تجلي مدارا در انديشههاي مولانا(2)
درآمد
مدارا و تساهل يكي از فاخرترين و انسانيترين جلوههاي فرهنگ پربار و سرافرازِ ايران زمين است كه درآثار انديشمندان و سخنوران سترگ فارسي ـ به ويژه در نوشتهها و گفتههاي عارفان بزرگ ايراني نظير فريدالدين عطارنيشابوري، ابوالحسن خرقاني، ابوسعيد ابيالخير و مخصوصاً مولوي ـ برجستگي خاص يافته است.
در اين بررسي، كوشش شده است تجلّيِ انديشة تساهل و مدارا در آثار مولانا جلالالدين محمد مولوي، متفكر بزرگ و عارف نامدار ايراني، رديابي و تحليل شود. در شماره پيشين به جلوه هايي از مدارا در انديشه مولانا اشاره کرديم و اينک ادامه مطلب را پي مي گيريم .باز هم ياد آوري مي شود که در مقالة حاضر، اعداد بدون پرانتز نشانة ارجاع به پانوشت و اعداد داخل پرانتز علامت ارجاع به پينوشت است.
اينك اهمِّ شاهد مثالهايي را كه دربارة وحدت وجود از مثنوي استخراج كردهايم، ارائه ميكنيم:
اصلِ هستي مبتني بر وحدت است و ظهورِ كثرات جنبة اعتباري و نمادي دارد. (زماني، همان، ص 64)
منبسط بوديم و يك جوهر همه
بي سر و بي پا بُديم آن سر همه
يك گهر بوديم همچون آفتاب
بي گِره بوديم و صافي همچو آب
چون بهصورت آمد آن نورِ سَرِه
شد عدد چون سايههايِ كنگره
كنگره ويران كنيد از منجنيق
تا رود فرق از ميانِ اين فريق32
دفتر اوّل: 686- 689
تفرقه برخيزد و شِركُ و دُوي
وحدت است اندر وجودِ معنوي
چون شناسد جانِ من جانِ تو را
ياد آرند اتحاد ماجَرَي
موسي و هارون شوند اندر زمين
مختلط خوش همچو شير و انگبين
دفتر چهارم: 3829- 3831
هـ . ـ عدم تعصب
دلايل قوي بايد و معنوي
نه رگهاي گردن به حجّت قوي(7)
يكي از شرايط اوليه و لوازم اصلي مدارا و تساهل، فراغت از هر گونه جزمانديشي و تعصب اعم از مذهبي، ملي، قومي، صنفي فرقهاي و امثال آن است. از اينرو، مولانا در چندين جاي مثنوي مؤكداً به نفي و نكوهش تعصب پرداخته است. از آن جمله در داستان معروفِ «فيل در خانة تاريك»، در قالب تمثيلي بديع و هوشمندانه، مبتلايِ به تعصب را به جنيني تشبيه كرده كه محيط پرورش و افق ديدش محدود به فضايي بس تنگ ـ رحم مادرـ است و كارش خونخواري:
سختگيري و تعصب خامي است
تا جنيني كار خونآشامي است(8)
دفتر سوم: 1297
در همان داستان، مولانا تعصب را نشانة خام فكري ميداند و گرفتاران بدان را ميوههاي نارسي تلقي ميكند كه به سختي به شاخههاي درختان چسبيدهاند:
نِي نگويم ز آنک خامي تو هنوز
در بهاري تو نديدستي تموز
اين جهان همچون درخت است اي كِرام33
ما براو چون ميوههاي نيمخام
سخت گيرد خامها مر شاخ را
ز آنكه در خامي نشايد كاخ را
چون بپخت و گشت شيرين لب گزان
سست گيرد شاخها را بعد از آن
همانجا: 1292- 1295
مولانا، در جايي ديگر از مثنوي، ضمن ارائة تمثيلي عالمانه، ناتواني آدميان را در مشاهدة واقعياتِ جهانِ خارج معلولِ موانع و حجابهايي ميداند که انسانها، بهدست خود، در برابر بصيرت خويشتن پديد آوردهاند:
... چشمِ دل از مو و علّت پاکدار
وانگهان ديدارِ قصرش چشمدار
... حق پديد است از ميانِ ديگران
همچو ماه اندر ميانِ اختران
دو سر انگشت بر دو چشم نِه
هيچ بيني از جهان؟ انصاف ده!
گر نبيني، اين جهان معـدوم نيست
عيب جز ز انگشتِ نفسِ شوم نيست
تو ز چشم انگشت را بردار هين
وانگهاني هر چه ميخواهي ببين
... رو و سر در جامهها پيچيدهاند
لاجرم با ديده و ناديدهاند
دفتر اوّل: 1398- 1405
و ـ استقلال فكري و اجتناب از تقليد
بي ز تقليدي نظر را پيشه كن
هم براي عقلِ خود انديشه كن
دفتر ششم: 3344
در سراسر آثار مولانا، بهويژه در مثنوي، توصيههاي مكرري به تفكر مستقل و احتراز از گَردِهبرداري صِرف و تبعيتِ بيچون و چرا از انديشههاي ديگران مشاهده ميشود؛ از آن جمله در انتهاي يكي از حكايات دفتر ششم، اين معني بهگونهاي بس صريح و روشن و بينياز از هر گونه توضيح و يا تفسير بيان شده است:
چشمداري تو به چشمِ خود نگر
مَنگَر از چشمِ سفيهي بيخبر
گوش داري تو به گوشِ خود شنو
گوشِ گولان34 را چرا باشي گرو35
دفتر ششم: 3342- 3343
در ساير بخشهاي مثنوي نيز، حكايات و اشعار متعددي در مذمتِ تقليدگراييِ كوركورانه و شرح تواليِ فاسدِ آن وجود دارد.
در اينجا، براي رعايت اختصار تنها به ذكر ابيات شاخصي كه در دفاتر ششگانة مثنوي در انتقاد از تقليد و علم تقليدي آمده است اكتفا ميكنيم(8):
صد هزاران اهلِ تقليد و نشان
افكند در قعر يك آسيبشان
كه به ظن، تقليد و استدلالشان
قائم است و جمله پرُّ و بالشان
شبههاي انگيزد آن شيطانِ دون
درفَتَند اين جمله كوران سرنگون
دفتر اوّل: 2125- 2127
دفتر دوم: 2326- 2327
از محقق تا مقلّد فرقهاست
كين چو داود است و آن ديگر صداست
منبعِ گفتار اين سوزي بود
و آن مقلّد كهنهآموزي بود
همانجا: 494- 495
گرچه تقليد است اُستونِ جهان
هست رسوا هر مقلّد ز امتحان
دفتر پنجم: 4053
صد دليل آرد مقلّد در بيان
از قياسي گويد آن را نه از بيان
مُشك آلودهست اِلاّ مُشك نيست
بوي مُشكست ولي جز پُشك36 نيست
همانجا: 2470- 2471
آن مقلّد هست چون طفلِ عليل
گر چه دارد بحثِ باريك و دليل
همانجا: 1289
ز ـ آزادمنشي و آزادانديشي
اهلِ هر مذهبي بر او صادق
قومِ هر ملّتي بر او عاشق
ولدنامه، ص 2
آزادفکري و آزادمنشي خصيصة مشترک قاطبة عارفان و متصوفة ايران است که مظهراعلاي آن در انديشههاي والايِ مولانا جلالالدين محمد مولوي يافت ميشود.
در اينجا، بهعنوان نمونه، از يکي از جنبههاي آزادمنشيِ مولانا که در نوعِ خود کم نظيرِ است، يعني آزادمنشي ديني وي، ياد ميشود:
چنانکه ميدانيم مولانا در خانداني ديده به جهان گشود که اعضاي آن، نسل اندر نسل، پيرو اهل سنّت و وابسته به مذهب حنفي بودند. خودِ وي نيز نه تنها از اين مذهب پيروي ميکرد که از فقها و مفتيانِ مشهور آن بهشمار ميرفت تا آنجا که نام او، به کرّات، در زمرة مقامات و طبقات فقهاي حنفيه ذکر شده است. محلّ اقامت او قونيه نيز، کلاً شهري حنفي مذهب شمرده ميشد. (زماني، همان ماخذ، ص 990)
با وجود اين، مولانا، در عين حال که به کيش آباء و اجدادي خود اعتقاد راسخ داشت، با پيروان ساير اديان و مذاهب به حرمت و رأفت ميزيست و احدي را به خاطر نوعِ اعتقاد و گرايش مذهبياش نميرنجانيد، سهل است، محترم و معزّز هم ميداشت. در پرتو اين روحية تساهل و آزادمنشيِ مذهبي، مولانا محبوبِ خاص و عام و مسلمان و غيرمسلمان شده بود تا آنجا که بهاءالدين محمد (معروف به سلطان ولد)، فرزند مولانا، در اين باره چنين سروده است:
... کرده او را مسيحيان محمود
ديده او را جهود خوب چو هود
عيسوي گفته: اوست عيسيِ ما
موسوي گفته: اوست موسيِ ما
ولدنامه، ص 2
باري، مولانا به «طريقت عشق» دل سپرده بود و از جنگ هفتاد و دو ملت و ستيزهجوييهاي فرقهاي و عقيدتي سخت آزرده و ناخشنود ميشد که
ملّتِ عشق از همه دينها جداست
عاشقان را ملّت و مذهب خداست
دفتر دوم: 1770، به نقل از ميناي عشق، ص 991
معروف است که روزي حسامالدين چلپي، که پيرو مذهب شافعي بود، به پاس ارادتي که به مولانا ميورزيد، برآن شد تا از مذهب خود دست کشد و به مذهب حنفي درآيد؛ امّا مولانا وي را از اين کار بازداشت و بدو توصيه کرد که همچنان برمذهب خود باقي بماند منتها طريقت عشق را از ياد نبرد:
نِي نِي! صواب آن است که بر مذهب خود باشي و آن را نگهداري؛ امّا بر طريقة ما بِرَوي و مردم را به جادة عشق ارشاد کني. (فريدون احمد سپهسالار، 1325، ص 180)
گوياترين شاهدِ آزادانديشي مذهبي مولانا تحسين و تمجيد کم نظير وي از فضايل و سجاياي اخلاقي مولاي متقيان حضرت علي عليهالسلام است که شرح آن، با شيوايي تمام، در دفتر اوّل مثنوي، ذيلِ عنوانِ «خدو انداختن خصم در روي اميرالمؤمنين علي کرَّمَ الله وَجْهَه و انداختن علي شمشير را از دست» آمده است. نبايد فراموش کرد که اين ستايشهاي بيپروا و شگفتانگيز از حضرت علي از قلم کسي تراويده است که شيعه نبوده و در محيطي غيرشيعي و حتي مخالف شيعه ميزيسته است.
ح ـ نسبيتگرايي37
اين حقيقت دان نه حقاند اين همه
ني به کلّي گمرهانند اين همه
دفتر دوّم، 2926
يکي از خصيصههاي بارز طرز تفکر مولانا، اجتناب از مطلقگرايي و احتراز از برداشتها و داوريهاي يکسونگرانه است. اين ويژگي، بالطبع، زمينة مساعد و بستر مناسبي را براي مدارا و تساهل فراهم ميآورد.
شواهد حاکي از نسبيگرايي مولانا، بهويژه در مثنوي معنوي، متکثر و متنوع است. از اينرو، طبق شيوة معمول در اين بررسي، ذيل عنوانهايي چند به بررسي آنها پرداخته ميشود:
1. نسبي بودن معرفت آدمي
مولانا در دفتر دوّم مثنوي، ذيل عنوانِ «متردّد شدنِ در ميانِ مذهبهاي مخالف و بيرون شو و مخلص يافتن» به شرح و توضيحِ مدعاي خود مبني بر نسبيتِ معرفت آدمي و حقانيتِ نسبي ـ و نه مطلقِ ـ آيينها، مذاهب، مکاتب و نحلههاي فکري گوناگون ميپردازد. استدلالها و تمثيلهايِ مورد استفادة مولانا در اين خصوص، آشکارا از تمايل وي به گونهاي تکثّرگرايي38، حکايت ميکند و از فرطِ وضوح و صراحت نيازمند کمترين شرح و توضيحي نيست:
همچنانکِ هر کسي در معرفت
