نگاهي به مجموعه شعر «از عصاي شکستة نيچه تا عصر مچالة لورکا»سرودة سريا داودي حموله
نويسنده: افسانه نجومي
هر بار سخن از شعر زنان به ميان ميآيد، به گونهاي بحث دربارة زبان زنانه نيز از لابه لاي نوشتار خودش را به نمود ميکشاند. گويي طرح مبحث اولي، خود به خود متضمن برجسته نمايي مبحث دوم (زبان زنانه) ميشود تا جايي که به ناگزير مرز ميان آن دو ميشکند. با يکي شدن هر دو مطلب، پايه و بدنة شعرها بر اساس نگاه و نگرشي يکنواخت شکل ميگيرد و در نهايت مخاطب، يکسان شمردن اين هر دو را در متن به عنوان ويژگي ساختاري ميبيند و ميپذيرد. با اين همه پل زدن از ميان آن همه پيچ و خم و دهليز، تنها براي رسيدن به جوهرة شعر، جسارتي ويژه ميطلبد و نگاهي مملو از تأمل. اتفاقي که در تک تک مونولوگهاي اين دفتر (از عصاي شکستة نيچه تا عصر مچالة لورکا) به وضوح رخنمون ميشود تا زبان،فرم، مضامين و ساختار شعر را عجين شده در زباني زنانه نشان دهند:
«تو ميتواني
عشق را گوشهاي پارک کني
و مانند مانکن زيبايي مدام پوست بترکاني
رنگ حرفهاي نيچه هم که نباشي
اين عشق لعنتي را يک خط تيره هم کامل ميکند» (ص46)
شعرهاي داودي در اين دفتر به سمت و سوي روايتگرايي ويژهاي ميل ميکند. عناصر روايي به شيوهاي واگرايانه در تعامل با وقايع تاريخي، در پي يافتن ساختاري منسجم، حدود و ثغور خود را در متن يافته اند. گزارههايي که سرانجام با توليد گونهاي گسست و قطع و وصلهاي ناگهاني در تصاوير، موفق به ترويج سپيدخواني و فاصلهگذاري ميان گزارهها شده، ظرفيتهاي بالقوة ويژهاي در متن را آفريدهاند تا به ياري پاساژهاي زباني، سرانجام بدل به تصاويري شوند که شاعر با تکيه بر آنها کليت اندام وارة شعرش را ساخته و پرداخته است.
پس گزارهها با حرکت در مسير بينامتنهاي متنوع خواهان آنند تا به انجام و سرانجام خود در نوشتار دست بيابند. بينامتنهايي که اگر در شعرها افتان و خيزان به عمد يا غيرعمد رها شده اند، تا دانستههاي مخاطب را بيازمايند و با يادآوري حوادث و اتفاقات و ترسيم اضلاع تاريخي ـ اجتماعي آنها، در ذهن مخاطب به تذکاري بدل شوند براي نمود هر چه بيشتر تناقضات جهان پيرامون.
اما آنچه سبب ميشود تا شيوة نگاه و نگارش در شعرهاي داودي (در اين دفتر) سبک و سياق ويژه بيابد، تنيده شدن اضلاع واژهها در محور همنشيني است که در مساحتي وسيع همچنان که بار عاطفي نوشتار را به عهده گرفته اند، به مفاهيم و رويکردهاي خاصي، چه در متن و چه در فرامتن، بدل شدهاند.
به عبارت ديگر، منطقي که فضاهاي حسي/ انديشگي شعرها را به حرکت درميآورد، داستانکهايي است که شاعر محور مونولوگياش را بر پاية آنها پيريزي كرده است. داستانکهايي که با متن عجين شدهاند، اما نه ظرفيت داستانگويي را با خود دارند و نه از ساختار بالقوة روايتي منسجم بهره ميبرند. با اين همه، داودي به خوبي دريافته است که شعر امروز پارسي با نزديک شدن به انواع شيوههاي روايت و داستان گويي، ضمن دستيابي به لحن صميمانه، توانايي آن را يافته است تا از نزديک با مخاطبانش ارتباط جديتري بيابد. پس با همين پيشفرض در پي آن است تا با جلو و عقب کشاندن حرکت وضعي گزارهها و تصاوير، منطق شعرياش را در ساية چشماندازي اما نه چندان متفاوت (در قالب داستانک) گسترش دهد.
«وقتي برادرم پوتين جنگ را پوشيد
رنگ عشق از آسمان رفت
من و مادربزرگ
براي اسب سفيدي گريه کرديم
که در بادها گم شده بود» (ص50)
نگارشي که شاعر در تک تک شعرهايش به کار گرفته است، متضمن نگاهي شاعرانه / زنانه است به حوادث و وقايعي که از دل تاريخ ميتراود و در مسير روزمرة زندگيمان منتشر ميشود. اگرچه همين نگاه از کنار جنسيت و جسميت رندانه گذشته است و ميگذرد. گويي وقايع شعر از بطن حوادث تاريخي است که ميبايست حدود و ثغور خود را بيابند، بنابراين شاعر با ورق زدن برگهاي تاريخ، لايههاي مبهم و تاريک را از دل آنها بـــيرون ميکــشد تا گذشته را جلو ديدگان ما به وضوح نشان دهد و طرح آيندهاي را رو به رويمان بگشايد که همواره پيش روي ماست.
«هر شب
آهوي ساق بستهاي به خوابم ميآيد
آيا بادها تغيير نام دادهاند؟
حالا که سايهها يکي شدهاند
ماه را به پيشانيام بگذار
سنگي به سايههاي کبود نخواهد ماند» (ص 41)
«خندههايت
سيب آمرزش گناهان من است
شعري بر پلکهاي بسته بگذار
و دلم را به سرخي سيبي گره بزن» (ص51)
به واقع داودي کوشيده است تا با ادغام فضاهاي غيرواقعي و بعضاً سورئال با قصويتي که مدام با وقايع تاريخي ميآميزد، مفاهيم شعرش را گسترش دهد؛ پس خواهان آن است تا با يکي شدن تصاوير با اتفاقات روزمره، آحاد و عناصر شعرش در شرايط تاريخي ـ سياسي جامعهاش استمرار بيابد. مضامين سياسي ـ اجتماعي که حاصل دلمشغوليهاي شاعرانه است و در پي آن است تا همدلي مخاطب را در ساية ارتباطي صريح و شفاف به دست آورد. اگرچه گزارههاي ضد روايتي و واگرا در مساحتي وسيع مونولوگها را به خلجان دچار کردهاند، اما هرگز از بار قصويت شعرها نکاستهاند. چنان که واژههايي نظير: ماه، باد، شعر، شاعر،کلمه، پرنده و عشق، حضوري فعال در متن ميپراکنند تا مبين قصويت نهفته در دل شعرها باشند و چهرة داناي کلي متن را بر تمامي گزارهها بتابانند.
«عشق را ميترسانم
تا تصويرت را از تمام آيينهها بردارد
چرا هيچ شاعري شبيه خودش نيست؟!» (ص20)
با اين همه نميتوان از حضور واژههاي نامتجانس نظير: مضارع، فاعل، فعل، مضافاليه، ضمير، افاعيل، مفعول فاعلات و... که گاه و بيگاه در مسير شعرها به تعمد رها شدهاند و تنها نقش پر کردن و طويل نمايي جملهها را در نوشتار به عهده گرفتهاند، چشم پوشيد. هر چند همان واژههاي بعضاً نامتجانس که ظاهري تزئيني را در متن به رخ ميکشند، در بسياري از مواقع زمينه ساز پيدايي مفاهيم وسيع تري در دل نوشتار شدهاند.
«لعنت به فعلهاي فلسفه
که هر چه بود
از عصاي شکستة نيچه بود و عصر مچالة لورکا
نيچه ميشوم
مينشينم روي ضمير تو
با لهجة گوسالة سامري» (ص 8)
زبان سريا اما زباني ساده و بيپيرايه است و همچناني که قبلتر هم به آن اشاره شد، با توجه به قصويت نهفته در دل شعرها خواستار آن است تا صميمانه همدلي مخاطب را در ساية ارتباطي صريح و شفاف به دست بياورد. با اين همه اما شاعر همواره مخاطبش را آگاه و هوشيار ميخواهد. مخاطبي سر از پا نشناخته که تمامي راههاي نرفته را با شاعر بيايد و در اين طي طريق لحظهاي او را رها نکند. سپيدي متنها را با او بخواند و بدون اين که بهراسد، با او در سکانسهاي ممنوع پا بگذارد.
پس دريچهاي از تاريخ را با لابيرنتهاي گوناگون و متضادش روبه روي او ميگشايد:
«جمهوري را سنجاق ميکنم
به پيراهنت
حالا هر رنگ نام ديگري دارد
بيا جنوب را برداريم
در انتهاي شب پنهان شويم
پيراهنم پر از حروف نام پرندهاي است
که سياه سرفه گرفته ميخواهد
پرواز را در ديوار سيماني پنهان کند.» (ص 37)
اما داودي در اين دفتر شعر نشان داده است که حرفي براي گفتن دارد و طرحي براي نوشتن. با فرمهايي که خاص خودش است. پس با زبان خودساختهاش به ترسيم حدود تاريخي ـ سياسي جهان پيرامونش پرداخته، مفاهيم را در دهليزهاي پيچ در پيچ متن ميگستراند و تکثير ميکند. فضاهايي گوناگون که در واژگان و نقوش متنوع طرح ميخورند. تا پس از گذشتن از مسيرهاي آشنا و موجه، راههاي ايجازگونه را به اختصار بيازمايند تا داودي را سرانجام شاعري معنا گرا نشان دهند.
«عشق را در پلک نابينايي پنهان کرديم
در خوابهاي زمين پراکنده شديم
نامهاي پرندگان را با هم عوض کرديم
دست بند زديم
به سايههاي باد
ماه سر به روياهايي که دارد
که کنار سايههامان تنهاييم؟» (ص 49)
زن / شاعر دنياي سريا، زني منفعل و بيدست و پا نيست و به عنوان نيرويي فروتر و سرخورده در جهان مطرح نميشود؛ پس هرگز نه از به حاشيه رفتن زن ميگويد و نه از سرخــوردگيها و تحسر و ناکامي مينالد. چشم بر کژيها نميبندد و تناقضات جهان را بي نگاهي از سر نقد رها نمينمايد.
به روايت ديگر، نگاه شفاف و روشن شاعر همواره خواستار آن است تا هر پديدة تار و کدري را از مسير شعرش کنار بزند تا اشياء و حوادث، همان گونه که در جهان پيرامون اتفاق ميافتند، در شعرها به جريان بيفتند. پس نه از قواعد و شيوههاي رايج بيان سر ميتابد و نه اعتنايي به آن همه تئوري پيدا و پنهان در نوشتارهاي پيش رو دارد، و تنها در پي آن است تا با نقدي فراگير و جهان شمول به افشاي تناقضات و کژيهاي جهان بپردازد. نگاهي منتقد که پنجه در پنجة تفکري مينهد که شاعران را همواره در حاشيه خواسته است، نه در متن. نگاهي افلاطوني که در مدينة فاضلهاش تنها شاعران دست چندمي حق تقدم دارند و جواز عبور. شاعراني که اگر مانده اند، تنها براي مدح دوستان است و هجو دشمنان.
«تنها يک صندلي از تو دور بودم
قرار بود از شعر آسماني بسازم
براي کودکان دنيا شمع روشن کنم
از ترس ابرهاي بد زبان
به پاي بادها پيچيدم
مانند شاعران دهة چهل
خود را محاصره ميکنم
قسم به افلاطون
کفشهاي نيچه
من بودم
شاعران را نميآفريدم» (ص16)
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
«تو ميتواني
عشق را گوشهاي پارک کني
و مانند مانکن زيبايي مدام پوست بترکاني
رنگ حرفهاي نيچه هم که نباشي
اين عشق لعنتي را يک خط تيره هم کامل ميکند» (ص46)
شعرهاي داودي در اين دفتر به سمت و سوي روايتگرايي ويژهاي ميل ميکند. عناصر روايي به شيوهاي واگرايانه در تعامل با وقايع تاريخي، در پي يافتن ساختاري منسجم، حدود و ثغور خود را در متن يافته اند. گزارههايي که سرانجام با توليد گونهاي گسست و قطع و وصلهاي ناگهاني در تصاوير، موفق به ترويج سپيدخواني و فاصلهگذاري ميان گزارهها شده، ظرفيتهاي بالقوة ويژهاي در متن را آفريدهاند تا به ياري پاساژهاي زباني، سرانجام بدل به تصاويري شوند که شاعر با تکيه بر آنها کليت اندام وارة شعرش را ساخته و پرداخته است.
پس گزارهها با حرکت در مسير بينامتنهاي متنوع خواهان آنند تا به انجام و سرانجام خود در نوشتار دست بيابند. بينامتنهايي که اگر در شعرها افتان و خيزان به عمد يا غيرعمد رها شده اند، تا دانستههاي مخاطب را بيازمايند و با يادآوري حوادث و اتفاقات و ترسيم اضلاع تاريخي ـ اجتماعي آنها، در ذهن مخاطب به تذکاري بدل شوند براي نمود هر چه بيشتر تناقضات جهان پيرامون.
اما آنچه سبب ميشود تا شيوة نگاه و نگارش در شعرهاي داودي (در اين دفتر) سبک و سياق ويژه بيابد، تنيده شدن اضلاع واژهها در محور همنشيني است که در مساحتي وسيع همچنان که بار عاطفي نوشتار را به عهده گرفته اند، به مفاهيم و رويکردهاي خاصي، چه در متن و چه در فرامتن، بدل شدهاند.
به عبارت ديگر، منطقي که فضاهاي حسي/ انديشگي شعرها را به حرکت درميآورد، داستانکهايي است که شاعر محور مونولوگياش را بر پاية آنها پيريزي كرده است. داستانکهايي که با متن عجين شدهاند، اما نه ظرفيت داستانگويي را با خود دارند و نه از ساختار بالقوة روايتي منسجم بهره ميبرند. با اين همه، داودي به خوبي دريافته است که شعر امروز پارسي با نزديک شدن به انواع شيوههاي روايت و داستان گويي، ضمن دستيابي به لحن صميمانه، توانايي آن را يافته است تا از نزديک با مخاطبانش ارتباط جديتري بيابد. پس با همين پيشفرض در پي آن است تا با جلو و عقب کشاندن حرکت وضعي گزارهها و تصاوير، منطق شعرياش را در ساية چشماندازي اما نه چندان متفاوت (در قالب داستانک) گسترش دهد.
«وقتي برادرم پوتين جنگ را پوشيد
رنگ عشق از آسمان رفت
من و مادربزرگ
براي اسب سفيدي گريه کرديم
که در بادها گم شده بود» (ص50)
نگارشي که شاعر در تک تک شعرهايش به کار گرفته است، متضمن نگاهي شاعرانه / زنانه است به حوادث و وقايعي که از دل تاريخ ميتراود و در مسير روزمرة زندگيمان منتشر ميشود. اگرچه همين نگاه از کنار جنسيت و جسميت رندانه گذشته است و ميگذرد. گويي وقايع شعر از بطن حوادث تاريخي است که ميبايست حدود و ثغور خود را بيابند، بنابراين شاعر با ورق زدن برگهاي تاريخ، لايههاي مبهم و تاريک را از دل آنها بـــيرون ميکــشد تا گذشته را جلو ديدگان ما به وضوح نشان دهد و طرح آيندهاي را رو به رويمان بگشايد که همواره پيش روي ماست.
«هر شب
آهوي ساق بستهاي به خوابم ميآيد
آيا بادها تغيير نام دادهاند؟
حالا که سايهها يکي شدهاند
ماه را به پيشانيام بگذار
سنگي به سايههاي کبود نخواهد ماند» (ص 41)
«خندههايت
سيب آمرزش گناهان من است
شعري بر پلکهاي بسته بگذار
و دلم را به سرخي سيبي گره بزن» (ص51)
به واقع داودي کوشيده است تا با ادغام فضاهاي غيرواقعي و بعضاً سورئال با قصويتي که مدام با وقايع تاريخي ميآميزد، مفاهيم شعرش را گسترش دهد؛ پس خواهان آن است تا با يکي شدن تصاوير با اتفاقات روزمره، آحاد و عناصر شعرش در شرايط تاريخي ـ سياسي جامعهاش استمرار بيابد. مضامين سياسي ـ اجتماعي که حاصل دلمشغوليهاي شاعرانه است و در پي آن است تا همدلي مخاطب را در ساية ارتباطي صريح و شفاف به دست آورد. اگرچه گزارههاي ضد روايتي و واگرا در مساحتي وسيع مونولوگها را به خلجان دچار کردهاند، اما هرگز از بار قصويت شعرها نکاستهاند. چنان که واژههايي نظير: ماه، باد، شعر، شاعر،کلمه، پرنده و عشق، حضوري فعال در متن ميپراکنند تا مبين قصويت نهفته در دل شعرها باشند و چهرة داناي کلي متن را بر تمامي گزارهها بتابانند.
«عشق را ميترسانم
تا تصويرت را از تمام آيينهها بردارد
چرا هيچ شاعري شبيه خودش نيست؟!» (ص20)
با اين همه نميتوان از حضور واژههاي نامتجانس نظير: مضارع، فاعل، فعل، مضافاليه، ضمير، افاعيل، مفعول فاعلات و... که گاه و بيگاه در مسير شعرها به تعمد رها شدهاند و تنها نقش پر کردن و طويل نمايي جملهها را در نوشتار به عهده گرفتهاند، چشم پوشيد. هر چند همان واژههاي بعضاً نامتجانس که ظاهري تزئيني را در متن به رخ ميکشند، در بسياري از مواقع زمينه ساز پيدايي مفاهيم وسيع تري در دل نوشتار شدهاند.
«لعنت به فعلهاي فلسفه
که هر چه بود
از عصاي شکستة نيچه بود و عصر مچالة لورکا
نيچه ميشوم
مينشينم روي ضمير تو
با لهجة گوسالة سامري» (ص 8)
زبان سريا اما زباني ساده و بيپيرايه است و همچناني که قبلتر هم به آن اشاره شد، با توجه به قصويت نهفته در دل شعرها خواستار آن است تا صميمانه همدلي مخاطب را در ساية ارتباطي صريح و شفاف به دست بياورد. با اين همه اما شاعر همواره مخاطبش را آگاه و هوشيار ميخواهد. مخاطبي سر از پا نشناخته که تمامي راههاي نرفته را با شاعر بيايد و در اين طي طريق لحظهاي او را رها نکند. سپيدي متنها را با او بخواند و بدون اين که بهراسد، با او در سکانسهاي ممنوع پا بگذارد.
پس دريچهاي از تاريخ را با لابيرنتهاي گوناگون و متضادش روبه روي او ميگشايد:
«جمهوري را سنجاق ميکنم
به پيراهنت
حالا هر رنگ نام ديگري دارد
بيا جنوب را برداريم
در انتهاي شب پنهان شويم
پيراهنم پر از حروف نام پرندهاي است
که سياه سرفه گرفته ميخواهد
پرواز را در ديوار سيماني پنهان کند.» (ص 37)
اما داودي در اين دفتر شعر نشان داده است که حرفي براي گفتن دارد و طرحي براي نوشتن. با فرمهايي که خاص خودش است. پس با زبان خودساختهاش به ترسيم حدود تاريخي ـ سياسي جهان پيرامونش پرداخته، مفاهيم را در دهليزهاي پيچ در پيچ متن ميگستراند و تکثير ميکند. فضاهايي گوناگون که در واژگان و نقوش متنوع طرح ميخورند. تا پس از گذشتن از مسيرهاي آشنا و موجه، راههاي ايجازگونه را به اختصار بيازمايند تا داودي را سرانجام شاعري معنا گرا نشان دهند.
«عشق را در پلک نابينايي پنهان کرديم
در خوابهاي زمين پراکنده شديم
نامهاي پرندگان را با هم عوض کرديم
دست بند زديم
به سايههاي باد
ماه سر به روياهايي که دارد
که کنار سايههامان تنهاييم؟» (ص 49)
زن / شاعر دنياي سريا، زني منفعل و بيدست و پا نيست و به عنوان نيرويي فروتر و سرخورده در جهان مطرح نميشود؛ پس هرگز نه از به حاشيه رفتن زن ميگويد و نه از سرخــوردگيها و تحسر و ناکامي مينالد. چشم بر کژيها نميبندد و تناقضات جهان را بي نگاهي از سر نقد رها نمينمايد.
به روايت ديگر، نگاه شفاف و روشن شاعر همواره خواستار آن است تا هر پديدة تار و کدري را از مسير شعرش کنار بزند تا اشياء و حوادث، همان گونه که در جهان پيرامون اتفاق ميافتند، در شعرها به جريان بيفتند. پس نه از قواعد و شيوههاي رايج بيان سر ميتابد و نه اعتنايي به آن همه تئوري پيدا و پنهان در نوشتارهاي پيش رو دارد، و تنها در پي آن است تا با نقدي فراگير و جهان شمول به افشاي تناقضات و کژيهاي جهان بپردازد. نگاهي منتقد که پنجه در پنجة تفکري مينهد که شاعران را همواره در حاشيه خواسته است، نه در متن. نگاهي افلاطوني که در مدينة فاضلهاش تنها شاعران دست چندمي حق تقدم دارند و جواز عبور. شاعراني که اگر مانده اند، تنها براي مدح دوستان است و هجو دشمنان.
«تنها يک صندلي از تو دور بودم
قرار بود از شعر آسماني بسازم
براي کودکان دنيا شمع روشن کنم
از ترس ابرهاي بد زبان
به پاي بادها پيچيدم
مانند شاعران دهة چهل
خود را محاصره ميکنم
قسم به افلاطون
کفشهاي نيچه
من بودم
شاعران را نميآفريدم» (ص16)
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج