توصيف قهرمان در ده صفحه ابتداي فيلمنامه

مايكل هاگ يكي از بهترين مشاوران فيلمنامه و استاد دانشگاه به مدت 25 سال در آمريكاست. او نويسنده دو كتاب مشهور در زمينه فيلمنامه نويسي با عناوين فيلمنامه اي بنويسيد كه بفروشد و داستان خود را در شصت ثانيه بفروشيد است. او همچنين با كمپاني «ويل اسميت» در فيلم هايي نظير من افسانه ام، هَنكاك و بچه كاراته باز همكاري كرده است.
چهارشنبه، 31 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
توصيف قهرمان در ده صفحه ابتداي فيلمنامه

توصيف قهرمان در ده صفحه ابتداي فيلمنامه
توصيف قهرمان در ده صفحه ابتداي فيلمنامه


 

نويسنده: مايكل هاك
مترجم: مريم باقري



 
مايكل هاگ يكي از بهترين مشاوران فيلمنامه و استاد دانشگاه به مدت 25 سال در آمريكاست. او نويسنده دو كتاب مشهور در زمينه فيلمنامه نويسي با عناوين فيلمنامه اي بنويسيد كه بفروشد و داستان خود را در شصت ثانيه بفروشيد است. او همچنين با كمپاني «ويل اسميت» در فيلم هايي نظير من افسانه ام، هَنكاك و بچه كاراته باز همكاري كرده است.
 

سلام بر جولي و جوليا
 

مطمئنم كه اين جمله قديمي را شنيده ايد كه مي گويد: «در زمان نوشتن يك فيلمنامه بايد قاپ بيننده را در 10 صفحه ابتدايي فيلمنامه بدزديد.» دزديده شدن قاب چندان حس خوشايندي نيست و ما را از فضاي واقعي داستان و حال و هواي آن دور مي كند. مطمئناً اين حسي نيست كه شما مي خواهيد به خوانندگان خود در ابتداي خواندن فيلمنامه منتقل كنيد.
در عوض حتماً مي خواهيد كه خواننده خود را در ابتداي راه اغوا كنيد و به آرامي، با تأمل و به صورتي لذت بخش او را از دنيايي كه به آن مشغول است، به دنيايي ببريد كه خود توسط فيلمنامه تان خلق كرده ايد و قهرمان خود را به گونه اي معرفي كنيد كه در همان ابتدا همدلي و همراهي و درگيري عاطفي را در ذهن مخاطب به وجود آورد.
نورا اِفرون در فيلمنامه فوق العاده خود با نام جولي و جوليا نشان مي دهد كه چطور مي توان در همان ابتدا فيلمنامه را به گونه اي نوشت كه هم دربردارنده اطلاعات لازم در مورد قهرمان باشد و هم حس همدلي و همراهي را در مخاطب نسبت به قهرمان به وجود آورد. يك فيلمنامه مي تواند تمامي اينها را بدون توصيفات بلند و طولاني و ديالوگ هاي خسته كننده داشته باشد.
همچنين فيلمنامه جولي و جوليا نمونه بسيار خوبي است از دو نوعي كه مي توان با آنها فيلمنامه اي را آغاز كرد.
1. معرفي دو قهرمان در ابتداي فيلمنامه
2. ورود قهرمان به مكاني جديد
در اينجا به فصل آغازين فيلمنامه نگاهي مي اندازيم:

خارجي-لوهارو-1948-روز
 

بيوك واگن استيشن به رنگ آبي آسماني سال 1947 كه در هوا معلق است و به وسيله جرثقيل پايين آورده مي شود.
ورود يك آمريكايي به فرانسه

خارجي-بيوك-1948-روز
 

يك برگه جواز ديپلماتيك به ماشين چسبانده شده است. چمدان ها در پشت ماشين قرار داده شده اند. ماشين حركت مي كند.
پل چايلد (نماي اور شولدر): بعد از من تكرار كن. (به فرانسوي مي گويد) ما دنبال يك رستوران خوب فرانسوي مي گرديم.
جوليا چايلد (نماي اور شولدر): (به فرانسه تكرار مي كند) ما دنبال يك رستوران خوب فرانسوي مي گرديم.
فرانسه او افتضاح است.

خارجي-هونفلور-1948-روز
 

بيوك به سمت بندر هونفلور مي رود. جوليا چايلد 36 ساله زن قدبلند آمريكايي است كه كلاهي بر سر دارد در ماشين كنار همسرش پل چايلد 46 ساله كه بسيار مؤدب و البته كوتاه تر از جولياست و در حال رانندگي است، نشسته است.
سپس ما براي اولين بار پل و جوليا را زماني كه از ماشين پياده مي شوند و تمرين زبان فرانسه خود را با جمله «ناهار خوبي داشته باشي» به پايان مي رسانند مي بينيم. عبارتي كه در تمامي فيلم جريان دارد و پيش بيني از وقايع آينده است. آن دو براي ماهي سرخ شده در كره غش و ضعف مي كنند. سپس به سمت آپارتمان جديدشان مي روند و جوليا به زبان فرانسوي خود را به صاحب خانه معرفي مي كند.
توجه كنيد كه چطور اِفرون به سادگي به كفايت و تنها در نيم صفحه اطلاعات مختلف و متفاوتي را از شخصيت ها و مكان در اختيار ما قرار داده است. ما (و تماشاگراني كه فيلم را نگاه مي كنند) متوجه شديم كه نام قهرمان داستان جوليا چايلد و همسرش پل چايلد است كه يك ديپلمات مي باشد كه به تازگي از آمريكا به فرانسه آمده اند، به خيابان رواِن نقل مكان كردند و زمان، سال 1948 است. (نه تنها به اين دليل كه متن فيلمنامه اين را مي گويد بلكه به خاطر وجود بيوك واگن استيشن مدل سال 1947 و همچنين كلاه جوليا كه ما را مطمئن مي كند در حال تماشاي فيلمي هستيم كه مربوط به زمان گذشته است.)
بقيه اطلاعات فيلم بسيار ظريف داده شده است. مثلاً به سبب اين كه جوليا فرانسه را بسيار بد صحبت مي كند، متوجه مي شويم كه اين بار اولي است كه او به فرانسه آمده است و مشخص است كه او و همسرش به غذا عشق مي ورزند، زيرا در بدو ورود به فرانسه دنبال رستوران خوب فرانسوي مي گردند. بنابراين ما در ابتداي فيلم شخصيت قهرمان خود، موقعيت و علاقه مندي هاي او را مي شناسيم كه به پيشبرد داستان كمك خواهند كرد.
يكي از فوايد شروع فصل آغازين فيلمنامه به اين شكل كه قهرمان يا قهرمانان به كشور جديدي وارد مي شوند اين است كه بسيار ظريف به تماشاگر مي گويد كه: «نگران نباش، تو چيزي را از دست نداده اي و ما تازه به اينجا رسيديم» مخصوصاً زماني كه يك مكان ناآشنا باشد (مثل يك كشور خارجي يا دوره زماني اي كه براي تماشاگر آشنا نيست) تماشاگران زماني كه مي بينند نسبت به قهرمان داستان از تمامي چيزها آگاهي بيشتري دارند بيشتر مشتاق خواهند بود تا به دنيايي كه شما خلق كرده ايد وارد شوند.
بعد از اين معرفي كوتاه جوليا چايلد، اِفرون به سراغ دومين قهرمان زن خود مي رود و به ما به موازات جوليا با جولي آشنا مي شويم. سر در فروشگاه اين طور نشان مي دهد كه هم اكنون در خيابان كوئينز نيويورك و در سال 2002 هستيم، اولين نما از جولي پاول او را در حال بسته بندي كپي كتاب هاي جوليا چايلد با نام «در هنر آشپزي فرانسوي استاد شويد» نشان مي دهد. كتابي كه داستان دو قهرمان زن فيلم را به هم پيوند مي زند، جولي نيز همانند جوليا به آپارتمان جديد نقل مكان كرده است و با همسر مهربان و فداكارش زندگي مي كند.
به دليل اين كه داستان اين فيلم در دو دوره زماني متفاوت مي گذرد، جولي و جوليا به صورت جداگانه و با سكانس هاي متفاوت معرفي شده اند. اما در هر صورت اگر هم اين دو قهرمان در يك زمان به سر مي بردند و يا معاصر هم مي بودند، معرفي آن دو به همين شكل تأثير بيشتري دربر داشت.
چه فيلم، فيلمي باشد كه درباره دو دوست است (اسلحه مرگبار) چه فيلم كمدي رومانتيك (زن زيبا) باشد يا يك فيلم هيجاني و اكشن (گانگستر آمريكايي يا خشم)، هر زمان داستان شما دو قهرمان نسبتاً مشابه داشته باشد، مي توانيد به صورت جداگانه آنها را معرفي كنيد و آن گاه در فيلمنامه پيوندشان دهيد.
البته اين گفته مي تواند استثنايي مانند فيلم برهم زنندگان عروسي داشته باشد كه در اين فيلم دو قهرمان از دوستان همديگر هستند و به طور هم زمان در فصل آغازين معرفي شده اند.
در صورتي كه در فيلمنامه تان يك قهرمان را معرفي مي كنيد و بعد از آن شخص وابسته به قهرمان يا عشق او وارد زندگي قهرمان مي كنيد- مانند نِد (مورگان فريمن) در فيلم نابخشوده، يا آنا (جوليا رابرتز) در فيلم ناتينگ هيل - بايد به اين نكته توجه داشته باشيد كه معرفي شخصيت اول توجه و همدلي تماشاگران را زودتر به دست مي آورد و بنابراين شخصيت دوم اين پتانسيل را براي جذب توجه تماشاگر همانند شخصيت اول نخواهد داشت.
براي معرفي قهرمان خود در 10 صفحه نخست فيلمنامه، شما مي بايست توانايي اين را داشته باشيد كه ارتباطي عاطفي و رواني بين قهرمان خود و خوانندگان برقرار كنيد. خوانندگان شما به صورت ناخودآگاه خود را در جاي قهرمان داستان قرار مي دهند تا بتوانند آن چه را كه بر سر قهرمان مي آيد از نظر عاطفي و رواني كاملاً درك كنند. براي خلق چنين رابطه اي مي توان از سه حس تأثيرگذار يعني همدردي، خطر و حس دوستي و عشق نسبت به قهرمان استفاده كرد، زيرا بيننده در سه حالت با قهرمان داستان مي تواند همذات پنداري كند: زماني كه براي او متأسف شود، زماني كه نگران او شود و يا زماني كه قهرمان را دوست بدارد و او را تحسين كند.
اولين همدلي ما با جوليا از شخصيت دوست داشتني او برمي خيزد و براي اولين بار ما اين را در رابطه اش با همسرش متوجه مي شويم. رفتار آنها با يكديگر بسيار دوستانه و عاشقانه است و ما شاهد اين هستيم كه به چه ميزان پل براي جوليا احترام قائل است و چقدر او را تشويق مي كند. (به واكنش هاي عاشقانه او زماني كه جوليا در مورد ماهي كه در رستوران مي خورند صحبت مي كند توجه كنيد.) يكي از راه هاي مؤثر براي خلق شخصيت دوست داشتني اين است كه نشان دهيد كه به چه ميزان ديگر شخصيت هاي داستان قهرمان ما را دوست دارند. با نشان دادن ميزان عشق پل به جوليا ما نيز به اين احساس نزديك مي شويم.
جوليا زني مهربان و خون گرم است و اين رفتار و طرز برخورد اوليه او با زن صاحب خانه مشخص است.
برعكس، همدلي ما با جولي پاول در ابتدا به دليل همدردي نورا اِفرون كارگردان براي به وجود آوردن اين شخصيت است. به جاي بيوك زيبا با پيشخوان چوبي، جولي و اِريك يك ون برونكو بنفش دارند. جوليا و پل از مسير زيبايي به سمت خانه مي رانند كه از برج هاي زيبا و شگفت انگيز به ساختمان هاي قديمي بسيار زيبا منتهي مي شود در حالي كه جولي و اريك از مسيري مي رانند كه از برج هاي زشت به آپارتماني دودي رنگ و كثيف مي رسد. جوليا از ورود به آپارتمان زيبايش بسيار خوشحال است و با فرانسه دست و پا شكسته خود اين را به پل اقرار مي كند: «من خيلي خوشحالم» اما جولي از خانه جديد خود راضي نيست و اين را زماني مي فهميم كه جعبه ظروف نقره اش مي افتد و او شكايت مي كند كه: «همه چيز داره مي افته، ما اينجا چي كار مي كنيم؟»
اما در چند صفحه بعد، زماني كه متوجه مي شويم شغل جولي كمك به قربانيان حادثه يازدهم سپتامبر است و ميزان تلاش او را براي كمك به مردم مي بينيم و به شخصيت دوست داشتني اش پي مي بريم. همسر جولي نيز به همان نسبت همسر جوليا مهربان و دوست داشتني است و جولي را حمايت مي كند.
اين 10 صفحه آغازين از نكاتي تشكيل شده است كه من نام مقدمه را به آن مي دهم. شما براي خواننده، زندگي روزانه قهرمانتان را پيش از وقوع هر حادثه اي كه قرار است داستان را به جلو براند، نشان مي دهيد. اين تصوير «قبلي» از قهرمان شما است. تصويري از اين كه قرمان شما چه كسي است و در چه موقعيتي قبل از حادثه اصلي قرار دارد كه بعد از تمامي اتفاقات و نقاط اوج داستان مي توانيد او را با موقعيت ابتدايي اش مقايسه كنيد و تكامل او را در سير داستان شاهد باشيد.
با اين كه جولي و جوليا هر دو به خانه هاي جديد نقل مكان كرده اند اما با اين حال ما با تصوير دقيق و روشني از كيفيت زندگي آنها پيش از نقل مكان نيز داريم. هر دوي آنها با مرداني دوست داشتني ازدواج كرده اند و با مشاغلي درگير هستند كه ارضايشان نمي كند. (در مورد جوليا ديپلمات بودن همسرش و در مورد جولي شغل افسرده كننده و نااميد كننده كمك به آسيب ديدگان حادثه يازدهم سپتامبر).
به عبارتي ديگر هر دوي آنها به نوعي در دنيايي که دوست ندارند گير افتاده اند كه البته هر قهرماني در هر داستاني در ابتداي فيلمنامه بايد موقعيتي اين چنيني داشته باشد تا داستان بر همين اساس پيش برود. در ابتداي فيلمنامه تان قهرمان شما بايد از چيزي بترسد يا چيزي بايد او را نگران كند. ترس جولي و جوليا از اين است كه تصور مي كنند به اندازه كافي قوي و با استعداد نيستند تا بتوانند با زندگي خود كنار بيايند. اگرچه هيچ كدام از اين دو زناني خجالتي نيستند، اما هيچ كدام هم برنامه اي براي تبديل شدن به آشپزهاي حرفه اي ندارند.
مقدمه فيلمنامه شما مي بايست شامل 10 درصد از كل فيلمنامه تان باشد. و اين مقدمه مي بايست با اتفاقات و شانس هايي در زندگي قهرمان همراه باشد. چيزي بايد براي قهرمان شما اتفاق بيفتد كه هرگز قبلاً اتفاق نيافتاده است و براي قهرمان انگيزه اي ايجاد كند كه به جلو برود و قدم به موقعيتي جديد بگذارد. براي جوليا كلاس آشپزي و درك اين مسئله كه هيچ كتاب آشپزي فرانسوي به زبان انگليسي وجود ندارد نقطه عطف است و براي جولي نيز اين اتفاق زماني مي افتد كه متوجه مي شود دوستش يك وبلاگ دارد و او هم تشويق مي شود كه يکي براي خود بسازد و اين آغازگر ادامه راه آنها در طول داستان است.
با توجه به اين نكات كليدي، نوراِفرون در خلق دو قهرمان داستان خود كه خواننده و بيننده را از نظر عاطفي و رواني درگير مي كنند و ما را براي ديدن ادامه فيلم ترغيب مي كنند، به خوبي عمل كرده است. مدل ساده جولي و جوليا جزئيات روشن و مكان هايي كه به خوبي انتخاب شده اند موفقيت هنري و تجاري فيلم را تضمين كرده است.
وظيفه شما به عنوان فيلمنامه نويس اين است كه فيلمي خلق كنيد كه در ذهن تماشاگران بماند. شما بايد با تصاويري که خلق مي كنيد ما را در دنياي فيلمي كه مي بينيم غرق كنيد. اين كه فقط بنويسيد:‌خارجي، شيكاگو، داخلي آپارتمان و يك دفعه به سراغ ديالوگ ها برويد هيچ تصويري را خلق نمي كند. حتي تصاوير اكشن هم به تنهايي معني نمي دهد. او تلفن را جواب داد يا او چشمان طرف را درآورد شايد يك تصوير ايجاد كند اما بسيار معمولي و خام است كه ممكن است تماشاگران را خسته كند. تماشاگران مي خواهند شخصيت هاي شما را تصور كنند، در مكاني كه قهرمان حضور دارد، زندگي كنند و به دنيايي كه خلق كرده ايد وارد شوند. خب پس درست توصيفش كنيد.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.