آيا بايد از دارو به عنوان كمك احتراز كرد؟

اولين سئوال گيج كننده اي كه هميشه باعث شك و ترديد كساني كه به روح درماني مي پردازند مي شود اين است كه آيا بايد از كليه كمكهائي كه جنبه داروئي دارند احتراز كرد؟ كه نمي توان به اين سئوال پاسخ منفي يا پاسخ...
جمعه، 26 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آيا بايد از دارو به عنوان كمك احتراز كرد؟

 آيا بايد از دارو به عنوان كمك احتراز كرد؟
آيا بايد از دارو به عنوان كمك احتراز كرد؟


 

نويسنده:دكتر فردريك. دبل يو. بيلنر
مترجم: محمد شريف صديقي



 
اولين سئوال گيج كننده اي كه هميشه باعث شك و ترديد كساني كه به روح درماني مي پردازند مي شود اين است كه آيا بايد از كليه كمكهائي كه جنبه داروئي دارند احتراز كرد؟ كه نمي توان به اين سئوال پاسخ منفي يا پاسخ مثبت داد. مي دانيم و آگاهيم كه با قانون مطلقي عمل مي نمائيم كه مي داند و مي تواند قادر است كه هر مرضي به هر شكلي كه باشد درمان نمايد ولي از طرفي ديگر بيمه آنهائي كه با اين قانون كار مي كنند از يك حالت روحي عميق و متناسبي برخوردار نبوده و در درجات متفاوتي از اعتقاد و ايمان به آن واقع اند.
 
براي خيلي ها اين مشكل است كه پس از ساليان دراز اتكاء به دارو و وسيله هاي درماني فيزيكي بخواهند در اولين مرحله همه آنها را كنار گذاشته و در يك لحظه به بيداري و درك درمان عميق و واقعي برسند. در بسياري از موارد ثابت شده است كه رسيدن به بيداري درون براي بيشتر افراد نياز به زمان دارد و خيلي كم به ندرت افرادي ديده شده يا مي شوند كه اين بيداري در آنها لحظه اي و بصورت الهام بوده يا مي باشد. آنهائي كه به نظر مي رسيدند كه بهترين درك از اين نيروي الهي داشتند كساني بودند كه نسبت به مرض نيز داراي نظرات مستدلي بوده و درست و عاقلانه برخورد مي كردند. مسيح گرچه هميشه از يك اصل در درمان استفاده مي كرد ولي هرگز از يك روش پيروي ننمودند. و او سعي مي كرد اشخاص را برابر دركي كه از آنها داشت و در درجه اي كه آنها واقع مي شدند با آنها برخورد نمايد. در جائي با كلامش شنا مي دهد و در جاي ديگر مريض را لمس مي كرد و دست كم در يك مورد استثنائي آنجا كه مقداري خاك رس برداشته و بعنوان مرحم بر چشمان مرد كوري ماليد از مواد كمكي استفاده كرد. در حالي كه او مي دانست خاك رس هيچ خاصيت درماني در خود ندارد ولي باور آن مرد دارو بود و مسيح نيز از اين بابت هيچ كوتاهي نكرد. با همه اين توصيفها او كاملاً آگاه بود آنچه كه درمان مي كند خاك رس نيست بلكه عملكرد همان اصلي در درمان است كه وقتي او صحبت مي كرد هم مريض درمان مي شد.
كساني كه به او مراجعه مي كردند از نقطه نظر درك روحي در درجات متفاوتي قرار داشتند- بعضي ها در فاصله هاي زياد حتي در روستاهاي همجوار شفا مي يافتند بعضي دور از او ايستاده و با فرياد از او استمدادي مي طلبيدند و بعضي ها كاملاً به او نزديك شده و او را لمس مي كردند و حتي در موردي زن مسكيني فكر مي كرد كه اگر رداي او را بكشد شفا حاصل مي شود. بنابراين بايد اين حقيقت را پذيرا باشيم كه انسانها در درجات متفاوتي از بيداري درون واقع اند و قدرت جذب شفاي آنها نيز يكسان نيست و در عين حال بايد اين را هم به خاطر داشت كه ما با قانون مطلقي روبرو هستيم كه مي تواند و قادر است در لحظه اي كه درجه بيداري به حد كمال رسيد فوراً و بصورت قاطع عمل نمايد.
ما با آن استاداني كه اشخاصي را كه با دكتر در تماسند يا از دارو استفاده مي كنند و يا از پيش خود به مداواي خود پرداخته اند مخالفند موافق نيستيم. نوآموز بايد اين را به خاطر داشته باشد در حالي كه او ممكن است از بيداري عميقي برخوردار باشد و ضمير ناخودآگاهش كاملاً به او ياري مي دهد طرف مقابلش شايد انساني باشد كه از درجه كمتر آگاهي برخوردار است و ناخودآگاه درونش هنوز نياز بدار و يا ساير وسائل فيزيكي احساس كند و به آن متكي باشد. به هر حال هر آنچه كه بتواند مريض را وادار كند كه بهتر به درك و تصور سلامتي نزديك نمايد به عنوان كمك در درمان مورد قبول است حتي گرچه شفادهنده مانند آنچه كه مسيح به آن مرد كور انجام داد ممكن است كه اصلاً به آن كمكي ها اعتقادي نداشته و متوجه باشد كه اين اصول كلي است كه درمان را ممكن مي سازد كه آن هم در شعور كل شكل گرفته و نمودار مي شود.
اگر ما اين باور را در خود ايجاد كرده باشيم كه اين اصل كل و مطلق درمان است كه در اين جهان بيكران عمل مي نمايد به اين نتيجه مي رسيم كه حتي آنهائي كه با دارو و زير نظر پزشكان معالجه مي شوند چيزي جز اين نمي تواند باشد كه در لحظه درمان بدان وسيله با آن اصل كلي درمان تماس برقرار شده و دارو و طبيب خود به خود ياراي اين را ندارند كه درماني را باعث شوند. اگر مسيح اجازه داد كه آن زن مسكين رداي او را بكشد و يا با مقداري خاك رس به مداواي آن مرد كور پرداخت پس اين حق ما است و كاملاً هم منطقي به نظر مي رسد كه بايد در درمان به افراد اجازه بدهيم كه آزاد باشند و به هر وسيله اي كه شده بتوانند با آن اصل كل درمان تماس حاصل نمايند. تا شايد بدين وسيله پايه هاي سست ايمانشان را مستحكم كرد. كه اگر چنين نكنيم درست شبيه آن طبيبي مي مانيم كه اجازه مي دهد مريضش زجر بكشد و در درد و ناراحتي بماند ولي به خبرگان در درمان روحي مراجعه نشود. حال چه فرقي است بين آن طبيب و آن كسي كه مي خواهد از طريق معنوي به معالجه بپردازد و به مريض اجازه استفاده از داروهائي كه بدان وابسته است و پزشكاني تجويز كرده اند كه هنوز او فكر مي كند و نيمه ايماني دارد كه مؤثر است را نداده و بگذارد كه او زجر بكشد. لذا هر دوي عقايد تنگ نظرانه و حاكي از تعصب خشك و جاهلانه است و عدم اطلاع كامل از علم درمان را مي رساند، كه خوشبختانه اينگونه افراد بسيار كم و در هر دو صنف درمان در اقليت مطلق قرار دارند.
از آنجائي كه تنها يك اصل درمان در جهان موجود است به اين نتيجه مي رسيم كه درمان روحي و درمان جسمي بايد انتهاي ديگر همين اصل باشد در گذشته سوء تفاهمات زيادي در هر دو جهت وجود داشت و هركدام از آنها سعي مي كردند كه روشهاي ديگري را بياموزند يا آن را درك كنند زيرا اين كاملاً طبيعي است كه تعصب بر پايه جهالت استوار است. هر دوي آن روشها به طور مستقيم و هندسي در مقابل يكديگر قرار نگرفته اند و هيچ گونه كينه واقعي بين آن دو نمي تواند باشد اين درست شبيه دو چاه نفت است كه جدا و با مسافتي دور از هم حفر شده اند ولي به هر حال به يك منبع نفت رسيده اند. بنابراين هر دوي آن مكتب نيز در جائي در وراي درجه بينش ما بايد مانند آن چاههاي نفت به يك منبع برسند.
اطلاع دقيق از ويتامينها و مواد معدني و ساير تصحيح كننده دستگاه گوارش ممكن است خيلي باارزش باشد در حالي كه ساير روشهاي مكانيكي يا داروئي هم شايد با يكي از دو عملي كه انجام مي دهند كمكي در درمان محسوب شوند، آنها ممكن است موانع فيزيكي را از سر راه بردارند يا اينكه زمينه را براي ايماني قوي تر در درمان فراهم نموده كه باعث به حركت وادار كردن اصل كل درمان شده و بدينوسيله ذهن فرد متوجه درمان گشته و منتظر بماند زيرا سطح معلومات و آگاهي پزشكان و تخصص آنها باعث مي شود كه افراد فكر كنند كه آنها اطلاع دقيق از مرض داشته كه خود بخود زمينه اي در مريض فراهم مي آورد كه ناخودآگاه توجه شان را به سوي اصل كل درمان جلب مي نمايد.
اكنون با توجه به آنچه كه گفته شد بهتر است كه به اصل قضيه برگرديم كه قانون عقل كل نيازي به هيچ گونه كمك فيزيكي و مادي نداشته و ندارد. هزارها و ميليونها نمونه موجود است كه بدون مداخله هيچ گونه عوامل فيزيكي و يا مادي و به آهستگي و تنها با جوي حاكي از معنويت و همياري نيروي لايتناهاي عقل كل حاكم بر اين جهان امراضي چون سرطان- زخم معده- قندخون- فشارخون بالا - كم خوني- ورم مفاصل- سنگ كيسه صفرا- ضعف اعصاب شديد و در حقيقت كليه عواملي كه باعث بر هم زدن وضع روحي و جسماني مي شوند درمان شده است شفا دهنده معمولاً مرد يا زن معمولي است كه در هر حالتي تنها با ايمان بر اينكه قانوني خدشه ناپذير و مطلق حاكم بر اين جهان است كه عمل در راستا آن باعث سلامتي مي شود و به راحتي و خيلي ساده در درون خود آن حاكميت را پذيرفته است عاملي مي شود كه به آرامي آن را در جهت سازندگي به حركت درآورد و اين انرژي عظيم جهاني را به سمت درمان هدايت نمايد عمل ديگري انجام نداد و نمي دهد و هيچ گونه معجزه ديگري هم نمي تواند در كار باشد كه خارق العاده تلقي شود.
اشخاصي كه خود را شفا مي دهند و يا به شفاي ديگران مي پردازند جادوگر نيستند بلكه آنها انسانهاي معمولي هستند كه در برابر نيروي حاكم به ضديت برنخواسته و تفكرات خود را درست در راستاي آن وادار به همكاري مي نمايند. آنها نه پير مقدس اند و نه هم مجسمه برنز الهه محبت آنها انسانهاي ماده و معمولي هستند كه در تلاش شادي و نشاط اند. مثل ساير انسانهاي ديگر كه نسبت به گناه و اشتباهات خود نيز بسيار آگاهند و تنها با مراقبه درون خود را كاملاً فراموش كرده و بدون توجه به ضعف يا قدرت خود با ايماني همه جانبه به نيروي حاكم و قدرت مطلقي كه بدن انسان را ساخته است و به حفظ و نگهداري آن مشغول است و با اعتقادي راسخ به اين اصل كه عقل كل از قانوني متابعت مي نمايد درست شبيه قانون جاذبه و يا الكتريسته جهت داده و آن را به سوي درمان هدايت كرده و به حركت درمي آورند.
بايد توجه داشت كه از دو افراط پرهيز شود. افراط در خودبيني و تحليل در انرژي خود چون هر دوي اين عوامل شواهدي زنده دال بر اتكاء شعور بر خود شخص است تا بر نيروي حاكم مطلق بر اين جهان بيكران لحظه اي كه شخص ابراز مي دارد كه من شفادهنده بزرگي هستم تا اينكه بگويد اين قانون عظيم عقل كل است كه درمان را باعث مي شود در حقيقت نمي داند و فراموش كرده است كه آن نيرو در كجا قرار دارد تا آن را در جهت درمان به حركت درآورد. اينگونه اشخاص مثل جرقه الكتريسته هستند كه از انرژي درون خود تغذيه مي شوند و شدت و ضعف آن جرقه نيز بستگي به قدرت و ضعف آن باطري درون دارد. آنها بايد مثل روشنائي الكتريسته باشند كه بايد كاملاً به وسيله مداري سالم به نيروگاه اصلي متصل باشد- نيروگاهي كه برخلاف نيروگاه برق فيزيكي هرگز تحليل نمي رود و از قدرت آن تحت هيچ شرايطي كاسته نمي گردد. شخص بايد در قدرتش نسبت به درمان ديگران ايمان راسخ داشته باشد ولي اين ايمان راسخ نبايد متكي به شعور ناچيز خود بداند بلكه بايد در قدرت لايزال عقل كل حاكم بر اين جهان جستجو نمايد.
از طرف ديگر افرادي هستند كه در نهايت بي اعتمادي نسبت به شخص خود مي گويند من از تمركز فكر ضعيفي برخوردارم يا داراي معلومات اطلاعات و يا تحصيلاتي ناچيز هستم و يا شخصيت آنچناني ندارم از قدرت و نفوذ كلام خوبي هم برخوردار نمي باشم، بنابراين اين بي فايده است كه حتي فكر كنم كه مي توانم به ديگران يا شخص خود من كمكي بنمايم. در حالي كه بعضي از افراد كاملاً موفق در اين مسير اشخاص معمولي و فاقد هرگونه شخصيت برجسته اي مي باشند كه به آرامي و بدون اينكه حتي مهارت چنداني در كلام داشته باشند و يا داراي تحصيلات عاليه باشند همچنان با ايماني كه در درون خود يافته اند پيروزمندانه به درمان ديگران مشغولند.
زيرا آنها تنها به اين قانون عظيم عقل كل معتقدند و ايمان راسخ دارند. و فكرشان به دور محور شخص خودشان متمركز نبوده بلكه جهان را درهم نورديده و متوجه قدرت لايزال خداي متعالند كه چگونه ستارگان را به درخشش واداشته و سيارگان را به حركت درآورده و نيروي حيات را در هر ذي روحي دميده و سبب شكل گيري اشكال گوناگون در اين جهان بيكران شده است آنها اين طرز تفكر را كنار گذاشته اند كه تحصيلات عاليه ندارند و افراد ناچيزي به شمار مي آيند. و اين را يافته اند كه داراي همان نيروي عظيمي از قدرت الهي هستند كه مي تواند زمين را به حركت درآورده و حيات را در پهنه آن بگستراند. و همان طوري كه مسئله اي بصورت امراض بد و لاعلاج يا قابل درمان وجود ندارد در اصل انسان را هم نمي توان از درجه شعور به بزرگي و كوچكي درجه بندي كرد زيرا در اصل شعور در همه انسانها به يك نسبت به وديعه گذارده شده است و اين برداشت شخصي است كه باعث چنين درجه بندي مي شود و همه از يك شعور كل اند و هيچ تفاوتي هم با هم نداشته و همه آنها به اين درياي بيكران بصيرت ذات دسترسي دارند. و تنها محدوديتي كه مي تواند بوجود آيد آن برداشت شخصي مرد يا زني مي باشد كه خود را در آن محدوده زنداني مي كند هر كسي كه اين كلمات را مطالعه مي كند از همان نيروئي برخوردار است و اجازه دارد كه از آن در درمان خود يا ديگران استفاده كند كه مشهورترين افراد خبره در اين مسير از آن برخوردار است و به درمان روحي يا درمان فكري مشغول است قانون براي همه يكسان عمل مي نمايد و تفاوتي هم در بين نمي تواند كه باشد همه از ديد قانون مورد احترامند.
ايمان اعتقاد كوركورانه نمي تواند باشد- ايمان حقيقي داراي دو چيز است. اول بر پايه آگاهي روشني از درك كامل از اصل اساسي درمان واقع است و دوم بر اعتقاد دروني آرامي از نيرويي كه درمان را باعث مي شود قرار دارد. و به مجردي كه آگاهي و اعتماد به نفس در اين نيرو بر ترس و حالتي كه با آن مواجه مي شود بچربد شخص قادر مي شود كه درمان نمايد و زماني كه ترس از حالتي كه با آن روبرو است بر ايمان او از آن نيروي متعادل غلبه كند او قادر به درمان نيست. شايد در اولين نگاه اين جمله ساده به نظر برسد و يا شايد گفتاري بيهوده و تكراري باشد ولي هرچه هست به اين دليل تكرار آن ضرورت دارد كه در درون خواننده جا افتاده شود زيرا اين پايه و اساس درمان است.
در اينجا، جا دارد كه توضيح داده شود كه چرا از اصطلاح درمان روحي و درمان فكري استفاده مي شود. تحولات فكري واسطه ايست كه بوسيله آن درمان صورت مي پذيرد كه در حقيقت اين همان تحولات معنوي يا روحي است كه در شخص ايجاد مي شود كه براي روشن شدن آنچه گفته شد شايد لازم باشد كه از سطوح سه گانه انرژي كه در بدن انسان حاكميت دارد مثالي آورده شود. انرژي بدن انسان در نتيجه رفلكس ماهيچه ها به وجود مي آيد كه مبداء آن هم در درون انسان نهفته است مثل سنگي كه با دست بلند كرده و با استفاده از انرژي جسمي آن را پرت مي كنيم. شكل دوم و با درجه اي عاليتر انرژي فكري است كه آن را فكر مي نمايد انرژي فكري بر انرژي جسمي حاكم است زيرا در سطح بالاتري عمل مي نمايد. انرژي روحي عاليترين شكل انرژي است كه مي تواند حاكميت خود بر هر دوي انرژي فكري و جسمي تحميل نمايد كه در فصلهاي قبلي در اين خصوص توضيحاتي داده شد. بنابراين اشخاص مي توانند مثل روانشناسان كاملاً بر سطح فكري افراد تكيه كرده و با تأكيد بر آن كارهاي خوبي هم انجام دهند. ولي با وجود بر اين وقتي كه انسان يك قدم به جلوتر رفته و به مفهوم روح در افكار خود بهاء مي دهد كار او به بالاترين سطح ممكن از كمال مي رسد.
اين قابل توجه است كه كليه كساني كه در اين زمينه خودي نشان داده اند و كارهاي برجسته اي كرده اند افرادي بوده اند كه از بينش روحي والائي برخوردار بوده اند. قبلاً نيز اين را گفته ايم كه روح در حد تصورات فكري ما عمل مي نمايد بنابراين مرد يا زني كه عاليترين حد مفهوم الهي را در تصورات خود مي پروراند متوجه مي شود كه در عمل نتيجه بهتري در درمان مي گيرد. و بهترين نتيجه موقعي ظاهر مي شود كه فرد عمل خارق العاده بصيرت ذات را به رسميت شناخته قدمي به جلوتر رفته و اين را بپذيرد كه اين خالق بزرگ يا اين شعور كل تابع رهنمودهاي روح مي باشد. زيرا روح تنها اصل خودآگاه اين جهان بيكران است. شعور تابعي از آن روح اولين علت است و خود عامل وجودي خود بوده و تمام جوانب حيات در خود نهفته دارد و داراي قدرت اداره انتخاب و جهت دادن است. شعور داراي قدرت مطيع بودن و پذيرفتن جهتي كه به آن سو هدايت مي شود ولي نمي تواند اداره كرده و انتخاب نمايد- سرچشمه و مبدأ تمام اعمال هميشه از روح بوده و مي باشد كه شعور آن را گرفته و شكل مي دهد، بنابراين شعور تابع كل محسوب مي شود.
از آنجائي كه ما تمام اعتمادمان را در اين نيروي لايتناهي بصيرت ذات خلاصه مي بينيم كه از قدرت بيكراني برخوردار است بايد متوجه اين مهم هم باشيم كه اين نيرو همانقدر كه سازنده است به همان اندازه نيز مي تواند مخرب باشد كه آن هم وابستگي مستقيم براي ما در انتخاب و طرز تفكري كه بر ما حاكم است دارد. از طرف ديگر ما تغيير ناپذيري روح را قبول داشته و پذيرفته ايم كه هستي ابدي و جاوداني ما در آن كمال مطلق رحل اقامت انداخته است. بنابراين روح مأخذ حقيقي كليه افكاريست كه ما آن را شكل مي دهيم. روح انعكاس غيرقابل تغيير خود را در كل كائنات و هر آنچه كه در آنست مي بيند. و وقتي كه مي گوئيم كه هرگز نمي تواند نقصي در بدن وجود داشته باشد در حقيقت بيان كننده نقطه نظر روح هستيم زيرا روح انسان را هميشه در كمال جاودانه مي بيند و اين همان چيزي است كه ما به شعور خود يادآور مي شويم تا آن كمالي كه روح هميشه مي بيند در خود تجلي كرده و آن تصوير غلطي كه ما آگاهانه در ذهن خود پرورانده ايم كنار زده شود و با روح يكي شده و آنچه را كه روح مي بيند ما هم ببينيم.
بنابراين وقتي كه ما به درمان روحي يا درمان فكري مي پردازيم در حقيقت آن تفكرات غلطي كه بر ما غلبه دارد را مشخص كرده و كنار مي زنيم چون روح آنچه را كه مي بيند متجلي مي كند.
كه به همين دليل درمان روحي درماني است دائمي و برگشت ناپذير در حالي كه درمان فكري ممكن است چنين نباشد و آن مرض كه با درمان روحي شفا يافت شفاي آن ابدي است و هرگز نمي تواند برگشتي داشته باشد زيرا در تصورات ابدي روح جا مي گيرد. اين جمله نيز مصداق آنست «ديگر هرگز گناهان آنها و ناسازگاري آنها را بخاطر نمي آورم».
نيروي تفكرات معنوي از قدرت خارق العاده اي برخوردار است و بر همه چيز جز خود روح تأثير مي گذارد و هر مقاومتي را درهم مي شكند. در روزگاري كه انسان در جهل از اين نيرو و قدرت بيكران غوطه مي خورد فكر مي كرد كه حالتهائي اجتناب ناپذير وجود دارند كه بايد در مقابل زور آنها سر تعظيم فرود آورده شود. كه با پذيرش مفهوم روح اكنون متوجه ايم كه در برابر عظمت و قدرت آن هيچ گونه مقاومتي پايدار نيست و نمي تواند باشد. هيچ تصوير يا تصور هولناكي ديگر نمي تواند ترسناك و خوف انگيز باشد چون همه آنها از اين پس مجازي اند و روح تنها كمال انسان در هر دو صورت مادي و معنوي و در همان نقطه اي كه انسان زشتي ها و ناهنجاري ها را مشاهده مي كند مي بيند. و بايد ما اين راحله دل انگيز روح را همچو نسيمي عطرآگين هميشه در درون خود احساس كنيم و به محو آنچه را كه هماهنگ با اين حالت نيست بپردازيم البته اين نه در قدرت جسمي انسان است و نه در قدرت اراده و نيروي فكري او بلكه همانطوري كه مسيح مي گويد با «روح من» حال اگر خواننده تصور كند كه بدون در نظر گرفتن استثناء تفاوت قائليم بايد بگوئيم كه نتيجه اي كه از اين راه گرفته مي شود خود گوياي اين حقيقت است و نيازي به توضيح بيشتري ندارد.
ما در دنياي بيكران روح زندگي مي كنيم دكتر بيوك مي گويد:«دنيا محضر حيات است» بنابراين وقتي كه به بدن مي پردازيم بايد آن را بخاطر داشته باشيم زيرا بدن جايگاه روح است و روح در تك تك سلولها رحل اقامت انداخته و بدن يك محضر حيات مي شود. و وقتي كه چنين عمل شود قادر خواهيم بود كه تمام حالتها و احساسهائي كه پيام آور اضطراب و ناراحتي هستند به راحتي كنار بزنيم زيرا همانقدر كه متوجه شويم كه روح در تمام نقاط بدن حي و حاضر است ديگر جائي براي جز آن نمي تواند كه باشد.
زني براي مدتها از سردرد رنج مي برد و دكتر متخصصي كه اتفاقاً همسايه او بود به او گفته بود كه سردرد تو ميگرن است و ميگرن هم علاج ناپذير مي باشد و وقتي كه به ما مراجعه كرد تنها به او گفتيم تو بايد با استدلال بپذيري كه بدن تو جايگاه روح است و روح هم نمي تواند كه داراي هيچ گونه نقصي باشد او قبول كرد كه اين را انجام دهد و از آن لحظه كه توانست در درون خود چنين استدلالي را به وضوح بپذيرد ديگر از ميگرن و سردرد اثري نماند- او اين عمل را روزانه انجام مي داد براي مدت پانزده روز از ميگرن اثري نبود تا اينكه در يكي از بعدازظهرهاي آن روزها كه از بازي برج برمي گشت و خسته و ناراحت و در حال اضطراب بود احساس مي كند كه سردردش دارد برمي گردد. فوراً جاي خلوتي را گير آورده و لحظه اي در حالت آرامش تمام به اصطلاح رلكس كامل مي نشيند و با خود به استدلال مي پردازد كه درست در همان نقطه كه درد از آنجا شروع شده است روح با تمام كمال و قدرتش حي و حاضر است پس اين احساس غلطي است زيرا جائي كه در آن روح وجود دارد درد معني نمي دهد و بعد از گذشت چيزي در حدود بيست دقيقه كه در اين حالت خود را نگهداشته بود درد به كلي برطرف مي شود و تا دوازده سال بعد كه از دنيا رفت اثري از سردرد او هرگز ديده نشد. مسيح چه خوب گفته است:« نه با زور نه با قدرت بلكه تنها با روحم».
از سردرد صحبت به ميان آمد. جوان بخصوصي به سردرد چنان مبتلا شده بود كه هر ساعت دو قرص آسپرين مي خورد تا براي سه ساعت از شر آن راحت باشد پس از اينكه به ما مراجعه كرد و آموزشهاي لازم را به او داديم، روزي تلفني با ما تماس گرفت و گفت كه هر كاري كه مي كنم سردردم رهايم نمي كند دوباره دستورات لازم را يادآور شديم ولي بعد از نيم ساعت ديگر زنگ زد و گفت بي فايده است، اين بار چيزي به او گفتيم كه شايد باعث تعجب دست اندركاران اين فن شود به او گفتيم تنها يك آسپرين را خورده و به آنچه كه به او آموزش داده بوديم عمل نمايد زيرا احساس كرديم كه او در حالتي است كه نمي تواند حواسش را كنترل كند و اين ضرورت داشت كه از اين طريق آرامش را به او براي لحظه اي برگردانيم. فردا صبح وقتي كه به اداره آمد اعلام داشت كه ديگر از سردرد هيچ اثري نيست.
بعضي وقتها افراد چنان با درد و ناراحتي هايشان يكي مي شوند كه با وجود اينكه مي دانند و آگاهند كه تنها يك قانون مطلق وجود دارد و لاغير باز هم چون آن ناراحتي ها به نظرشان بسيار بزرگ جلوه مي كند نمي توانند و قادر نيستند كه به مداواي خود بپردازند كه در چنين حالتي استفاده كمي از دوا و يا ساير عوامل مادي مي تواند كمك مفيدي باشد زيرا در اينگونه موارد براي لحظه اي كه شده آن دارو يا عوامل مادي مي تواند فكر خود را از آن احساس غلطي كه دارد جدا كرده و فرصتي مناسب پيش آورد كه آرامشي به مغز او برگردانده شود كه اين خود براي درمان بسيار مهم است.
با وجود بر اينكه تنها يك عقل كل و مطلق وجود دارد باز هم لازم است كه بخاطر داشته باشيم كه ما انسانها وارث نسل خود هستيم و تمام تجربيات آن نسل در آن عقل كل نيز جائي براي خود دارد زيرا هيچ چيز از بين نمي رود. نسل داراي تجربيات تلخي از درد و ناراحتي و مرض است و كم كم درد با ترس و وهم همراه شده است و در قسمت خودآگاه شعور كل جا گرفته است زيرا درد پي آمد مرگ بود. بنابراين جا دارد كه درد و اضطراب انسان را به هراس اندازد و براي او مشكل باشد كه خود را از اين ترس برهاند.
به همين صورت كه افراد طرز تفكرشان نسبت به درد و ناراحتي و مرض عوض مي شود، مي آموزند كه چگونه با مشكلاتشان نيز برخورد كنند و به تدريج كه به آگاهي روشني مي رسند و بينش معنوي آنها متمايز مي گردد متوجه مي شوند كه چگونه بر احساس و ترس و اضطراب و حالتهاي جسمي خود حاكم باشند- اگر فرد در اولين مرحله به آن بلنداي صعود نرسد نبايد كه نا اميد شود. اين درست است كه بيشتر افراد در اولين روزها يا اولين هفته ها به پيشرفتهاي چشمگيري نائل مي شوند ولي خيلي ها هم نيز وجود دارند كه براي آنها زمان لازم است تا بتوانند افكار خود را كاملاً با اين مفهوم جديد وفق دهند. كه در چنين حالتي بايد توجه داشت و اميدوار بود كه پيشرفت نيز خيلي سريعتر از آنچه كه به ظاهر جلوه مي كرد حاصل مي شود. شعور باطني انسان داراي استعداد بسيار خوبي در يادگيري است و آنچه كه انسان مي آموزد نيز لحظه به لحظه در قسمت ناخودآگاه شعور جا مي گيرد. بعضي وقتها تنها يك فكر مثل جرقه اي باعث تغيير كلي در زندگي مي شود. يك تصور روشن كه به آرامي دنبال مي شود كافي است كه اثر خود را در وضعيت جسم ظاهر نمايد بنابراين، اين اعتقاد جديد بايد غذاي روز و شب فكر انسان باشد زيرا همانطوري كه روز شب مي شود و شب به روز مي آيد بر آگاهي انسان افزوده شده و قادر خواهد شد كه حاكم بر افكار خود شود تا بنده و برده آن و همانطوري كه فكر او اصلاح مي شود جسم نيز تغيير مي كند زيرا سلامتي به همان صورت كه ظاهري و جسمي است روحي و دروني نيز مي باشد.
از آنجائي كه اين حقيقت براي ما روشن است كه تحولات روحي باعث سلامتي مي شود شايد به جا باشد كه قدمي به جلوتر رفته و بگوئيم كه حالتهاي سلامتي همانطوري كه تحت تأثير نوعي از زندگي است، تحت تأثير اعتقادات فردي نيز مي باشد. و خيلي ها با استفاده از اين نوع طرز تفكر در بيشتر مواردي كه در تنگنا واقع مي شوند به نجات خود مي پردازند. قانون مطلق عقل كل چنان بي تفاوت عمل مي نمايد كه در هر جهتي كه انسان آگاهانه آن را هدايت كند قدرت خلاقيتش را در آن سو به عمل وا مي دارد و به همين دليل است كه شفاهاي پراكنده اي كه انسان براي خود طلب مي نمايد يا از جانب افراد ديگر دريافت مي دارد غالباً و در بيشتر مواقع نتيجه بسيار خوبي مي دهد.
شايد اين دومين و بهترين روش باشد. شخصي كه زندگي اش در اين مسير مي گذراند خيلي از سعادتها را از دست مي دهد زيرا او در حالي كه عنايتها را دريافت مي دارد با عنايت دهنده آشنا نمي شود، و هميشه از اين ارتباط دل انگيز با خدا محروم است، او ممكن است كه خيلي چيزها درباره خدا بداند ولي آن خداي بي تفاوت براي او همانند كسي كه با تمام وجود خالصاً مخلصاً خدا را در درون خود احساس مي كند با تفاوت نمي شود و از آن لذت يكي بودن محروم مي ماند. در حالي ممكن است اين حقيقت داشته باشد كه افراد از اين نوع اعتقادات براي رسيدن به اهدافشان در هر زماني كه لازم بدانند استفاده نمايند ولي اين تماس هرازگاهي با روح كل براي آنها چيز ناچيزي را به همراه دارد و از آن حلاوت و كفايت لذت دروني بي بهره مي شوند مسيح در يكي از موعظه هايش به اين اشاره كرده است. افرادي او را احاطه كرده بودند كه مي خواستند بدانند كه آيا مي شود با استفاده از اين قانون به غذا- لباس و سرپناهي رسيد. در حالي كه به آنها اطمينان مي داد كه مي شود اين كار را انجام داد آنها را نيز متوجه اين موضوع كرد كه گرچه اين چيزها دلچسب است و معقول به نظر مي رسد ولي بهترين و بالاترين خشنودي براي انسان همانا رضايت درون و سير و سياحت در دنياي معنويت است و چنين نتيجه گرفت كه اگر انسان در قدم اول به قلمرو الهي نزديك شود و حقيقت وجودي او را در درون خود احساس نمايد ساير چيزهاي مادي و ظاهري دنيا دلجور اتوماتيك از آن او خواهد شد.
امروزه اين نياز بشر است كه به سير در شكلي از زندگي بپردازد كه با عقل و منطق جور درآمده و براي او سلامتي و شادكامي به ارمغان بياورد. البته خواننده بايد اين را بخاطر داشته باشد كه اين گفتار با موعظه هاي مذهبي فرق بسيار دارد. زيرا آنها به گفته خودشان از زبان فرشتگان كلام مي آورند و حتي مي گويند: در مسير خدا حركت كنيد» چنان استنباط مي شود كه انسان بايد زندگي اش را به كلي عوض كند، سيگار را كنار بگذارد، قماربازي نكند و تمام آن چيزهائي كه گناه مي نامند انجام ندهد. كه همه اينها نيز اجباري است. و ما مايليم كه اعلام كنيم كه در اين مكتب جديد هيچ چيز اجباري نيست. مسيح به ندرت از اخلاق بحث مي كرد. هزاران نفر بودند كه اين را در آن روزها انجام مي دادند.او سعي مي كرد كه حيات را نشان دهد كه در آن بينش معنويت پر وضوح و روشن باشد و اين روشني تا به حدي باشد كه انسان بتواند آن سدهائي كه سعي در مسدود كردن راه را دارند به راحتي ببيند و از آن بگذرد نه به خاطر اينكه مجبور است چنين كاري را انجام دهد بلكه با رسيدن به رضايت كامل درون هم مسيري افكار خود در جهت روح كل چنين كششي را در درون خود و با تمام وجود خود احساس مي كند و اين همان شكل درستي از زندگي است كه رهائي از هرگونه درد و رنجي را ضمانت مي نمايد.
به بياني ديگر، از آنجائي كه شعور الهي تمام چيزها را در جهان كنترل مي كند، و از آنجائي كه تمام اتمهاي اين كتاب را به هم بسط مي دهد و باعث رشد و حيات برگ برگ درختان مي شود و حركات خورشيد و ساير ستارگان و سياره ها را تحت نظامي خاص كنترل مي نمايد و حيات و ممات ما را تحت نظر داشته و ترتيبي داده است كه چگونه غذائي كه خورده مي شود هضم شود و قلب چگونه خون را به بدن پمپ نمايد و سلسله اعصاب را طوري بنيان نهاده است كه بوسيله آن مي توان ديد شنيد و حركت كرد. آيا با وجود همه اينها جا ندارد كه لحظه اي وقت صرف كنيم و به عمق آن بپردازيم نه به روش كليسائي بلكه به نحوي كه همكاري و همياري بيشتر و بهتري با آن شعور كل ممكن شد؟
از آنجائي كه انسان خلق شد چون روح آن را طلب نمود آيا سلامتي و آرامش و نشاط او در آن نيست كه در مسيري گام بردارد كه روح در لحظه خلقت آن را آرزو كرده است؟ و از آنجائي كه نظام طبيعت و قانون حاكم بر آن تنها و تنها براي سعادت اين جهان به حركت درآمده است آيا جا ندارد كه انسان اين را نيز به محك آزمايش كشيده و افكار خود را در جهتي سوق دهد كه در مسير يكي شدن با آن شعور كل روح باشد؟
اين يك سئوال كليسائي نيست. اين سئوالي است كه هر فرد با استدلال و منطقي سعي دارد كه جوابي براي آن بيابد. دانشمندان در حوزه عمل به خصوص خود در جستجوي آنند. اگر آنها مي خواهند نحوه همكاري اتمهاي عناصري را رديابي كنند بايد در جائي قرار بگيرند كه بتوانند به وضوح آنها را مشاهده نموده و سعي بر استتاج قوانينشان را تا حد ممكن داشته باشند. و زماني كه از عوامل اساسي كه باعث آن حركت مي شوند رضايت كامل حاصل نمودند قدم به جلو نهاده و سعي بر آن مي كنند كه روشي را ابداع نمايند كه بتوانند آن عوامل را تحت كنترل درآورند. بنابراين انسان درمي يابد كه هر وقت با نظام حاكم بر ماده يا عنصري همكاري نمايد آن نظام نيز به سهم خود با او همكاري مي نمايد كه ادامه اين عمل منتبه به پيشرفت و نوآوري مي شود.
همين روش نيز لازمه نحوه تفكر در زندگي است. خداوند خود را پنهان نكرده است. مي توان او را شناخت و تنها راهش اين است در مسير او گام برداريم. درست شبيه آنچه كه دانشمندان انجام مي دهند و اين همان چيزي است كه در شناخت خدا ما آن را عنوان مي كنيم.
اگر بخواهيم كه بحث را از ديدگاه مذهبيون دنبال نكنيم، مي شود اين را گفت كه در رابطه با خدا تنها يك كلمه است كه تمام آن كساني كه از بينش والائي برخوردار بوده و هستند نيز بارها و بارها عنوان كرده اند و آن كلمه عشق است. شايد با عظمت ترين سه كلمه اي كه تاكنون بيان شده است همانا «خدا عشق است، مي باشد. عشق تنها طبيعت ذاتي خدا است. عشق احساسات مهيج و احمقانه نيست بلكه نيروي خارق العاده و محركي در درمان است. كل خلقت و درمان و كمال همه از سرچشمه و مبدأ عشق الهي اند. عشق عامل خلقت است. و يا بياني ديگر تمام عنايتهاي الهي سرچشمه در عشق الهي دارند. نظام كل حاكم بر جهان كه دربرگيرنده كليه قوانين منتج از آن است چيزي جزء‌ عشق خدا در عمل نيست. عشق عامل پيدايش و تكامل نظم است. و تنها نيروي عظيم و پايدار در جهان مي باشند كه تمام مقاومتها را درهم شكسته و سلامتي و آرامش و نشاط و سعادت را براي ذره ذره ذير وحي كه خود را در اين جريان الهي قرار مي دهند به همراه دارد.
هيچ چيز هماند عشق باعث ثبات شخصيت و كمال آن نمي شود هيچ چيز به اندازه عشق نمي تواند به حيات نيرو ببخشد. بدون آن ممكن است كه افراد كليه هستي شان را به فقرا ببخشند. ممكن است تمام دانشها را داشته باشند، ممكن است اجازه بدهند كه بدنشان سوزانده شود ولي براي آنها هيچ فايده اي به همراه ندارد. جا دارد كه يكبار ديگر يادآور شويم كه آنچه را كه از عشق مي گوئيم از عشقي است واقعي و كششي است دروني نسبت به همه افراد بشر چيزي كه شخصيت وضعيت ذاتي خدا در آنست كه عشقي ناپايدار كه احساسي بيهوده و زودگذر بيش نيست. اين عشق واقعي پس از اينكه كه همه ما را سيراب كرد و ذره ذره حيات هر ذير وحي را پر نمود از هر مانعي كه در سر راه آن قرار گيرد گذشته و آن را در هم مي شكند و ما را به جائي مي رساند كه آرزوي قلبي ما است.
يك تفاوت كلي هميشه بين دوست داشتن فردي و عاشق او بودن وجود دارد. مردم غالباً مي گويند كه تو نمي تواني به هم عشق بورزي بعضي از آنها چنان پست و يا چندش آورند كه هرگز امكان ندارد كه مي شود آنها را دوست داشت. بگذاريد اين عبارت را باز كنيم. كسي ظاهر شخصي را دوست دارد در حالي كه او ممكن است كه به درون انسانها عشق بورزد. اين كاملاً درست است بعضي از افراد ظاهرشان چندش آور است و اين امكان وجود دارد كه از ظاهر آنها خوشمان نيايد و مجبور هم نيستيم. ولي وقتي كه مي گوئيم با همه انسانها عشق مي ورزيم اين بدان معنا است كه ما قلباً‌ و با تمام وجود براي آنها همان چيزي را آرزو مي كنيم كه براي خودمان طلب مي نمائيم. ما براي خودمان سلامتي كامل ثروت كافي و آرامش درون مي خواهيم و وقتي كه چنين آرزوئي براي همسايگانمان را داشته باشيم اين را مي رساند كه به آنها عشق مي ورزيم و آنها را از صميم قلب دوست داريم.
گرچه ممكن است كه از هم صحبتي با آنها خوشمان نيايد و دوست نداشته باشيم كه آنها را به خانه دعوت نمائيم ولي اين اجازه را هم به خود نمي دهيم كه اين گونه خوش نيامدنهاي ظاهري به درون ما سرايت كرده و بر آرزوي قلبي ما تأثير بگذارد. حتي اگر آنها به ما بدي كرده باشند و نسبت به ما قابل اعتماد نباشند و جرأت نداشته باشيم كه اشياء‌ گران قيمتمان را نزد آنها به امانت بگذاريم كه با وجود تمام اين خصوصيتها بايد هميشه چنان مراقب باشيم كه نگذاريم در درون نسبت به آنها احساس نفرت كنيم زيرا اگر چنين شود آن نفرت قسمتي از ما مي شوند و وقتي كه آنها را از خود دور مي كنيم عشق جاي همه آنها را پر كرده و تمام آن خصوصيتهاي ناپسند را از آنها پاك مي كند و اگر نفرت جاي آنرا پر كند آن نفرت باعث مي شود كه وجود خدا را نفي نمايد.
مي توانيم آنها را بعنوان جايگاه روح به رسميت بشناسيم درست به همان اندازه كه خودمان را به رسميت مي شناسيم. ما درون معنوي انسان را دوست داريم هرچند كه ممكن است از ظاهر آنها اجتناب كنيم. ما بايد خصوصيتهاي ناپسند را ناديده بگيريم و هر وقت كه چنين احساسي در ما بوجود آيد بتوانيم و قادر باشيم كه به راحتي از آن بگذريم و براي حاملان آن خصوصيتهاي ناپسند آرزوي خوبي داشته باشيم. ما نمي توانيم ادعاي آرزوي سعادت براي ديگران داشته باشيم در حاليكه در درون احساس ديگري داريم. كه غالباً در اين خصوصيتها و ندادن اجازه به آن كه به درون ما رخنه كند و جايگزيني آنها با عشق به درون باعث به وجود آمدن عامل سلامتي در آنها و بركنار زدن همه ماسك هاي زشت از ظاهرشان شده و چهره حقيقي نهفته در درون آنها را آشكار مي سازد بنابراين، ما همه دشمنانمان را دوست داريم و هر وقت كه افكار كهنه و پوسيده ميراث گذشتگان يعني انتقام بر ما غلبه كرد بايد فوراً به آن نيروي الهي كه در درون ما نهفته است برگشته و اجازه ندهيم كه احساس خورده گيري انتقاد- محكوم كردن و عصبانيت بر ما چيره شود و برعكس بجاي همه اينها احساسي از عشق و محبت نسبت به طرف مقابل داشته باشيم.
يكي از اشخاصي كه اين معنويت جهاني را پذيرفته بود چنين مي گويد: «او برادر ما است- ولي اگر شخصي بگويد من خدا را دوست دارم و از برادرش متنفر باشد يك دروغگو تمام عيار است. زيرا آن كسي كه از برادرش كه ديده اگر نفرت دارد چگونه مي تواند خدا را كه هرگز نديده است دوست داشته باشد». آن انسان دوست نداشتني نيز تجلي از خدا در خود دارد بنابراين بايد او را دوست داشته باشيم زيرا اين تنها نمودي است كه در آن مي توان خدا را با اين چشمان ظاهري ديد.
يكي از پايه هاي اساسي درمان همانا احساس عشق و محبت نسبت به کساني است كه به مداواي آنها مي پردازيم و ما نمي توانيم عامل درمان ديگران باشيم مگر اينكه او را با تمام وجود دوست داشته باشيم و اگر ذره اي نفرت از كسي در دل بوجود آيد اين درست شبيه اين است كه قطره اي جوهر در كاسه آب زلالي بريزيم و انتظار داشته باشيم كه در همان نقطه بماند بدون اينكه در آب پخش شود كه اين ذره باعث مي شود كه خلل كلي در درمان بوجود آورد و بقيه محبتها و عشقهائي كه نسبت به او داريم تحت الشعاع خود قرار دهد. نفرت زهر مهلكي است و عشق و محبت درمان و علاج تمام دردها. و شايد اين به همين دليل است كه مسيح هميشه سعي مي كرد در بين اعضاء گروههائي كه در اطراف او بودند از تحريك و چندش بپرهيزند و با صدائي رسا و محكم به آنها مي گفت: من به شما دستور مي دهم كه يكديگر را دوست داشته باشيد.
وقتي كه ما به مداواي ديگران با عشقي از درون و احساسي پاك مشغول مي شويم اين نه تنها حائله اي از صفا باعث مي شود بلكه نيروي عظيمي را به وجود مي آورد كه سبب درمان مي گردد زيرا اين همان قدرت الهي است، و به همان اندازه معلوم و معين است كه جوئي از آب به سوي خانه مشخصي هدايت شود تا سيراب كند درختاني كه در حياط آن خانه تشنه آب هستند و بشويد تمام ناپاكي هائي كه در سر راه قرار دارند.
منبع: کتاب شعور درماني.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط