فيلم نامه 127 ساعت (قسمت اول)

خيل جمعيت، در يك استاديوم ورزشي، ‌در كنسرتي از گروه يو2، يا جشن سال جديد در ساحل كوپاكابانا، ‌اما هر چه كه هست ما شاهد حضور صدها و صدها آدم هستيم. موج مكزيكي كه به اوج مي رسد، ‌جشني بزرگ، ‌حضوري گسترده كه به سختي مي توان فردي را در آن ميانه از سايرين بازشناخت. تعداد زيادي دوچرخه سوار جمعيت هاي غربي در كليساي سنت پيتر، ‌نيويورك، ‌كارناوال روز شكرگزاري مكيز، كارناوال هاي مترو، ‌تابلو ديتونا 500 بزرگترين مسابقه
دوشنبه، 22 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيلم نامه 127 ساعت (قسمت اول)

فيلم نامه 127 ساعت (قسمت اول)
فيلم نامه 127 ساعت (قسمت اول)


 






 
فيلمنامه نويسان: سيمون بيوفوي و دني بول بر اساس داستاني از آرون رالستون
كارگردان: دني بويل
تهيه كننده: كريستسن كولسون
تدوين: جان هريس
مدير فيلم برداري: آنتوني داد منتل
موسيقي: آ. آر رحمان
بازيگران: جيمز فرانكو (آرون رالستون)، كيت مارا(كريستي)، كيت بورتون (مادر آرون)، امبر تامبلين (مگان)، كلمنس پيزي (رانا)
محصول 2010 آمريكا، 94 دقيقه
نامزد اسكار: بهترين تدوين، بهترين موسيقي بهترين بازيگر مرد و بهترين فيلمنامه اقتباسي
نامزد گلدون گلوب
براي بهترين بازيگر مرد بهترين فيلمنامه و بهترين فيلم برداري

خارجي صحنه هايي از جمعيت نماهاي گوناگون
 

خيل جمعيت، در يك استاديوم ورزشي، ‌در كنسرتي از گروه يو2، يا جشن سال جديد در ساحل كوپاكابانا، ‌اما هر چه كه هست ما شاهد حضور صدها و صدها آدم هستيم. موج مكزيكي كه به اوج مي رسد، ‌جشني بزرگ، ‌حضوري گسترده كه به سختي مي توان فردي را در آن ميانه از سايرين بازشناخت. تعداد زيادي دوچرخه سوار جمعيت هاي غربي در كليساي سنت پيتر، ‌نيويورك، ‌كارناوال روز شكرگزاري مكيز، كارناوال هاي مترو، ‌تابلو ديتونا 500 بزرگترين مسابقه رانندگي آمريكا... تصوير به تدريج به دو قسمت مي شود و سپس سه قسمت مي رسد. به نظر مي شود كه ديگر قرار نيست تصوير تقسيم شود.

خارجي بزرگراه شب
 

نمايي بالا و با سرعت از بزرگراهي كه تنها وسيله نقليه حاضر در آن تويوتا كوماي مدل 98قرمز و سفيدي است كه مجهز به بار بند است.
قطع به:

داخلي- وانت آرون شب
 

آرون رالستون 27 ساله از وسط بزرگراه به پيش مي راند.
سه تصوير عمودي دركنار هم
عنوان آغازين مجموعه اي است از قاب هاي عمودي كه تمام ميان تيترها غير از تيتر اصلي را بطور برجسته نشان مي دهد. حروف كلمات اريب هستند و همپوشاني مي كنند و با تابلوهاي بزرگ تبليغاتي كه اتومبيل آرون از كنار آنها مي گذرد قطع موازي دارند. اين آگهي هاي تبليغاتي بخشي مربوط به تلويزيون و بخشي نيز مربوط به راديو است. و البته همه اينها قطع موازي با آرون و اتومبيلش دارند. و همين طور با مناظر كنار بزرگراه.
عنوان يكي از ميان تيترها:
يوتاه، سرزمين دره ها. صحراي صخره هاي مسطح. خاك سرخ و گذرگاه هاي ميان صخره اي و آسماني يكپارچه كه تا بيكران جاده ها گسترده شده است.
قطع به:

خارجي- جاده شب
 

در نهايت تنها اين وانت آرون است كه يكه و تنها در طول بزرگراه پيش مي رود.

داخلي- وانت آرون- شب
 

در حاشيه جنوب غربي رودخانه گرين؛ آرون رالستون در دل ايالت به سمت مكاني نامعلوم مي راند. آرون به چپ و راستش نگاه مي كند؛ هيچ كورسوي نوري وجود ندارد، تاريكي مطلق بر بيابان سن رافائل گسترده شده است.
قطع به:

خارجي- وانت آرون- شب
 

از بالا سه چهارم تصوير سياه است و ما چراغ هاي وانت آرون را مي بينيم كه به طور موازي تاريكي را مي شكافد.
قطع به:

داخلي- وانت آرون- شب
 

تابلويي كه به سرعت از كنار آن مي گذرد: سرويس بعدي : 10 مايل
تيمي پانزده نفره از افراد تيم دوچرخه سواري آمريكا كه در حال تمرين شبانه هستند با نورهاي تك چراغي دوچرخه هايشان مثل برق از كنار او مي گذرند.
10 شب.
يك تابلوي چوبي نشان مي دهد كه نقطه شروع دره هورس شو درست آن طرف بيابان تاريك و از چهل و هفت مايلي آنجا شروع مي شود.
قطع به:

خارجي- وانت آرون- شب
 

از نقطه اي بالاتر از قبل مي بينيم كه وانت آرون به سمت چپ و به دل تاركي مطلق مي پيچد.

داخلي- وانت آرون- شب
 

به دليل ناهمواري جاده اتومبيل تكان هاي سختي مي خورد. موسيقي با صداي سرسام آوري در حال پخش است.
يك تابلو سه ضلعي زرد، ‌با اين هشدار كه جاده مي تواند بر اثر توفان غيرقابل تردد شود، ‌به سرعت از مقابل چشم ما مي گذرد. قطع به:

داخلي /خارجي -وانت آرون-شب
 

چند خرگوش آمريكايي به وسط جاده مي پرند، ‌با وانت آرون مسابقه مي گذارند، ‌آرون نيز آنها را تعقيب مي كند، ‌خرگوش ها به چپ و راست مي پرند. درنهايت خرگوش ها به مسابقه پايان مي دهند و به تاريكي بر مي گردند.
قطع به:

خارجي- بيابان- روز
 

حركت آرام دوربين، ‌تصاويري از نقاشي هاي كتيبه گريت گالري در بخش هاي مختلف قاب هاي عمودي- نقش سنگ و خط تصويري؛ ‌دوجين ابر انسان هشت تا ده فوتي معلق ميان جمعي از موجودات نامعلوم، جانوراني سلطه جو با ظاهري يكسان، ‌قامتي بلند، بدن هايي تيره، ‌شانه هايي پهن و چشماني فراموش نشدني.
قطع به:

خارجي/داخلي- تصاوير مختلف- صحنه هاي تبليغات
 

بيلبوردها، ‌تلويزيون، سينما، www: تبليغات تجاري آمريكا به هر طريقي هر چيزي را به ما مي فروشد.
قطع به:

خارجي- بيابان- شب
 

وانت به سرعت از ميان گذرگاه هاي بياباني مي گذرد، ‌چرخ هايش كشيده مي شوند، ‌بالا و پايين مي پرد و به سختي به چپ و راست منحرف مي شود، ‌چرخ هاي عقب وانت ديوانه وار به نوسان درمي آيند. همه چيز در داخل اتومبيل به اين سو و آن سو حركت مي كنند. بر اثر تماس چرخ ها با زمين ابري از گردو خاك به هوا بلند مي شود. در اين ميان تنها شيء ثابت دوچرخه آرون است كه به پشت وانت بسته شده و از جايش تكان نمي خورد.
موسيقي در حال پخش است.
خرگوشي ديگر. حصار فلزي ديگر و تپه اي ديگر.
قطع به:

داخلي- وانت آرون- شب
 

وانت در يك آن از مقابل تابلوي قهوه اي رنگي مي گذرد. آرون ترمز مي كند و دنده عقب مي گيرد. اين تابلويي است كه مسير جدا شدن دره هاي هورس شو و بلوجان را مشخص مي كند.
آرون: نزديك بود گم بشم!
قطع به:

