فيلم نامه 127 ساعت (قسمت دوم)

ناگهان صدا بيش از اندازه اوج مي گيرد، صداي كف زدن و هلهله پنج هزار تماشاچي در كنسرت زنده گروه فيش در لاس وگاس در گوش آرون و ما مي پيچد. او بارها اين آهنگ را گوش كرده است، ‌در حالي كه او گه گاهي گفت و گوهاي تركيبي را كه روي صداي تشويق ها ميكس شده پيش پيش تكرار مي كند... سي دي پلير: عصر بخير لاس وگاس... خوش گذشته بهتون؟ آماده همراهي با فيش هستين!
دوشنبه، 22 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيلم نامه 127 ساعت (قسمت دوم)

فيلم نامه 127 ساعت (قسمت دوم)
فيلم نامه 127 ساعت (قسمت دوم)


 






 

خارجي نماي نزديك گوش هاي آرون روز
 

ناگهان صدا بيش از اندازه اوج مي گيرد، صداي كف زدن و هلهله پنج هزار تماشاچي در كنسرت زنده گروه فيش در لاس وگاس در گوش آرون و ما مي پيچد.
او بارها اين آهنگ را گوش كرده است، ‌در حالي كه او گه گاهي گفت و گوهاي تركيبي را كه روي صداي تشويق ها ميكس شده پيش پيش تكرار مي كند...
سي دي پلير: عصر بخير لاس وگاس... خوش گذشته بهتون؟ آماده همراهي با فيش هستين!
در هر صورت آهنگ اول با همراهي طرفداران فيش آغاز مي شود. آرون نيز با آنها همراهي مي كند.
قطع به:

خارجي تنگه بلوجان شكافي با ورودي كوچك روز
 

آرون به پايين رفتن ادامه مي دهد، ديوارهاي دره بلند و بلندتر مي شوند و فواصلشان نيز كمتر مي شود، تا جايي كه حتي تبديل به شكافي باريك مي شود.
قطع به:

خارجي تنگه بلوجان كنده اِس شكل ـ روز
 

مسير يك آبشار خشك شده، ‌معلوم است كه اين آبشار ماه ها باران به خودش نديده است. 15/12 فوت سقوط بدون راه بازگشت. در حد فاصل بين دو ديواره كنده اي s شكل جاي گرفته است. شن به پوسته كنده نفوذ كرده و باد خشكش كرده است و كنده ظاهري مثل يك خزنده غول پيكر را پيدا كرده كه در حال پايين رفتن از تنگه است. در پشت آن كنده آرون مي تواند مسيري را ببيند كه به سمت پايين مي رود و در تاريكي ناپديد مي شود.
قطع به

خارجي ديواره تنگه روز
 

آرون براي پيش گيري از سقوط چهار دست و پا به لبه صخره مي چسبد و پايين مي رود، به شش فوتي سطح زمين كه مي رسد، ‌با يك حركت به پايين جست مي زند و روي شن هاي نرم فرود مي آيد.
قطع به:

خارجي كنده اِس شكل روز
 

عكس برداري
حالا كنده بالاي سر آرون قرار گرفته است و او از آن عكس مي اندازد.
عنوان روي صفحه
2:41 بعد از ظهر، يك شنبه 26 آوريل، 2003
آرون: قرار نيست از اين راه برگردم.
قطع به:

داخلي شكاف تنگه روز (نكته: از اينجا تصاوير تنگه داخلي است)
 

آرون مي چرخد و به راهش ادامه مي دهد، ‌اولين صخره سنگ بزرگ را مي بيند، ‌اندازه يك واگن، نوك صخره سنگ مثل يك بمب عمل نكرده داخل شن فرو رفته است. آرون به راحتي چهار دست و پا بالا مي رود و چهار چنگولي به ديوار مي چسبد.
قطع به:

داخلي در عمق پايين تر تنگه روز
 

حالا ديگر عرض شكاف تنها چهار فوت است، آرون مي ايستد و به كنده هاي غول پيكر درختاني نگاه مي كند كه در زاويه بالاي سر او قرار گرفته و سايه عظيم آنها مانند ديدن آسمان آبي صاف مي شوند. آرون جرعه اي آب مي نوشد.
قطع به:

داخلي ديواره تنگه نگاه پايين روز
 

همگام با آرون پيش مي رويم و موسيقي نيز ادامه دارد. آرون بي اراده نفس هاي عميق مي كشد، ‌اين تنگه شبيه دره فيلم جنگ ستارگان است و آرون نيز مثل آناكين است كه تحت فشار مجبور به ادامه است. مجموعه اي از صخره سنگ ها يكي پس از ديگري قد علم كرده اند و آرون با سرعت مثل باد از ميان آنها مي گذرد، تا اين كه به صخره سنگي بزرگي اندازه يك يخچال مي رسد. صخره سنگ به ديواره تكيه كرده و فاصله آن با زمين هجده اينچ است.
قطع به:

داخلي تنگه صخره سنگ روز
 

از بالا يا پايين؟ آرون روش شكم مي افتد و سينه خيز مي رود، ‌مثل كرم مي خزد. آرون به نيمه راه مي رسد كه از پشت سر ناگهان چيزي او را مي كشد و سينه اش از خاك جدا مي شود و ديگر نمي تواند حركت كند. موسيقي گريپاژ مي كند و روي دونت مدام عقب و جلو مي رود. آرون زور مي زند، اما كاري از پيش نمي برد.
دستش را به عقب دراز مي كند و بخشي از بند كوله پشتي اش را كه گره خورده است، آزاد مي كند. موسيقي نيز به حالت عادي اش باز مي گردد. آرون با يك حركت به بيرون مي جهد و شن ها را از بدنش مي تكاند.
بدون احساس هيچ دردي:
قطع به:

داخلي شكاف تنگه روز
 

حالا آرون به سطح شيب دار رسيده است. در حال حاضر ما شصت فوت پايين تر از سطح زمين هستيم و مسيري دو برابر اين در مقابلمان قرار دارد. آرون لبي تر مي كند و نقشه را بيرون مي كشد.
قطع به:

داخلي /خارجي شمايلي سايه روشن ـ تصوير عرضي تنگه روز
 

ما تصوير عرضي تنگه و قامت كوچك آرون را داريم كه داخل دره به پيش مي رود. ما به دنبال او به راه مي افتيم كه در مسيري به عرض سه فوت در حركت است. اينجا مجالي است تا مهارت و تشنگي او را به صعود ببينيم. و ببينيم كه او قرار است تا كجا پيش برود.
آرون از پاهايش، كمر و وزن طبيعي هيكلش استفاده مي كند تا بدنش را در امتداد و پايين ديوارهاي سربه فلك كشيده پيش ببرد.
قطع به:

داخلي شكاف تنگه روز
 

آرون به طرف آخرين صخره سنگي مي رود كه قست پاييني آن در شكافي فرو رفته است. شما مي توانيد حتي روش فكر كردن او را ببينيد: اين صخره سنگ تقريباً اندازه لاستيك يك اتوبوس است و مثل يك سكوي پرتاب مي تواد عمل كند و با او كمك كند تا ده فوت كمتر پرش داشته باشد و خيلي سريع با كمك آن به پايين برسد.
قطع به:

داخلي شكاف تنگه روز
 

ما و او هم زمان با هم به صخره سنگ مي رسيم و آرون اتوماتيك وار لگدي به سنگ مي زند تا مطمئن شود كه محكم است.
آرون: خوبه.
قطع به:

داخلي تنگه از زير تصوير ضد نور آسمان روز
 

مثل قبل او چمباتمه مي زند و با دست و پا از پشت سنگ پايين مي رود تا احتمال سقوطش كمتر شود.
قطع به:

داخلي تنگه روز نمايي كاملاً نزديك از آرون
 

به محض اين كه از صخره سنگ آويزان مي شود، صداي اصطكاكي به گوشش مي رسد. صدا خفيف است، ‌اما از جايي همان نزديكي است، خيلي نزديك، سنگ به طرف او مي لغزد، بر اثر وزن آرون سنگ حول محور خودش مي چرخد. آرون بلافاصله و به طور غريزي دست هايش را رها مي كند و سقوط مي كند. آرون سعي مي كند از سنگ فاصله بگيرد.
قطع به:

داخلي تنگه به صخره سنگ روز
 

اما سنگ نيز با او پايين مي آيد. به نوعي اين آرون بوده كه انرژي پنهان درون سنگ را آزاد كرده است.

داخلي تنگه نمايي نزديك تر از آرون روز
 

آرون توجهي ندارد كه به كجا سقوط مي كند. تمام حواسش به مسير حركت سنگ گرد است.
قطع به:

داخلي تنگه از نقطه نظر آرون روز
 

سايه صخره سنگ در حال سقوط درست روي آرون است و او آسمان را نمي بيند.
قطع به:
 

داخلي شكاف تنگه روز
 

دست آرون بالا مي رود تا سپر سرش شود، ‌اما چشم هايش باز مي ماند و از خلال انگشتان او ما شاهد اتفاقات سه ثانيه بعد هستيم، ‌سنگ مقابل صورت او مي رسد.
سنگ به دست چپ آرون مي گيرد و آن را به طرف ديواره سمت چپ پرتاب مي كند. آرون دستش را مي كشد تا از سرش محافظت كند. آرون كه دست چپش را كنار كشيده، ‌سنگ با دست راستش تصادم مي كند و آن را به ديوار مي كوبد و همراه با آن فاصله باقي مانده را تا پايين مي آيد. مثل پنيري كه رنده مي شود پوست دستش را از پشت تا قسمت بازو به ديوار مي كشد و آن را مي كند و ديوار را منقش به آن مي كند. آرون در برابر قدرت سنگ عاجز است و با آن پيش مي رود تا پاهايش روي زمين قرار بگيرد و در نهايت تكه سنگ دست راست او را به ديواره تنگه مي دوزد.
همه اين اتفاقات در يك چشم به هم زدن مي افتد. ما به سختي مي توانيم دقيقاً تشخيص بدهيم كه چه اتفاقي افتاده است تا اين كه همه چيز آرام مي شود.
قطع به:

داخلي كف تنگه روز
 

سكوت. آرون پشت تكه سنگ ايستاده است. درست مثل اين كه در صف اتوبوس ايستاده باشد.
مثل اين كه دارد با كسي دست مي دهد. دارد با تنگه دست مي دهد. سكوت.
قطع به:
عنوان:
127 ساعت
قطع به:

داخلي كف تنگه روز
 

آدرنالين، كرختي، ذوق ذوق درد و ترس.
آرون:لعنتي، ‌دستت رو از اونجا بكش بيرون!
مي كشد و مي كشد، ‌فرياد مي كشد تا جايي كه بازويش در معرض كنده شدن است، ‌اما هيچ چيزي حركت نمي كند.
عرق، ‌وحشت زبانه مي كشد، ‌دردي كشنده.
آرون (ادامه):لعنتي، لعنتي، لعنتي، لعنتي...
با نااميدي دست چپش را فشار مي دهد تا سنگ را تكان دهد. دوباره و دوباره با زانوهايش از زير به طرف بالا به سنگ فشار مي آورد، ‌با زانوهايش، ‌ران، ‌لگن، ‌پشت دست چپ، سر، گردن... كاري از پيش نمي رود.
قطع به:

داخلي سطح تنگه روز
 

سپس به طرف بالا ضربه اي محكم مي زند، ‌ضربه اي بسيار قوي كه اگر صد يارد عقب مي رفت و دوان دوان به سمت دري هجوم مي برد و به آن ضربه مي زد، مطمئناً‌ در منفجر مي شد.
آرون:يا ااااا... هين ن ن ن ن.
هوا با فشار از ريه هايش خارج مي شود. صداي جابه جا شدن اندك سنگ به گوش مي رسد. درد در تمام وجودش مي پيچد.
آرون (ادامه):نه، نه، نه، نه، ‌لعنتي.
كمي مي چرخد. زانوهايش خون ريزي دارند، ‌انگشت هايش نيز زخمي شده اند. اما او همچنان سرپا ايستاده است و به ديوار پرچ شده است. از نظر فيزيكي نمي تواند به پايين خم شود.
آرون به تي شرتش چنگ مي اندازد و عرقش را پاك مي كند و سراغ نوشيدني مي رود. با يك حركت چرخشي كوله پشتي اش را به دست مي گيرد و سراغ بطري آب مي رود، سه جرعه بزرگ به گلويش روانه مي كند، ‌سپس سر جرعه چهارم از نوشيدن دست مي كشد و تا جايي كه مي تواند آب را به داخل بطري برمي گرداند.
آرون (ادامه):نه، نه... آب ديگه بسه.
سرپوش بطري را محكم مي كند و آن را درون كوله پشتي اش مي اندازد.
آرون (ادامه):آروم باش صبر كن. يالا...
آرون نفس مي كشد، ‌نفس مي كشد و براي يك ثانيه نفسش را نگه مي دارد.
قطع بهك
نماي نزديك: نمايش ساعت 3:14 بعدازظهر. آرون چشم از ساعت برنمي دارد تا 3:15 شود، ساعتش سالم است.
قطع به:

داخلي كف تنگه روز
 

آرون تا جايي كه اجازه حركت دارد، ‌تخته سنگ را وارسي مي كند، ‌خودش را مي كشد، منقبض مي كند تا دست صدمه ديده و شكسته اش را معاينه كند، ‌انگشت شست و انگشت كوچكش از آن طرف سنگ بيرون زده است، ‌هر چقدر آنها را لمس مي كند هيچ چيزي حس نمي كند. از بالا تا پايين به دستش سيخونك مي زند تا ببيند تا كجا بي حس است. دست چپ و راستش را با هم مقايسه مي كند تا ببيند اندازه مچ راستش چقدر تغيير كرده است. او به زحمت مي تواند انگشت كوچك دست چپش را داخل شكاف ميان سنگ و ديواره كند. هر طرف كه آرون مي چرخد، ‌ما خلاف جهت او عقب مي كشيم. آرون با حقيقت روبه رو مي شود.
آرون:لعنتي! چه بدبختي! چطور گذاشتي دستت زير اين سنگ لعنتي گير بيفته؟ شكسته، مي ميري مرد لعنتي؟
زماني كه آرون با سنگ سقوط مي كرده، ‌پوست، ‌خون و مويش روي ديوار نقش بسته. آرون دستش را دراز مي كند و رد آن را دنبال مي كند. زير تخته سنگ را هم وارسي مي كند، ‌ردي از خودن ديده نمي شود.
(او صداي هلهله مردمي را كه شادي مي كنند از هدفون مي شنود. در خلال اين مدت دستگاه روشن بوده است. آرون دستگاه را خاموش مي كند. )
آرون براي اولين بار سرش را بالا مي كند.
آرون (ادامه):كمك! كمك!
قطع به:

داخلي /خارجي حركت افقي دوربين از تنگه روز
 

... دوربين شكاف تنگه را در قاب مي گيرد، عقب و عقب و عقب مي رود، هيچ چيزي غير از ترك هاي ناشي از خشكي در سطح اين زمين پهناور ديده نمي شود. با دور شدن دوربين از آرون به تدريج صداي فرياد كمك او غيرقابل شنيدن مي شود.
قطع به:

داخلي كف تنگه روز
 

آرون با انرژي فوق العاده تمام وسايلش را از كوله پشتي بيرون مي آورد و همه را روي سطح صخره مي چيند.
يك تخته شكلات باز شده و يك كيسه نان با مغز شكلات كه آرون پيش از اين نيمي از آن را داوطلبانه به دخترها داده است. دو ساندويچ لوبيا، ‌سي دي پلير، ‌باتري هاي مخصوص سي دي پلير، دوربين فيلم برداري كوچك، ‌ابزار كوچك چند كاره و سه لامپ كلاهي.
قطع به:
نماي كاملاً‌ نزديك:نماهاي گوناگون
... از تمام اين وسايل. اكنون آنها تنها همراهان او هستند و از نقطه نظر او مي بينيم كه هر كدام را براي قابليتي كه دارد بررسي مي كند؛ ‌تمام تيغه هاي ابزار چند كاره را باز مي كند و آن را زمين مي گذارد و نگاهشان مي كند، عينك آفتابي اش ترك برداشته است، ‌كليد زنجير چرخ دوچرخه، ‌قلاب هاي مخصوص صعود، ‌كيسه پلاستيكي، يك بسته خالي هيدراته، پول، كارت هاي اعتباري، طناب هاي كوه نوردي سياه و زرد در يك كيف مشكي زيپ دار، يك چوب دستي، سنگ و شن، همه چيز.
مكث. آرون به وسايل خيره شده است، ‌وسايل نيز چشم از او برنمي دارند.
قطع به:
نماي نزديك: ارقام ديجيتال
3:28 تبديل به 3:29 مي شود.
قطعي يك باره به:

داخلي كف تنگه روز
 

داخل شكاف كوچك درون تنگه را مي بينيم... لامپ كلاهي آرون روشن شده است و آرون امكان اين را دارد كه صخره ديواره و دست محصورش را ارزيابي كند. او نقطه اي را در نظر مي گيرد و با چاقو شروع به تراشيدن مي كند. پشتكار او، جنبش، هدف و فعاليت بدني او را خوشحال كرده است.
او گه گاهي از كار دست مي كشد و نگاهي به دست چپش مي اندازد، ‌دستش متورم و برآمده شده است و پيوسته ملزم اين است كه آن را خم كند. خرت خرت خرت ديوار را مي تراشد، كمي بازويش را خم مي كند و دوباره خرت خرت خرت به تراشيدن ادامه مي دهد.
قطع به:
نماي نزديك تر از ارقام ديجيتال
4:19 بعدازظهر مي شود 4:20
قطع به:

داخلي كف تنگه روز
 

سرش را جلو برده و از فاصله خيلي نزديك مي تواند ببيند كه تراشه هاي خود چاقو خيلي بيشتر از تراشه هاي سنگ هستند.
آرون: خوب نيست.
آرون (ادامه):وقتي تو يه سوراخ...
به همان صورت اين بار شروع به تراشيدن ديوار مي كند، اما باز نتيجه همان است.
آرون (ادامه): لعنتي. به سختي آهنه.
مکث.
آرون: آخرش مجبور مي شي دستت رو قطع کني.
چنان كه گويي به اين ايده جواب مي دهد‌، ما...
قطع به:

داخلي كف تنگه روز
 

به كمك ديواره و گاهي با كمك دهانش چاقو را نگه مي دارد و با تكه سنگي روي آن مي كوبد. فاصله چاقو با چشمش چنان نزديك است كه سنگ هربار از گوشه چشمش عبور مي كند. يك باره با قدرتي بيش از حد به چاقو ضربه مي زند، تكه سنگ در دستش خُرد مي شود، ‌تكه هاي خرد شده سنگ به هر سو مي پرند، ‌چاقو نيز از داخل تكه سنگ بيرون مي پرد. بار ديگر نيروي جاذبه غالب مي شود. چاقو به شلوارك آرون برخورد مي كند و آرون براي گرفتن آن واكنش نشان مي دهد، اما موفق نمي شود و باعث مي شود تا چاقو كمي دورتر از پايش به زمين بيفتد. آرون حول محور خودش مي چرخد و سعي مي كند تا آن را بگيرد، اما نيروي جاذبه سريع تر از او عمل كرده است و آن را داخل سوراخي ميان سنگ هاي گرد نزديك پاي چپ او انداخته است.
آرون: نه، نه!
قطع به:

داخلي كف تنگه روز
 

آرون مي تواند چاقو را از پشت پاي راستش و در شكافي كه افتاده ببيند، ‌اما توانايي چرخيدن به آن سمت را ندارد. او سعي مي كند با چسبيدن به ديواه و حفظ تعادل به آن نزديك شود. شانسي ندارد.
آرون:لعنتي!
او كفش و جوراب پاي راستش را بيرون مي كشد و سعي مي كند تا با انگشتان پايش به سوراخ برسد.
پاهايش بزرگ است. سايز 10. به بالا نگاه مي كند. باورش نمي شود او اين كار را كرده است.
آرون (ادامه): لعنتي!
قطع به:

داخلي كف تنگه
 

ما در سطح چاقو در كف زمين و در زير سوراخ كنار پاهاي آرون هستيم. چراغ روي سرش روشن مي شود. از جايي چوب دستي آرون از بالا وارد قاب مي شود و به چاقو ضربه اي مي زند. چوب دستي نيز كاري از پيش نمي برد. سايه بزرگ آرون. موفقيتي به دست نمي آيد. چاقو همان جا كه بود مي ماند.
مكث.
چوب دستي كنار مي رود.
مكث.
چوب دستي دوباره وارد قاب مي شود، اما اين بار تقريباً سرش شكسته شده و مثل قلاب عمل مي كند، ما به چاقو نزديك تر مي شويم در حالي كه قلاب چوب دستي وارد حلقه كوچك متصل به انتهاي چاقو مي شود. چاقو بلند مي شود.
قطع به:

داخلي آرون در تنگه روز
 

نگاه پايين به زمين، ‌دور پاي او، ‌انگشتانش كه چوب دستي را نگه داشته است، چاقو از چوب دستي آويزان است. چوب دستي با لرزش بالا مي آيد و بدون تأمل چاقو را به سمت دست سالم آرون مي آورد.
آرون بي درنگ چاقو را از سر چوب دستي قاپ مي زند. لبخندي به پهناي صورت. اولين لبخند.
آرون:عاليه.
قطع به:
عبارت بزرگي بالا و روي تصوير تنگه شب

شب شنبه
 

ما از ميان نوشته شفاف روي صفحه مي گذريم و به طرف تنگه مي رويم. هوا نيمه تاريك است. ما با بادي كه گردو غبار را به ديواره هاي تنگه مي كشاند همراه مي شويم تا معدنچي را كه در دوردست مشغول حفاري است پيدا كنيم. قطعاً اين آرون است كه گرد و غبار دور لامپ كلاهش به پرواز در آمده است. آرون با استفاده از بندكفشش ابزار چند كاره اش را به كمرش بسته است. كلاهش را پايين كشيده تا خاك كمتري وارد چشم هايش شود. بااين كه لب هايش از خشكي به هم چسبيده اند، اما روي بازويش را فوت مي كند تا آن را عاري از گردو خاك كند.
قطع به:
نماي نزديك: اعداد ديجيتال، شب
ساعت حالا شب نما شده و ارقام 00، 00 را نشان مي دهد.
قطع به:

داخلي آرون در تنگه شب
 

آرون شبش را با جرعه اي كوچك و حساب شده از آب جشن مي گيرد. آب را در دهانش نگه مي دارد.
به لپ هايش مي فرستد، ‌مايع گران بها را در دهانش مي چرخاند.
قطع به:

خارجي چشم اندازي فوق العاده‌ نور درخشان سپيده صبح روز
 

صبح زود، چشم اندازي سيمين همراه با لكه هايي از سنگ هاي گرد سبز و غول پيكر، آرون شانه به شانه دوستش مارك گام بر مي دارد. مارك در ميان سرزمين سنگ هاي گرد. آنها سراغ سنگي به بزرگي يك خانه مي روند كه نوكش در زمين فرو رفته است.
مارك:واي، اندازه اين يكي رو ببين.
در آن نزديكي هيچ صخره يا كوهي وجود ندارد. اما متوجه اشتياق مارك مي شويم، با چهره اي ناباورانه به دوردست ها نگاه مي كند...
مارك:(ادامه):اين لعنتي چطوري به اينجا رسيده؟
قطع سريع به:

داخلي كف تنگه شب
 

ديپ، ‌ديپ، ديپ بازويش را مي كشد، ‌به پاهايش كش و قوس مي دهد، ‌تق، تق، تق. چاقو را تا مي كند و سوهان را بيرون مي كشد، با ضربه اي ناخودآگاه تكه اي كوچك و اندازه يك سكه از صخره روي چراغ كلاه مي افتد. پيش از اين كه كلاه به زمين بيفتد با آرنج راستش آن را در هوا مي گيرد.
آرون:خوبه.
آرون بازويش را بلند مي كند و آن را بالاي صخره كناري اش جايي كه مشغول كار كردن است تكيه مي دهد. رگه اي از شن هاي ساحلي در ديوار ديده مي شود.
پسر، ديگر بازو و پاهايش دردناك شده اند.
قطع به:

داخلي از بالاي سرآرون، دوربين از بالا شكاف را در قاب گرفته شب
 

قلاب هاي كوه نوردي را به خودش وصل كرده است و سي فوت از طناب را به بالا و به طرف ما پرت مي كند.
طنابي گره زده شده و مجهز به كارابينرها كه در مقابل دوربين فرود مي آيند تا به جايي گير كنند. طناب هر بار به جايي گير نمي كند و دوباره به پايين مي رود. آرون تسليم نمي شود و هر بار هدف شليكش را كمي تغيير مي دهد.
درنهايت طناب گير مي كند.
آرون ابتدا به آرامي طناب را مي كشد، ‌سپس با حركتي تند، طناب محكم مي شود و ما به نرمي و آرام از آن پايين مي رويم تا به آرون مي رسيم كه به آرامي تمام وزن پاهايش را روي آن مي اندازد.
آرون:آه. ه ه ه ه.
مكاني راحت براي او، چراغ خاموش مي شود. چشمان آرون بسته مي شود.
قطع به:

داخلي/ خارجي نماهاي گوناگون روز
 

تكرار سريع حوادث. او حالا مي تواند شاهد جزئياتي باشد كه از قبل برنامه ريزي شده بود و نقش او اين است كه به ما اشاره كند كه كجا را نگاه كنيم، سه ثانيه مي شود سي ثانيه... ما با صورت به سمت زمين مي آييم و با حركاتي آرام نظاره گر آن چه اتفاق مي افتد هستيم. همراه با صخره كه بي رحمانه ما را تعقيب مي كند به كف تنگه سقوط مي كنيم. در حالي كه آرون به زمين مي افتد...
قطع به:

داخلي تنگه پيش از طلوع آفتاب
 

... چشمان آرون باز مي شود، ‌بلند مي شود و لرزان پاهايش را مي مالد، ‌كمبود جا او را مجبور مي كند تا سرپا بايستد.
درباره خوابي كه ديده فكر نمي كند و تراشيدن ديوار را از سر مي گيرد.
قطع به:

داخلي تنگه گذشت زمان سحر
 

تنها نور موجود همان نور لامپ آرون است، ‌سياهي جاي خود را به آسمان خاكستري داده است و هوا كم كم روشن مي شود.
آرون متوجه حضور خورشيد مي شود. بادي مي وزد. چيزي در هوا پر مي زند و آرون بلافاصله سرش را بالا مي گيرد.
كلاغ سياه:قار قار.
قطع به:

خارجي آسمان روز
 

كلاغ سياهي درست در امتداد دره و بالاي سر او پرواز مي كند. آسمان آبي آبي است.
آرون گردن مي كشد تا مسير حركت تنها جنبنده زنده غير از خودش را دنبال كند، چوب دستي در دستش خشك شده است. پرنده رفته است. چيزي حركت نمي كند. حتي او... هيچ چيز. زمان مي گذرد.
چراغش را خاموش مي كند.
قطع به:

خارجي صحراي نوادا، ‌شهر بلك راك ـ پيش از سپيده صبح
 

در بالاي يك جيپ 4در 4. چند دوچرخه پشت جيپ تنگ هم بسته شده اند. چندين چراغ نيز از دور ديده مي شوند، ‌اما مشخص نيست كه نور ناشي از چيست. چراغ هاي جيپ صورت رانا را روشن كرده است، ‌زن زيباي سرخ موي كه در دهه بيست سالگي زندگي اش است، ‌رانا بي وقفه در حال سازماندهي گروهي پانزده نفره يا بيشتر است. از ابتدا ما پشت سر آرون ايستاده ايم.
كاملاً مشخص است كه آرون تمام حواسش متوجه راناست.
رانا: بسيار خب... چراغ ها خاموش و همه به خط به دنبال من.
همه چراغ هاي وسايل نقليه شان را خاموش مي كنند، ‌در حالي كه او خطي طويل روي شن مي كشد و همگي در كنار او در يك خط مي ايستند.
رانا(ادامه): اون طرف اين خط همه چيز تغيير مي كنه.
در حالي كه همه دست به دست هم مي دهند و قدم به آن طرف خط مي گذارند.
رانا(ادامه): و به خاطر داشته باشين، از هم جدا نشين، بيابان تشنه خون ماست.
قطع به:

داخلي تنگه سحر
 

آرون كاملاً‌ بي حركت است، نگاهي به صخره مي اندازد و چاقويش را باز مي كند و آن را روي تكه سنگ مي گذارد.
بي مقدمه از بالاي شانه اش نگاه مي كند...
قطع به:

داخلي تنگه صبح
 

رشته اي از نور خورشيد از پشت سر او ظاهر مي شود. آرون اشعه خورشيد را در هوا قاپ مي زند.
نماي نزديك از ساعت
9:30 صبح
قطع به:
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 102



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.