز به عنوان يك منطقه حائل ميان روسيه، اروپا و خاورميانه عربي پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي با خلاء ژئوپلتيك روبرو شده و از همينرو مورد توجه سياسي، امنيتي و اقتصادي بازيگران سيستم بينالملل قرار گرفته است. متعاقب فروپاشي اتحاد شوروي، اسرائيل به منظور بسط روابط خود در اين منطقه، در جستجوي متحدان و دوستاني از ميان جمهوريهاي نوپاي قفقاز برآمد.
پر واضح است كه تكثر فرهنگي ـ هويتي اين منطقه باعث ميشود تا هريك از همسايگان اين كشورها با توسل به اهرمي خاص، ورود خود را به تحولات اين حوزه جغرافيايي مشروع جلوه دهند.
اسرائيل نيز حضور عده كثيري از يهوديان در اين جمهوريها را علت علاقه خود به مشاركت در مسائل قفقاز معرفي ميكند.
اسرائيل از ورود به اين منطقه اهدافي راهبردي را دنبال ميكند كه در هرحال به نحوي متضمن خدشه وارد آوردن به امنيت و حضور ايران در قفقاز جنوبي است. از اين رو شناخت زواياي پنهان اين مسأله براي ايران به منظور اتخاذ بهترين تصميم در قبال اقدامات اسرائيل در منطقه، ضرورت دارد.
در مورد حضور اسرائيل در قفقاز جنوبي طي سالهاي اخير آثار متنوعي به رشته تحرير درآمده است. بخش عمده اين آثار به بررسي مكانيسمها و اهداف اسرائيل در سياست ايجاد اتحاد با كشورهاي قفقاز پرداختهاند. اما كمتر نويسندهاي پيامدهايي را كه از اين سياست اسرائيل متوجه امنيت جمهوري اسلامي ايران خواهد شد، مورد بحث قرار داده است.
غلامرضا هاشمي در كتاب «امنيت در قفقاز جنوبي» زير سيستم منطقهاي قفقاز را از بعدي كاملاً امنيتي مورد توجه قرار داده است. نويسنده با بيان ويژگيهاي جغرافيايي، ارتباطي، تاريخي، فرهنگي و اقتصادي اين زير سيستم منطقهاي، اهميت استراتژيك آن را در دو سطح منطقهاي و بينالمللي تشريح ميكند.
وي سپس از رهگذر توضيح بحرانهاي حادث شده در منطقه قفقاز، به عوامل اثرگذار در امنيت آن اشاره ميكند. و اين فاكتورها را در قالب دو دسته عوامل درون منطقهاي( ويژگي ساختارهاي داخلي كشورهاي جنوب قفقاز) و عوامل برون منطقهاي( نقش بازيگران فرا منطقهاي و همچنين سازمانهاي منطقهاي و بينالمللي) بررسي ميكند.
ميرقاسم مؤمني در مقاله «جامعه يهوديان جمهوري آذربايجان و ابعاد روابط دوجانبه جمهوري آذربايجان و اسرائيل« از رهگذر بررسي قشر بندي يهوديان جمهوري آذربايجان، راهبردهاي امنيتي كلان اسرائيل در منطقه را شرح ميدهد.
به بيان وي مهمترين اهداف اسرائيل را ميتوان در جذب نخبگان سياسي، اقتصادي و تكنوكراتها از اين كشور و ساير جوامع قفقاز، ايجاد اتحادي به منظور مقابله با محور ايران، روسيه، ارمنستان، نفوذ در بازارهاي منطقهاي، بهرهبرداري از ذخاير انرژيهاي فسيلي جمهوري آذربايجان و... خلاصه كرد.
همچنين كتاب«نفوذ اقتصادي اسرائيل در منطقه» ضمن بررسي اهداف و استراتژيهاي اقتصادي اسرائيل در خاورميانه تعاملات اقتصادي اين رژيم را مدنظرقرار داده و نفوذ آن را در بازار خاورميانه عربي، رابطهي اقتصادي و بازرگاني با تركيه نفوذ اقتصادي در شمال آفريقا و آسياي مركزي و قفقاز جنوبي؛ نيم نگاهي نيز به نقش سرمايهداران اسرائيلي در دستگاه سياست خارجي آمريكا و تلاشها براي مهار ايران در بازار اين مناطق دارد.1
اكبر مهدي زاده نيز در مقالهاي با عنوان«بررسي اهداف و خط مشيهاي رژيم صهيونيستي در آسياي ميانه و قفقاز« به بررسي فعاليتهاي رژيم صهيونيستي و علل و عوامل موثر بر چنين رفتاري از سوي مقامات اسرائيلي ميپردازد. به نظر وي گسترش روابط و بسط نفوذ اسرائيل در قفقاز، عميقاً ناظر به كسب مشروعيت(به مثابه مهمترين چالش هويتي اسرائيل) و خروج از انزواي سياسي بوده است.2
آثار پيش گفته هر يك به نحوي ابعاد روابط و تعاملات اسرائيل را با كشورهاي قفقاز مورد توجه قرار دادهاند.
نكته قابل توجه آنكه تمامي اين آثار خواه به طور صريح يا به طور تلويحي، حضور اسرائيل را ناظر بر سياست اتحادسازي در منطقه قلمداد كردهاند، حال آنكه هيچ يك به بررسي نظري پيرامون اين استراتژي در روابط بينالملل و كاربست آن در سياست خارجي اسرائيل در قبال قفقاز نپرداخته و حداكثر آنرا به عنوان امري بديهي پذيرفتهاند.
از اينرو در نوشتار حاضر، ابتدا به طور بسيار موجز به بررسي استراتژي اتحاد در روابط بينالملل پرداخته شده و ابعاد سياست خارجي اسرائيل در اين قالب مورد تدقيق قرار خواهد گرفت.
سياست اتحادسازي در روابط بينالملل:
اتحادها ذاتاً به منظور افزايش توانايي دولتها براي مديريت تهديدات و بحرانها به وجود ميآيند، تهديدات و منافع مقطعي، پايه تشكيل اتحادهاي تاكتيكي بوده و منافع و تهديدات بلند مدت، منجر به اتحاد استراتژيك ميشوند.
بطور كلي اتحادها يكي از نمودهاي قدرت در عرصه بينالمللي هستند. دولتها از رهگذر اتحادسازي، توانايي و قدرت ملي خود را سازمان داده و امنيت خود را بيشينه ميكنند.
منافع ملي، از طريق اتحاد در محيط رقابت آميز بينالمللي بهتر تامين ميشوند. البته اتحادها در نظام متشكل از دولتها حيات مييابند و دولتها در مواردي براي مقابله با تهديدات مشترك دست به اتحاد سازي ميزنند.3
هدف از شركت در يك اتحاد، جستجوي امنيت و فرصتي است كه دولت را قادر ميكند منافع ملي مورد نظر خود را از طريق پيوند قدرت خود با قدرت يك يا چند دولت ديگر كه داراي منافع همسان و همانندي هستند، تعقيب كند.4 اتحادها داراي سه خصوصيت هستند: 5 ويژگي سياسي دارند، مشخص و معين هستند، هدفمند و اختصاصي هستند.
عوامل مختلفي در شكلگيري اتحاديه در عرصه روابط بينالملل نقش دارند. آنچه كه بديهي مينمايد، اين است كه هدف اتحاد، كسب قدرت و بيشينهسازي منافع از رهگذر تركيب نيروها و افزايش تواناييهاست.
«مورگنتا» بر آن است كه هر دستور كار سياسي در خدمت حفظ، افزايش يا نمايش قدرت است.6 از همين رو دولتها فقط در صورتي كه مزاياي اتحاد بيش از مضار آن باشد، وارد چنين پروسهاي ميشوند. پس ميتوان گفت كه علت عمده متحد شدن واحدهاي سياسي با يكديگر، احساس نياز مشترك، ايجاد نوعي بازدارندگي، حفظ امنيت و تحقق اهداف و منافع ملي از طريق تركيب تواناييهاست. از مفهوم منافع ملي به مثابه راهنماي عمل دولتها در روابط خارجي خويش، ميتوان به منطق سود و زيان در برقراري اتحادها نيز اشاره كرد.
«استفن.و.والت» بر مبناي همين منطق و بيتوجه به نوع و درجه اهميت تهديدات نسبت به امنيت و منافع ملي دولتها، به قدرت طرفين اتحاد توجه كرده و آن را متغيري كليدي در بررسي مفهوم اتحاد فرض ميكند.7
در مقابل والت، مورگنتا مواردي كه موجوديت يك ملت را در معرض خطر قرار ميدهد، استثنايي بر قاعده كلي خويش (اينكه قدرت ملي، عرصه عمل سياست خارجي را معين ميكند) تصور ميكند.
به بيان وي در چنين موقعيتهايي، اهميت بقا بيش از محاسبات عقلاني مربوط به قدرت است و همين امر رابطه سياست و ملاحظات قدرت را تحتالشعاع قرار ميدهد.8
به كوتاه سخن، هنگامي كه گفته ميشود دو كشور با همديگر اتحاد كردهاند؛ در واقع دو نظام سياسي و اقتصادي همگون را به وجود آوردهاند.9 اتحادها در محيطهاي مستعد منازعه به وجود ميآيند و كشورهايي كه وارد اتحاد ميشوند، در روند همكاريها، با درجه اطمينان بيشتر عمل كرده و همين امر موجب كاهش تهديدات امنيتي و افزايش ضريب اطمينان و تضمينهاي امنيتي ايشان ميشود.