خارجي- از بالاي وانت آرون- شب
 

وانت با يك حركت ناگهاني به چپ مي پيچد.
قطع به:

داخلي- وانت آرون- شب
 

يك جاده پر دست انداز كه منتهي به پاركينگي خاكي است.
قطع به:

خارجي- محدوده پاركينگ- شب
 

مكاني وهم آور. با وجود تابلوي كمپ زدن ممنوع سه اتومبيل و دو تريلر آنجا مستقر شده اند.
قطع به:

داخلي- وانت آرون- شب
 

آرون موسيقي را قطع مي كند و منتظر مي ماند تا سري بيرون بيايد و يا چراغي روشن شود، اما هيچ خبري نمي شود.
آرون به آرامي اتومبيل را به طرف محل مسطحي هدايت مي كند و كنار تابلو خوشامدگويي به مسافران پارك ملي تنگه هورس شو و تنگه بلوجان توقف مي كند.
آرون پشت صندلي اش را مي خواباند و همه چيز را از سرراهش كنار مي زند تا بخوابد. تاريكي:
پايان عنوان بندي در قاب هاي عمودي سه گانه
قطع به:
تاريكي
اما نه تاريكي مطلق
قطع به :

داخلي- وانت آرون- روز
 

درها با ضرب رو به سوي روزي دل انگيز باز مي شوند و آرون سوار بر دوچرخه بيرون مي پرد.
قطع به:

خارجي- بيابان- نماهاي گوناگون
 

نوع تصويربرداري همچنان مثل فيلم هاي اتومبيل راني در جاده هاي ناهموار و پرفراز و نشيب است، اما در اينجا دوچرخه جايگزين اتومبيل است. آرون وانتش را در محلي پارك كرده است و مثل آگهي هاي تبليغاتي وسايل ورزشي يك باره به دل طبيعت مي زند. آرون پارچه اي را روي صورتش مي بندد.... و مثل يك دوچرخه سوار... از كنار آخرين باجه تلفن، نشانه اي از آدم هايي كه سعي داشتند تا در اين سرزمين فراموش نشدني ساكن شده و يا كار كنند؛ افراد بومي، ساكنان مرزي، مزرعه دارها... همه و همه كساني كه به ناحيه مركزي مهاجرت كرده اند، ‌عبور مي كند...
قطع به :

خارجي- بيابان- نماي نزديك از آرون
 

آرون يك جفت كفش ورزشي از ريخت افتاده به پا دارد كه ساق جوراب هاي پشمي نازكش از آن بيرون زده است، يك شلوارك ورزشي تي شرتي با آرم گروه موسيقي فيش به تن دارد، ‌كوله پشتي اش را كه پر از وسايل است پشتش انداخته است و از لوله كمل بك هيدراته(كيسه آب داخل لوله) سه ليتري اش مدام آب مي نوشد.
قطع به :

خارجي- بيابان- روز
 

دوچرخه او در نبرد با تنگه پيش رويش است و اين حس هيجان را به ما منتقل مي كند كه اين مرد حاضر است خودش را در معرض آن چه طبيعت به او عرضه مي كند، ‌قرار دهد. او بدني كاملاً‌ آماده و شخصيت با شهامت مرد جواني را دارد كه تمام اين چيزها سرگرمي اش است.
قطع به :

خارجي- بيابان- روز
 

حتي در سربالايي هاي تند او بي محابا با گذشتن از روي ماسه سنگ ها به راهش ادامه مي دهد. به نفس نفس افتاده است، ‌پاهايش هلاك يك لحظه استراحت اند، ‌به زحمت پا مي زند و پا مي زند تا به نوك تپه برسد و سپس پايين و پايين مي آيد و با زياد شدن سرعتش دوباره جرعه اي آب از لوله مي مكد.
قطع به:

خارجي- بيابان- روز
 

ناگهان آرون با دوچرخه با يك تل شني برخورد مي كند و بدون اين كه آسيبي ببيند از بالاي دسته دوچرخه به جلو پرتاب مي شود. با صورت روي سطح شني فرود مي آيد، انگشت پايش خم مي شود و به دوچرخه گير مي كند و باعث مي شود تا دوچرخه نيز روي او بيفتد. دوچرخه مثل حريفي در كشتي زير دو خم آرون را گرفته و او را در شن به دام مي اندازد. آرون خاك مي شود و دماغش بيشتر در شن فرو مي رود.
آرون بلند مي شود و مي نشيند، نگاهي به اطرافش مي اندازد تا ببيند كسي سقوطش را ديده است يا نه. دوربينش را از كوله پشتي بيرون مي كشد و عكسي از خودش مي اندازد.
قطع به:

