چگونه روي سه عنصر ديد زني، تخيل و غريزه براي تقويت احساس تماشاگر تمركز كنيم؟

كارل ايگلسياس فيلمنامه نويس و مدرس برنامه تربيت نويسنده دانشگاه يوسي ال اي آمريكاست. همان طور كه در اين مقاله مي خوانيد، ايگلسياس روي سه نكته كليدي براي تأثيرگذاري هر چه بيشتر روي ذهن مخاطب فيلم و فيلمنامه تأكيد مي ورزد. لازم به ذكر است اصطلاح ديدزني يا چشم چراني (voyeurism) در اين مقاله بار معنايي اروتيك ندارد و صرفاً به تمايل بشر براي ديدن هر محصول تصويري اشاره مي كند.
چهارشنبه، 31 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چگونه روي سه عنصر ديد زني، تخيل و غريزه براي تقويت احساس تماشاگر تمركز كنيم؟

 چگونه روي سه عنصر ديد زني، تخيل و غريزه براي تقويت احساس تماشاگر تمركز كنيم؟
چگونه روي سه عنصر ديد زني، تخيل و غريزه براي تقويت احساس تماشاگر تمركز كنيم؟


 

نويسنده: كارل ايگلسياس
مترجم: مازيار فكري ارشاد



 
كارل ايگلسياس فيلمنامه نويس و مدرس برنامه تربيت نويسنده دانشگاه يوسي ال اي آمريكاست. همان طور كه در اين مقاله مي خوانيد، ايگلسياس روي سه نكته كليدي براي تأثيرگذاري هر چه بيشتر روي ذهن مخاطب فيلم و فيلمنامه تأكيد مي ورزد. لازم به ذكر است اصطلاح ديدزني يا چشم چراني (voyeurism) در اين مقاله بار معنايي اروتيك ندارد و صرفاً به تمايل بشر براي ديدن هر محصول تصويري اشاره مي كند.
 

سه احساس در برخورد با تصوير
 

لحظه اي به تجربه تماشاي فيلم در يك سالن تاريك سينما يا در اتاق نشيمن منزلتان فكر كنيد، در محيطي آرام و راحت. شما داريد به شكلي پنهان زندگي شخصيت هاي فيلم را ديد مي زنيد. به عنوان مثال اگر مشغول تماشاي فيلمي چون آرواره ها باشيد، هراس ناشي از خورده شدن توسط يك كوسه بزرگ را، بي آن كه خطري زندگي تان را تهديد كند تجربه مي كنيد. در زندگي عادي، شما هيچ تمايلي به شنا كردن در دريايي پر از كوسه نداريد. اما وقتي در تاريكي سالن سينما نشسته ايد، مي توانيد خود را داخل آب تصور كنيد، بي آن كه از خورده شدن توسط كوسه ها بهراسيد.
توانايي تماشاي هر لحظه خصوصي يك شخصيت مثل مرگ، صحنه اي عاشقانه، مكالمه اي در يك رستوران و ... بي آن كه هيچ تبعاتي براي شما ايجاد كند، يكي از مهم ترين لذت هاي تماشاي فيلم است. وقتي يك صحنه خصوصي را از قبيل آن چه در بالا مورد اشاره قرار گرفت، را ديد مي زنيم، از گير افتادن هيچ هراسي نداريم. ديدزني يكي از سه كليد فرايند روان شناسانه تماشاي فيلم يا خوانش يك متن دراماتيك همچون فيلمنامه است. كليد ديگر تجربه خيال پردازي است. وقتي شخصيت هاي يك صحنه را شناسايي مي كنيم، وارد حوزه تخيل مي شويم و بعد احساس غريزي ما به عنوان كليد سوم، ذهن تماشاگر را با خود درگير مي كند.
هر صحنه از يك فيلمنامه بايد هر سه سطح احساسي ياد شده را در ذهن مخاطب تحريك كند. برخي از فيلمنامه ها خواننده را سرگرم مي كنند. اما اگر به عنوان فيلمنامه نويس روي هر سه سطح احساسي گفته شده تمركز كنيد، مي توانيد مطمئن باشيد كه روي حافظه بلندمدت مخاطب تأثير گذاشته ايد. اين فرايند چگونه اتفاق مي افتد؟ ابتدا بايد اين سه احساس قدرتمند مخاطب را درك كنيم. ديدزني يعني مشاهده پنهاني مردم در هر لحظه اي كه خصوصي محسوب مي شود و نكته اي كه جوهره اصلي ذات يك فيلم به شمار مي رود؛ ديدن شخصيت هاي فيلم وقتي در يك رستوران مشغول گفت و گو هستند، در آشپزخانه اي به مشاجره مي پردازند، خودرويي را مي رانند يا يكديگر را مي زنند يا به قتل مي رسانند. تماشاي يك فيلم در هر حالتي حركتي چشم چرانانه يا ديدزني محسوب مي شود. انگار به آرامي و در امنيت كامل، شخصيت هاي روي پرده را از طريق آينه اي يك طرفه جاسوسي مي كنيم. كليد اصلي همين جاست. تماشاگر مقابل پرده سينما، بايد شرايط را براي سركرم شدنش فراهم كنيد. بايد چيزي نو و متفاوت از آن چه تاكنون ديده، مقابل چشمانش به نمايش گذاريد.
يكي از راه هاي جلب اين توجه، نوشتن درباره موضوعاتي نو و اصيل است. اما از آنجا كه مي گويند ديگر هيچ موضوع تازه اي وجود ندارد، تازگي مي تواند برايتان به دردسري بزرگ تبديل شود. راه طبيعي اش اين است كه درباره چيزهاي عادي بنويسيد. به عنوان مثال چگونه مي توان صحنه مسواك زدن يك نفر را روي پرده سينما به شكلي جذاب نمايش داد؟ اگر به جاي زك هلم (فيلمنامه نويس بوديد)، نوشتن سكانس افتتاحيه فيلم عجيبت تر از داستان چقدر برايتان دشوار مي نمود؟ شما هرولد (ويل فرل) را به عنوان شخصيت اصلي داريد. صدايي زنانه هر حركت كوچك اين شخصيت را روايت مي كند. انگار كه داريد به خوانش رمان عجيب تر از داستان گوش مي كنيد و از اتفاقات عجيبي كه براي هرولد پيش مي آيد مطلع مي شويد. هر اتفاق پيش پا افتاده و هر چرخش تازه در زندگي روزمره اين شخصيت، جذاب و سرگرم كننده است و مي تواند توجه تماشاگر را به خود جلب كند.
دومين نكته تقويت سطح تخيل تماشاگر است كه به طور مستقيم با احساسات مخاطب سر و كار دارد. منطبق كردن اين خيال پردازي با احساس تماشاگر در ارتباط است. اگر اصطلاح زندگي كردن در خيال ديگري را شنيده باشيد، شباهت هايش با موضوع را در مي يابيد. اين شرايط زماني رخ مي دهد كه موقعيت تماشاگر را درك كنيم. مي توانيم خود را در جاي او قرار دهيم. لحظه اي را كه جاي او قرار گرفته ايم، تجربه مي كنيم و اين يك واقعيت اثبات شده ذهني است. به همين دليل است كه برقراري ارتباط ذهني ميان مخاطب با شخصيت اهميت ويژه اي دارد. بدون رخ دادن اين واقعه نمي توان احساسات شخصيت قصه را درك كرد. به اين ترتيب تجربه تماشاي فيلم مأيوس كننده مي شود. خلق چنين تجربه اي از تخيل دو مرحله دارد. نخست بايد ارتباط احساسي ميان شخصيت با مخاطب را به نحوي همدلي برانگيز برقرار كنيد. سپس بايد موقعيت هايي مرتبط با پس زمينه شخصيتي و در عين حال واكنش هاي آشنا براي اين شخصيت خلق كنيد. مرحله اول بسيار دشوار است. اما مرحله دوم، اگر به طبيعت بشري آشنايي كامل داشته باشيد، بسيار آسان خواهد بود. پس روي مرحله اول تمركز بيشتري داشته باشيد. در اين مرحله بهتر است از تجربيات زندگي شخصي خود براي پردازش شخصيت بهره ببريد. اگر احساسات شخصيت ها قابل درك باشند، برقراري ارتباط با آنها نيز آسان تر است. در چنين حالتي برقراري ارتباط ذهني هم با شخصيت به ناگاه شكل مي گيرد.
به مثال مسواك زدن بازگرديم. هرولد هنگام مسواك زدن براي نخستين بار صدايي را مي شنود. او گيج شده است. مكثي مي كند و نگاهي به مسواك مي اندازد. از خود مي پرسد: گفت سلام؟ مسواك را تكان مي دهد و بعد سرش را تكان مي دهد. سپس مسواك زدن را از سر مي گيرد كه دوباره صدا را مي شنود حالا نگران شده است. وقتي صدا مي گويد هرولد تعداد دفعات مسواك زدنش را مي شمارد، هرولد بار ديگر دست از كار مي كشد. خب، كي بود گفت هرولد تعداد دفعات مسواك زدنش را مي شمارد؟ نگاهي به دور و بر اتاق مي اندازد و بار ديگر مسواك را نگاه مي كند. خيالاتي شده كه مبادا مسواكش است كه با او صحبت مي كند. ما به عنوان تماشاگر با شخصيت هرولد ارتباطي ذهني برقرار مي كنيم. چون هر روز مثل يك آيين دائمي، دندان هايمان را مسواك مي زنيم. پس وقتي صداي عجيبي به گوشش مي رسد، واكنش ما هم به طور طبيعي و منطقي هماني است كه او انجام مي دهد. گيچ شدن، نگراني و توهم. ما با تخيل خود، واقعه اي را تجربه مي كنيم.
كنار هم قرار دادن اين عوامل، تنها بودن با هرولد در دستشويي، درست پشت سرش گويي كه دارد تصوير خود را در آينه مي بيند، دوگانگي احساساتي كه به آن وارد شده ايم، از اينجا ما را به سطح سوم احساس يعني احساسات غريزي نزديك مي كند. احساسات غريزي حالاتي هستند كه تماشاگر هنگام تماشاي يك فيلم، بيش از هر چيز خواهان دستيبابي به آن است. همان چيزي كه شما مايليد خواننده فيلمنامه تان دچار آن شود. اينها تجربيات احساسي متمركزي هستند كه معمولاً در زندگي روزمره به طور دائمي رخ نمي دهند. فريب، وقوع اتفاقي پيش از زماني كه انتظارش را داريد، كنجكاوي، تلقين، هيجان زدگي، شيدايي، هراس، اميد، دسيسه چيني، شگفت زدگي و ... اين واكنش هاي غريزي، هسته دروني سرگرمي هستند. اگر فيلمنامه اي كه مي نويسيد طيف وسيعي از اين احساسات را در خود داشته باشد، به احتمال فراوان خواننده فيلمنامه به حس و لذت و سرگرمي دست مي يابد.
مهم است كه ميان خيال پردازي و حس غريزي تمايل قائل شويد، چرا كه بسياري از نويسندگان تازه كار در تميز دادن اين دو نكته دچار اشتباه مي شوند يا به سادگي از اهميت تأثير غريزي روي ذهن مخاطب غافل مي مانند. به عنوان مثال در يك فيلم كمدي، شخصيتي روي پوست موز ليز مي خورد. واكنش احساسي او شوكه شدن و خجالت كشيدن است. اما احساس تماشاگر از زمين خوردن او، خنديدن خواهد بود. يا در يك فيلم تريلر، شخصيت اصلي ممكن است احساس آرامش يا بي توجهي داشته باشد. حال آن كه تماشاگر، نگران و هيجان زده است. چرا كه تماشاگر چيزي را مي داند كه شخصيت از آن بي اطلاع است. اين برتري اطلاعاتي، نكته اي اساسي و تعيين كننده است. چرا كه نويسندگان به طور عمومي از احساسات مهم خبر دارند. يعني مهم است كه تمركز فيلمنامه روي احساسات و دريافت هاي شخصيت باشد و به اين ترتيب، چندان روي احساسات غريزي مخاطب توجه نمي كنند. آنها مي دانند اگر شخصيتي گريه كند، خواننده فيلمنامه به طور خودكار دچار احساس غم يا دلسوزي خواهد شد. اگر بتوانيم احساس همدلي با شخصيت را برانگيزيم، به موفقيت دست يافته ايم. اما همدلي كافي نيست. چند فيلم درام ديده ايد كه شخصيت هايي با احساس برانگيزي بسيار بالا داشته اند، اما فيلم هاي موفقي نبوده اند. چرا كه حوصله تماشاگر را سر برده اند. در اينجا شاهد احساسات غريزي نيستم.
آن قدر كه گريستن خواننده فيلمنامه مهم است، گريستن شخصيت اهميت ندارد. گوردون ليش (فيلمنامه نويس) جايي گفته: «در يك فيلمنامه مهم نيست چه اتفاقي براي آدم ها مي افتد، مهم آن است كه چه اتفاقي در ذهن و قلب خواننده فيلمنامه رخ مي دهد.» وقتي هرولد را هنگام انجام دادن معمولي ترين كار زندگي اش يعني مسواك زدن مي بينيم، چه اتفاقي براي قلب و فكرمان رخ مي دهد؟ توجه ما به صدايي زنانه جلب مي شود. ابتدا خيال مي كنيم كه تنها يك صداي خارج از كادر تصوير است. اما ناگهان مثل هرولد گيج مي شويم و مي خواهيم بدانيم چه اتفاقي دارد مي افتد (تخيل)؟ بعد كنجكاو مي شويم تا بدانيم هرولد چه واكنشي نشان مي دهد. اين صحنه ساده تعادلي ميان سه احساس ديدزني، تخيل و غريزه تماشاگر برقرار مي كند. همين كافي است تا ما مشتاق تماشاي ادامه ماجرا شويم.
هر صحنه اي در فيلمنامه تان داريد امتحان كنيد تا ببينيد سه احساس ياد شده در آن تعادل دارند يا نه. آيا به لحاظ حس ديدزني لحظه جالبي هست؟‌آيا چيز منحصر به فردي ارائه مي دهد؟ آيا خيال ما با شخصيت ها و موقعيت هايي كه در آن گرفتار مي آيند، ارتباطي برقرار مي كنند؟ آيا واكنش هاي احساسي شخصيت ها صادقانه است؟ آيا صحنه به لحاظ غريزي مخاطب را تكان مي دهد؟‌ آيا در ذهن تماشاگر كنجكاوي براي ادامه ماجرا پديد مي آيد؟ آيا كششي هست؟ يا شگفتي يا خنده اي؟ اينها احساساتي هستند كه خواننده يا تماشاگر بايد به آن دست يابند. اين وظيفه فيلمنامه نويس است كه شرايط ياد شده را براي مخاطب فراهم مي آورد.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.