بنا بر آنچه گفته شد، شكلگيري اتحادها ناظر بر بقا يا بسط قدرت است. از ديگر سو، اعمال و اقدامات اسرائيل از ابتداي ورود به صحنه تحولات قفقاز حتي پيش از فروپاشي ديوار برلين، عمدتاً ناظر بر رفتار اتحادسازي است.
نگاهي به سياست خارجي اسرائيل در قبال كشورهاي قفقاز و همچنين اقدامات و راهبردهاي امنيتي و سياسي اسرائيل در اين منطقه، مويد اين رفتار اتحاد سازي از سوي اسرائيل است.
به لحاظ كاركردي نيز رفتار اتحادسازي و شاخصههاي اينگونه رفتار، بر رفتار خارجي اسرائيل در قفقاز منطبق است. اتحادها داراي كاركردهايي بنيادين هستند كه اساس تشكيل يك اتحاد به شمار ميآيند و نقش عوامل اوليه را در شكلگيري و تداوم اتحادها بازي ميكنند.
بر اين مبنا، تقويت بازدارندگي نسبت به كشورهاي دشمن اسرائيل نظير جمهوري اسلامي ايران يا گروه كشورهاي خاورميانه عربي از سوي رژيم صهيونيستي، يكي از كاركردهاي اتحاد و رفتار اتحادسازي اسرائيل است. از سوي ديگر، متحدين اسرائيل نيز از رهگذر اين رفتار (اتحادسازي) درجه ضريب امنيتي خويش را افزايش ميدهند.
براي مثال جمهوري آذربايجان كه داراي حجم قابل توجهي از جمعيت شيعيان است، همواره به دنبال تضمينهايي براي تثبيت و تداوم الگوي لائيك حكومتي بوده است كه اين مهم از طريق اتحاد با كشورهاي موافق (به لحاظ ايدئولوژي و سيستم سياسي) تا حد زيادي تامين خواهد شد.
با توجه به بافت هويتي منطقه، اسرائيل با هدف حذف احتمال حمله يا هرگونه فشار مضاعفي از سوي كشورهاي منطقه (عليالخصوص جمهوري آذربايجان) به سياست اتحادسازي روي آورد. دستيابي به منافع مشترك نيز يكي از كاركردهاي اتحاد است كه در اين راستا بارزترين مثال، استفاده از ذخاير انرژي و منابع هيدروكربوري قفقاز توسط اسرائيل است. همچنين افزايش تراز تجاري طرفين نيز دليلي ديگر بر اثبات اين مدعاست.10
همانگونه كه گفته شد، هرگونه رفتار اتحادسازي معطوف به منافع و علائق سياسي، اقتصادي و بعضاً ايدئولوژيك است.
به نظر ميرسد اسرائيل نيز از پيگيري سياست اتحادسازي در منطقه و نزديكي به كشورهاي قفقاز جنوبي، نيل به اهدافي از همين دست را در دستور كار خويش قرار داده است.
در اين راستا اصليترين استراتژيهاي اين رژيم به منظور دستيابي به اهداف خود در قفقاز از يكسو كسب مشروعيت از رهگذر ايجاد رابطه با كشورهاي اسلامي ميانهرو و از ديگر سو، احياي اهميت استراتژيك خود در معادلات آمريكا پس از فروپاشي اتحاد شوروي است. با فروپاشي اتحاد شوروي ماهيت امنيتي اسرائيل به عنوان مانع جدي توسعه نفوذ و بسط كمونيسم به مناطق پيراموني اتحاد شوروي از بين رفت. به سرعت سلسله حوادثي به وقوع پيوست كه بيش از پيش موجب ترديد در مورد جايگاه اسرائيل در استراتژي امنيتي غرب شد.
حمله عراق به كويت و آغاز جنگ خليج فارس و به دنبال آن ورود مستقيم نيروهاي ائتلاف بينالمللي به منطقه، مهمترين عوامل مؤثر بر ايجاد چنين ترديدي در ذهن دستاندركاران سياستگذاري و استراتژي غرب بودند.
همچنين طرح صلح اعراب و اسرائيل و لغو تحريمهاي اين رژيم از سوي پارهاي از كشورهاي عربي نيز اين مطلب را تقويت كرد. لذا رژيم اسرائيل در صدد ايجاد نقش جديدي براي خود برآمد كه با بهرهگيري از آن همچنان به حيات خود در چارچوب استراتژيهاي كلان بينالمللي ادامه دهد و از كمكها و حمايتهاي ايالات متحده نيز برخوردار باشد.
