تصوير مخوف واقعيت

ميگوئل سروانتس و ويليام شکسپير معاصر بودند. در يک سال به دنيا آمدند و در يک سال مردند؛ فرقشان در اين نکته بود که سروانتس در فقر و نداري جان داد ولي شکسپير در زمان مرگ، چنان ثروتي داشت که گروهي را براي جست و جوي نويسنده «دن کيشوت» به اسپانيا فرستاده بود. سروانتس حتي آن قدر موقعيت اجتماعي و اعتماد به نفس نداشت که کتابش را به اسم خودش منتشر کند. او مدعي شده بود که کتابش ترجمه نوشته يک مورخ عرب به نام سيد حامد بن انجلي است.
شنبه، 30 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تصوير مخوف واقعيت

 تصوير مخوف واقعيت
تصوير مخوف واقعيت


 

نويسنده: احسان رضايي




 

سروانتس، مردي که داستان ما را نوشت
 

ميگوئل سروانتس و ويليام شکسپير معاصر بودند. در يک سال به دنيا آمدند و در يک سال مردند؛ فرقشان در اين نکته بود که سروانتس در فقر و نداري جان داد ولي شکسپير در زمان مرگ، چنان ثروتي داشت که گروهي را براي جست و جوي نويسنده «دن کيشوت» به اسپانيا فرستاده بود. سروانتس حتي آن قدر موقعيت اجتماعي و اعتماد به نفس نداشت که کتابش را به اسم خودش منتشر کند. او مدعي شده بود که کتابش ترجمه نوشته يک مورخ عرب به نام سيد حامد بن انجلي است.
«دن کيشوت» سرگذشت نجيب زاده اي است که با نام واقعي آلونسو کيخانو که در روستايي زندگي مي کند. اين جناب نجيب زاده به جاي سرکشي به املاک و مزارعش، وقتش را به خواندن کتاب مي گذراند و آن قدر در اين کار افراط مي کند که عاقبت تصميم مي گيرد پي آرمان هاي قهرمانان کتاب هايش برود. اول با دوستانش، کشيش و دلاک و هر کسي که دم دستش مي آيد، مشورت مي کند و طبيعي است که همه مسخره اش مي کنند. اما آلونسو کيخانو از رو نمي رود. تنهايي مردان درستکار تاريخ و افسانه ها را به خاطر مي آورد و مي رود سلاح هاي کهنه و زنگ زده اجدادش را صيقل مي دهد و کلاهخودي هم از مقوا براي خود مي سازد، اسب لاغرش را به يک نام قهرمانانه مفتخر مي کند و براي خودش اسم پهلواني «دن کيشوت دلامانچا» مي گذارد. يک بابايي را به عنوان معشوقه خيالي خود انتخاب مي کند و عاقبت يک روز صبح سحر، مخفيانه و مسلح به نيزه و سپر بر اسبش سوار مي شود و از در پنهاني حياط خانه اش به دنبال سرنوشتش مي رود. بعد از يک روز اسب سواري در زير آفتاب صحرا، خسته و گرسنه به کاروانسرايي مي رسد. آن را قصر يا قلعه فرض مي کند و همين که سير مي شود، خودش را پاي مرد کاروانسرادار مي اندازد و از او مي خواهد تا به مقام پهلواني مفتخرش کند. کاروانسرادار هم که از آن هفت خط هاست، از روي دفتري که در آن حساب کاه و يونجه را نگاه مي دارد، چيزهايي مي خواند واين جوري دن کيشوت، قانوناً در فرقه « پهلوانان سرگردان» پذيرفته مي شود. نخستين عمل قهرمانانه دن کيشوت، گرفتن جلوي دهقاني است که پسرک چوپاني را زير شلاق گرفته. نتيجه اين است که به محض دور شدن پهلوان از آنجا، آن چوپان بدبخت کتک سخت تري مي خورد. ماجراي بعدي، درگيري او با چند نفر بازرگان در
شهر تولدو است که چون با او هم عقيده نيستند که معشوق خيالي اش زيباترين زن دنياست، با آنها درگير مي شود و کتک جانانه اي مي خورد! يکي از دوستان دن کيشوت، سر مي رسد و او را نجات مي دهد و به خانه مي برد تا اقوامش کتاب ها را بسوزانند و آلونسو بيچاره را از ديوانگي نجات بدهند. اما ديگر دير شده. دن کيشوت دوباره راه بيابان در پيش گرفته و اين بار، يکي از دهقان هاي زمين هايش را هم همراه خودش کرده. سانچو بينوا به دن کيشوت اعتماد دارد و فکر مي کند که دن کيشوت راست مي گويد که مي خواهد يک جزيره را فتح کند. از آن روز تا به حال، پهلوان و سلاح دارش، با هم بر راه هاي خلوت ارضي کاستيل روانند. چهره يکي از آنها به رنگ زيتون است، بلندقد و لاغراندام، سوار اسب است و آسياب هاي بادي را غول هاي عظيمي مي داند که بايد با آنها بجنگد. آن يکي، مردي وفادار است که صورتي سرخ دارد، چاق است و بر يک خر خاکستري سوار مي شود. اين دو نفر، قهرمان هاي ازلي و ابدي ادبيات هستند. همچنان که رمان «دن کيشوت» با عنوان کامل «دن کيشوت، نجيب زاده فرزانه دون کيخوته دلامانچا» بعد از 400 سال همچنان شاهکار ادبيات بشري به حساب مي آيد و در فهرست هاي مختلف کتاب هاي برتر، هميشه آن بالا بالاها جا دارد.
چاپ اول «دن کيشوت» در 1605 بود، البته جلد اول آن. جلد دوم که به نسبت بخش اول وقايع کمتر و فلسفه بافي هاي بيشتري دارد، بعداً درآمد. سروانتس اين کتاب را وقتي نوشت که در زندان عثماني بود. او سرباز جنگي بود و هر چند جنگ غنيمتي جز از دست دادن دست چپش را برايش به همراه نياورد، همواره از دوران سربازي اش با افتخار ياد مي کرد. در زمان اسارت، سروانتس چيزهايي مي نوشت تا زندانيان آن را بازي کنند و بخندند و غم غريب را از ياد ببرند. همان ها بعدها شد «دن کيشوت» داستاني که به آن اولين رمان مدرن لقب داده اند. احتمالاً اولين برخورد بيشتر خوانندگان اين کتاب با آن، چيزي شبيه سربازان اسپانيايي اسير به دست ترکان است. بيشتر افراد رمان «دن کيشوت» را رماني مفرح و خنده آور مي دانند، اما ماندگاري اين اثر نه به خاطر طنز سياهش، بلکه به خاطر لايه هاي زيرين اثر بوده. کارلوس فوئنتس در مقاله اي که درباره اين کتاب نوشته مي گويد: «اگر ازمن بپرسند عصر جديد از چه زماني شروع شد؟ مي گويم از آن زمان که دن کيشوت لامانچايي در سال 1605 دهکده خود را ترک کرد، به ميان دنيا رفت و کشف کرد که دنيا به آنچه او درباره اش خوانده شباهتي ندارد.» بله، پيام اصلي سروانتس همين است: اينکه دنيا و اهالي دنيا به آن تصوير هاي معصومانه اي که ما توي ذهنمان داشته ايم شباهتي ندارد. ما هر کداممان به سهم خودمان، گاهي «دن کيشوت» شده ايم.
منبع: هفته نامه فرهنگي- اجتماعي جوانان همشهري جوان ش- 306



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط