فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت اول)

بازيگران: تيرون پاور (لئونارد وُل)، چالرز لاگتون (سر ويلفرد)، مارلنه ديتريش (كريستين)، السا لانچستر (خانم پليمسول)، جان ويليامز (مورگان-مور)، ايان ولف (كارتر)، هنري دنيل (ميهو) و ... ژانر: درام/معمايي/جنايي، محصول 1957 آمريكا، 116 دقيقه، پخش از يونايتد آرتيست
چهارشنبه، 31 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت اول)

فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت اول)
فيلم نامه شاهدي براي تعقيب (قسمت اول)


 

مترجم: ميثاء محمدي




 
Witness For the PROSECUTION
فيلمنامه نويسان: بيلي وايلدر و هري كورنيتز
بر اساس رمان: آگاتا كريستي
كارگردان: بيلي وايلدر
تهيه كننده: آرتور هورنبلو جي آر
فيلم بردار: راسل هارلان
موسيقي: متي مالنك
تدوين: دنيل منديل
 
بازيگران: تيرون پاور (لئونارد وُل)، چالرز لاگتون (سر ويلفرد)، مارلنه ديتريش (كريستين)، السا لانچستر (خانم پليمسول)، جان ويليامز (مورگان-مور)، ايان ولف (كارتر)، هنري دنيل (ميهو) و ...
ژانر: درام/معمايي/جنايي، محصول 1957 آمريكا، 116 دقيقه، پخش از يونايتد آرتيست
جوايز: نامزد جايزه اسكار 1958 بهترين بازيگر مرد، بهترين بازيگر زن نقش مكمل، بهترين كارگردان، بهترين فيلمبرداري، بهترين تدوين و بهترين صدابرداري
برنده جايزه گلدن گلاب 1958 بهترين بازيگر زن نقش مكمل، نامزد بهترين بازيگر زن، بهترين بازيگر مرد و بهترين كارگردان

سالن دادگاه شماره يك-دادگاه جنايي مركزي
 

جلسه دادرسي جنايي تا چند لحظه ديگر شروع مي شود. سالن دادگستري انگليس كاملاً پرشده است. همراهان خواهان و خوانده و همين طور اعضاي هئيت منصفه هر كدام در جاي خود قرار گرفته اند. تمام صندلي هاي تماشاچيان نيز اشغال شده است. تنها جايگاه متهم و اشخاص ويژه اي چون قاضي دادگاه و افراد برجسته شهر هنوز خالي است. صداي سه ضربه چكش چوبي شنيده مي شود. در اين هنگام مأمور دادگاه برمي خيزد و با صداي بلند مي گويد: «سكوت»! همه مي ايستند. در باز مي شود و جماعت قضاوت كنندگان، همگي ملبس به رداي رسمي و نشان هاي سلطنتي، با هيبت و تشريفات وارد مي شوند؛ كلانتر، سپهبد شهر، گرزدار، شمشيردار، جناب شهردار و در نهايت قاضي.
مأمور دادگاه كه پايين جايگاه شاهدان ايستاده است، از روي كاغذي با صداي بلند مي خواند:
مأمور دادگاه: سكوت! به احترام دادگاه قيام كنيد! خدا ملكه را حفظ كند. هر كس كه هر چيزي براي ارائه در محضر سرورانم در دادگستري ملكه، جهت استماع و اخذ تصميم و تحويل به زندان عمومي در حوزه قضايي دادگاه جنايي مركزي دارد، فرآ آيد و توجه نمايد. خداوند حافظ ملكه باد.
دوربين به آرامي روي صندلي ها حركت مي كند. در حالي كه مقامات عالي رتبه در جاي خود مي نشينند، تيتراژ روي تصوير مي آيد. شمشيرداران با شمشيرهاي برافراشته مي ايستند و نوك شمشيرهايشان به سمت صندلي مركزي است. قاضي به اعضاي هئت منصفه اداي احترام مي كند، سپس به افرادي كه پشت نرده نشسته اند و در نهايت به آنها كه او را در قضاوت ياري مي كنند.
قاضي مي نشيند. همگي به تبعيت از او مي نشينند. جلسه دادرسي آغاز مي شود.
دوربين به سمت شمشير درخشان حركت مي كند و همان جا توقف مي كند تا اين كه آخرين اسم نيز محو مي شود: تصوير روشن مي شود به:

ميدان لندن-روز
 

يك پاسبان با هيكلي بزرگ در پيش زمينه قرار گرفته است و اتومبيل ها را هدايت مي كند. در ميان اتومبيل هايي كه حركت مي كنند، رولزرويس بزرگ و آنتيكي توجه ما را جلب مي كند.

