صليب سرخ، فقط نظارهگر سرخي خون است
اسرا از نگاه صليب سرخ
اسراي ما سفيران انقلابند
او ضمن قبول اين نظر چنين توجيه نمود که کار ما (صليب سرخ) بازديد از اردوگاههاي اسرا، ثبت نام آنها، رساندن نامه و خبر به خانوادههاي آنها و بالعکس و بررسي مشکلات موجود است که براي رفع آن به دولت نگهدارنده پيشنهادهايي ميدهيم، خواه مورد موافقت قرار بگيرد، خواه نگيرد. ما قوانين ژنو را به آنها يادآوري ميکنيم، اما اگر به آن عمل نکردند، ما هرگز اهرم اجرايي نيستيم...»
گفتم: «آيا براي شما حق و باطل مفهومي دارد يا نه؟ آيا نبايد از ملتي که قرباني شده پشتيباني کرد و متجاوز را محکوم ساخت؟ آيا اين امر، متجاوز را دليرتر نميكند؟»
پاسخ داد: «ما به ايدهها و آرمانهاي طرفهاي درگير کاري نداريم. وظيفة ما کمک به قربانيان جنگها است.»
گفتم: «آيا زندگي انسان، بدون تميز دادن حق و باطل معنايي دارد؟ آيا ضمير انساني، انسان را به مقابله با ظلم و زور و حمايت از حق و حقيقت دعوت نميكند؟ اگر اين را انکار کنيد، مسلماً يکي از بديهيترين اصول زندگي را انکار کردهايد و در غير اين صورت آيا بدون تشخيص حق از باطل ميتوان ادعا کرد ما اهداف انساني داريم و به انسانها کمک ميکنيم؟»
لحظاتي خاموش ماند؛ انگار معاني جملات را در ذهنش بالا و پايين ميکرد تا شايد پاسخ مناسبي بيايد. با درماندگي پاسخ قبل خويش را تکرار کرد و گفت: «قانون ژنو وظايف ما را در حد کمک به قربانيان جنگ محدود ساخته و ما فراتر از قانون دست به کاري نميزنيم.»
گفتم: «شما فرياد مظلوميت اسرا را در چنگال رژيم بعث شنيديد. شما محروميت از ابتداييترين وسايل زندگي را به چشم خود ديديد. ممنوعيت دستها از نوشتن، لبها از گفتن، گوشها از شنيدن و چشمها از گريه کردن را مشاهده کرديد. آيا باز هم بايد آرام گرفت و به ارائة پيشنهادهايي چند اکتفا کرد؟ چرا لبهايتان را به هم دوختهايد و از اين تجاوزهاي آشکار به حقوق انسانهايي مظلوم، پرده برنميداريد؟»
آرم صليب سرخ را كه روي سينهاش بود، به من نشان داد و گفت: «اين آرم مرا محصور کرده که در چهارچوب مشخصي عمل کنم و حتي به آنچه که دوست هم دارم عمل نکنم و هر چيز را که دوست دارم، نگويم.»
گفتم: «ملت ما به آرم اللهاکبر مجهز هستند و هر چه که حق باشد ميگويند. براي همين حقگويي، به جبهه آمديم و اسير شديم و اکنون در مقابل شما هم جز حق چيزي به زبان نياورده و هر جا اقتضا کند آن را بيان ميکنيم.»
خندهاي کرد و گفت :«اين از افتخارات شما ايرانيان است. من در مناطق مختلفي مأموريت داشتهام. در لبنان، فلسطين اشغالي، آفريقا، قبرس و چند جاي ديگر؛ اما هرگز اسرايي مانند شما نديدهام. همة سخن شما از پيروزي است. از چيزي که کمتر سؤال ميکنيد، آزادي است. به جاي صحبت از وسايل و امکانات، صحبتهاي سياسي را بيشتر دوست داريد. اغلب شما از اخبار روز جهان آگاه هستيد و با اسارت، چنان خود را همآهنگ ساختهايد که اگر جنگ، سالهاي بيشتري طول بکشد، برايتان مسألهاي نيست و اين با ديگر تجربيات ما بسيار متفاوت است.»
گفتم: «به نظر شما چه چيز اين اسرا را اينگونه حفظ نموده است؟»
گفت: «نميدانم، ولي عقيدة شما تا حد زيادي در اين امر مؤثر است.»
گفتم: «اين عقيدهاي که اينگونه معتقدانش را در بلايا و سختيها حفظ ميکند و به آنها عزت ميبخشد، آيا قابل احترام نيست؟»
پاسخ داد: «بله، بسيار قابل احترام است. من سالها پيش، زماني که انقلاب ايران پيروز شد، در رشتة علوم اقتصادي درس ميخواندم، اما انقلاب ايران و سير معجزهآساي پيروزي آن باعث شد که من رشتهام را به علوم سياسي تغيير دهم. با وجود اينكه مسيحي هستم، از انقلاب شما و اسلام بسيار ميدانم. من امام علي(ع) و امام حسين(ع) شما را ميشناسم، نهجالبلاغه را خواندهام و پذيرش اين مأموريت و آمدن در بين اسراي ايراني نيز ادامة همان راه است.»
ديگر سخني نگفتم. سخنان حضرت امام در گوشم صدا ميکرد که: «اسراي ما سفيران انقلابند.» 1
جاي «فيليپ زيمباردو» و آزمايش کذايياش خالي!
«در پايان شش روز، مجبور شديم زندان شبيهسازي شده را ببنديم؛ چون آنچه را که ديديم، وحشتناک بود. ديگر نه براي ما روشن بود و نه براي اغلب آزمودنيها، که مرز بين شخصيت واقعي و نقش آنها کجاست. اکثر آنها واقعاً به صورت زنداني يا زندانبان در آمده بودند و ديگر قادر نبودند به روشني بين خود و نقش خود در اين آزمايش تفاوت بگذارند. تقريباً در تمام جنبههاي رفتار، تفکر و احساس در آنها تغييرات فاحشي به وقوع پيوست و کمتر از يک هفته زنداني شدن آزمايشي، عمري يادگيري را زايل کرد. ارزشهاي انساني نابود شد و زشتترين، پستترين و بيمارگونهترين چهرة طبيعت انساني ظاهر شد. براي ما وحشتناک بود ببينيم بعضي از پسران شرکتکننده در اين آزمايش (زندانبانان) با پسران ديگر (زندانيان) همچون حيوانات پست رفتار ميکنند و از بيرحمي لذت ميبرند؛ در حالي که پسران ديگر (زندانيان) چاپلوس و مطيع شده و به صورت ماشينهاي بيشباهت به انسان درآمده بودند که تنها فکرشان فرار، بقاي فردي و نفرت فزاينده به زندانبانان بود.»
اما وضعيت اسراي ايراني در عراق...
زماني که به نقطة پاياني رسيدم، نوك اسلحه را روي شقيقهام گذاشتم. خواستم ماشه را بچکانم، اما در يک لحظه به خود آمدم و پشيمان شدم. سراسيمه به منزل برگشتم. از همان موقع تصميم گرفتم که به پژوهش و تحقيق در مورد بنيانهاي اجتماعي خانواده در کشورم و ساير جوامع بپردازم؛ بنابراين بهترين جايي که ميتوانستم در اين راه گام بردارم، سازمان جهاني صليب سرخ بود.
يکي از وظايفي که بهعهدة بازرسان و نمايندگان اين سازمان است، انجام مأموريت در هر نقطهاي از جهان ـاز جمله، کشورهاي در حال جنگ و يا زلزلهزده و دچار بلاياي طبيعيـ است. اين شرايط را پذيرفتم و به عضويت اين سازمان در آمدم. چند سالي است که به زندانها، بازداشتگاهها و اسارتگاههاي مختلف دنيا ميروم و با حال و روز زندانيان و اسرا آشنا ميشوم.
اسراي زيادي را در دنيا ديدهام؛ حتي اسراي آمريکايي آزاد شده از ويتنام. در سفر به آمريکا، با آنها برخورد داشتم. آنها از ماجراهاي اسارت زياد برايم تعريف کردند، اما با اطمينان ميتوانم بگويم که بيشتر آنها را از نظر جسمي و روحي سالم نديدم. آنها به امراض مختلف روحي دچار شده بودند و با مشکلات جسمي بسياري دستوپنجه نرم ميکردند.»
ميگفت: «در خيلي از اين بازداشتگاهها خودکشي، قتل، مسائل منافي عفت، افسردگي و... بيداد ميکند. الآن چند سال است که من از اردوگاههاي شما بازديد به عمل ميآورم و انتظارم هم اين است که هر وقت وارد اردوگاه ميشوم، نسبت به سه ماه پيش، شما را مانند ساير بازداشتگاهها در دنيا پريشانتر، افسردهتر و مريضتر ببينم و انتظارم اين است که آمار خودکشي، قتل و... بين شما نيز مشاهده شود، اما اينطور نميشود. چرا؟ نميدانم.
با اينكه جامعهشناس هستم، همواره در تعجبم و نميتوانم به اين سؤال درونيام پاسخ دهم که چه عواملي باعث شده که شما اينگونه باشيد. هر دفعه که من شما را ميبينم، از دفعة قبل سرحالتر، بشاشتر و با نشاطتر هستيد... ميبينم که انگيزة زنده ماندن و زندگيکردن با تمام محدوديتها در اين مکان، در چهرة شما موج ميزند. چرا؟ چرا شما اينقدر با هم متحد هستيد و به هم محبت داريد؟ با وجود کافي نبودن امکانات و لوازم رفاهي و بهداشتي، شما مرتب، نظيف و تميز هستيد. با وجود اذيت و آزار عراقيها، وجود شکنجههاي قرون وسطايي و وارد آمدن فشارهاي روحي و رواني زياد، روحيههاتان فوقالعاده عالي است.»
او با حرص و ولع زياد، دوست داشت بداند که چرا اسراي جمهوري اسلامي ايران با ساير اسراي دنيا تفاوت دارند و تمام تئوريهاي به اثبات رسيده در محيطهاي اين چنيني را به سخره گرفتهاند. او ميگفت: «اگر عيساي مسيح را بهعنوان پيامبر قبول داريد، بهخاطر او به من بگوييد که چرا شما بايد اينگونه باشيد؟ راز و رمز موفقيت شما در چيست؟»
اغلب بچهها بيشتر از يک جواب براي او نداشتند: «ما براي رضاي خدا آمدهايم و فرمان اماممان را لبيک گفتيم و حالا هم فقط به تکليفمان عمل ميکنيم.»
سه ماه بعد که دوباره به اردوگاه آمد، از رفتارش پيدا بود که بيشتر در مورد ما تحقيق کرده است. اين را از رفتار و گفتارش فهميدم و متوجه شدم که خيلي با خودش کلنجار رفته است. ساعت سه بعدازظهر، در سومين روز و در واقع آخرين روز اقامتشان وقتي که داشت از اردوگاه بيرون ميرفت، جلو رفتم و پس از احوالپرسي و چند سؤال در مورد اوضاع داخلي عراق و موضوع جنگ (غالباً آنها حقيقت را بيان نميکردند)، رو به من کرد و گفت: «مردم پيشرفتة دنيا؛ مخصوصاً ما غربيها خيلي دچار توهمات نفساني شده و در خودخواهيهايمان گرفتار شدهايم. مردم ما فکر ميکنند با توسعة تکنولوژي، خيلي آزاد هستند، اما من در برخورد با شما فهميدم که شما داراي چه فرهنگ باعظمتي هستيد و مناسبات اخلاقي و پسنديده در ميان شما جزيي از فرهنگ شما محسوب ميشود. محبت و عاطفه، ريشه در مذهب و فرهنگ اجتماعي شما دارد. بگذاريد با خودم روراست باشم و اين جمله را از صميم قلب به شما بگويم: ما غربيها که در دنيايي بهاصطلاح آزاد زندگي ميکنيم، همگي در بند قيودات و هواهاي نفساني گرفتار شديم، به تمام ارزشها و کرامات انساني پشتپا زديم و امانيسم و خودمحوري را جايگزين خدامحوري کرديم؛ اما شما با اينكه در اسارت جسم و تن قرار داريد، به معناي حقيقي کلمه آزاد هستيد. آزاد از قيد و بند همة خواستههاي مادي.» 2
پي نوشت ها :
1. اين عبارت با جستوجو در فضاي مجازي به دست آمده است.
2. به نقل از «صبح دوکوهه»، شمارة 3، اول آبان 1384، صص 12 و 13.