به عبارت ديگر، سياست خارجي اسرائيل همواره تحت تأثير چند عامل از جمله موقعيت ژئوپليتيك آن، اختلافات اعراب با اسرائيل و مشكل پذيرش موجوديت و مشروعيت آن توسط جامعه جهاني به ويژه دولتهاي عرب بوده است.
در اين راستا دو اصل كلي، سياست حضور در مناطق پيراموني و خروج از انزواي سياسي و ديپلماتيك، از ابتدا، الگوي ديپلماسي رهبران اسرائيل بوده و بر همين اساس، انديشه ائتلاف منطقهاي در دستور كار سياستمداران اسرائيل قرار گرفته است.
چنانچه «بن گوريون» در پي ايجاد يك اتحاد خاورميانهاي شامل كشورهاي غربگرا بود. اين استراتژي كه «پيمان ميثاق حاشيهاي» نيز ناميده ميشد، بر اين بنيان استوار بود كه سياستهاي خارجي اسرائيل بايد متكي بر كشورهاي پيرامون و غيرعرب باشد.
اين طرح، ارتباط با كشورهايي نظير ايران (تا پيش از انقلاب اسلامي) تركيه و اتيوپي؛ به عنوان شركاي قابل اعتماد و متحدان استراتژيك را پيشنهاد ميكرد.
اما با پيروزي انقلاب اسلامي و در پيش گرفته شدن غربستيزي و اسرائيل ستيزي، اين استراتژي دچار خدشه و طبيعتاً از افق ذهن تصميمگيران صهيونيست خارج شد.
از آن پس اسرائيل تلاش كرد روابط خود را با دو كشور مسلمان ديگر كه چهرهاي از اسلام ميانهرو را به نمايش گذاشته يا در روند سياستگذاري، سياستهاي لائيسيته را دنبال ميكردند؛ گسترش دهد تا چهره ضد اسلامي اسرائيل كه تا حدودي خصيصه هويتي اين رژيم شده بود، از بين برود بر همين اساس اسرائيل در گام بعدي به ائتلاف با تركيه و جمهوري آذربايجان روي آورد.
فروپاشي شوروي و استقلال اين جمهوريها نيز فرصتي طلايي و تاريخي در اختيار اسرائيل قرار داد تا با بهرهگيري از بنيانهاي ضعيف اقتصادي اين كشورها كه ميراث اتحاد شوروي بود و همچنين علاقه بسياري از رژيمهاي نوپاي اين كشورها به سياستهاي غيردستوري در روند حكومتمداري، به بسط روابط با اين كشورها بپردازد.
بدين ترتيب اسرائيل با بسط فضاي حياتي خود در قالب گسترش ژئوپليتيك خاورميانه و اعلام طرح خاورميانه جديد «پرز» به مثابه راهبرد اسرائيل در منطقه، در صدد اتحاد استراتژيك با جمهوريهاي تازه استقلال يافته اتحاد شوروي و گسترش حضور در منطقه قفقاز برآمد و زمينه بازيابي نقش و جايگاه استراتژيك خود در سياست خارجي آمريكا و كسب هژموني منطقهاي را فراهم آورد.
پينوشتها:
1ـ گروه نويسندگان، نفوذ اسرائيل در منطقه، تهران: انتشارات موسسهي انديشهسازان نور، 1388، ص81.
2ـ اكبر مهديزاده، «بررسي اهداف و خط مشيهاي رژيم صهيونيستي در آسياي ميانه و قفقاز»، ماهنامه نگاه، شماره 1380، 18، ص44.
3- Glenn H Snyder. alliance politics, comell university, Ithaca. Newyork, 1997, pp4-6
4- Stephen Walt, the origions of alliances, Ithaka newyork press, 1987, pp157-158.
5 ـ امير محمدحاجي يوسفي، ايران و خاورميانه؛ گفتارهايي در سياست خارجي ايران، مركز بررسيهاي استراتژيك رياست جمهوري، تهران: فرهنگ گفتمان، 1383، ص17.
6ـ هانس. جي، مورگنتا، سياست ميان ملتها، ترجمه، حميرا مشيرزاده، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1384، ص80.
7ـ جيمز دونرتي و رابرت فالتزگراف، نظريههاي متعارض در روابط بينالملل، ترجمه: عليرضا طيب و وحيد بزرگي، تهران: نشر قومس، 1384، ص691.
8 ـ هانس جي مورگنتا، سياست ميان ملتها، ترجمه: حميرا مشيرزاده، تهران: انتشارات وزارت امورخارجه، 1384، ص254.
9ـ محمود سريعالقلم، سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران: بازبيني و پارادايم ائتلاف، تهران: مركز تحقيقات استراتژيك، 1379، ص55.
10ـ گروه نويسندگان، همان، ص70.
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج