فيلم نامه 127 ساعت (قسمت سوم)
داخلي ـ تنگه ـ صبح
منظره بسيار زيبايي است. رنگ هاي تنگه دوباره جان مي گيرند، اما ما مي توانيم از بالا آرون را ببينيم كه پشت درهاي بسته اي است كه آن طرف حيات گير افتاده است.
قطع به:
يك شنبه
داخلي ـ تنگه روزـ پيام ويديويي اول
آرون سنگين پلك مي زند و به نظر مي رسد كه از نگاه كردن به صفحه نمايشگر دوربين اجتناب مي كند. آرون با چشماني گشاد و نگاهي هوشيار به دوربين چشم مي دوزد.
آرون (ادامه): خب... ديروز داشتم تو بلوجان كوه پيمايي مي كردم... كه اين اتفاق افتاد.
آرون دوربين را مي چرخاند تا نشان دهد كه چطور ساعد و مچ دستش ميان تخته سنگ و ديوار گير كرده است.
در حالي كه او اين كار را انجام مي دهد، ما ...
قطع موازي با :
داخلي /خارجي ـ نماهاي گوناگون ـ تنگه ـ روز
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز ـ تصوير ويديويي
آرون (ادامه):هوم م م م م م....من دفن شدم
آرون(ادامه):چيزي از آب نمونده.
نگاه نكردن او به دوربين نمي تواند به كساني كه مي دانند معني اين جمله در آن بيابان چيست، كمكي بكند.
آرون(ادامه): آره،سه ليتر آب از دست دادم.
بطري آب را بر مي دارد و آن را مقابل دوربين تكان مي دهد.
قطع موازي به:
داخلي/ خارجي ـ نماهاي گوناگون ـ تنگه ـ روز
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ تصوير ويديويي
قطع به:
داخلي ـ نماي باز ـ حركت در ميان تنگه ـ زمان حال
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز ـ تصوير ويديويي
مكث
آرون(ادامه): نمي دونم كه چطور مي تونم اين كار رو انجام بدم، اما اين خودكشي محضه. از اينجا تا ماشينم چهار ساعت راهه و از طرفي با يه دست بالا رفتن هم كار خيلي سختيه و تا دوچرخه هم دو ساعت راهه، دو ساعت و نيم با كوه نوردي... چهار طبقه صعود... كه فكر مي كنم با يه دست غير ممكنه... با از دست دادن خون و از دست دادن آب بدن من فكر مي كنم كه اگر دستم رو قطع كنم، بدون شك مي ميرم.
آرون(ادامه):پس معني اش اينه كه من منتظر مي مونم تا كسي بياد دنبالم.
همه جرئتش را جمع مي كند تا حقايقي را بيان كند.
آرون (ادامه):من به هيچ كسي نگفتم كه كجا دارم مي رم و هيچ يادداشتي هم تو ماشينم نذاشتم.
آرون (ادامه):لعنتي.
دوربين آرون مي چرخد تا اينكه چشم در چشم لنز دوربين ما قرار مي گيرد.
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز ـ زمان حاضر
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز ـ تصوير ويديويي
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز ـ زمان حاضر
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز ـ از نقطه نظر آرون به بالاي تنگه
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز ـ از نقطه نظر آرون
داخلي- تنگه- روز
داخلي ـ تنگه ـ روز ـ تصوير ويديويي
آرون (فرياد مي زند): كمك !!! كمك!!! اينجا!!! كمك !!!
غير عادي. ما تنها تصويري بي هدف از صخره و آسمان در دوربين ويديويي داريم،شايد هم اين بخشي از آرنج آرون است كه وارد قاب مي شود،صداي نااميدانه او را مي شنويم،براي كسي كه وجود ندارد فرياد مي زند و صدايش در بلندگوي كوچك دوربين مي پيچد.
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز ـ زمان حاضر
آرون: كسي نمياد آرون.
نوار ويديويي را دوباره به عقب برمي گرداند و به فريادهاي بيهوده اش براي كمك خواستن گوش مي دهد.
قطع به:
خارجي ـ وانت آرون ـ روز
قطع به:
داخلي ـ وانت آرون ـ روز
قطع به:
خارجي ـ جاده ـ روز
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز
آرون را مي بينيم كه غرق در تفكر است. يعني دخترها به مهماني مي روند؟
خارجي ـ تصوير بياباني پهناور در جست و جوگر گوگل ارث ـ گرگ و ميش
قطع به:
عنوان روي تصوير
شب دوم
قطع به :
داخلي ـ تنگه ـ شب
قطع موازي با:
داخلي ـ تنگه ـ شب
قطع موازي با :
نماي نزديك از :ساعت
حرارت سنج ساعت آرون را مي بينيم كه از 70 به زير 50 مي رود.
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ شب
نوار صورتي كه از كيفش جدا كرده بود، به دور بازوي راستش بسته تا آن را از سرماي ديوار تنگه حفظ كند. تسمه زردي را كه دور كيسه نايلوني غذاي آماده بسته شده بود نيز در بالاي ماهيچه هاي دست راستش مي بندد.
طناب هاي چرك زرد و سبز مثل مار پيتون دور پاهايش حلقه زده اند. در نهايت سرش را نيز داخل كيف طناب ها مي كند.
داخلي ـ كيف طناب هاـ سياهي
قطع به:
خارجي ـ كيف طناب ها ـ شب
قطع به:
داخلي ـ كيف طناب ها ـ شب
قطع به:
داخلي ـ كيف طناب ها ـ شب
آرون:خدايا. لطفاً راهنمايي ام كن. من تو تنگه بلوجان گير افتادم. احتمالاً خودت اين رو مي دوني. و من درست نمي دونم كه بايد چي كار كنم. همه راه هايي رو كه به ذهنم مي رسيد امتحان كردم. احتياج به يك فكر جديد دارد. لطفاً يه نشونه اي به من بده.
مكث. فقط صداي نفس هاي او.
كليد چراغ كلاه را مي زند و يك باره فضاي كيسه روشن مي شود. نور كافي براي هر نوع بهشتي كافي است،اما فعلاً آرون در تنگه بلوجان است.او به داخل كيسه نگاه مي كند. سكوت. تنها صدايي كه مي شنود،صداي نفس كشيدنش است. ضربان قلبش ... سريع... خيلي سريع.
چراغ خاموش مي شود.
مكث
گلويش بي اراده مي لرزد و جويده جويده حروف از آن بيرون مي آيند. در حالي كه دندان هايش ناگهان از سرما به هم مي خورند اين شبيه صداي ديوآساي مرد چند رنگ بي سر است.
آرون (ادامه): آره. خيلي هم خنده دار نيست .
قطع به:
داخلي ـ مغازه سپيدار ـ روز
صدا: برنامه ت چيه؟
آرون: هنوز مطمئن نيستم. سه شنبه مي بينمت.
صدا: خوش بگذره.
آرون: هميشه خوش مي گذره.
قطع به:
سياهي
قطع به :
نماي نزديك:اعداد ديجيتال
11:59 كه با شكلي بزگر روشن مي شود..:..
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ نماي نزديك: گردن قمقمه
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ نماي نزديك از آرون
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ شب
قطع به:
داخلي ـ آپارتمان آرون ـ روز
پيغام گير (مامان): آرون،منم مامان.اميدوارم پيغامم رو بگيري. پدرت تو نيويوركه و ما تو تعطيلاتيم.آرون در خانه است،اما نمي تواند جواب بدهد.
پيغام گير (مامان، ادامه):به من زنگ بزن. دوستت دارم.
قطع به:
داخلي ـ آپارتمان آرون ـ روز
قطع به:
داخلي ـ نماي نزديك ـ نماهاي گوناگون ـ آرون و آينه ـ روز
قطع به:
داخلي ـ آپارتمان آرون ـ روز
دختر:مامانت بود!بابات هم زنگ زده بوده. باهاش تماس بگيرد. ما داريم مي ريم. هفته بعد مي بينمت.اوه راستي رانا هم زنگ زد.
قطع به:
داخلي ـ كف تنگه ـ سپيده دم
قطع به:
خارجي ـ تنگه- سپيده دم
آرون با وسواس، خلاقانه، با دقت همه چيز را ميزان مي كند،گره ها را با كمك دست و دندانش باز مي كند.هر بار هيچ اتفاقي براي سنگ نمي افتد و او نيز هر بار دست از تلاش برنمي دارد.او دوباره و دوباره و دوباره سعي مي كند؛ طناب را چند دور حلقه مي كند و به ديگر طناب ها گره مي زند،يك ركاب درست مي كند و پايش را داخل آن مي گذارد به بالا جست مي زند و زانوها و باسنش را به هر كدام از حلقه ها گير مي دهد. سرانجام دست از كار مي كشد. پايين را نگاه مي كند. براي لحظه اي به نظر مي رسد كه مي خواهد گريه كند.سرش را بالا مي آورد و به جايي كه از آنجا آمده نگاه مي كند و ...
قطع به:
داخلي /خارجي ـ نماهاي گوناگون ـ تنگه و پشت آن ـ روز
دوربين از شكاف تنگه حركت مي كند. بالا مي رود تا با نور خورشيد كه روي سطح بيابان گسترده شده است تلافي مي كند،از دوچرخه زنجير شده اش مي گذرد تا به وانتش كه كنار جاده پارك شده است، مي رسد. اما ما نمي ايستيم...
قطعي غيرمنتظره به :
داخلي ـ وانت آرون ـ روز
بطري نوشابه يك وري روي زمين افتاده است و حباب هاي هوا به آرامي داخل آن حركت مي كنند. رطوبت به سطح بطري نفوذ كرده است و ما ...
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز
قطع به:
عنوان روي تصوير
دوشنبه
قطع به:
پيام ويديويي دو. قطع موازي با تصوير زنده
آرون سعي مي كند به خودش نگاه نكند.
آرون: من كه با نگاه كردن به خودم وحشت مي كنم، اميدوارم ديدنش براي شما خيلي سخت نباشه.
مكث
قطع به :
زمان حاضر
آرون صفحه نمايش دوربين را به عمد برمي گرداند و ما درواقع دو تصوير از او داريم؛ يكي توي دوربين و يكي تصوير زنده خود او.
قطع به:
ويديو
آرون: امروز دوشنبه ست. همه روزمز خرف بود. تمام صبحم رو صرف اين كردم تا با ترفند شش به يك سنگ رو بكشم بالا، اما اصطكاك بين طناب و كارابينرها همه زحماتم رو به باد داد... تنها قسمت خوبش نشستن رو طناب بود...
قطع به:
زمان حاضر
ما از بالا تمام آن چه را توصيف كرده بود،مي بينيم،كلاغ سياه در آسمان پرواز مي كند.
قطع به:
ويديو
آرون: كلاغي بالاي سرم در حال پروازه،هر روز سر ساعت هشت و ربع مياد. شرط مي بندم كه فردا هم سر ساعت مياد. فردا ازش براتون فيلم مي گيرم.
قطع به:
زمان حاضر
خارجي ـ آسمان ـ روز
قطع به:
ويديو
آرون: من حدود صدو پنجاه ميلي ليتر آب از دست دادم.كه مي شه چهار اونس.باورم نمي شه،شب ها اينجا درست نُه ساعت دماي هوا به دماي هواي قطب مي رسه.
قطع به:
زمان حاضر
ما بطري ارزشمند آب او را مي بينيم.
قطع به:
زمان حاضر ـ گذشت زمان
آرون مثل سنگ به خواب رفته و ما همراه با اشعه خورشيد به سمت او مي رويم. پاهايش را دراز كرده است و تنها حركتي كه از او مي بينيم حركت نصفه نيمه پايش است. دوربين او را در قاب دارد تا اين كه نور خورشيد به او نزديك تر مي شود و بعد از اين كه به او مي رسد،كم كم خودش را كنار مي كشد و درنهايت باريكه نقره اي نور به طور كامل دره را ترك مي كند.
آرون :من به تراشيدن سنگ ادامه مي دهم،اما تنها چيزي كه عايدم مي شه گرما و كاري براي انجام دادنه. به نظرم قراره كار سخت تر هم بشه. مي دونم كه هر چي بيشتر سنگ بتراشم بيشتر رو دست من تكيه مي كنه. محلي كه ديروز تراشيدم، حالا كاملاً افتاده روي بازوم.(مكث) من هيچي حس نمي كنم.(مكث) در نتيجه بازوم رو خيلي محكم بستم و سعي كردم تا اون رو قطع كنم.
قطع به:
زمان حاضر
مي بينيم كه او نوار پلاستيكي كيسه آب را از كوله اش بيرون مي كشد. نواري كشسان،انعطاف پذير و محكم كه شبيه ماري لاغراندام است.نوار خيلي خوبي است. او نوار سياه را دور بازوي راستش و دو اينچ پايين تر از آرنج مي بندد.
گره ساده اي مي زند و با كمك دندان هايش آن را محكم مي كند. گره دوم و سوم را هم مي زند و نوار پلاستيكي را به كارابينر مي بندد و به كمك آن شش بار گره را سفت تر مي كند.
آرون: او و و و و و.
در واقع دست راستش دردي را حس نكرده است. لبخندي ترسناك از اين موفقيت بر صورتش نقش مي بندد.
پوست بازويش چند رنگ شده است؛از زير شريان بند به سفيدي شكم ماهي شده است، سرخي درخشاني بين گوشت آرنج و شريان بند جمع شده است.
آرون (ادامه): اوه آره. خود درده.
ابزار چند كاره اش را به دست مي گيرد و تيغه تيز را باز مي كند. نگاهي به آن مي اندازد. سپس تيغه را جلوي بازويش فشار مي دهد و روي آن مي كشد. هيچ چيز.اين بار محكم تر از اين كار را انجام مي دهد.
اتفاقي نمي افتد. نه برشي،نه خوني،هيچ چيز. تيغه را سرجايش بر مي گرداند و چاقو را بيرون مي كشد و بي رحمانه همان نقطه را مي برد.
آرون (ادامه):لعنتي!
شريان بند را آزاد مي كند و خون دوباره در رگ ها جريان پيدا مي كند و به محل هايي كه او بريده است مي رسد.
آرون به زخم ها نگاه مي كند.
آرون (ادامه):رقت انگيز،آرون رقت انگيز.
قطع به
ويديو:
آرون: تيغه ها به قدري كندن كه حتي پوست رو نمي برن. به نظرم بايد خيلي ارزون باشه.اين حتي ماست رو هم نمي بره. يكي از اون كالاهاي كوفتي كه توجعبه هاي هديه اس... اين رو مامان به من داد. (مكثي طولاني) خواهرم. سانجا من خيلي به تو افتخار مي كنم. من در جريان مسابقات مقدماتي نبودم ، اما از مامان شنيدم كه تو مسابقات كشوري خيلي خوب درخشيدي و جزو ده نفر اول مناظره و سخنراني در كشور شدي.دمت گرم دختر. خيلي بهت افتخار مي كنم. نه به خاطر كاري كه كردي به خاطر اونچه كه هستي.
براي اولين بار آرون مستقيم به لنز دوربين نگاه مي كند.
آرون (ادامه): من مي تونم تو رو ببينم كه تو اتاق نشيمني و برگشتي به من نگاه مي كني.
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز
قطع به:
داخلي ـ تنگه ـ روز ـ تصوير ويديويي
اين كه چه كاري انجام مي دي مهم نيست، مهم اينه كه كي هستي.
اين جمله باعث شد چندين بار به فكر برم،چرا كه هميشه فكر كردم كه من كي بودم، خيلي اوقات با كارهايي كه انجام دادم به آخر خط رسيدم. كه آدم خوشحالي بودم به خاطر اين كه كارهايي رو انجام مي دادم كه خوشحالم مي كرد.اگر كارهايي انجام مي دين كه باعث شاديتونه،همون كارها مي تونن باعث رنجش خاطرتون هم بشن. به نظرم اين همون دليليه كه من خودم رو آدمي جاه طلب و پرانرژي مي بينم...
وزش باد حرف او را قطع مي كند و باعث مي شود تا او بر خودش بلرزد.
آرون( با تلخي غرغر مي كند):سرده... اينجا شب ها مثل يخچاله... بادهاش كشنده ست.
مكث.
آرون (ادامه، تلاش مي كند تا حس صحنه را تكميل كند):... تمام گردش هاي خارجي از شهري كه من انجام دادم .
مكث.
در حالي كه رشته كلامش را از دست مي دهد و دوباره آن را از سر مي گرد. دره به طور چشم گيري تاريك تر مي شود.آرون متوجه اين تغيير وضعيت نشده است.
آرون (ادامه):مي خواستم چيزهايي رو از جنبه قانوني بگم، من چند بيمه دارم كه تمام هزينه هاي جراحي رو وقتي كه لازم باشه پوشش مي ده. حساب بانكي ام براي پرداخت بدهي كارت اعتباري ام كافيه. ماما بابا خونه م رو بفروشين. اموال شخصي ام. نمي دونم كامپيوتر و دوربينم به درد سانجا مي خوره يا نه...
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 102