چشم از نگاه اديبان
من از آن پيمان که با چشم تو بستم سال پيشين
اگر تو عهد دوستي با ديگري بستي، گذشتم
(شفيعي کدکني)
ظاهرا چشم ها همه کاره اند چه آن که گاهي خاطرات و آرزوها را نيز جست و جو مي کرده اند، آن هم به روش غواصي و غوطه وري
توفان فرونشست ولي ديدگان پير
مي رفت در دل دريا به جست وجو
در آب هاي تيره اعماق خفته بود
يک مشت آرزو (ه.الف.سايه)
چشم ها بدون آن که خود بدانند به چه جاهايي رفته اند که قابل تصور نيست آنچنان که در افسانه ها و داستان هاي اساطيري ايران نيز جايگاهي ويژه يافته اند، به گفته منوچهري:
شبي چون چاه بيژن تنگ و تاريک
چو بيژن در ميان چاه خود، من
ثريا چون منيژه بر سر چاه
دو چشم من بر او چون چشم بيژن
و يا سروده حکيم طوس درآوردگاه رستم و اسفنديار
بزد راست بر چشم اسفنديار
جهان تيره شد پيش آن نامدار
خم آورد بالاي سرو سهي
از او دور شد دانش و فرهي
عنايت خواهيد فرمود که اگر آشيل ضعف در پاشنه پا دارد يا زيگفريد از ناحيه قلب (امتداد کتف چپ) آسيب پذير است، فردوسي، اسفنديار را از ناحيه چشم ضربه پذير مي داند، چه آن که صدمه به چشم ولو در دشمن نيز دردناک است. باور کنيد اگر اين تير گزين دو شاخ به قلب اسفنديار رفته بود چنان اثر گذار نبود که بر چشمان او، طرفه آن که فردوسي در همين دو بيت با نهايت ظرافت پهلوان مغلوب را نيز ستايش کرده و ضمنا به تجربه هاي بينايي درجهت کسب معلومات و دانش پرداخته است.
اما نفوذ چشم ها به ضرب المثل ها و اشارات کوچه و بازار هم کشيده شده است، گفته اند (چشمش را ببين، دلش را بخوان) مي بينيد که با يک جمله چندين مطلب آورده اند، روانشناسي، ارتباط چشم ها با روان آدمي و صداقت چشم در بيان مکنونات قلبي، ساده، روان بدون حاشيه درست و بدون تفسير تازه اين سخن مردم کوچه و بازار است (واقعا چه ملت زيرک و نکته سنجي داريم) ولي چشم تنها بيان کننده حالت هاي رواني نيست، روانشاد مهدي سهيلي (همراه با هوشنگ ابتهاج که خداوند بر عمر وي بيافزايد بيشترين مضمون چشم را در اشعار دارند) از چشم به عنوان پرده نمايش دهنده نيز استفاده کرده است.
چون باغ ستاره که شب از پنجره پيداست
در آينه چشم تو صد منظره پيدا است
و يا شعر ه.الف.سايه (هوشنگ ابتهاج)
تا خيال دل گشت گل ريخت در آغوش چشم
صد بهارم نقش زد بر پرده گلپوش چشم
علاوه بر اين ها معلوم مي شود که چشم با هوش است و با دل رقابت هم دارد. چشم و دل ناديده بر آن حسن پنهان عاشق اند.
خوب، تا اينجا هر چه بود تعريف و تمجيد چشم ها بود اما رسم فتنه سازي و آتش افروزي چشم ها نيز معطوف به سابقه است.
چو ديدم مست خواب آن چشم فتان را به دل گفتم
سر بس فتنه ها دارد نبايد کرد بيدارش
خموش تهراني
و يا
فتنه اي چشم سياه تو برانگيخت ز شهر
که غزالان در دروازه صحرا بستند
فوجي نيشابوري)
ولي اين اعمال (آشوب و فتنه گري) معمولا بدون سر و صدا بوده است و چشم ها آرام کار خود را مي کرده اند. ليکن نوشته هايي وجود دارد که نشان دهنده عربده جوئي و عربده کشي چشم ها است و افراد معتبري همچون حافظ شيرازي آن را تاييد کرده اند.
نرگسش عربده جوي و لبش افسوس کنان
نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست
البته تا اين زمان گزارشي از چاقو کشي چشم ها در دست نيست خدا به خير کند، باز هر چه هست يک حرف را نمي توان پنهان ساخت و آن کاربرد نگاه به جاي سخن است، به ويژه در برهه هاي حساس که سخن ممکن نيست و يا نارسا است يا وقت تلف کردن است.
دم آخر است عرفي به رخش نگاه مي کن
که اميد بازگشتن کس از اين سفر ندارد
ملاحظه فرموديد، اين تنها گوشه اي از نگرش اديبان و شاعران به چشم و اجزاء و ملازمان آن است. مرا مجال آن نبوده است که بيش از اين در مطلب کنکاش نماييم، اما اين مختصر شايد مطلعي باشد تا عزيزان خواننده و علاقمند را وارد اين بحث نمايد.