داخلي-رولزرويس-روز
 

راننده در حال رانندگي است. سرويلفرد روبارتز و پرستارش، خانم پليمسول، در صندلي عقب نشسته اند.
سرويلفرد 60 ساله، رنگ پريده و مريض احوال است. يك پتو دور پاهاي پيرمرد پيچيده شده است. او شديداً بيمارشده و همين دليل حضور خانم پليمسول با لباس پرستاري در كنار اوست. پليمسول زني است چهل و پنج ساله، چالاك و به طور غيرقابل تحملي پرحرف.
خانم پليمسول (به بيرون پنجره نگاه مي كند): چه روز زيبايي! آرزو كرده بودم كاش امروز كه داريم مي ريم خونه، هوا آفتابي باشه. من هميشه ميگم اين كه هوا بايد هميشه ابري باشه تا بخوايم قدر آفتاب رو بدونيم خيلي بده ... هوا خيلي سرد نيست؟ مي خواين شيشه رو بالا بكشم؟
سرويلفرد: فقط دهنت رو ببند. تو خيلي حرف مي زني. اگه مي دونستم تو اين قدر زياد حرف مي زني، هيچ وقت از كما بيرون نمي اومدم. (روانداز را كنار مي زند) اين يه تن وزنشه.
خانم پليمسول: بله، بله.... شما دو ماه تو استراحت مطلق بودين ... بهتره بيشتر مراقب باشيم!
خانم پليمسول روانداز را بالا مي كشد و سعي مي كند دوباره آن را مرتب كند. سرويلفرد روي دست او مي كوبد.

دروازه مهمانسراي لينكلن-روز
 

دربان دروازه رولزرويس را مي شناسد و به سرويلفرد اداي احترام مي كند و ماشين را به داخل هدايت مي كند.

مهمانسراي لينكلن - روز
 

اتومبيل در محوطه فضاي چهارگوش حركت مي كند. همه چيز خيلي با ابهت است: ساختماني قديمي كه تمام ديوارهايش را گياه عشقه پوشانده است و تعدادي وكيل با لباس هاي بلند و كلاه گيس از آنجا عبور مي كنند.

داخلي-رولزرويس-روز
 

خانم پليسمول (با دقت به بيرون نگاه مي كند): خوبه! بايد خيلي جاي خوبي براي زندگي و كاركردن باشه. قدر شما وكلا خوش شانسين! (مكث) دفعه اول تقريباً داشتم با يه وكيل ازدواج مي كردم. من پرستار بودم و اون دچار التهابات آپانديسي شده بود. به محض اين كه تونست بشينه، ما با هم نامزد كرديم. اما بعد از اين كه التهاب خوابيد، اون هم مثل آپانديسش تبش خوابيد. (انگشتانش را مي شكند)
سرويلفرد: مطمئناً وكيل خوش شانسي بوده!

خارجي-ساختمان محل اقامت سرويلفرد-روز
 

اتومبيل در كنار ساختمان مجلل در گوشه اي از محوطه پارك مي كند. در اين ساختمان چندين وكيل زندگي مي كنند.
شوفر از اتومبيل بيرون مي پرد و در را باز مي كند. خانم پليسمول بيرون مي آيد و دستش را براي كمك به آقاي ويلفرد به طرف او دراز مي كند.
خانم پليسمول: كوچولو موچول قدم بردارين، حالا سرويلفرد. بايد يادمون باشه كه شما يه حمله قلبي كوچولو داشتين.
سرويلفرد (توجهي به كمك او نمي كند): خفه شو! (خطاب به راننده) ويليامز، عصاي من.
ويليامز عصا را به دست او مي دهد، سرويلفرد با چالاكي از پله هاي سنگي ورودي بالا مي رود. در پس زمينه، ويليامز چمدان را از صندوق عقب بيرون مي آورد.

اتاق انتظار دفتر سرويلفرد-روز
 

يك اتاق رسمي. اثاثيه اتاق همه قديمي و از جنس چوب بلوط است. در آن جا سه خانم كارمند حضور دارند؛ خانم مك هاگ، خانم جانسون و خانم اوبرين. درهاي دورتادور اتاق به دفتر خصوصي سرويلفرد و دفاتر كارمندان و كارآموزانش منتهي مي شود. يك پلكان به طبقه بالا مي رسد كه اتاق هاي مسكوني سرويلفرد در آنجا قرار گرفته است.
خانم جانسون كه از پنجره به بيرون آويزان شده است، هيجان زده به داخل اتاق برمي گردد.
خانم جانسون: اون اينجاست!
اتاق به جنب و جوش مي افتد، خانم اوبرين زنگ را به صدا درمي آورد، كارتر، كارمند قديمي سرويلفرد، از اتاقش به بيرون مي دود. خانم خانه از پله ها به پايين مي دود. خانم مك هاگ يك دسته گل را از قفسه پرونده ها بيرون مي آورد. آنها به رديف و درست رو به روي در ورودي مي ايستند. سرويلفرد با شتاب وارد مي شود، سپس خانم پليسمول و ويليامز نيز در پي او وارد مي شوند.
سرويلفرد: عصر بخير
سرويلفرد بدون توجه به هيئت خوشامد گويي به سمت دفترش به راه مي افتد. در حال عبور از مقابل آنها اشاره اي به گل هاي در دست خانم مك هاگ مي كند.
سرويلفرد: خيلي متشكرم، همه برگردن به سركارشون.
خانم مك هاگ: سرويلفرد، خواهش مي كنم ... اگر از نظر شما اشكالي نداره... من تمايل دارم تا براي شما شعري رو كه براي خوشامدگويي شما تهيه كرده ام بخونم...
خانم مك هاگ كاغذ بلند بالايي را باز مي كند كه در هر دو طرف آن چيزهايي تايپ شده است.
سرويلفرد (مانع او مي شود): خيلي تاثيرگذاره خانم مك هاگ. شما مي تونين بعد از ساعت دفتر برام از بر بخونين، تو ساعت خودتون. حالا برگردين سر كارتون.
او به سمت اتاقش گام برمي دارد كه مي بيند خانم اوبرين هق هق مي كند و اشك از گونه هايش جاري است.
سرويلفرد: چتون شده شما؟
خانم اوبرين: هيچي ... من فقط خيلي خوشحالم كه شما هنوز مثل قبل هستين.
سرويلفرد (با عصايش اشاره مي كند): يه ابراز احساسات ديگه ... چه در شعر يا نثر ... مي تونه بلافاصله منو راهي بيمارستان كنه.
خانم پليسول: همچنين چيزي نيست. اونها ديگه شما رو به اونجا راه نمي دن. (به كارمند) بايد بگم كه در واقع مرخص نشده ... اونو بيرون انداختن. اونم فقط به خاطر رفتارهاي زشتش به عنوان يه بيمار قلبي.
سرويلفرد: اينو بذارين تو آب... (گل ها را به طرف خانم پليمسول پرت مي كند) حراف! (به كارمندهاش) بيا تو كارتر.
سرويلفرد به دفترش مي رود و كارتر نيز به دنبال او به راه مي افتد.

داخلي-دفتر خصوصي سرويلفرد-روز
 

اتاقي بزرگ كه دلگيري اش در آراستگي آن محو شد است. روي ديوار يك نقاشي از سرويلفرد در ردا و كلاه گيس به ديوار آويخته شده است. سرويلفرد وارد مي شود، يك عينك تك چشمي كه نوار باريك مشكي از آن آويزان است به چشمش مي زند و از پشت آن نگاه مي كند. پشت سر او كارتر در آماس كرده را مي بندد.
سرويلفرد: به اين اتاق نگاه كن! به طور غيرقابل باوري زشته! خيلي قديمي و رطوبت زده اس و من فكرش نمي كردم كه تا اين حد دلم براي چيزي اين قدر تنگ بشه! (رو به سمت كارتر برمي گردد) دلم براي تو هم تنگ شده بود، تو كركس پوسيده.
كارتر: متشكرم قربان. من آدم مذهبي ام نيستم سرويلفرد، اما وقتي اونها شما رو با آمبولانس بردن، رفتم بيرون و شمع روشن كردم.
سرويلفرد (با تمام وجود): متشكرم كارتر.
كارتر: در واقع آقا من شمع رو براي خودم روشن كردم. اگر اتفاقي براي شما مي افتاد، من چي كار بايد مي كردم... بعد از سي و هفت سال.
سرويلفرد (عينك را از چشمش برمي دارد): سي و هفت سال؟ اين قدر طولاني كارتر!
كارتر: بله آقا. از ماه اكتبر سال 1952 بود. قتل شفرد. شيمي داني كه متهم به گذاشتن سيانور تو خميردندون عموش شده بود.
سرويلفرد: اولين دادرسي جنايي من. من خيلي بيشتر از موكلم وحشت زده بودم. اولين باري كه براي اعتراض بلند شدم، كلاه گيسم افتاد. (دوباره عينكش را به چشم مي زند) اون كجاست؟
كارتر: با همه جونم ازش محافظت كردم.
كارتر به طرف قفسه مي رود و جعبه فلزي فرسوده را برمي دارد.
سرويلفرد: اميدوارم هنوز اندازه باشه. سي پوند تو اون بيمارستان فلاكت زده وزن كم كردم. با اين وجود به جرئت مي گم كه سرم اصلاً كوچيك تر نشده.
كارتر در جعبه را باز مي كند و سرويلفرد كلاه گيس وكيل مدافعي را بيرون مي آورد. چند قرص نفتالين به زمين مي افتد.
سرويلفرد: اين چيه؟
كارتر: گذاشتيمش كه بيد نزنه.
سرويلفرد (برافروخته): بيد؟ مگه قراره ديگه ازش استفاده نكنم؟!
كارتر: بله، البته. مشاوره هاي حقوقي پاشنه درو از جا كندن. من يه ليستي از خلاصه پرونده هاي جالب براتون تهيه كردم آقا.
ويلفرد (آسوده): اين طوري بهتره.
كارتر (به سه پاكت نامه روي ميز اشاره مي كند): يه پرونده طلاق، يه درخواست ماليات و يه درخواست بيمه دريايي مهم.
سرويلفرد (با افسوس): اوه!
كارتر: اونها خوب ان، پرونده هاي متعادل ... با دستمزدهاي خوب...
سرويلفرد: نه كارتر!
كارتر: متأسفم آقا اما هيچ پرونده جنايي قبول نمي كنين... حتي نه يكي ديگه. دكترهاي شما ...
سرويلفرد: دكترها! ... اونها منو از همه چي محروم كردن؛ الكل، تنباكو، همه چي ... اگه اونها اجازه كار به من مي دادن ... رو يه چيز ارزنده ...
كارتر: متأسفم سرويلفرد.
سرويلفرد (تسليم): شايد بهتر باشه جعبه بزرگ تري بياري كارتر، كلاه گيس هاي ديگه و خود منو هم بذار توش. درباز شده است. خانم پليمسول سرش را دزدكي داخل مي كند.
خانم پليمسول: دو و نيمه سرويلفرد. وقت اينكه كه يه چرتي بزنيم.
سرويلفرد: برو بيرون!
خانم پليمسول (تسليم نمي شود): وقت لالاست. بهتره حالا بريم طبقه بالا، لباس عوض كنيم و بخوابيم.
سرويلفرد: ما؟ چه تصوير تهوع آوري!
خانم پليمسول: طبقه بالا، لطفاً!
سرويلفرد: خانم پليمسول حواستون هست كه از اونجايي كه من بيمار هستم مي تونم شما رو با يكي از اون نوارهاي پلاستيكتون خفه كنم؟ من جنايت رو به گردن مي گيرم. و براي خودم وكيل مي گيرم. (كلاه گيس را روي سرش مي گذارد و تظاهر مي كند كه نقش وكيل هاي سابق انگليسي را بازي مي كند) عاليجناب و اعضاي محترم هيئت منصفه! من اينجا هستم تا از يك آدم كشي عادلانه دفاع كنم. براي چهارماه اين فرشته مهر و شفقت منو آماج هرگونه اهانت روحي و جسمي قرار داد. اون بدن بي جانم رو بريده، سوند گذاشته، سوراخ كرده و غارت كرده و با كلام هاي بچه گانه روحم رو شكنجه داده...
خانم پليمسول به آرامي كلاه گيس را از سر او برمي دارد و بازويش را مي گيرد.
خانم پليمسول: مثل يه بچه خوب با من بياين.
سرويلفرد: يا دستتون رو بكشين يا من با عصا شما رو مي زنم. (او عصايش را بلند مي كند)
خانم پليمسول: اوه، شما هيچ وقت اين كارو نمي كنين... چون ممكنه سيگارهاتون بشكنن!
سرويلفرد: سيگار؟ ... چه سيگاري؟
خانم پليمسول‌ (با ملايمت): هموني كه تو عصاتون پنهانش كردين.
او غلاف پلاستيكي سر عصا را مي كشد. سه سيگار از داخل عصاي تو خالي بيرون مي افتد.
سرويلفرد (از كوره در مي رود): شما ... شما بايد به خاطر اين كار به زندان بيفتي... شما هيچ اجازه كتبي براي جست و جوي عصاي من نداشتي.
خانم پليمسول (به كارتر): تو بيمارستان اون سيگار و نوشيدني رو تو هر جايي مخفي مي كرد. ما اونو ويلفرد روباه صدا مي كرديم. (سيگارها را برمي دارد) من اينها رو مصادره مي كنم.
سرويلفرد: نمي شه فقط يكي اش رو داشته باشم؟ فقط چند پك، بعد از غذا؟ لطفاً؟
خانم پليمسول (او را هدايت مي كند): طبقه بالا!

اتاق انتظار- روز
 

خانم پليمسول سرويلفرد را به سمت پله ها هدايت مي كند. كارتر به دنبال آنهاست.
سرويلفرد (به كارتر غر مي زند): من اين كارو مي كنم! ... يه شب تاريك وقتي كه پشتش به منه دماسنجش رو مي دزدم و فرو مي كنم بين اون شونه هاي بدقواه اش ... بنابراين كمكم كن!
سرويلفرد مي خواهد از پله ها بالا برود كه كارتر مانع او مي شود.
كارتر: اوه، نه آقا شما نبايد از پله ها بالا برين. ما اينجا يه چيزي براي شما نصب كرديم. (صندلي تاشويي را كه در كنار پلكان نصب شده باز مي كند) اين يه بالابره قربان.
سرويلفرد: يه بالابر! چه مزخرف! من دارم كم كم مشكوك مي شم كه شما نيت داريد اساسي زمين گيرم كنين.
خانم پليمسول: به نظر من كه فكر خيلي خوبيه. بياين امتحانش كنيم، اجازه مي دين؟
او قصد دارد خودش روي صندلي بنشيند كه سرويلفرد او را كنار مي زند.
سرويلفرد: خودم امتحانش مي كنم. بالابر خودمه، چون اين من بودم كه حمله قلبي داشتم. سرويلفرد او را دور مي كند و خودش روي صندلي مي نشيند.
كارتر: خيلي آسونه اين دكمه رو فشار بدين براي بالا و اين يكي براي پايين.
سرويلفرد (دگمه سفيد را فشار مي دهد): كارتر، بهت اخطار مي دم. اگر اين وسيله خراب بشه... اگر وكيلي از روش بيفته...
سرويلفرد در حال بالارفتن است، خانم پليمسول با گام هايي بلند به دنبال او مي دود. سرويلفرد به بالاي پله ها مي رسد، خوشحال است.
سرويلفرد (فرياد مي زند): اين عاليه كارتر. بهترين پروازيه كه تو اين سال ها داشتم.
خانم پليمسول (بازوي او را مي گيرد): بپر پايين!
سرويلفرد: فقط يه بار ديگه... مي خوام كنترلش دستم بياد.
قبل از اين كه خانم پليمسول بتواند مانع سرويلفرد شود، او دگمه را مي زند و دوباره به سمت پايين سر مي خورد.
از پايين پلكان، كارتر لذت بردن ارباب از اسباب بازي جديد را تماشا مي كند. پشت سر او در ورودي باز مي شود و دو ملاقات كننده وارد دفتر مي شوند. آقاي ميهو، مردي به سن و سال سرويلفرد، يكي از مشاوران حقوقي محترم لندن است با كتي بلند و چتري در دست. مرد ديگر لئونارد وُل است، مردي جوان و خوش چهره كه كلاهي كوتاه به سر و يك كيف در دست دارد و شلوار راه راه پوشيده است.
نماي نزديک
ميهو قصد صحبت با تايپيست را دارد كه كارتر را مي بيند. او به وُل اشاره مي كند كه منتظر بماند. وُل سيگاري آتش مي كند، در حالي كه ميهو به طرف كارتر مي رود.
ميهو: عصر بخير كارتر. ممكنه سر ويلفرد رو ببينم، متأسفم براي قرار ملاقات تماس نگرفتم، اما اين اضطراريه.
كارتر: اگر در مورد پرونده اس آقاي ميهو، متأسفم، ما وقت نداريم، سرويلفرد هر پرونده اي رو قبول نمي كنه.
ميهو: من مطمئنم ايشون اين مورد رو مي پذيره (به وُل اشاره مي كند و صدايش را پايين مي آورد)... يك مورد جنايي مهم.
تايپيست سرش را بالا مي آورد و با كنجكاوي به وُل نگاه مي كند. وُل در جواب با حالت معذب به او لبخند مي زند.
كارتر: به هيچ وجه آقاي ميهو (پشت سر او، سرويلفرد با صندلش اش وارد قاب مي شود) سرويلفرد هنوز در دوره نقاهت هستن. ايشون نمي تونن هيچ كار پرهيجاني رو قبول كنن.
سرويلفرد: اونها به من رژيم دعوي هاي مدني بي مزه دادن. سلام ميهو.
ميهو: سلام ويلفرد. اخبار ناخوشايندي درباره سلامتيت شنيدم.
سرويلفرد: ناخوشايند؟ تراژدي بود! من اگه جاي تو بودم سراغ يه مرد جوون تر با سرخ رگ هاي جوون مي رفتم.
ميهو: اگه ممكنه براي ما چند دقيقه وقت بذار. موكل من اينجاست (اشاره مي كند) ايشون آقاي لئونارد وُل هستن. اون تو دردسر بزرگي افتاده و من نگرانم.
سرويلفرد: حالتون چطوره آقاي وُل؟
وُل (با لبخندي زوركي): خوب، بنابه نظر آقاي ميهو اصلاً خوب نيستم.
براي يك آن توجه ويلفرد به سيگار او جلب مي شود.
در بالاي پلكان خانم پليمسول كه ديگر تحملش تمام شده دستهايش را به هم مي كوبد.
خانم پليمسول (فرياد مي زند): سرويلفرد! شما باز داريد وقت رو هدر مي دين!
سرويلفرد (مستقيم خطاب به او): خفه شو! (به ميهو) ببخشين ميهو. باز هم به من سربزن، وقتي كه يه چيزي داشته باشي كه خيلي هيجان انگيز نباشه ... مثلاً پرنده پستچي كه توسط يه سگ ولگرد گاز گرفته شده.
سرويلفرد دگمه را فشار مي دهد و دوباره به طرف بالا مي رود. ناگهان در حالي كه به ميهو نگاه مي كند، متوجه چيزي مي شود.
براي اين كه بهتر ببينيد، عينك يك چشمي را مي زند.
دو سيگار در جيب سينه ميهو باد كرده است.
ميهو: خب، من اميدوار به كمك از جانب شما بودم، ويلفرد، اما كاملاً درك مي كنم، مواظب خودت باش. (برمي گردد كه برود)
سرويلفرد در حالي كه با صندلي بالا مي رود، عمداً كليد توقف را مي زند. سپس دگمه پايين را مي زند و صندلي به طرف پايين مي رود.
سرويلفرد: ميهو! ميهو!
ميهو و وُل در حال رفتن هستند. آنها برمي گردند و سرويلفرد با صندلي پايين مي آيد و بلافاصله از روي آن مي پرد.
سرويلفرد: برگردين اينجا ميهو!
كارتر: سرويلفرد، خواهش مي كنم...
سرويلفرد: نگران نباش كارتر، ما نمي خوايم پرونده رو بگيريم. اما آقاي ميهو يه دوست قديمي هستن كه احتياج به كمك ما دارن. مطمئناً مي تونم مشاوره كوچيكي بدم... (در دفترش را باز و به آنها اشاره مي كند) بفرمايين. من به شما پنج دقيقه وقت مي دم.
ميهو: خيلي لطف مي كنن ويلفرد.
او و وُل به دنبال سر ويلفرد به دفتر مي روند.
سرويلفرد (ميهو را به داخل مي كشد): اگه اشكالي نداره فقط من و شما.
خانم پليمسول كه نفسش بند آمده از پله ها پايين مي آيد و به طرف سرويلفرد مي رود.
خانم پليمسول: سرويلفرد... چرتمون!
سرويلفرد: شما بفرمايين... بدون من شروع كنين.
او به دنبال ميهو وارد مي شود و در را روي صورت خانم پليمسول مي بندد.
خانم پليمسول: اين تقصير شماست آقاي كارتر ... شما نبايد بهشون اجازه بدين!
كارتر: تقصير من نيست! (با نگاهي تند به وُل) من به صراحت به سرويلفرد گفتم ... پرونده جنايي ممنوع.
وُل: اگر قراره تقصير كسي باشه، مقصر من هستم. حماقت از منه، اما آقاي ميهو گفتن كه اين خيلي اضطراريه، اون فكر ميكنه من هر لحظه ممكنه كه دستگير بشم.
خانم پليمسول: دستگير براي چي؟
وُل: خب... براي قتل.
ول به سختي لبخند مي زند. آنها به او خيره مي شوند و سعي مي كنند براي آن چه شنيدند اشتياقي نشان ندهند.