ميکند موصوف غيبي را صفت
فلسفي از نوع ديگر کرده شرح
با حِثي39 مر گفتِ او را کرده جَرح40
و آن دگر در هر دو طعنه ميزند
وان دگر از زَرق41 جاني ميکَنَد
هر يک از ره اين نشانها زان دهند
تا گمان آيد که ايشان زان دهند
دفتر دوّم: 2923-2926
و امّا جانِ کلام و پيامِ اصلي مولانا در ابيات بعدي آمده است:
... پس مگو کين جمله دمها(9) باطلاند
باطلان بر بويِ حق دامِ دلند
پس مگو جمله خيال است و ضلال
بيحقيقت نيست در عالم خيال
... نه همه شبها بُوَد قدرِ اي جوان
نه همه شبها بُوَد خالي از آن
در ميانِ دلقپوشان يک(10) فقير
امتحان کن و آنکِ حق است آن بگير
همانجا: 2926-2937
و سرانجام به اين نتيجهگيري نهايي ميرسد که:
آنکِ گويد: جمله حقاند احمقي است
و آنکِ گويد جمله باطل او شقي است
همانجا: 2942
2. حقيقت چه بسا نسبي و تأويلپذير است:
کين حقيقت قابلِ تأويلهاست
وين توهم ماية تخييلهاست
آن حقيقت کان بود عين و عيان
هيچ تأويلي نگنجد در ميان
دفتر دوّم: 3247-3247
3. خير و شر هم مقولاتي نسبي است:
در دفتر چهارم مثنوي، ضمنِ «حکايتِ آن عاشق که از عسس گريخت...»، مولانا، آشکارا اعتقاد راسخ خود را به نسبيتِ نيکي و بدي بيان داشته است:
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد اين را هم بدان
در زمانه هيچ زهر و قند نيست
که يکي را پا42، دگر را بند43 نيست
... منگر از چشمِ خودت آن خوب را
بين به چشمِ طالبان مطلوب را
دفتر چهارم: 65- 75
و در دفتر ششم، بر اين معني، با صراحت و قاطعيت بيشتري تصريح کرده است:
خيرِ مطلق نيست، زاينها هيچ چيز
شرِّ مطلق نيست زاينها هيچ نيز
دفتر ششم: 2598-2599
4. هر موجودي در محدودة دنياي خود محصور و بدان دلخوش است:
گر جهان باغي پُر از نعمت شود
قِسْمِ44 موش و مار هم خاکي بود
... در ميان چوب گويد کرمِ چوب
مر که را باشد چنين حلوايِ خوب؟
کِرمِ سرگين در ميانِ آن حَدَث45
در جهان نُقلي نداند جز خبث46
دفتر پنجم: 301-304
5. هر فرقه و گروهي، آيين و شيوة تفکر و انديشة خود را صواب و بِحق ميانگارد و آنِ ديگران را خطا و باطل:
مولانا برآن استکه نزاعِ بينِ اصحابِ فرَق و اتباعِ نِحَلِ مختلف ـ وازآن جمله جدالِ ميانِ طرفداران جبر و مخالفان آن ـ تا روزِ بازپسين، کماکان ادامه خواهد داشت:
همچنين بحث است تا حَشرِ بشر
در ميان جبري و اهل قَدَر
... تا که اين هفتاد و دو ملت مدام
در جهان ماند الي يومِ القيام
... تا قيامت ماند اين هفتاد و دو
کم نيايد مبتدع47 را گفتوگو
... صدقِ هر دو ضد ببيند در روش
هر فريقي در ره خود خوش منش48
دفتر سوّم: 2922
پينوشتها:
7. اين بيت متعلق به شيخ اجل سعدي است.
8. براي شرح و تفصيل بيشتر ميناي عشق، اثر استاد كريم زماني، ذيلِ عنوان تقليد، صفحات 814-823
9. در نسخة مصحح مرحوم رمضاني به جاي «دمها»، «دينها» ضبط شده است (ص 124، س 12) همچنين است در خلاصة مثنوي ملخص محمدصادق رازي (ص 142، س 10)
10. در نسخة مصحح مرحوم رمضاني (ص 124، س 14) و نيز در خلاصة مثنوي ملخص محمدصادق رازي (ص 124، س 14) به جايِ کلمة «يك» «اي» ذکر شده است که مناسبتر به نظر ميرسد.
پينوشتها:
32. گروه
33. جمع كريم
34. افراد، مكار، حقهباز
35. تابع، پيرو
36. سرگين (مدفوع) گاو، گوسفند و شتر و امثال آن
37. relativism
38. pluralism
39. بحث کننده، مجادله کننده
40. نقد، رد، نفي
41. رياکاري، ظاهرسازي
42. وسيلة حرکت، کنايه از ياريرسان، ياور
43. کنايه از مانع، باز دارنده
44. سهم
45. نجاست
46. کثافت
47. بدعت گذار
48. راضي، دلخوش
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج