گزارشي از برنامه يک فيلم، يک فيلمنامه (آقاي ريپلي با استعداد)

سومين جلسه از سري جلسات يک فيلم، يک فيلمنامه در سال 83، که با همکاري ماهنامه فيلم نگار و بنياد آفرينش هاي هنري نياوران برگزار مي شود، به نقد فيلمنامه آقاي ريپلي با استعداد نوشته آنتوني مينگلا اختصاص داشت. اين نشست روز 28 تيرماه در سالن اصلي فرهنگسراي نياوران برگزار شد. قرار بود فرهاد توحيدي به عنوان مهمان در اين جلسه حضور يابد. که به دليل سفر غير منتظره به بيروت، در اين جلسه حاضر نشد. امير قادري که به همراه کيوان کثيريان منتقدان حاضر در جلسه بودند، به نقد اين فيلمنامه پرداختند، ضمن آن که کثيريان، اجراي جلسه را نيز بر عهده داشت.
شنبه، 16 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گزارشي از برنامه يک فيلم، يک فيلمنامه (آقاي ريپلي با استعداد)

گزارشي از برنامه يک فيلم، يک فيلمنامه (آقاي ريپلي با استعداد)
گزارشي از برنامه يک فيلم، يک فيلمنامه (آقاي ريپلي با استعداد)


 

نويسنده: سميه قاضي زاده




 

تباهي درون آقاي با استعداد
 

سومين جلسه از سري جلسات يک فيلم، يک فيلمنامه در سال 83، که با همکاري ماهنامه فيلم نگار و بنياد آفرينش هاي هنري نياوران برگزار مي شود، به نقد فيلمنامه آقاي ريپلي با استعداد نوشته آنتوني مينگلا اختصاص داشت. اين نشست روز 28 تيرماه در سالن اصلي فرهنگسراي نياوران برگزار شد. قرار بود فرهاد توحيدي به عنوان مهمان در اين جلسه حضور يابد. که به دليل سفر غير منتظره به بيروت، در اين جلسه حاضر نشد. امير قادري که به همراه کيوان کثيريان منتقدان حاضر در جلسه بودند، به نقد اين فيلمنامه پرداختند، ضمن آن که کثيريان، اجراي جلسه را نيز بر عهده داشت.
کثيريان در ابتدا با طرح اين سؤال که آيا اصولاً ريپلي آدم با استعدادي است؟ اين نشست را آغاز مي کند. امير قادري مي گويد: «بي شک ريپلي فردي با استعداد و باهوش بود و اگر خصوصياتي جز اين داشت، فيلمنامه افت مي کرد. در تمام فيلم، ريپلي سعي دارد از دست پليس فرار کند. نکته اصلي، مفهوم هويت دوگانه در اين فيلم است. در واقع قهرمان اصلي داستان مي خواهد درقالب شخص ديگري، به آرمان هاي ضد قانون خود جامه عمل بپوشاند. اما با اين حال ما در فيلم با يک فرد ضد قانون مواجه نيستيم. به نظر مي آيد نه «ريپلي» در اين فيلم مجرم است و نه «برونو آنتوني» در فيلم بيگانگان در ترن که يکي ديگر از نوشته هاي اسميت نويسنده رمان آقاي ريپلي با استعداد است. مشکل اصلي در اين فيلم با پليس است که به عنوان نمادي از نظم مطرح مي شود. نکته ديگر اين است که ريپلي تنها شخص در بين اطرافيانش است که مي تواند به روياهايش جامه عمل بپوشاند. اگر او فردي معمولي بود، هرگز به فکر تغيير طبقه اجتماعي اش نمي افتاد و مهم اين است که اين تغيير در ريپلي حاصل مي شود.» کثيريان ادامه مي دهد: «همين طور است، چون در سکانس پاياني فيلم، پيتر در وصف تام مي گويد که او فردي معمولي است. تام هيچ وقت به عنوان فردي غير طبيعي ظاهر نمي شود. به نظر مي رسد که ما با دو فيلمنامه طرف هستيم. فيلمنامه اي که تام ريپلي براي اطرافيانش و خودش مي نويسد و فيلمنامه اي که مينگلا نوشته است. در فيلم و فيلمنامه اي که ريپلي در نقش يک مؤلف در آن بازي کرده است، اتفاقاتي که خودش دوست دارد مي افتد و اتفاقاتي که دوست ندارد، نمي افتد.» قادري مي گويد: «دقيقاً به همين دليل است که ما با فرد جاني در اين فيلم هم ذات پنداري مي کنيم و در واقع «منِ سرکوب شده» ما، از طريق اين شخصيت خودش را نشان مي دهد و تماشاگر، روي پرده با وجه شيطاني شخصيت روبه رو مي شود. اين که تام ريپلي راوي ماجراست بسيار مهم است و به نظر مي رسد که مهم ترين حربه فيلمنامه نويس بوده. بهتر است که اين فيلم را با آثار ديگر ادبيات سياه مقايسه کنيم. در اغلب اين آثار ما با جاني هم ذات پنداري نمي کنيم، بلکه پا به پاي کارآگاه، قصه را دنبال مي کنيم و مي خواهيم افرادي که ما دوست داريم پيروز شوند. اما در اين فيلم کارآگاه و پليس افرادي مزاحم به شمار مي آيند که مي خواهند روياي ريپلي را خدشه دار کنند. ريپلي ثابت مي کند که از همه بااستعدادتر است. نمونه اين مسئله را در فيلم آفتاب سوزان هم ديده ايم. در آن فيلم آلن دلون مظهر جذابيت مردانه است. هرچند که در آن فيلم صحنه هاي قتل، بسيار سريع اتفاق مي افتد، اما شهوت، مرگ، قتل و تبديل شدن به فردي ديگر، مانند اسطوره و يک اثر هنري نمايان مي شود. هرچند پايان اين فيلم، از پايان آفتاب سوزان خيلي راديکال تر است.»
در ادامه کثيريان با اشاره به يک سوم ابتدايي فيلم و روابط ريپلي با پدرش مي گويد: «زماني که ديکي از تام مي پرسد تو چه استعدادي داري، او در پاسخ مي گويد دروغ، تقليد صدا و جعل امضا. و اين سه استعداد ريپلي تا پايان فيلم با ما همراه است و در واقع اگر تام اين استعدادها را نداشت، ادامه اين فيلم ناممکن جلوه مي کرد.»
قادري مي افزايد: «شايد من موضوع را زيادي غيراخلاقي جلوه مي دهم، اما اگر تام را به عنوان يک هنرمند در نظر بگيريم، مي توانيم کل فيلم را از منظر يک حديث نفس نگاه کنيم. يعني با توجه به سکانس اپرا و نواختن موزيک توسط ريپلي، مي توانيم از او به راحتي به عنوان يک هنرمند ياد کنيم.
يک جمله از استادي نقل کنم در مورد هنر. ايشان مي گويند: «بي مسئوليتي، لذتي است که ما از هنر مي بريم. اين موضوعي است که ديگران از درک آن عاجز هستند و جاي ديگري جز در هنر يافت نمي شود.» در اين فيلم هم اوضاع به همين شکل است. شخصيت اصلي فيلم با توجه به ماهيتش، قانون را کنار مي زند و در اصل براي تغيير هويتش تلاش مي کند. در واقع اين شخصيت مشغول ساخت فيلم ديگري است. مي توانيم مانند هنرمندي که در حال خلق يک اثر هنري است، به آن نگاه کنيم. با اين حال کل فيلم را مي توان مانند فرايند خلق يک اثر هنري در نظر گرفت». کثيريان در ادامه اين نشست، از حاضران در جمع دعوت مي کند تا در بحث شرکت کنند و وارد بحث جديدي در مورد «درون مايه» اصلي فيلمنامه مي شود. قادري مي گويد: «در واقع مينگلا بيشتر به تقابل بين آراستگي ظاهري در برابر تباهي دروني پرداخته است. اين موضوع را پيش از اين در فيلم بيگانگان در ترن نيز ديده بوديم. هرچند تا حدودي اين موضوع تفاوت داشت اما زماني که برونو آنتوني به گاي پيشنهاد قتل متقابل را مي دهد، در واقع باز، ما با شخصيت هاي سرکوب شده مواجه هستيم. اما در مورد اين فيلم دو شخصيت در يک فرد جمع شده اند، يعني در واقع هم آن «آقا» و هم «تباهي دروني» يک نفر شده اند و اين موضوع فيلمنامه را پيچيده تر و جذاب تر مي کند. او به کارکرد قوي موسيقي در اين فيلم اشاره مي کند و مي افزايد: در مجله فيلم نگار صحبتي از مينگلا نوشته بود در مورد حرفي که استادش در زمينه استفاده موسيقي در فيلم هايش به او مي زند. موسيقي که بيشتر در اين فيلم از آن استفاده شده است، جاز است. جاز موسيقي اي است که بداهه در آن تأثير مستقيم دارد. يعني نوازنده از نقطه اي شروع به نواختن مي کند، شايد در پايان به آن نقطه برگردد و شايد هم برنگردد. اين نمونه بارز شخصيت خود ريپلي است، چون ريپلي هيچ وقت نمي داند که بعد از هر اقدامي، مي خواهد چه کاري انجام دهد. يا در قسمت ديگري از فيلم، ما هماهنگي ديکي و ريپلي را در نوازندگي و آواز مي بينيم. حتي در صحنه اي با نمايي خيلي زيبا، هماهنگي زيادي بين آن دو نمايان مي شود. در اينجا هر بيننده اي تصور مي کند که اين هماهنگي در موسيقي جاز و دوستي بين اين دو نفر ادامه مي يابد، در حالي که چند صحنه بعد، ما صحنه قتل ديکي را مي بينيم. يعني ارتباط شکننده بين اين دو نفر که منجر به قتل ديکي مي شود، صحنه نواختن سنج و درام و تصوير ضربات و شکنندگي اين اصوات را تداعي مي کند. همچنين کارکرد موسيقي در زمينه اصلي داستان هم به چشم مي خورد. موسيقي در واقع پرکننده فضاهاي خالي داستان است، يعني در مورد عشق به قتل، شهوت و کار خلاف ما اين کارکرد را مي بينيم.»
قادري به نقش لوکيشن اشاره مي کند و مي گويد: «معتقدم که لوکيشن در اين فيلم، بسيار هوشمندانه انتخاب شده است. زماني که ريپلي از نيويورک به سواحل ايتاليا با هواي گرم و سرسبزي خاص خود سفر مي کند، ما خود به خود اين تغييرات را حس مي کنيم. نيويورک شهري است متروپليس، يعني شهري که قانون بر آن احاطه کامل دارد. اين شهر در تقابل با ايتالياي پر شور و خود انگيخته است. در واقع اين انتقال بسيار هوشمندانه است و ما حس مي کنيم زماني فرا رسيده که «من سرکوب شده» ريپلي مي خواهد بال و پر بگيرد.»
کثيريان در مورد شخصيت ريپلي مي گويد: «ريپلي بسيار غافلگير کننده، خودش را به ديکي معرفي مي کند. يعني در واقع با تقليد صداي پدر و مطرح کردن موضوع اجير شدن خود توسط پدر ديکي، قسمت عمده داستان را به او لو مي دهد. در واقع ريپلي در جريان داستان به سمتي مي رود که در شخصيت اصلي اش تغيير به وجود مي آيد و به نظر مي رسد که ميلي هم به برگشتن ندارد. يعني در واقع ما در ابتدا با يک ريپلي مواجه هستيم که به نظر نمي رسد شخصيتش به اين شکل در ادامه بروز پيدا کند و در انتها با يک ريپلي ديگر.» قادري از شخصيت هاي دوگانه فيلم هايي چون سوپرمن، بت من و مرد عنکبوتي ياد مي کند و ادامه مي دهد: «دوگانگي در خلق اين شخصيت ها بسيار فراوان ديده مي شود. روند کلي اين داستان ها که مي توانيم با آقاي ريپلي با استعداد مقايسه شان کنيم، به شکلي است که در ابتدا يک فرد منزوي است و سپس همين فرد منزوي، آرام و گوشه گير اقدام به قتل و جنايت مي کند و قدرت هاي فيزيکي عجيب و غريبي پيدا مي کند. به ريپلي هم دقيقاً مي شود از همين زاويه نگريست که خودش را به يکباره در ميانه داستان نشان مي دهد. هنرمندي در مورد حادثه 11 سپتامبر و صحنه برخورد برج هاي دوقلو گفته بود که اين صحنه، زيبايي يک اثر هنري را دارد. شخصيت ريپلي هم دقيقاً همين طور است. زماني در زندگي اش به وجود آمده است که بتواند خيلي مسائل را جا بگذارد و استعدادهاي ديگرش را بروز دهد. در واقع «من» اصلي اش را شکل بدهد.»
کثيريان به نقطه عطف فيلمنامه اشاره مي کند و آن را نسبتاً ضعيف مي خواند و مي گويد: «زماني که ريپلي و ديکي در قايق هستند و صحنه درگيري به وجود مي آيد، نقطه عطف داستان شکل مي گيرد. اما به نظر مي رسد که اين نقطه عطف ضعيف و تصادفي است. ما سير تکاملي اين اتفاق را در فيلم مشاهده نمي کنيم. يعني آن چه ما قبل از صحنه درگيري ديکي و ريپلي مي بينيم، رابطه ظاهراً عميق و صميمانه بين اين دو نفر است و پيمان برادري که بين اين دو وجود دارد. پس از اين صحنه، به صورت کاملاً تصادفي، درگيري ديکي با ريپلي به وجود مي آيد، ديکي از کوره در مي رود و ادامه ماجرا که منجر به قتل مي شود. البته نشانه هاي ديگري هم به ما داده مي شود. در همان گفت و گوي ابتدايي فيلم که بسيار کليدي هم هست، گفته مي شود که کاش من از روز اول آن کت را قرض نمي گرفتم و زمان به عقب بر مي گشت. در واقع اين قرض گرفتن کت که در صحنه عروسي اول با آن مواجه مي شويم و ريپلي خودش را فرد ديگري جا مي زند، مي تواند همان ابتدا وجه ديگري از شخصيت ريپلي را به ما نشان بدهد و در حقيقت ريشه استعدادهاي منفي ريپلي در همان قرض گرفتن کت است.» قادري اين بحث را ادامه مي دهد و مي گويد: «دوباره من به شخصيت هاي مرد عنکبوتي و بت من اشاره مي کنم. يک شخصيت دوگانه بايد در ابتدا خوب باشد و بعد بد بشود. اين موضوع هم کاملاً ذهني است و به تفسير ما برمي گردد. اين تفسير هم بايد اتفاقي شکل بگيرد. در مورد اين داستان، به طور خاص، بايد بگويم که در ابتدا نبايد شخصيت اصلي فردي جذاب باشد، بلکه دقيقاً برعکس بايد فردي کاملاً عادي باشد، که بعد وارد جريان مي شود و شخصيت يک جاني را پيدا مي کند.»
يکي از حاضران مي گويد: «به نظر مي رسد که ريپلي اصلاً فردي با استعداد نيست و تا از جايي کم مي آورد، آدم مي کشد.» قادري در يک جمله پاسخ مي دهد: «به هر حال قتل هم استعداد مي خواهد!» اين بحث با مطرح کردن سؤالي از سوي يکي از حاضران در جلسه ادامه پيدا مي کند. وي مي گويد: «به نظر مي رسد که پليس هايي که سر راه ريپلي قرار مي گيرند، افرادي ابله هستند، که در واقع تام مي تواند به راحتي از چنگ آنها فرار کند. فکر مي کنم که اين با استعداد بودن آقاي ريپلي تنها وامدار نام فيلم است.» قادري پاسخ مي دهد: «من با نظر شما موافق نيستم، آيا من و شما مي توانيم. چند نفر را به قتل برسانيم، جعل امضا بکنيم، از چند شهر مختلف بي دردسر رد بشويم، از دست پليس ها فرار کنيم و ... اگر واقعاً شما مي توانيد اين همه کار انجام بدهيد، فرد بااستعدادي هستيد!» کثيريان به صحبت يکي از افراد حاضر در مورد شخصيت ريپلي و «کم آوردن» در موقعيت هاي مختلف فيلم اشاره مي کند و ادامه مي دهد: «گاهي کارهايي که ريپلي انجام مي دهد، دقيقاً بر عکس اعمال يک فرد با استعداد به نظر مي رسد. يعني مثلاً در صحنه اي که ريپلي پس از قتل ديکي انگشتر او را به دست مي کند و با نامزدش مواجه مي شود، به وضوح ترس از اين که او را شناسايي کنند، در چهره اش نمايان مي شود.» يکي از حاضران مي گويد: «خب اين ترس طبيعي است، چون اصولاً ريپلي قاتل بااستعدادي است ولي آدم بااستعدادي نيست!»
کثيريان نيز در همين مورد مي گويد: «اين سؤال براي من نيز مطرح است که در آخر فيلم ريپلي خودش است يا ديکي گرين ليف؟ حتي در پايان فيلم به نظر مي رسد که نمي خواهد مرديت را بکشد.» قادري ادامه مي دهد: «بازي بر سر همين موضوع است. يعني طرح استعدادهاي نهفته ريپلي.» کثيريان گفته هاي قبلي اش را ادامه مي دهد و خاطر نشان مي کند ريپلي پس از قتل ديکي، لباسش را درمي آورد و خودش آنها را به تن مي کند. زماني که به هتل وارد مي شود، هتل دار او را به نام «ديکي گرين ليف» صدا مي زند و ريپلي ابتدا مي گويد که من گرين ليف نيستم. در واقع اول نمي خواهد خودش را به جاي ديکي جا بزند، به نظر مي رسد که جرقه اين که ريپلي خودش را به جاي ديکي جا بزند، همان جا شکل مي گيرد، گر چه در ابتداي فيلم در فرودگاه به «مرديت» هم دروغ مي گويد.» يکي از حاضران در مورد نقطه هاي عطف فيلمنامه از منتقدان سؤال مي پرسد و کثيريان در پاسخ به او مي گويد: «نقطه عطف اول صحنه درگيري تام و ديکي در قايق اوست، نقطه عطف دوم تنظيم نامه خودکشي ديکي است. از اينجا به بعد ريپلي دوباره دلش مي خواهد تام ريپلي باشد.»
جلسه با اعلام معرفي برنامه بعدي که به نمايش و نقد فيلمنامه فيلم جادوگر آز با حضور «جمشيد ارجمند» اختصاص دارد، پايان مي يابد.
منبع : مجله فيلم نگار، شماره ي 24



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما