گزارشي كوتاه از چگونگي شكل گيري فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»

شروع زندگي اثر شاهدي براي تعقيب به زماني برمي گردد كه آگاتا كريستي آن را ابتدا به شكل گيري داستان كوتاه در كتابي به نام سگ شكاري مرگ در سال 1933 منتشر كرد. داستان در سال 1948 در آمريكا به نام شاهدي براي تعقيب منتشر شد. وقتي يك نمايشنامه نويس به دنبال خريد حق اقتباس داستان به نمايشنامه بود، خود آگاتا كريستي تصميم گرفت اين كار را انجام دهد. نمايش در بيست و هشتم اكتبر سال 1953 در لندن به روي صحنه رفت. كار با
چهارشنبه، 31 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گزارشي كوتاه از چگونگي شكل گيري فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»

گزارشي كوتاه از چگونگي شكل گيري فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»
گزارشي كوتاه از چگونگي شكل گيري فيلمنامه «شاهدي براي تعقيب»


 

نويسنده: جين د. فيليپس
مترجم: آراز بارسقيان



 

بازمانده اي براي ديده شدن
 

شروع زندگي اثر شاهدي براي تعقيب به زماني برمي گردد كه آگاتا كريستي آن را ابتدا به شكل گيري داستان كوتاه در كتابي به نام سگ شكاري مرگ در سال 1933 منتشر كرد. داستان در سال 1948 در آمريكا به نام شاهدي براي تعقيب منتشر شد. وقتي يك نمايشنامه نويس به دنبال خريد حق اقتباس داستان به نمايشنامه بود، خود آگاتا كريستي تصميم گرفت اين كار را انجام دهد. نمايش در بيست و هشتم اكتبر سال 1953 در لندن به روي صحنه رفت. كار با اولين اجرايش مورد استقبال فراوان قرار گرفت. بعد از 468 اجرا در لندن، نمايش شانزدهم دسامبر 1954 به برادوي رفت. آنجا هم بسيار موفق بود و 646 اجرا رفت؛ برنده جايزه بهترين نمايشنامه خارجي از طرف منتقدان تئاتر نيويورك هم شد. تهيه كننده مستقل، ادوارد اسمال كه فيلم نوآر مهم معامله بدون شرط (1948) را در كارنامه اش داشت، حق فيلم را به قيمتي بالا خريد، آن هم به اين دليل که آگاتا کريستي نويسنده اي بسيار مشهور بود، يعني شهرتش كمي از كتاب مقدس و شكسپير كمتر بود. ادوارد اسمال، در ازاي صد و ده هزار دلار بيلي وايلدر را استخدام كرد تا در نوشتن و كارگرداني فيلمنامه همكاري داشته باشد. قرارداد وايلدر شامل پنج درصد از كل فروش فيلم هم مي شد.. اسمال خودش مي شود مدير توليد، همكارش آرتور هورنبلو جنونيور هم مي شود تهيه كننده كار. وايلدر خيلي دوست داشت دوباره با هورنبلو همكاري كند، چون به قول خودش «او اولين كسي بوده كه بهش فرصت كارگرداني داده بود». به خاطر همين هم بود كه وايلدر اين بار از خالي كردن پشتش توسط تهيه كنندگان گله نكرد. اوضاع اين بار طوري پيش رفت كه وايلدر مي گويد: «هورنبلو بار فراواني را از دوشم برداشت.» اين بار عوض وايلدر، هورنبلو بود كه قدم پيش گذاشت و از كم شدن بودجه ناليد.
 
علاقه وايلدر براي به تصويركشيدن يكي از كارهاي معمايي كريستي به اين دليل بود كه او سال ها از مخاطبان اين نويسنده محسوب مي شد. وايلدر درباره آثاري كه متأثرش كرده مي گويد: «اگر تاثيري بر من بوده، اگر قرار باشد كاري مرا متاثر كرده باشد، اين تاثير از كتاب ها و نمايش هايي آمد كه خوانده ام... اهل الكي پر كردن خودم از كارهاي بقيه نيستم.» توضيحش اين است:‌«اما نمي شينم به خودم بگم خب حالا ديگه برم يه فيلم غيرسانتي مانتال تلخ بسازم.» لحن فيلم بسيار وابسته به منبع داستانش است.
استفان فاربر به تشابه جالبي بين دو فيلم شاهدي براي تعقيب و سانست بلوار اشاره دارد. رابطه لئونارد ول، همان جوان جوياي نام، با اميلي فرنچ، همان بيوه زن پولداري كه يك مرتبه مي كشدش شباهت زيادي دارد با رابطه انگل وار ميان جو گيليس و نورما دزموند در فيلم سانست بلوار. در واقع انگيزه اي كه اساسش حرص بيشتر است و نتيجه پاياني اش مي شود خشونت.
اسمال اشاره مي كند: «مارلند ديتريش بدون هيچ بحثي كريستين وُل آلماني را قبول كرده. با پيرشدن ديتريش نقش هاي زيادي به او پيشنهاد نمي شد. او قبول كرده بود كه اين فيلم امكان اين را به او مي دهد تا دوباره ثابت كند بازيگر موفقي است نه يك خبرساز ساده در لاس وگاس. (جايي كه نمايش هاي كم اهميت بازي مي كرد.) اسمال مي گويد: «بيلي وايلدر، رفيق قديمي اش از دوران پيش از جنگ در برلين، نام را براي بازي در نقش كريستين به زبان آورد.» وايلدر و هورنبلو در هر دو به چارلز لاگتون پيشنهاد بازي درنقش سرويلفرد روبارتز را دادند و اسمال هم بازي ديتريش ولاگتون را پذيرفت.
خود اسمال پيشنهاد داد از تيرون پاور براي نقش لئونارد وُل استفاده شود. پاور ديگر همچون دهه 40 فاتح گيشه ها نبود. اما اسمال همچنان اعتقاد داشت كه نام پاور مي تواند ارزش داشته باشد. پاور ابتدا نقش را رد كرد، چون گمان مي كرد افراد پرجذبه اي همچون ديتريش و لاگتون نقش او را كم اهميت جلوه مي دهند. اسمال مي گويد: «اما وقتي به او پيشنهاد سيصد هزار دلار كردم، قبول كرد.» در ضمن يك موضوع ديگر هم بود: پاور دلش مي خواست همچون ديتريش ثابت كند كه ديگر بازيگر جدي اي است، نه فقط يك بازيگر گيشه. پاور يك بار گفت: «ديگر حالم از بازي در نقش هاي شواليه اي به هم مي خورد؛ مي خواستم كار با ارزشي كرده باشم، مثلاً بازي در فيلمي كه حرفي براي گفتن دارد. يك روز بالاخره بايد به آن عوضي هايي كه مي گفتند من فقط به خاطر چهره ام موفقم، نشان مي دادم كه كي هستم.» به علاوه دلش مي خواست زير دست كارگردان مشهوري همچون وايلدر كار كند. در دسامبر 1956 بازيگرهاي اصلي فيكس شدند.
فقط شش ماه به شروع فيلمبرداري مانده بود كه وايلدر به طور جدي رفت سراغ نگارش فيلمنامه همكارش در آن دوران هري كورنيتز بود؛ فيلمنامه نويسي با 20 سال سابقه كار. به عنوان مثال او فيلمنامه مردي در ميان (1953) را براي كارلوريد نوشته بود. او با نام مستعار ماريو پيچ هم رمان هاي معمايي بسياري نوشته بود. او مثل وندل ميز، نويسنده جواني نبود كه بخواهد تسليم وايلدر شود. در اصل كورنيتز، وايلدر را به ياد چموشي هاي ريموند چندلر مي انداخت. وايلدر گمان مي كرد كورنيتز به اندازه خودش دلبسته فيلمنامه نيست. كورنيتز درست در مقابل اعتياد به كار وايلدر قرار مي گرفت. او معتقد به همان ساعت كاري معمول طول هفته بود (9 صبح تا پنج بعدازظهر)، اما اصلاً دلش نمي خواست به ساعت هاي اضافي اي كه وايلدر از او مي خواست كار كند، تن دهد. و درست برخلاف ادوين بلوم و تعدادي ديگر از فيلمنامه نويسان كهنه كاري كه وايلدر با آنها جنگيده بود، اصلاً از تيكه هاي وايلدر ناراحت نمي شد. او مرد تيزي بود كه زبان تندي داشت و شوخي هاي هوشمندانه اي با وايلدر مي كرد. حتي وايلدر هم در نهايت از كورنيتز سپاسگذاري كرد، چون واقعاً در رسيدن به فيلمنامه اي محكم كمكش كرد.
در جريان اقتباس وايلدر متوجه شد كه آگاتا كريستي بيش از حد به پيرنگ كارهايش توجه مي كند، اما در طول كار پرداخت به شخصيت هايش را سردستي انجام مي دهد. وايلدر ديد كه كريستي ماجراي حل قتل را در داستان بسيار پررنگ مي كند. اما در مرحله شخصيت پردازي كارهايش به قول واليدر تا حد «نمايشنامه هاي دبيرستاني» تنزل دارد. وايلدر خودش بيش از اين كه دوست داشته باشد نشان دهد معما چطور حل مي شود، دوست داشت شخصيت هايي را به تصوير بكشد كه در مقابل نيروهاي اهريمني يك جامعه فاسد قرار مي گيرند.
به همين دليل وايلدر مي گويد: «ما چند چيز را نسبت به كار اصلي تغيير داديم. براي جان دادن به شخصيت وكلاي دادگستري، به شخصيت سرويلفرد، كه ابهت زيادي هم داشت، يك مشكل قلبي افزوديم.» او براي سرويلفرد يك پرستار بي رحم و حواس جمع به نام خانم پليمسول در نظر گرفت؛ پرستاري كه كارش مواظبت از او در مقابل يك سكته قلبي ديگر است. از نظر سرويلفرد خانم پليمسول يك پرستار فضول است. وايلدر شخصيت خانم پليمسول را تيپي انتخاب كرده بود كه مدام به فكر درست انجام دادن افراطي كار پرستاري اش بود. در جايي از فيلم شخصيت سر ويلفرد با عصبانيت تمام مي گويد: «خانم پليمسول اگه زن نبودي لهت مي كردم!» پرستار مدام از او مي خواهد كه سيگار نكشد و ننوشد - چون دكتر آنها را ممنوع كرده. اما سرويلفر در حال دودكردن سيگار مي گويد: «من دماسنجش رو از دستت مي كشم و فرو مي كنم تو شونه ش.»و اين مي شود «قتل قابل عفو». چنين شوخي هايي در كار باعث شده كه فضا تلطيف شود.
وايلدر و كورنيتز چند صحنه بازگشت به گذشته هم در فيلمنامه گذاشته اند كه تا فيلم را از حركت روي نوار تك خطي دادگاه نجات دهند. يكي از بازگشت به گذشته هاي تعيين كننده بر اساس ارجاعي در نمايش است: توصيف ملاقات كريستين با لئونارد، دوران خدمت سربازي او در هامبورگ، اواخر جنگ جهاني دوم. وايلدر اين اجازه را به خودش داده كه صحنه اي در كافه را نشان دهد؛ صحنه اي كه از يكي از فيلمنامه اش به نام رابطه خارجي حذف شده بود. در آنجا يك ملوان سعي مي كند شخصيت زن داستان را جلب خودش كند. استيو باخ اشاره مي كند: «كريستين يك نسخه ديگر از اريكا در آن فيلمنامه است.» در اصل بازي ديتريش در نقش كريستين به نوعي در كنار تصويري قرار مي گيرد كه او از شخصيت اريكا در فيلم رابطه خارجي نشان مي دهد؛ استعدادهايي قابل تأمل اما متأسفانه نه زياد قابل استفاده از طرف ديگران. در اين صحنه از فيلم شاهدي براي تعقيب ديتريش نياز به نوعي لحن عشوه گرانه هم در كنار آكاردئونش براي سربازان آمريكايي در كافه داشت تا بتواند با رفتار بي پروايش فضا را يك دست كند. فردريك هولاندر، كه ترانه هاي ديتريش را براي فيلم رابطه خارجي سروده بود، به آلمان برگشته بود. پس با كمك متي مالنك، كه سازنده موسيقي فيلم شاهدي براي تعقيب بود، وايلدر و ديتريش ترانه اي درباره هامبورگ به نام «نيمه شب در رپرباهان» سرودند. آهنگ سازي ترانه توسط رالف آرتور روبرتس بود. او يكي از آدم هايي بود كه ديتريش در دهه 20 با او همكاري داشت. جك روكس ترانه انگليس را سرود كه در نهايت نامش شد «ممكن است ديگر هرگز به خانه نروم.» در صحنه بازگشت به گذشته، زماني كه كريستين ترانه را تمام مي كند، چند ملوان از خود بي خود مي شوند و يكي شان او را مي گيرد.
اين صحنه با 145 بازيگر و 75 هزار دلار تكميل شد؛ البته هزينه اي جداي بازسازي كافه، اما وايلدر اين صحنه ها را براي پيرنگ داستان مهم مي دانست. صحنه اي كه در آن نشان مي دهد چطور كريستين و لئونارد عاشق هم مي شوند. در بين آنها قرار داشت. در آنجا مي بينيم كه چطور كريستين قبول مي كند كه با او ازدواج كند و او را به عنوان عروسش از جنگ به لندن برگرداند. اين صحنه ها نشان مي دهند كه چطور كريستين عاشق مي شود؛ خلي بهتر از آن طوري كه در نمايشنامه نشان داده مي شود. همين موضوع است كه نشان مي دهد چطور كريستين حاضر است به جاي شوهر زندان برود. بالاخره بايد گفت كه اين صحنه هاي بازگشت به گذشته مهم ترين حركتي است كه وايلدر در جهت تغيير در مصالح ادبي اثر اصلي انجام داده.
بعد از تمام شدن فيلمنامه، كورنيتز گفت كه ديگر هرگز با وايلدر همكاري نمي كند، درست مانند لمان، بلوم و خيلي هاي ديگر. در پرونده اي كه بعدها در مجله اي براي وايلدر درآمد، كورنيتز دليلش را اين گونه توضيح داد: «همكارهاي بيلي گاهي نگاهشان وحشت زده بود، عصبي مي شدند و اگر دري در آن ساختمان كه كار مي كردند به هم مي خورد، ممكن بود اشكشان درآيد ... آدمي عصبي و تك ذهني بود كه همه چيز را در آن پروژه اي مي ديد كه زير دستش است. او هميشه آماده كار و كار بود. بهتر است واقعيت را بپذيريم، بيلي وايلدر در كارش دو نفر بود؛ آقاي هايد و آقاي هايد.» از وايلدر خواستند تا جوابي به اين حرف ها بدهد. او مي گويد روزي روزنامه نگاري برايش مثالي زده از همكارش كه در واقع يك منشي با حقوق 50 هزار دلار بود. وايلدر ادامه مي دهد: «به يك دليل آن آدم دوست من نيست؛ دليل ديگرش هم اين است كه حرفش درباره من واقعيت دارد، من فاميل هاي خودم را استخدام مي كنم و كاري مي كنم كه ماليات ندهند!»
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 105



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.