خارجي- بيابان- روز
 

به نظر مي رسد كه تا مايل ها اين تنها درخت موجود در آن سرزمين است. آرون دوچرخه را به درخت زنجير مي كند، ‌كليدها را در جيبش مي گذارد، ‌يك تافي به دهان مي اندازد و سر به بيابان مي گذارد.
قطع به:

خارجي- قله گالي- روز
 

آرون به نوك قله شني گالي مي رسد و نگاهي به پايين مي اندازد، ‌درست سي يارد پايين تر گذرگاهي قرار دارد كه دو نفر در حال عبور از آن هستند، آرون دوروبر را نگاه مي كند. همه آنها در مركز ناكجا آباد قرار دارند.
قطع به:
 

خارجي- نزديكي تنگه بلوجان- روز
 

حالا آرون مي بيند كه آن دو غريبه دو دختر هستند كه در حال كلنجار رفتن با يك نقشه هستند. آرون در امتداد مسير دخترها و از بالا به طرف آنها مي دود. قبل از اين كه او به آنها برسد، ‌دخترها متوجه حضورش مي شوند.
آرون: هي. شماها به سمت قله غربي مي رين؟ مي تونم تا يه جايي باهاتون همراه بشم؟
دخترها جوابي نمي دهند و صرفاً‌ با يكديگر نگاهي ردوبدل مي كنند.
آرون (ادامه): من تنهام، آرون هستم.
قطع به:

خارجي- نزديكي تنگه بلوجان- روز- يك آبكند وسيع
 

آرون سراشيبي را ليز مي خورد و پايين مي آيد و به كنار آنها مي رسد. گردو خاك به پا كرده است. سپس آرون دستش را براي دست دادن به طرف آنها دراز مي كند. او لبخندي بزرگ روي صورتش دارد.
كريستي: (به مگان نگاه مي كند): حتماً، من كريستي آيدن هستم.
مگان: مگان.
آرون: از ديدنت خوشبختم، ‌چه روزيه.
كريستي: روز قشنگيه.
آرون: با دوچرخه اومدين يا مستقيم از جاده به اينجا رسيدين؟
آرون: من ماشينم رو تو تنگه هورس شو گذاشتم و دوچرخه ام رو اينجا.
مگان: از هورس شو با دوچرخه اومدي؟ بيشتر از 20 مايل راهه.
آرون : 17 مايل.
دخترها نگاهي با يكديگر ردو بدل مي كنند.
آرون(ادامه): انتظار نداشتين امروز كسي رو تو تنگه ببينين.
مگان: آره، ‌اون جوري كه تو خزيدي اومدي متعجبمون كردي.
آرون: متأسفم.
مگان: اين كه مرد تنهايي رو ببيني كه تو وسط بيابون يواشكي به طرفت بياد كمي اضطراب آوره.
آرون: آره، ‌مي دونم، ‌خوب تا پنجاه مايلي اينجا معمولا، آدمي نيست.
كريستي: ... و يهود يه آدمي درست كنارت سبز مي شه، ‌اما چرا اون صورتش رو پوشنده!
همگي مي خندند.
آرون: بذارين حدس بزنم... شما يا براي نقاشي ها اينجايين يا براي كاندرال؟
كريستي: كاندرال؟ بابا ما گيج شديم، اين نقشه خيلي بزرگه، اون كجاست؟
آرون: سختيش اينه كه بالا رفتن ازش يه كم مشكله.
كريستي/ مگان: ما مي ريم بالا.
همي مي خندند.
قطع به:

داخلي- غار- دو ديواره صاف نزديك به هم- روز
 

آرون از روبه روي ما مي آيد، ‌چهار دست و پا مثل عنكبوت اسباب بازي كوچولو و سريع كه مدام حرف مي زند و صدايش بازتاب پيدا مي كنه.
آرون: اينجا هزار تا سوراخ هست اما نمي تونين ببينيدشون مگر اين كه چهار دست و پا بچسبين و اون وقته كه اونها خودشون رو نشون مي دن... اين كار يه كم دل و جرئت مي خواد، ‌پس اول من مي رم... هر چقدر كه جرئت دارين جمع كنين براي پرش كه اون پايين يك غافل گيري منتظرتونه...
مگان (صداي خارج از قاب): آرون رالستون يا درست رفتار مي كني يا به مادرت مي گيم كه چطور دخترها رو به دام مي ندازي...
ما به طرف آرون در حركتيم، ‌در حالي كه او نيز مثل عنكبوت با شتاب به سمت ما مي آيد. آرون زير پوشش را در مي آورد. حركات او نرم و سريع است. ما نمي توانيم دخترها يا آن چه را زير پايمان است ببينيم، ‌اما به نوعي حالت سرگيجه وجود دارد، ‌كه اين تا حدي به دليل برگشت خارق العاده صدا و لمس نوري كه از نوك صخره بازتاب پيدا مي كند، است.
آرون(ادامه): ... ديگه اينجا نيستين.
ما مي چرخيم و سقوط محشر او را به درياچه زمردي كه درست در شصت فوتي زير پاي ما قرار دارد، ‌نظاره مي كنيم.
كريستي: خداي من!
قطع به:

داخلي- غار- روز
 

آنها نمي توانند او را ببينند. تنها چيزي كه دريافت مي كنند صداي برخورد انساني با سطح آب است.
مگان: حالت خوبه؟
كريستي: معلومه كه خوبه. صداش رو گوش كن.
آرون با صداي بلند آهنگ مخصوص به خودش را با بلندترين صداي ممكن مي خواند و كريستي آماده پرش مي شود.
كريستي(ادامه): اونجا مي بينمت مگ.
قطع به:

داخلي- غار- روز
 

از درياچه پايين و در كنار آرون مي بينيم كه كريستي با همان مدل عنكبوتي از ديواره جدا شده و به پايين سقوط مي كند. قبل از اين كه كريستي به پايين برسد، ‌مگان نيز ظاهر مي شود.
دخترها يكي پس از ديگري با سطح آب درياچه برخورد مي كنند. آنها به داخل آب فرو مي روند و دوباره بالا مي آيند، نور از سطح زيرين آنها بيرون مي زند و به سقف ملكوتي غار مي رسد.
مگان: بايد دوباره بريم بپريم كه فيلم بگيريم!
قطع به:

خارجي- بيرون غار- روز (كمي بعد)
 

هر سه در زير آفتاب جان دار بعد از ظهر خود را خشك مي كنند و چيز مي خورند. كمي به حال خودشان برگشته اند، ‌اما هنوز كمي خيس هستند و سرخوش زير پوستشان جريان دارد...
مگان: من واقعاً از خودم نمي بينم اين همه شكلات بخورم... بي خيال، ‌آره من مي تونم!
كريستي: خب آرون تو دوست دختر داري؟
آرون: خب، ‌راستش شخص خاصي وجود نداره.
مگان: اوهو، پس يعني كلي دوست دختر داري.
كريستي: هميشه يه دختري هست، فقط موضوع اينه كه هنوز نمي شناسيش.
مگان: آره، ما پسرهاي زيادي رو تا الان ملاقات كرديم و هميشه يه دختري وجود داشته.
آرون: قصه هاي طولاني.
كريستي: همراه با كلي شخصيت توش.
قطع به:

خارجي- نوك كوه برفي- روز- تصوير ويديويي
 

آرون در نوك يك قله برفي. خودش در حال گرفتن تصوير از خودش است. مدل كلاسيك. پس زمينه اي مهيج.
آرون(صداي روي تصوير): از پنجاه ونه صعود انفرادي زمستاني چهل و شش تاش رو انجام دادم.
مگان: واي، بالاترين فرد در كلورادو
آرون: خوب فكر نكنم كسي اين قدر ديوونه باشه كه تو زمستون صعود كنه.
كريستي: ... مي توني بالاترين آدمِ تو قاره باشي!
قطع به:

خارجي- همچنان در دوربين- تصوير هتل 6
 

مگان تصوير را به آرون نشان مي دهد.
مگان: تا الان نديديش؟
آرون: چي؟ نه.
مگان: آره. اين يه طويله گاوه كه سقفش ريزش كرده. يكي با رنگ كنارش نوشته متل 6. بوي خيلي عجيبي مي ده.
آرون: پس درست مثل همون متل 6؟
قطع به:

خارجي- بيرون غار
 

كريستي: چرا تنها مي ري؟
آرون: انزواطلبي، لذت وافر، ذهن خالي.
به صحرا اشاره مي كند.
آرون (ادامه): تازه مي تونم هر چقدر كه دلم بخواد آهنگ فيش رو با صداي بلند بخونم.
مگان: فيش؟
كريستي: اين همون گروه..
آرون: آره، مي دونم، ‌مي دونم (مي خندد) مي بيني، براي همينه كه يكه مي رم. هيچ كسي من يا گروه موسيقي من رو دوست نداره.
همگي مي خندند، ‌درحالي كه آرون پيش آنها ضايع شده است. آرون همه وسايل و آشغال ها را جمع مي كند و داخل كوله پشتي اش مي گذارد.
آرون(ادامه): من همه رو جمع مي كنم. رد پايي از خودم نمي ذارم.
قطع به:

خارجي- تنگه بلوجان- روز
 

آنها دوباره به راه مي افتند.
آرون(ادامه): هي، ‌اما من هم دوست دارم گاهي شبم رو مثل يه مرد عادي به پايان برسونم.
قطع به:

خارجي- تنگه- گالي
 

آنها تقلا مي كنند تا از سراشيبي گالي پايين بروند... آرون نيمي از راه را پايين رفته است، مگان بالاتر است، ‌كريستي نيز تقريباً‌ همگام با آرون است.
آرون: من هنوز مدرك نگرفتم، اما قصد دارم بگيرم.
مگان: پس مربي غيرقانوني هستي.
آرون: سخته بشه زمان كافي رو به دست آورد.
كريستي: خب، ‌ما امروز كارت ساعتت رو امضا مي كنيم.
آرون: عاليه. حالا سريع تر بيا.
كريستي: باشه.
آرون سپس بي درنگ به پايين سر مي خورد. مگان هنوز بالاتر از آنهاست و كريستي نيز به نيمه راه رسيده است.
آرون(در حالي كه به پايين مي رود، به سبك مربي ها مدام حرف مي زند): بايد از راه هاي باريك مثل مسير لوله بخاري پايين بياين... مثل اينجا، نگاه كنين كه هر پا روي يه ديواره باشه، ‌بعدش كمي خم بشين و وزنتون رو بندازين روي پاي راستتون، ‌حالا سرتون روي ديواره ست، سپس مي تونين پاي راستتون رو مقابلتون بيارين، ‌حالا پاي چپتون رو زيرتون بذارين. اون نقطه سياه رنگ رو ببينين، ‌او توده نرم لجنه، ‌با كفشتون تستش نكنين. اگه دستتون به اين دستگيره ها برسه مثل محور انتقال نيروي بالابر براتون عمل مي كنن و نمي ذارن رو سرازيري سربخورين. مثل يه پله كه از پايين كمكتون مي كنه به جلو بپرين.
آرون سرش را بالا مي آورد و به آنها نگاه مي كند.
مگان: من هيچي نفهميدم چي گفتي.

خارجي- نقطه تلاقي تنگه بلوجان، انشعاب غربي، انشعاب شرقي- كمي بعد- ساعت دو بعداز ظهر
 

آنها به محل جدا شدن مسيرها مي رسند. آرون به دخترها نگاه مي كند كه با نقشه كلنجار مي روند.
مگان(ادامه): كريستي، ‌فكر كنم اين يكي راه برگشت ماست.
آرون: چرا با من به راپل نمي ياين؟ بعدش من مي تونم تا ماشينتون همراهيتون كنم.
كريستي: تا اونجا چقدر راهه؟
آرون روي نقشه مسير را نشان مي دهد.
آرون: فكر كنم حدود هشت مايل يا كمي بيشتر.
مگان: اين جوري قبل از تاريكي نمي تونيم برگرديم.
آرون : نه، ‌من كه مي خوام برم. به هر حال من كه چراغ قوه خودم رو دارم.
مگان: تو شب كه صعود نمي كني، مي كني؟
آرون: نه، ‌هر لحظه احتمالش هست تو سوراخ هايي كه دستت رو توش مي كني يه مار بيرون بزنه. پس مي شه يه عكس با هم بگيريم؟
دخترها با پرهاي سياهي كه لاي موهايشان گذشته اند ژست مي گيرند.
آرون(ادامه): گوش كنين، دوست هاي من فردا شب يه مهموني گرفتن، شما هم بايد بياين.
كريستي: آره، خيلي خوبه، چه ساعتي؟
مگان: كجا؟
آرون: چهل مايل به سمت جاده غربي رانندگي كنين تا به يه عروسك بزرگ اسكوبي دو برسين. امكان نداره پيداش نكنين. همون جا توقف كنين، ‌دو مايلي همون مسيره. ديروقت شروع مي شه و معلوم نيست كي تموم شه.
آرون آخرين عكس را هم از آنها مي گيرد...
كريستي: بجنب آرون، بيا با ما كوه پيمايي كن... مي ريم تا وانت تو و يه نوشيدني هم مي زنيم.
آرون: نه بايد تا اونجا برم.
كريستي: باشه. اسكوبي دو بود ديگه آره؟
آرون: فقط همون يه دونه ست. اونجا سه تا نوشيدني خنك مي خوريم.
مگان: دوازده تا!

خارجي- دوراهي تنگه- روز از نقطه نظرهاي متفاوت
 

آنها در حالي كه با صداي بلند با هم حرف مي زنند، ‌سر دوراهي از هم جدا مي شوند... سوسيس گوشت! سوسيس سبزيجات!... پس شد دوازده تا نوشيدني و نه تا سوسيس سبزيجات... من واقعاً از پس خوردن اينهمه سوسيس سبزيجات برنميام... بي خيال، من مي تونم!... آخرين گفت و گوها در خلال ديوارها محو مي شود و ما بالا مي كشيم تا به اوج ديوارهاي سنگي كه مسير را به چپ و راست هدايت مي كنند، ‌برسيم.
قطع به:

خارجي- تنگه اصلي بلوجان- روز
 

آرون تنهاست... دخترها رفته اند... در حالي كه نگاهي به ساعتش مي اندازد، ‌گام بر مي دارد...
آرون از دخترها خوشش آمده بود، اما همين حالا هم از برنامه اش عقب است و او تحت هيچ شرايطي حاضر نيست برنامه اش را از دست بدهد...
قطع به

خارجي- بالاي سر آرون- تنگه بلوجان- روز
 

دوباره بدنش تكان هاي سختي مي خورد. مشخص است كه او دارد از تپه اي پايين مي رود و از شكاف هاي ميان صخره مي پرد.
قطع به:

خارجي- تنگه بلوجان- روز
 

يك باره آرون پايش در مي رود و ليز مي خورد، ‌سعي مي كند تا تعادلش را حفظ كند، ‌اما زمين شني است و نمي تواند خودش را نگه دارد و سر مي خورد. براي لحظه اي نور درخشان خورشيد مستقيم به چشمان ما مي تابد.
بازوها و ديواره اي كه در نزديكي اش قرار دارد باعث مي شود تا خيلي محكم به باسن به زمين نخورد.
قطع به:

خارجي- نماي نزديك- روز
 

مار كوچكي از كنار پاي او مي لغزد.
قطع به:

خارجي- تنگه بلوجان- روز
 

آرون: آروم باش آرون، آروم باش.
آرون به راهش ادامه مي دهد، ‌همچنان در حال پايين رفتن است، ‌اما اين بار بيشتر حواسش به اطرافش است. گام هايش را عوض مي كند و بدون اين كه بايستد، ‌دستش را در كوله اش مي كند و سي دي پلير را روشن مي كند و هدفونش را روي گوش هايش سر مي دهد.
قطع به:

داخلي- كوله پشتي- سي دي پلير
 

ما سي دي را مي بينيم كه شروع به چرخيدن مي كند: صفحه نمايشگر سي دي نشان مي دهد كه پيش از اين 47: 38 كار كرده است و بلافاصله رقم آن 00: 00 ظاهر مي شود.
قطع به:
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 102



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.