داخلي - دفتر سرويلفرد - روز
 

ميهو روي يكي از صندلي هاي مراجعان نشسته است و به پرونده مي پردازد. سرويلفرد مثل عقاب دور او مي چرخد. چشمان او به سيگارهاي داخل جيب ميهو قفل شده است.
ميهو: ... اين پرنده مربوط به خانم اميلي فرنچه. احتمالاً خبر رو تو روزنامه ها ديدي. اون يه بيوه ميانسال و نسبتاً پولدار بود كه به همراه خدمتكارانش در همپستند زندگي مي كرد. آقاي وُل عصر گذشته با ايشون بوده. وقتي خدمتكار از مرخصي روزانه اش برمي گرده، در ساعت 11 بعد از ظهر، جسد خانومش رو پيدا مي كنه... كه با ضربه سختي كه به سرش خورده كشته شده بود.
سرويلفرد: درسته ... (تمام حواسش به سيگارهاست)
ميهو: وُل آدم بي آزاري به نظر مي رسه... اين طور كه معلومه وُل تو شبكه اي از شواهد تصادفي گير افتاده... شايد اگه جزئيات بيشتري بهت بدم بتوني يه راه دفاع محكم تري بهم پيشنهاد كني.
سرويلفرد: احتمالاً اگه يكي از اون سيگارهات رو به من بدي بهتر مي تونم فكر كنم.
ميهو: البته (يكي را به او مي دهد) به طور طبيعي يانجا هيچ سوء سابقه اي وجود نداره، اون مردي با يه شخصيت خوب، با يه سابقه عالي در جنگ، ... ازش خوشتون مياد.
سرويلفرد نوار دور سيگار را باز مي كند و ته سيگار را مي كند و دستپاچه روي ميز و داخل كشوهاي آن به دنبال كبريت مي گردد.
سرويلفرد (زير لب غر مي زند): اونها كبريت ها رو هم مصادره كردن. (خطاب به ميهو) كبريت داري، لطفاً ... آتيش بده.
ميهو (جيب هايش را مي گردد)... اون طور كه من مي بينم، دفاعيه بايد يه بهانه اي براي عدم حضور اون تو شب جنايت تو محل وقوع جرم داشته باشه. (كبريتي ندارد) متأسفم... من كبريت ندارم. (بلند مي شود) اجازه بده برات بيارم.
سرويلفرد (او را سرجايش برمي گرداند): خدايا، نه! شما خانم پليمسول رو نمي شناسي. اين جوري دستمون رو مي شه، اون خيلي تيزه.
او لحظه اي مكث مي كند تا نقشه اي بكشد، سپس سيگار را كف دستش مي گذارد و در را باز مي كند.

اتاق انتظار-روز
 

سرويلفرد با حالتي مهربان و معصوم در آستانه در مي ايستد.
سرويلفرد (به وُل اشاره مي كند): شما آقا... مشاور حقوقي شما و من فكر مي كنيم كه شايد شما بتوني چند نكته مهم تر رو برامون روشن كني...
وُل (به سمت در مي رود): بله آقا. هرچي شما بگين.
خانم پليمسول (نااميد پيش دستي مي كند): واقعاً سرويلفرد...
سرويلفرد: شما هنوز به تخت نرفتين؟ طبقه بالا!
او وُل را به داخل هدايت مي كند و با ضرب در را روي صورت خانم عصباني مي بندد.

داخلي- دفتر سرويلفرد- روز
 

سرويلفرد بلافاصله رو به وُل مي كند.
سرويلفرد: يه كبريت به من بده.
وُل: ببخشين ... من هيچ وقت با خودم ندارم.
سرويلفرد (شكست خورده): اوه؟! (به ميهو) تو گفتي من ازش خوشم مياد؟
وُل: من يه فندك دارم. (آن را تعارف مي كند).
سرويلفرد (با فندك سيكار را روشن مي كند): مي تونين صورت دوشيزه پليمسول رو تجسم كنين اگه منو در اين حال ببينه؟
وُل: بهتون اطمينان مي دم ايشون بويي نمي برن.
ول حساب شده سرپوش فلزي روي سوراخ كليد در را پايين تر مي آورد.
سرويلفرد (به ميهو): حرف نداشت! تمام غريزه هاي لازم براي يه جنايتكار.
وُل(فروتنانه): متشکرم آقا.
آنها به يكديگر لبخندي موذيانه مي زنند.
سرويلفرد: مرد جوان، تو شايد يك بيوه ميانسال را به قتل رسانده باشي، شايد هم نه اما الان مطمئناً زندگي يه وكيل رو نجات دادي.
وُل: من كسي رو به قتل نرسوندم. اين چرنده. اما كريستين... همسرم... فكر مي كنه احتمالا پاي من هم به وسط كشيده بشه و من نياز به وكيل دارم. بنابراين من براي ديدن آقاي ميهو رفتم و حالا ايشون فكر مي كنن كه من يه وكيل نياز دارم. بنابراين حالا دو تا وكيل دارم. احمقانه اس، اين طور نيست؟
ميهو: آقاي وُل، من مشاور حقوقي هستم. سرويلفرد وكيل دعاوي هستن. فقط يه وكيل دعاوي مي تونه از يه پرونده در دادگاه دفاع كنه.
سرويلفرد كاملاً غرق درسيگارش است و يك اينچ خاكستر روي سيگارش نمايان شده است. او به عقب خم مي شود و كشو كوچك قفسه قديمي را كه پشت سرش است باز مي كند. خاكستر را آنجا مي ريزد و در كشو را مي بندد.
سرويلفرد (به خودش، با رضايت): اون حتي خاكسترش رو هم پيدا نمي كنه. (به وُل) ادامه بده. ادامه بده.
وُل (راحت): خوب من تو روزنامه ها ديدم كه خانم فرنچ بيچاره مرده پيدا شده، با ضربه اي كه به سرش خورده بود... بعد تو روزنامه نوشته شده بود از اونجايي كه من خانم فرنچ رو همون عصر ديده بودم، پليس قصد داره تا هرچه زودتر با من حرف بزنه... بنابراين طبيعتاً منم رفتم به پاسگاه پليس.
سرويلفرد (حرف او را قطع مي كند؛ با تندي): بهت هشدار دادن؟
وُل: من درست نمي دونم. منظورم اينه كه، اونها گفتن اگه بخوام اظهارنامه اي تنظيم كنم، اونها مي تونن ثبتش كنن و اين ممكنه عليه من تو دادگاه استفاده بشه. (شانه بالا مي اندازد) بايد هشدار مي دادن؟
سرويلفرد (آه مي کشد) اوه خوب، حالا کاريش نمي شه کرد.
وُل: به هر حال، اونها خيلي مؤدب بودن و به نظر رسيد قانع شدن.
ميهو: به نظر مي رسيد اونها قانع شدن آقاي وُل؟ (به سر ويلفرد) اون فكر كرده با يه اظهاريه پركردن همه چيز تموم شده. (رو به وُل) آقاي وُل، هنوز متوجه نشدين كه شما مجرم اصلي محسوب مي شين؟ و از نظر قانوني مظنون اصلي اين پرونده هستين؟ بزرگ ترين نگراني من اينه كه شما بازداشت مي شين.
وُل: من كاري نكردم. چرا بايد دستگير بشم؟ يعني، اينجا انگليسه. شما به خاطر كاري كه نكردين دستگير يا محكوم نمي شين؟!
سرويلفرد: سعي مي كنيم اين كار عادت نشه.
وُل: اما اين اتفاق افتاده، مگه نه؟ البته. پرونده كي بود ... آدولف بك يا بيكر... هشت سال تو زندان موند تا اين كه فهميدن كار يكي ديگه بوده ... و تمام مدت اون بي گناه بوده.
سرويلفرد: متأسفانه. اما براي اون جبران مافات شد. اون عفو مطلق گرفت. مورد سخاوت ملكه قرار گرفت و به زندگي عاديش برگشت.
وُل (كاملاً تحريك شده): بله، همه اينها حقش بود. اما اگه قاتل بود چي؟ ... اگه به دار زده مي شد چي؟ اون وقت چطور مي تونستن به زندگي عادي برش گردونن؟
ميهو: در واقع آقاي وُل شما نبايد چنين ديد منفي داشته باشين.
وُل (كمي معذب): متأسفم. صرفاً به خاطر اينه كه بهم گفتين تمام اين اتفاقات به من نزديكه... اين مثل يه كابوسه.
ميهو: آروم باشين آقاي ول. من شما رو نزد بهترين و با تجربه ترين وكيل لندن آوردم...
سرويلفرد: حالا ميهو، بريم سر اصل مطلب. من شايد كمي غيراخلاقي جلو رفتم؛ من سيگارت رو گرفتم اما پرونده ت رو قبول نمي كنم. من نمي تونم. منع شدم. دكترهام هيچ وقت اين اجازه رو به من نمي دن. (به وُل) من واقعاً متأسفم مرد جوان (دوباره رو به ميهو) با اين حال اما اگه شما مايل باشي تا كسي تو اين دفتر پرونده رو در دست بگيره، من آقاي بروگان مور رو معرفي مي كنم... شما بروگان مور رو مي شناسين؟
ميهو: بله. البته (به وُل) مرد خيلي قابليه. بعد از سرويلفرد من ايشون رو پيشنهاد مي كنم.
وُل (شانه بالا مي اندازد)، اگر شما مي گين خوب...
سرويلفرد بلند مي شود و به طرف در مي رود. در حال عبور سيگارش را به دست وُل مي دهد.
سرويلفرد: نگهش دار.
در را باز مي كند.

اتاق انتظار-روز
 

در حالي كه سرويلفرد ظاهر مي شود، خانم پليمسول و كارتر بلافاصله به او نزديك مي شوند.
سرويلفرد: به محض اين كه آقاي بروگان مور از دادگاه برگشتن مي خوام كه ببينمشون.
كارتر: بله قربان.
خانم پليمسول (در حال انفجار): سرويلفرد من تا به حال چنين نافرماني نديده بودم... نه، نه حتي زماني كه تو خط مقدم جنگ پرستار بودم، در طول جنگ...
سرويلفرد: كدوم جنگ بود؟... مطمئنم جنگ كريمه، بدون شك.
دوباره در را روي صورت او مي بندد.

داخلي- دفتر سرويلفرد-روز
 

سرويلفرد به طرف ميزش مي رود.
سرويلفرد: از بروگان مور خوشتون مياد. اون فوق العاده تعليم ديده ... زيردست من.
در حالي كه از كنار وُل مي گذرد و سيگارش را از دست درازشده وُل مي گيرد، پشت ميزش مي نشيند و پكي به آن مي زند.
وُل (با لبخندي كوچك): امروز صبح من هيچ وكيلي نداشتم... حالا يهو سه تا با هم دارم. (به ميهو) شايد بايد به سر ويلفرد توضيح بديم كه من پول خيلي كمي دارم ... (به سرويلفرد) من توانايي تمام مخارج و دستمزدها رو ندارم.
سرويلفرد: نگران نباش ... ما چهار وكيل براي شكايت از تو در نظر مي گيريم.
وُل: مي ترسم نتونن چيزي براتون بگيرن. من چهارماهه كه بي كارم.
سرويلفرد:‌ كار شما چيه؟
وُل: خب، آخرين كار من به عنوان يه مكانيك بود تو كارخانه به عنوان تعميركار موتور. سركارگر مدام ازم كار مي كشيد. ديگه نتونستم دوام بيارم و زدم بيرون.
سرويلفرد: و قبل از اون؟
وُل: من تويه واحد تجاري كار مي كردم... توي مغازه اسباب بازي فروشي، بخش عرضه لوازم خونه سازي كودكان. البته فقط تو ايام كريسمس دوام داشت. قبل از اون من تو پمپ بنزين كار مي كردم، اما اوضاع يه كم آزاردهنده شد و ... من اخراج شدم.
سرويلفرد: آزاردهنده... از چه نظر؟
وُل: دختر رئيس. او به آزار من ادامه داد تا اين كه من ازش خواستم بس كنه. بنابراين او به پدرش گفت كه من مزاحمش شدم و اون هم به من گفت كه بايد از اونجا برم.
سرويلفرد (دوباره خاكستر را در كشو خالي مي كند): خيلي آزاردهنده اس.
وُل: قبل از اون، كارم كنترل كيفيت پتوهاي برقي بود... (او توانسته توجه ويلفرد را به خود جلب كند) منو مثل يه تكه يخ شناور مي بينين، قربان. از جهتي درسته، اما من واقعاً اين طور نيستم. خدمت نظام به نوعي منو آشفته كرد. زندگي در غربت. من تو آلمان مستقر بودم. اونجا خوب بود. همون جا بود كه با كريستين، همسرم، ملاقات كردم. اون يه بازيگر بود، يه بازيگر خوب. اون همسر فوق العاده اي براي منه، اما خيلي نتونستم تأمينش كنم. من مي ترسم... به نوعي مي بينم كه از وقتي كه به اين كشور برگشتم نتونستم وضعيتم رو ثابت كنم. البته اگه مي تونستم مخلوط كنم رو عرضه كنم...
سرويلفرد: مخلوط كن؟
وُل: بله آقا. من به نوعي مخترعم... چيزهاي بزرگ نه، فقط وسايل كوچيك خونگي. يك مدادتراش جيبي، يك جا كليدي چراغ قوه دار، اما بهترين كارم همين مخلوط كنه. متوجه هستين كه اون فقط تخم مرغ رو نمي شكونه: بلكه سفيده رو هم از زرده جدا مي كنه.
سرويلفرد: اين جذابه؟
وُل: اگه شما يه خانم خونه دار بودين، سرويلفرد، اين رو خيلي مناسب مي ديدين. مشكل اينه كه من مقداري پول براي توليد و توسعه كارم نياز دارم... خب اين چيزي بود كه من واقعاً آرزو داشتم تا خانم بعد از ملاقات با ايشون براي من انجام بده.
سرويلفرد: اوه. دقيقاً شما كي خانم فرنچ رو ملاقات كردين؟
وُل: تو نوع خودش يه جورايي بامزه بود... سوم سپتامبر بود... من خيلي خوب به خاطر مي آورم، چرا كه تولد همسرم بود ... داشتم تو خيابون آكسفورد مغازه گردي مي كردم، يه جواريي خيال بافي مي كردم ... كه اگه مقداري پول داشتم ... چي براي همسرم مي خريدم... .
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.