تجلي مدارا در انديشه‌هاي مولانا‏(2)

مدارا و تساهل يكي از فاخرترين و انساني‌ترين جلوه‌هاي فرهنگ پربار و سرافرازِ ايران زمين است كه درآثار انديشمندان و سخنوران سترگ فارسي ـ به ويژه در نوشته‌ها و گفته‌هاي عارفان بزرگ ايراني نظير فريدالدين عطارنيشابوري،‌ ابوالحسن خرقاني، ‌ابوسعيد ابي‌الخير و مخصوصاً مولوي ـ برجستگي‌ خاص يافته است.‏
يکشنبه، 24 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تجلي مدارا در انديشه‌هاي مولانا‏(2)

تجلي مدارا در انديشه‌هاي مولانا(2)
تجلي مدارا در انديشه‌هاي مولانا(2)


 

نويسنده:دكتراحمد كتابي*




 
دكتراحمد كتابي ـ استاد پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي / بخش دوم
درآمد
مدارا و تساهل يكي از فاخرترين و انساني‌ترين جلوه‌هاي فرهنگ پربار و سرافرازِ ايران زمين است كه درآثار انديشمندان و سخنوران سترگ فارسي ـ به ويژه در نوشته‌ها و گفته‌هاي عارفان بزرگ ايراني نظير فريدالدين عطارنيشابوري،‌ ابوالحسن خرقاني، ‌ابوسعيد ابي‌الخير و مخصوصاً مولوي ـ برجستگي‌ خاص يافته است.‏
در اين بررسي، كوشش شده است تجلّيِ انديشة تساهل و مدارا در آثار مولانا جلال‌الدين محمد مولوي، متفكر بزرگ و عارف نامدار ايراني، رديابي و تحليل شود.‏‏ در شماره پيشين به جلوه هايي از مدارا در انديشه مولانا اشاره کرديم و اينک ادامه مطلب را پي مي گيريم .باز هم ياد آوري مي شود که در مقالة حاضر، اعداد بدون پرانتز نشانة ارجاع به پانوشت و اعداد داخل پرانتز علامت ارجاع به پي‌نوشت است.‏

تجلي مدارا در انديشه‌هاي مولانا(2)

اينك اهمِّ شاهد مثال‌هايي را كه دربارة وحدت وجود از مثنوي استخراج كرده‌ايم، ارائه مي‌كنيم: ‏
اصلِ هستي مبتني بر وحدت است و ظهورِ كثرات جنبة اعتباري و نمادي دارد. (زماني، همان، ص 64)‏
منبسط بوديم و يك جوهر همه
‏بي سر و بي پا بُديم آن سر همه
يك گهر بوديم همچون آفتاب
‏بي گِره بوديم و صافي همچو آب
چون به‌صورت آمد آن نورِ سَرِه
‏شد عدد چون سايه‌هايِ كنگره
كنگره ويران كنيد از منجنيق
‏تا رود فرق از ميانِ اين فريق32
دفتر اوّل: 686- 689‏
تفرقه برخيزد و شِركُ و دُوي
‏وحدت است اندر وجودِ معنوي
چون شناسد جانِ من جانِ تو را
‏ياد آرند اتحاد ماجَرَي
موسي و هارون شوند اندر زمين
‏مختلط خوش همچو شير و انگبين
دفتر چهارم: 3829- 3831‏
هـ . ـ عدم تعصب
دلايل قوي بايد و معنوي
نه رگ‌هاي گردن به حجّت قوي(7)‏
يكي از شرايط اوليه و لوازم اصلي مدارا و تساهل، فراغت از هر گونه جزم‌انديشي و تعصب اعم از مذهبي، ملي، قومي، صنفي فرقه‌اي و امثال آن است. از اين‌رو، مولانا در چندين جاي مثنوي مؤكداً به نفي و نكوهش تعصب پرداخته است. از آن جمله در داستان معروفِ «فيل در خانة تاريك»، در قالب تمثيلي بديع و هوشمندانه، مبتلايِ به تعصب را به جنيني تشبيه كرده كه محيط پرورش و افق ديدش محدود به فضايي بس تنگ ـ رحم مادرـ است و كارش خونخواري:‏
سخت‌گيري و تعصب خامي است
‏تا جنيني كار خون‌آشامي است(8)‏
دفتر سوم: 1297‏
در همان داستان، مولانا تعصب را نشانة خام فكري مي‌داند و گرفتاران بدان را ميوه‌هاي نارسي تلقي مي‌كند كه به سختي به شاخه‌هاي درختان چسبيده‌اند:‏
نِي نگويم ز آنک خامي تو هنوز
‏در بهاري تو نديدستي تموز
اين جهان همچون درخت است اي كِرام33
ما براو چون ميوه‌هاي نيم‌خام
سخت گيرد خام‌ها مر شاخ را
ز آنكه در خامي نشايد كاخ را
چون بپخت و گشت شيرين لب گزان
‏سست گيرد شاخ‌ها را بعد از آن
همانجا: 1292- 1295‏
مولانا، در جايي ديگر از مثنوي، ضمن ارائة تمثيلي عالمانه، ناتواني آدميان را در مشاهدة واقعياتِ جهانِ خارج معلولِ موانع و حجاب‏هايي مي‏داند که انسان‏ها، به‏دست خود، در برابر بصيرت خويشتن پديد آورده‏اند:‏
‏... چشمِ دل از مو و علّت پاک‌دار
‏وانگهان ديدارِ قصرش چشم‏دار
‏... حق پديد است از ميانِ ديگران
‏همچو ماه اندر ميانِ اختران
دو سر انگشت بر دو چشم نِه
‏هيچ بيني از جهان؟ انصاف ده!‏
گر نبيني، اين جهان معـدوم نيست
عيب جز ز انگشتِ نفسِ شوم نيست‏
تو ز چشم انگشت را بردار هين
وانگهاني هر چه مي‏خواهي ببين
‏... رو و سر در جامه‏ها پيچيده‏اند
لاجرم با ديده و ناديده‏اند
دفتر اوّل: 1398- 1405‏
و ـ استقلال فكري و اجتناب از تقليد
بي‌ ز تقليدي نظر را پيشه كن
هم براي عقلِ خود انديشه كن
دفتر ششم: 3344‏
در سراسر آثار مولانا، به‌ويژه در مثنوي، توصيه‌هاي مكرري به تفكر مستقل و احتراز از گَردِه‌برداري صِرف و تبعيتِ بي‌چون و چرا از انديشه‌هاي ديگران مشاهده مي‌شود؛ از آن جمله در انتهاي يكي از حكايات دفتر ششم، اين معني به‌گونه‌اي بس صريح و روشن و بي‌نياز از هر گونه توضيح و يا تفسير بيان شده است:‏
چشم‌داري تو به چشمِ خود نگر
مَنگَر از چشمِ سفيهي بي‌خبر
گوش داري تو به گوشِ خود شنو
‏گوشِ گولان34 را چرا باشي گرو35
دفتر ششم: 3342- 3343‏
در ساير بخش‌هاي مثنوي نيز، حكايات و اشعار متعددي در مذمتِ تقليدگراييِ كوركورانه و شرح تواليِ فاسدِ آن وجود دارد. ‏
در اينجا، براي رعايت اختصار تنها به ذكر ابيات شاخصي كه در دفاتر شش‌گانة مثنوي در انتقاد از تقليد و علم تقليدي آمده است اكتفا مي‌كنيم(8):‏
صد هزاران اهلِ تقليد و نشان
افكند در قعر يك آسيب‌شان
كه به ظن، تقليد و استدلالشان
قائم است و جمله پرُّ و بالشان
شبهه‌اي انگيزد آن شيطانِ دون
‏درفَتَند اين جمله كوران سرنگون
دفتر اوّل: 2125- 2127‏
دفتر دوم: 2326- 2327‏
از محقق تا مقلّد فرق‌هاست
‏كين چو داود است و آن ديگر صداست
منبعِ گفتار اين سوزي بود
‏و آن مقلّد كهنه‌آموزي بود‏
همانجا: 494- 495‏
گرچه تقليد است اُستونِ جهان
هست رسوا هر مقلّد ز امتحان
دفتر پنجم: 4053‏
صد دليل آرد مقلّد در بيان
از قياسي گويد آن را نه از بيان
مُشك آلوده‌ست اِلاّ مُشك نيست
بوي مُشكست ولي جز پُشك36 نيست‏
همانجا: 2470- 2471‏
آن مقلّد هست چون طفلِ عليل
گر چه دارد بحثِ باريك و دليل
همانجا: 1289‏
ز ـ آزادمنشي و آزادانديشي
اهلِ هر مذهبي بر او صادق
قومِ هر ملّتي بر او عاشق
ولدنامه، ص 2‏
آزادفکري و آزادمنشي خصيصة مشترک قاطبة عارفان و متصوفة ايران است که مظهراعلاي آن در انديشه‏هاي والايِ مولانا جلال‏الدين محمد مولوي ‏يافت مي‌شود.‏
در اينجا، به‏عنوان نمونه، از يکي از جنبه‏هاي آزادمنشيِ مولانا که در نوعِ خود کم نظيرِ است، يعني آزادمنشي ديني وي، ياد مي‏شود:‏
چنانکه مي‏دانيم مولانا در خانداني ديده به جهان گشود که اعضاي آن، نسل اندر نسل، پيرو اهل سنّت و وابسته به مذهب حنفي بودند. خودِ وي نيز نه تنها از اين مذهب پيروي مي‏کرد که از فقها و مفتيانِ مشهور آن به‏شمار مي‏رفت تا آنجا که نام او، به کرّات، در زمرة مقامات و طبقات فقهاي حنفيه ذکر شده است. محلّ اقامت او قونيه نيز، کلاً شهري حنفي مذهب ‏شمرده مي‏شد. (زماني، همان ماخذ، ص 990)‏
با وجود اين، مولانا، در عين حال که به کيش آباء و اجدادي خود اعتقاد راسخ داشت، با پيروان ساير اديان و مذاهب به حرمت و رأفت مي‏زيست و احدي را به خاطر نوعِ اعتقاد و گرايش مذهبياش نمي‏رنجانيد، سهل است، محترم و معزّز هم مي‏داشت. در پرتو اين روحية تساهل و آزادمنشيِ مذهبي، مولانا محبوبِ خاص و عام و مسلمان و غيرمسلمان شده بود تا آنجا که بهاءالدين محمد (معروف به سلطان ولد)، فرزند مولانا، در اين باره چنين سروده است:‏
‏... کرده او را مسيحيان محمود
ديده او را جهود خوب چو هود
عيسوي گفته: اوست عيسيِ ما
‏موسوي گفته: اوست موسيِ ما
ولدنامه، ص 2‏
باري، مولانا به «طريقت عشق» دل سپرده بود و از جنگ هفتاد و دو ملت و ستيزه‏جويي‏هاي فرقه‏اي و عقيدتي سخت آزرده و ناخشنود مي‏شد که ‏
ملّتِ عشق از همه دين‏ها جداست
‏عاشقان را ملّت و مذهب خداست
دفتر دوم: 1770، به نقل از ميناي عشق، ص 991‏
معروف است که روزي حسام‏الدين چلپي، که پيرو مذهب شافعي بود، به پاس ارادتي که به مولانا مي‏ورزيد، برآن شد تا از مذهب خود دست کشد و به مذهب حنفي درآيد؛ امّا مولانا وي را از اين کار بازداشت و بدو توصيه کرد که همچنان برمذهب خود باقي بماند منتها طريقت عشق را از ياد نبرد:‏
نِي نِي! صواب آن است که بر مذهب خود باشي و آن را نگهداري؛ امّا بر طريقة ما بِرَوي و مردم را به جادة عشق ارشاد کني. (فريدون احمد سپهسالار، 1325، ص 180)‏
گوياترين شاهدِ آزادانديشي مذهبي مولانا تحسين و تمجيد کم نظير وي از فضايل و سجاياي اخلاقي مولاي متقيان حضرت علي عليه‏السلام است که شرح آن، با شيوايي تمام، در دفتر اوّل مثنوي، ذيلِ عنوانِ «خدو انداختن خصم در روي اميرالمؤمنين علي کرَّمَ الله وَجْهَه و انداختن علي شمشير را از دست» آمده است. نبايد فراموش کرد که اين ستايش‏هاي بي‏پروا و شگفت‏انگيز از حضرت علي از قلم کسي تراويده است که شيعه نبوده و در محيطي غيرشيعي و حتي مخالف شيعه مي‏زيسته است. ‏
ح ـ نسبيت‏گرايي37
اين حقيقت دان نه حق‏اند اين همه
ني به کلّي گمرهانند اين همه
دفتر دوّم، 2926‏
يکي از خصيصه‏هاي بارز طرز تفکر مولانا، اجتناب از مطلق‏گرايي و احتراز از برداشت‏ها و داوري‏هاي يکسونگرانه است. اين ويژگي، بالطبع، زمينة مساعد و بستر مناسبي را براي مدارا و تساهل فراهم مي‏آورد.‏
شواهد حاکي از نسبي‏گرايي مولانا، به‏ويژه در مثنوي معنوي، متکثر و متنوع است. از اين‏رو، طبق شيوة معمول در اين بررسي، ذيل عنوان‏هايي چند به بررسي آنها پرداخته مي‌شود:‏
1. نسبي بودن معرفت‏ آدمي‏
مولانا در دفتر دوّم مثنوي، ذيل عنوانِ «متردّد شدنِ در ميانِ مذهب‏هاي مخالف و بيرون شو و مخلص يافتن» به شرح و توضيحِ مدعاي خود مبني بر نسبيتِ معرفت آدمي و حقانيتِ نسبي ـ و نه مطلقِ ـ آيين‏ها، مذاهب، مکاتب و نحله‏هاي فکري گوناگون مي‏پردازد. استدلال‏ها و تمثيل‏هايِ مورد استفادة مولانا در اين خصوص، آشکارا از تمايل وي به گونه‏اي تکثّرگرايي38، حکايت مي‏کند و از فرطِ وضوح و صراحت نيازمند کمترين شرح و توضيحي نيست:‏
همچنانکِ هر کسي در معرفت
‏مي‏کند موصوف غيبي را صفت
فلسفي از نوع ديگر کرده شرح
با حِثي39 مر گفتِ او را کرده جَرح40
و آن دگر در هر دو طعنه مي‏زند
‏وان دگر از زَرق41 جاني مي‏کَنَد
هر يک از ره اين نشان‏ها زان دهند
‏تا گمان آيد که ايشان زان دهند
‏دفتر دوّم: 2923-2926‏
و امّا جانِ کلام و پيامِ اصلي مولانا در ابيات بعدي آمده است:‏
‏... پس مگو کين جمله دم‏ها(9) باطل‏اند
باطلان بر بويِ حق دامِ دلند
پس مگو جمله خيال است و ضلال
‏بي‏حقيقت نيست در عالم خيال
‏... نه همه شب‏ها بُوَد قدرِ اي جوان
‏نه همه شب‏ها بُوَد خالي از آن
در ميانِ دلق‏پوشان يک(10) فقير
‏امتحان کن و آنکِ حق است آن بگير
‏همانجا: 2926-2937‏
و سرانجام به اين نتيجه‏گيري نهايي مي‏رسد که:‏
آنکِ گويد: جمله حق‏اند احمقي است
و آنکِ گويد جمله باطل او شقي است
‏همانجا: 2942‏
2. حقيقت چه بسا نسبي و تأويل‏پذير است:‏
کين حقيقت قابلِ تأويل‏هاست
وين توهم ماية تخييل‏هاست
آن حقيقت کان بود عين و عيان
‏هيچ تأويلي نگنجد در ميان
‏دفتر دوّم: 3247-3247‏
3. خير و شر هم مقولاتي نسبي است:
در دفتر چهارم مثنوي، ضمنِ «حکايتِ آن عاشق که از عسس گريخت...»، مولانا، آشکارا اعتقاد راسخ خود را به نسبيتِ نيکي و بدي بيان داشته است:‏
پس بد مطلق نباشد در جهان
‏بد به نسبت باشد اين را هم بدان
در زمانه هيچ زهر و قند نيست
که يکي را پا42، دگر را بند43 نيست
‏... منگر از چشمِ خودت آن خوب را
‏بين به چشمِ طالبان مطلوب را
‏دفتر چهارم: 65- 75‏
و در دفتر ششم، بر اين معني، با صراحت و قاطعيت بيشتري تصريح کرده است:‏
خيرِ مطلق نيست، زاين‏ها هيچ چيز
شرِّ مطلق نيست زاين‏ها هيچ نيز
‏دفتر ششم: 2598-2599‏
‏4. هر موجودي در محدودة دنياي خود محصور و بدان دلخوش است:‏
گر جهان باغي پُر از نعمت شود
‏قِسْمِ44 موش و مار هم خاکي بود‏
‏... در ميان چوب گويد کرمِ چوب
مر که را باشد چنين حلوايِ خوب؟
کِرمِ سرگين در ميانِ آن حَدَث45
در جهان نُقلي نداند جز خبث46
دفتر پنجم: 301-304‏
‏5. هر فرقه و گروهي، آيين و شيوة تفکر و انديشة خود را صواب و بِحق مي‏انگارد و آنِ ديگران را خطا و باطل:‏
مولانا برآن استکه نزاعِ بينِ اصحابِ فرَق و اتباعِ نِحَلِ مختلف ـ وازآن جمله جدالِ ميانِ طرفداران جبر و مخالفان آن ـ تا روزِ بازپسين، کماکان ادامه خواهد داشت:‏
همچنين بحث است تا حَشرِ بشر
‏در ميان جبري و اهل قَدَر
‏... تا که اين هفتاد و دو ملت مدام
در جهان ماند الي يومِ القيام
‏... تا قيامت ماند اين هفتاد و دو
‏کم نيايد مبتدع47 را گفت‏وگو
‏... صدقِ هر دو ضد ببيند در روش
‏هر فريقي در ره خود خوش منش48
دفتر سوّم: 2922‏

پي‌نوشت‌ها:
 

‏7. اين بيت متعلق به شيخ اجل سعدي است.‏
‏8. براي شرح و تفصيل بيشتر‏ ميناي عشق، اثر استاد كريم زماني، ذيلِ عنوان تقليد، صفحات 814-823‏
‏9. در نسخة مصحح مرحوم رمضاني به جاي «دم‏ها»، «دين‏ها» ضبط شده است (ص 124، س 12) همچنين است در خلاصة مثنوي ملخص محمدصادق رازي (ص 142، س 10) ‏
‏10. در نسخة مصحح مرحوم رمضاني (ص 124، س 14) و نيز در خلاصة مثنوي ملخص محمدصادق رازي (ص 124، س 14) به جايِ کلمة «يك» «اي» ذکر شده است که مناسب‏تر به نظر مي‏رسد. ‏
 

پي‌نوشت‌ها:
 

32‏. گروه‏
33‏. جمع كريم
34‏. افراد، مكار، حقه‌باز‏
35‏. تابع، پيرو‏
36‏. سرگين (مدفوع) گاو، گوسفند و شتر و امثال آن ‏
37. relativism‎
38. pluralism‎
39‏. بحث کننده، مجادله کننده‏
40‏. نقد، رد، نفي ‏
41‏. رياکاري، ظاهرسازي‏
42‏. وسيلة حرکت، کنايه از ياري‏رسان، ياور
43‏. کنايه از مانع، باز دارنده
44‏. سهم
45‏. نجاست
46‏. کثافت
47‏. بدعت گذار
48‏. راضي، دلخوش ‏
 

منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط