دو صحنه معادل

وقتي حرف از اقتباس به ميان مي آيد، گمان عده اي بر آن است كه نويسنده حتماً بايد زلزله اي در متن ايجاد كند و در آن تغييرات زيادي را صورت دهد تا «مؤلف» شود. به اين ترتيب فرض مي شود كه نويسنده «خودش هم كاري كرده است». بسيار شنيده ايم« اين كه كاري نكرده» و منظورِ كسي كه اين حرف را مي زند، اين است كه نويسنده همه ايده هايش را از منبع آن برداشته است. اين دسته نمي دانند كه مهم ترين مرحله اقتباس- اتفاقاً - انتخاب ايده هاي درون
سه‌شنبه، 2 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دو صحنه معادل

دو صحنه معادل
دو صحنه معادل


 






 

باغ وحش شيشه اي و اينجا بدون من
 

وقتي حرف از اقتباس به ميان مي آيد، گمان عده اي بر آن است كه نويسنده حتماً بايد زلزله اي در متن ايجاد كند و در آن تغييرات زيادي را صورت دهد تا «مؤلف» شود. به اين ترتيب فرض مي شود كه نويسنده «خودش هم كاري كرده است». بسيار شنيده ايم« اين كه كاري نكرده» و منظورِ كسي كه اين حرف را مي زند، اين است كه نويسنده همه ايده هايش را از منبع آن برداشته است. اين دسته نمي دانند كه مهم ترين مرحله اقتباس- اتفاقاً - انتخاب ايده هاي درون متن اصلي است. حالا اين ايده ها ممكن است مستقيم وارد متن دوم شوند و ممكن است با اندكي تغيير چنان بومي شوند كه مخاطب احساس كند مال خود نويسنده هستند. اين همان كار فوق العاده اي است كه بهرام توكلي در برگردان باغ وحش شيشه اي انجام داده است. او به درستي مي داند كه نيازي به اختراع دوباره چرخ نيست. در زير، صحنه اي از نمايشنامه آورده شده كه معادل آن در فيلمنامه هم وجود دارد. مقايسه اين دو صحنه در دو مديوم متفاوت، نشان مي دهد كه چگونه مي شود ايده هاي منبع اقتباس را ترجمه اي فرهنگي كرد.

نمايشنامه: باغ وحش شيشه اي
 

تام وارد مي شود. صداي باز و بسته شدن در اتاق.
تام: تو رو به خدا به من بگيد من...
آماندا: اين جور حرف نزن.
تام: من چي كار بايد بكنم تا...
آماندا: حرفتو درست بزن، درست صحبت كن در...
تام : آخ...
آماندا: حضور من! مگه عقل از سرت پريده؟
تام: بله عقلو از سرم پروندين.
آماندا: چت شده؟ پسر گنده، احمق!
تام: من ديگه چيزي ندارم، هيچ چيز ندارم.
آماندا: اون قدر بلند حرف نزن.
تام: هيچ چيز ديگه ندارم كه هنوز مال خودم باشه! تو همه چيزو از من...
آماندا: داد نكش.
تام: حتي كتاب هاي منو ديروز ضبط كردي! تو به خودت اجازه مي دي كه...
آماندا: اون رمان چرند و بي معني رو بردم به كتابخونه پس دادم. بله، مطالب چرند و مهملي كه لارنس بي شعور نوشته. از كنترل كساني هم كه همينا ديوونه شون مي كنن، بي خبرم، ولي مي تونم از ورود اين كثافتا به خونه ام جلوگيري كنم! نه... نه...
تام: خونه؟ كي اجاره خونه رو مي ده؟ كي مثل يه بنده و برده خودشو خوار و ذليل كرده؟
آماندا: صداتو ببر.
تام: نه... نه من اجازه ندارم دهنمو باز كنم! من فقط بايد...
آماندا: پس حالا بذار يه چيزي به تو بگم.
تام: ديگه هيچ چيز نمي خوام بشنوم.
آماندا: خيلي چيزاي ديگه هم هست كه بايد از من بشنوي.
تام: خير، حاضر نيستم يك كلمه هم بشنوم، من مي رم.
آماندا: همين جا مي موني.
تام: من مي رم از اينجا دور مي شم. من...
آماندا: تو همين جا مي موني تام وينگ فيلد! من هنوز حرفامو با تو تموم نكردم.
تام: اوه... تو برو به...
لورا: تام...
آماندا: تو مي موني و به حرف هاي من گوش مي دي و ديگه هم حق نداري به من جسارت كني، حوصله من ديگه داره سر مي ره.
تام: فكر مي كني من چي كار مي كنم؟ يا اين كه خيال مي كني حوصله من حق نداره سر بره؟ بله مي دونم، براي تو بي تفاوته كه من چي كار مي كنم! خيلي بي تفاوت تر اينه كه من ميل دارم چي كار بكنم. تو بين اين دو تا فرق نمي ذاري، هيچ وقت فكر اينو نمي كني كه...
آماندا: من اين فكرو مي كنم كه سر كار كارايي كردين كه خودتون از اونا شرم دارين! براي همينه كه اين طور رفتار مي كني. من فكر نمي كنم تو هر شب به سينما بري. هيچ كس هر شب به سينما نمي ره. هيچ آدم عادي اون قدر كه تو ادعا مي كني به سينما نمي ره. آدم ديگه نصف شب به سينما نمي ره. اصلاً هيچ سينمايي تا دو بعد از نصف شب باز نيست. هر شب با قدم هاي لرزون مي آي خونه. مثل ديوونه ها با خودت حرف مي زني! سه ساعت مي خوابي و بعد بايد بلند شي و بري سر كار. من مي تونم در نظرم مجسم كنم كه تو كارتو با چه وضعي انجام مي دي. خواب آلود، خسته و مرتب هم با اين حال نزارت چرت مي زني.
تام: بله حال من خيلي نزاره.
آماندا: تو چه حقي داري طوري رفتار كني كه شغلت به خطرت بيفته؟ تأمين معاش همه ما به خطر بيفته؟ فكر مي كني اگه تو شغلتو از دست بدي زندگي ما چه طوري...
تام: لابد تو... تو خيال مي كني من از كارم در انبار خيلي راضي هستم.(تند تند قدم مي زند) خيال مي كني من عاشق اين هستم كه براي كفاشي كنتينانتال كار كنم؟ خيال مي كني مي خواهم پنجاه و پنج سال عمر خودمو توي اون زيرزمين مدرن تر از مدرن بگذرونم و زير چراغ هاي مهتابي كار كنم؟ من ترجيح مي دم يه نفر يه ديلم برداره و با اون مغز منو خرد كنه، تا اين كه هر روز صبح برگردم سر كارم. هر روز صبح كه تو مياي به اتاق منو بيدارم مي كني و مي گي: بلند شو جگر گوشه من مثل خورشيد بدرخش، من پيش خودم مي گم: چه خوشبختن كساني كه مرده ان. اما بازم بلند مي شم و به سر كارم مي رم. براي اين پنجاه دلار كوفت و زهرماري بايد از تموم اون چيزايي كه آرزوشونو دارم صرف نظر كنم. از تموم كارايي كه دلم مي خواد بكنم و از تموم چيزايي كه توي زندگيم مي خوام به اون برسم. اون وقت تو مرتب مي گي من خودخواهم و همه اش به فكر خودمم. تو نمي توني بفهمي كه اگه من به فكر خودم بودم، اگه تا حالا يه بارم به فكر خودم افتاده بودم، حالا مدت ها بود همون جايي بودم كه اون هست. يعني منم مثل اون فرار مي كردم.(با سرعت از جلوي مادرش عبور مي كند) به من دست نزن مادر.
آماندا: من به تو دست نمي زنم. كجا مي ري؟
تام: سينما.
آماندا: دروغه( آماندا عقب عقب مي رود)
تام: مي رم شيره كش خونه. بله شيره كش خونه مادر. جاي فساد و جرم و جنايت. من داخل دسته هوگان شدم. لابد تعريف اين دسته رو شنيدي. منو براي آدم كشي اجير كردن. توي جعبه ويولونم هميشه يه مسلسل دارم. من مدير چند تا قمارخونه هستم. به من مي گن آدم كش، وينگ فيلد آدم كش! من دو جور زندگي دارم. روزا مثل يك كارگر ساده در انبار كار مي كنم و شبا هم قاتل وحشتناك يه باند زيرزميني هستم. پاتوق من بيشتر كازينوئه. چه پولاي هنگفتي كه روي ميزاي رولت نمي بازم. يه چشمم رو با يه پارچه سياه مي بندم و سبيل مصنوعي مي ذارم. بعضي وقتام يه ريش سبز به صورتم مي چسبونم. هروقت اين شكلي مي شم ديو دو شاخ صدام مي كنن! من ... مي تونم چيزايي به تو بگم كه شبا خوابت نبره! دشمناي من نقشه مي كشن كه اينجا رو با ديناميت بتركونن. يكي از همين شبا ما تكه تكه مي شيم و به آسمون مي پريم. من خيلي خوشحال مي شم، تو هم مي ري روي آسمون، روي يه جارو سوار مي شي و از بالاي بلومونتن رد مي شي. هفده خاطرخواتم دنبالت راه مي افتن. پير عفريت بدتركيب پرحرف.

فيلمنامه: اينجا بدون من
 

خانه- عصر-داخلي
 

مادر در حال حرف زدن با تلفن است، يلدا مجسمه هاي شيشه اي اش را روي لبه آينه دستشويي رديف كرده و با دقت آنها را مي شويد. احسان دارد گوشه اي از اتاق خواب را مي گردد و چيزي را كه دنبالش مي گردد پيدا نمي كند. كم كم كلافه مي شود. مادر دارد درباره يكي از رُژ لب هاي شركت تبليغ مي كند و طرفِ پشتِ خط هم به خريد بي علاقه است. در نهايت وسط حرف هاي مادر گوشي را مي گذارد. احسان كلافه مقابل مادر ايستاده و بي توجه به مادر كه با تلفن حرف مي زند از او سراغ مجله هايش را مي گيرد. زن آن طرف خط قطع مي كند.
مادر: اه... چي مي گي؟ قطع كرد.
احسان: قطع كرد كه قطع كرد؛ مي گم اون چند تا مجله فيلم من چي كار داشت به شما؟ كجا گذاشتي شون؟
مادر: اولاً كه چند تا نبود و دويست تا بود.
احسان: دويست تا چند تا نيس؟
مادر: نه نيس؛ چند تا يعني يه دونه، دو تا، بعدشم همونا ديوونه ت كرده. انقدر از اون مزخرفات، از سينما و فيلم مي خوني كه زده به سرت. اگه دوس داري برو تا نصفه شب پولاتو بده فيلم، از اين چرت و پرتام بخر تو خيابون بخون، كه لازمم نيس من بگم؛ خودت داري اين كارو مي كني؛ اونم با پولي كه مي توني برا خونه يه چيزي بخري بياري، اما من نمي ذارم اين چيزايي كه بچه هامو ديوونه مي كنن تو خونه من رو هم تلنبار شن.
احسان: تو خونه شما؟ ببخشين؛ كي داره كرايه اين خونه رو مي ده؟ من دارم مث خر كار مي كنم، اون موقع اينجا شده خونه شما؟
مادر: صداتو بيار پايين.
احسان: هميشه همينه مادر من؛ فكر كردي هر كي شبيه توئه سالمه، هر كي شبيه تو نيس خله، همه م بايد فقط در خدمت اين باشن كه شما چي مي خواي؛ الان داري چي كار مي كني؟ برنامه ت چيه؟ همه بايد بفهمنت، اما هيچ كي كار نداره من چي مي خوام؛ تو اين خراب شده چه غلطي دارم مي كنم. تو كه مادرمي ايني؛ چه انتظاري هس از بقيه؟
مادر: دُرُس حرف بزن.
احسان:‌ نه ديگه، زنگ مي زني به در و همسايه ماتيك مي فروشي، شب جاي بقيه همكارات اضافه كاري وامي سّي كه پول جمع كني كاناپه بخري واسه آقاداماد كه نكنه بياد بشينه رو كاناپه كهنه. تو اصلاً مي دوني اين دختر از اين خونه جز تا سرِ كوچه نمي ره بيرون؟ شماها هر دو تون غيرعادي رفتار مي كنين، اون موقع من خُلم، نه؟
مادر: من غيرعادي ام احسان؟
احسان: نگفتم غيرعادي اي؛ گفتم داري غيرعادي رفتار مي كني. چرا هرچي من مي گم يه چيز ديگه متوجه مي شي؟
مادر: آهان، بعد تو كه همه شبو تو سينمايي، چند بار تو يه شب يه فيلمو مي بيني، همه فكر و ذكرتم مزخرفايي كه تو فيلماس، مجله هاشم جمع مي كني، هر شبم تا سه صبح تو جات وول مي خوري، شبام تو خواب مث ديوونه ها با خودت حرف مي زني، روزي سه پاكتم سيگار مي كشي، تو اين سه ساله م يه ترفيع نتونستي از اون انبار كوفتي بگيري، عادي هستي... اون وقت من كه ماتيك مي فروشم غير عادي ام.
مادر دوباره شماره مي گيرد. احسان كه كنترلش را از دست داده با عصبانيت گوشي را از دست مادر بيرون مي آورد و روي تلفن مي گذارد.
احسان: دارم باهات حرف مي زنم.
مادر: چرا اين طوري مي كني تو؟
احسان: ببين، من عاشق اينم كه يكي منو از اون انبار پيزوري اخراج كنه. فكر كردي خيلي عاشق كارمم؟ دوس دارم يه نفر تو خواب با يه ديلم مغزمو داغون كنه كه صبح دوباره برنگردم تو اون زيرزمين ليست ورود و خروج كالا بنويسم. براي اين ماهي سيصد تومن كوفتي بايد از هر چي آرزوشو دارم بگذرم. من دوس دارم بنويسم. مي دونم كه مي تونم، اما زندگي شماها... زندگي مون نمي ذاره تكون بخورم. دارم خفه مي شم.
بلند مي شود و به سمت در مي رود.
مادر: كجا داري مي ري؟
احسان: سينما.
مادر: داري دروغ مي گي.
احسان: آره؛ دارم دروغ مي گم، دارم مي رم شيره كش خونه، معتاد شده ام، دارم مي رم بعد از اين كه مواد كشيدم جرم و جنايت كنم. آدم بكشم، هميشه لاي مجله فيلمام يه مسلسل قايم مي كنم باهاش شبا آدم مي كشم، بعد دم صبح دوباره مي رم شيره كش خونه. كلي تو اين مدته آدم كشتم؛ واسه اين كه منو نشناسن سبيل مصنوعي مي ذارم، بعد مي رم آدم مي كشم. كوش اين سبيل مصنوعي؟ تو جيبم بودا؛ كوش؟ به خاطر همينه كه شبا هذيون مي گم؛ چون دسته هاي مافيايي دنبالَمَن؛ سران پنج تا خونواده دنبالمن. دارن نقشه مي كشن اين خونه رو با ديناميت بتركونن. يكي از همين شبا هر سه تامون تيكه تيكه مي شيم و مي ريم هوا. عوضش وقتي مرديم توام برا اين كه حوصله مون سر نره از خواستگارات تعريف كن؛ از اين كه هركدومشون برا زناشون ارث چي گذاشتن... يه چيزي بهت بگم مامان؛ بميري بهتر از اينه كه خل باشي ولي فكر كني سالمي.
احسان بغض كرده، كاپشنش را برمي دارد بيرون مي رود. يلدا در دستشويي كاملاً ساكت است. مادر بغضش را كنترل مي كند و سعي مي كند در صورتش نشاني از گريه نباشد. نفس عميقي مي كشد. دستي به صورتش مي كشد. دوباره شماره اي ميگرد و با خوشحالي تصنعي با زني سلام و عليك مي كند و بحث را به رژ لب هاي جديد شركت مي كشاند.
منبع: نشريه فيلم نگار،‌ شماره 106.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 10.کمک به همدیگر (قایق بازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 10.کمک به همدیگر (قایق بازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 9.وقف کردن (نهال کاری)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 9.وقف کردن (نهال کاری)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 8.کار را تمام کنیم (پازل بازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 8.کار را تمام کنیم (پازل بازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 7.برنده شدن باهم (صندلی بازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 7.برنده شدن باهم (صندلی بازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 6.برطرف کردن موانع (بازی خوراک خوری)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 6.برطرف کردن موانع (بازی خوراک خوری)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 5.تقسیم دارایی (بازی خوراک خوری)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 5.تقسیم دارایی (بازی خوراک خوری)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 4.جواب خوبی و بدی (بازی خوب و بد)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 4.جواب خوبی و بدی (بازی خوب و بد)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 3.همکاری با دقت (تمیزبازی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 3.همکاری با دقت (تمیزبازی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 2.مشارکت در کمک رسانی (نقاشی)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 2.مشارکت در کمک رسانی (نقاشی)
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 1.کمک پنهانی (گل یا پوچ)
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ چالش؛ 1.کمک پنهانی (گل یا پوچ)
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 6.وقف کمک بدون منت
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 6.وقف کمک بدون منت
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 5.وقف کار خوب ماندگار
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 5.وقف کار خوب ماندگار
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 4.خودمان را جای نیازمند بگذاریم
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 4.خودمان را جای نیازمند بگذاریم
همه چیز راجع به ذکر یونسیه
همه چیز راجع به ذکر یونسیه
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 3.فداکاری در وقف کردن
play_arrow
مجموعه اوقاف در سیما/ آقا معلم؛ 3.فداکاری در وقف کردن