آخرين مرد چزابه به زمين افتاد!
بخشي از خاطرات جبهه راوي جبهه و جنگ، مرحوم حجتالاسلام برادران
پاتك تنگه چزابه پاتك كماندويي است. جالب اينكه آنها به قدري قوي بودند كه خمپارههاي شصت را با پايشان ميزدند و بعضيهايشان خمپارهها را ميگذاشتند زير بغلشان و شليك ميكردند!
چمران نترسيدن را به ما آموخت
همانطوري كه ما را از گردان پياده به سنگرها آورده بودند ديديم اينقدر ارتش عراق در تنگه چزابه آتش ريخته بود كه يك لايهاي از ابر و دود فضاي منطقه را گرفته بود و آسمان ديده نميشد. گفته بودند چون پاتك شده بود و احتمال داشت خط به خطر بيفتد، ما را آماده كرده بودند و گفته بودند منتظر باشيد تا اگر خط خبري شد شما را منتقل كنيم. همانطور كه در بيرون سنگر نشسته بودم ديدم در فاصله پانزده متري من يك آقايي مدام ميرود و ميآيد. ما نميدانستيم كه در گردان مسئوليت دارد. من به خاطر حساسيتي كه منطقه داشت رفتم نزديكش و به او گفتم: آقا اگر الآن به شما يك گلولهاي بخورد و شما مجروح بشويد هيچ وسيلهاي نيست شما را به عقب برگرداند، پس اينقدر در حال حركت نباشيد! ايشان برگشت يك نگاهي به من كرد و رفت. آن شب گذشت و ما هم برگشتيم به سنگرهايمان و بعد از يك هفته منطقه چزابه تثبيت شد. ارتش عراق در آن منطقه با آن همه نيرو و امكانات، شكست نماياني خورد؛ به طوريكه دو سوم نيروهاي ارتش عراق از بين رفت و منطقه به دست بچههاي ما افتاد.
سردار رشيد اسلام، آقاي احمدي كه از بچههاي بيرجند بود، آنروز آمد و بچههاي خراسان را دستهبندي كرد. يك عدهاي را هم براي شناسايي فرستاد كه ما هم جزء همان عده بوديم. در آنجا من يكمرتبه ديگر، همان معاون گرداني را كه به او تذكر داده بودم، ديدم. چون تعدادمان كم بود و تنها بوديم با هم رفيق شديم. به من گفت: فلاني يادت هست آن روز توي عمليات اعتراضي به من كردي؟ گفتم: آره! گفت: من از نيروهاي جنگهاي نامنظم چمران بودم و من و ديگر بچهها اين اعتراض را به شهيد چمران كرديم و در جواب ما ميگفت: آن گلولهاي كه براي من ساخته شده هنوز نيامده است. ما از شهيد چمران كه اين حرف را شنيديم سعي كرديم در برابر گلولههاي دشمن مقاومت كنيم و نترسيم و يا روي زمين نخوابيم، ولي خيلي سخت بود و در شرايط جنگ و خون گاهي ميترسيديم و ميخوابيديم، ولي خيلي تمرين كرديم تا اين حالت را در خود ايجاد كنيم!
ايشان خاطره ديگري را هم براي من گفت: زماني كه انقلاب شد، پدر من، دخترعمه مرا براي من عقد كرد و من ازدواج كردم، ولي بعد از مدتي من وارد سپاه پاسداران شدم و مدتي گذشت و جنگ شروع شد. با آغاز جنگ من آمدم منطقه و كم فرصت ميشد به نزد همسرم بروم. آشنايان و اطرافيان سرزنش ميكردند كه چون من علاقهاي به خانمم ندارم بلند ميشوم و ميروم جنگ! ميگفتند اگر علاقه داشت اين كار را نميكرد! ايشان پيش من اقرار كرد و گفت كه فلاني من بعد از خدا و اهلبيت عصمت و طهارت(ع) كسي را بيشتر از اين خانم دوست ندارم، ولي چه كنم كه جنگ است و بايد اين سرزنشها را هر چند كه برايم سخت بود تحمل ميكردم.
ابتكار مهندسي در جنگ
چزابه در دريافت آتش اول است!
عراق حدود يك هفته با تمام سلاحهايي كه در منطقه داشت، اينطور آتشي به پا كرده بود. يعني تا 25 بهمن وضع به همين منوال بود، اما نه تنها عراق نتوانست فردا ظهري كه صدام گفته بود ناهار را در بستان بخورد، بلكه تا يك هفته بعد هم همچنان با مقاومت بچههاي ما اين آتش ادامه داشت. عراق بر روي اين قضيه يك تبليغات بسيار وسيعي راه انداخته بود و از تمام اينها فيلم گرفته بود. بعداً كه ما فيلماش را ديديم صحنههاي جالبي بود. مثلاً كاتيوشاها را نشان ميداد كه مرتب پر ميكردند و به قول بچههاي ديدهبان شكم شكم خالي ميكردند! بدون هيچگونه توقفي اين كاتيوشاها مدام پر و خالي ميشدند و جالب اينكه تانكهايشان هم رگبار ميزدند! وقتي آتش پشت سرمان را نگاه ميكرديم ميديديم كه درست از يك گوشه آتش ميريختند تا سمت ديگر و شخم ميزدند و دوباره همين كار تكرار ميشد. جالب اينكه فقط منطقه را نميزدند و آتششان به ارتفاعات اللهاكبر هم ميرسيد. يعني تمام اين منطقه زير آتش بود. حالا علت اين آتش سنگين چه بود؟ عراق از يك طرف فهميده بود كه بچههاي ما دارند در منطقه فتحالمبين فعاليت ميكنند و از طرف ديگر چون فكر ميكردند ايران احتمال دارد 22 بهمن عملياتي داشته باشد، به همين دليل آنها آتش خودشان را از 17 بهمن شروع كردند تا جلوي حمله احتمالي ايران را در منطقه فتحالمبين بگيرند. اينها مال هفته اول است، در هفته دوم هم آتش عراق به همان شدت ادامه داشت تا جائي كه توانستند يك مقدار از تنگه را هم بگيرند و ما هم از يك طرف نيرو كم داشتيم و واقعاً نيروهايمان تمام شده بود. نيروهاي باقيمانده مجروح يا شهيد شده بودند! يعني ما نيرويي نداشتيم كه به اين منطقه بيايد و سالم برگردد! يادم هست سردار نجاتي آمد به من گفت فلاني همه رفتند و ظاهراً شما هم در اين قسمت واردتر هستي، بيا و اينها را تحويل بگير! آنروز وقتي من رفتم پاي قبضه ديدم هيچ قبضهاي نيرو ندارد. يعني تمام نيروهايشان شهيد يا مجروح شده بودند و به عقب برده بودندشان! يعني من كه رفتم، قبضه خالي تحويل گرفتم! سردار گفت: اين انبار و اين مهمات تحويل شما! رفتم انبار ديدم روي تمام مهمات را آب گرفته و اصلاً وضعيت داغوني بود. تعدادي از بچههاي لشكر امام حسين(ع) هم آمدند كه از اينكه يك مقدار از تنگه رفته بود ناراحت بودند. اينها هم وارد عمل ميشوند ولي بهخاطر شدت آتش دشمن، زمينگير شده و عدهاي هم به شهادت ميرسند.
من معتقدم چزابه از نظر ميزان آتشي كه بر روي آن ريخته شده، جزء اولينهاست! آن زمان فرمانده قرارگاه، شهيد حسن باقري، خودشان وارد عمل ميشوند و عملياتي را طرحريزي ميكنند به نام عمليات عليابنابيطالب(ع) و فرماندهي عمليات را هم خودشان بر عهده ميگيرند و تنگه را آزاد ميكنند. من خودم بعد از آزادي تنگه رفتم به منطقه و به سنگرهاي عراقي سر زدم. ديدم عراق، سنگرهايي با بتون آرمه درست كرده كه ما تا آن زمان نديده بوديم. يعني سنگرهاي فوقالعاده محكم و بتوني كه استحكام زيادي داشتند. ما حتي براي سنگر فرماندهي يا بيمارستانيمان هم از اين سنگرها نداشتيم! چند روز بعد از عمليات، عراق پاتك زد كه آنها هم دفع شد. يك ويژگي خوب تنگه چزابه اين است كه غيركماندو كسي در آنجا پاتك نميكند. پاتك تنگه چزابه پاتك كماندويي است. جالب اينكه آنها به قدري قوي بودند كه خمپارههاي شصت را با پايشان ميزدند و بعضيهايشان خمپارهها را ميگذاشتند زير بغلشان و شليك ميكردند! حالا اگر ما ميخواستيم همچنين كاري بكنيم با خود خمپاره پرتاب ميشديم! ولي اينها خمپاره شصت را ميگذاشتند زير بغلشان و ميزدند و ميآمدند جلو! يعني ميخواهم بگويم ارتش عراق واقعاً يك ارتش آموزش ديده و قوي بود و فكر نكنيد كه عراقيها يك آدمهاي شل و ول و تازهكار بودند، نه از اين خبرها نبود! عراق با امكانات بسيار مجهز و پيشرفته و نيروهاي كاملاً قوي و آموزش ديده، به ميدان آمده بود. صدام به هر نحوي كه بود ميخواست تنگه چزابه را بگيرد چون اين منطقه برايش خيلي مهم بود و اگر از دستش ميداد بايد ميرفت هور را دور ميزد و آخر هم مجبور شد برود هور را دور بزند بخاطر همين روي اين منطقه خيلي مايه گذاشت، ولي بچههاي ما هم، همه چيزشان رو گذاشتند و مقاومت كردند. مردان بزرگي آنجا به زمين افتادند تا اين تنگه حفظ شد. وقتي شهيد حسينيان كه از بچههاي خراسان بود و براي اين تنگه خيلي زحمت كشيده بود، در ارتفاعات گيسكه در عمليات سومار شهيد شد، شهيد چراغچي گفتند: آخرين مرد چزابه به زمين افتاد!
منبع: ماهنامه امتداد شماره 51.