كارخانه كربلا شد

سخنان رهبر انقلاب را دربارة جنگ، بازخواني مي‌كرديم. به سخني از ايشان در استان مركزي برخورديم كه خبر از شهادت هفتاد كارگر اراكي، در بمباران‌هاي اين شهر توسط دشمن بعثي مي‌داد. براي ما كه در زمينة جنگ كار...
يکشنبه، 11 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
كارخانه كربلا شد

كارخانه كربلا شد
كارخانه كربلا شد


 

نویسنده : علي‌رضا كميلي




 

بازخواني چگونگي شهادت 72 تن از كارگران مراكز صنعتي اراك مرداد 65
 

سخنان رهبر انقلاب را دربارة جنگ، بازخواني مي‌كرديم. به سخني از ايشان در استان مركزي برخورديم كه خبر از شهادت هفتاد كارگر اراكي، در بمباران‌هاي اين شهر توسط دشمن بعثي مي‌داد. براي ما كه در زمينة جنگ كار مي‌كرديم و نزديك اراك بوديم، جالب بود كه دربارة اين واقعه، روي مطلبي كار نكرده‌ايم. با آقاي «احمدي» كه در گلزار شهداي اراك فعاليت‌هايي داشته است، تماس گرفتيم و در پايان به دوستان كارخانة آلومينيوم اراك، يكي از بزرگ‌ترين كارخانه‌هاي آلومينيوم در خاورميانه، رسيديم.
پيش‌تر، پنجم مرداد براي ما يادآور عمليات افتخارآفرين «مرصاد» عليه منافقان كوردل بود و نمي‌دانستيم كه دو سال پيش از آن؛ يعني در پنجم مرداد 1365، در شهر شهيدپرور اراك، كه بيش از هزار شهيد را در گلزار خود جاي داده است، كارخانه‌هاي صنعتي نيز شهدايي را تقديم ثبات اين انقلاب كرده‌اند.
آدرس را كه پرسيدم، گفتند روبه‌روي صداوسيماي اراك هستيم. از آن‌جا كه شهادت حدود هفتاد نفر در يك واقعه، مسألة مهمي است، تصور مي‌كردم كه در مراجعه، تعداد قابل‌توجهي فيلم، عكس، كتاب و بروشور دربارة آن واقعه و شهداي آن خواهيم يافت؛ ولي متأسفانه، روبه‌روي صداوسيماي اراك بودن نيز باعث نشده بود تا اين اتفاق رخ دهد و شهداي اين حوادث، هم‌چنان مظلوم و ناشناخته باقي مانده بودند!
راستش نمي‌دانم با وجود اين همه مركز، كه متصدي ثبت و نشر خاطرات شهدا هستند و سال‌گردهايي كه هر ساله، خود كارگران كارخانه برگزار مي‌كنند، چرا دربارة شهداي مظلوم و پرافتخار اين كارخانه‌ها، كاري در خور، صورت نگرفته است.
گفت‌وگويي را با حضور حجت‌الاسلام «اميري»، مسئول سازمان تبليغات كارخانه؛ آقاي «مشهدي»، جانباز جبهه و كارمند كارخانه؛ و آقاي «حيدري»، مسئول امور خانوادة شهدا و فرزند يكي از شهداي بمباران كارخانه، ترتيب داديم. سؤال نخست را از حجت‌‌الاسلام اميري پرسيدم كه از دو هفته پس از اين حادثه، در كارخانه بوده‌اند. خواستم تا فضاي آن روزها را براي ما ترسيم كنند و ايشان چنين گفت: «اواخر مرداد 65 بود كه به اين‌جا آمدم. هنوز بمباران‌ها ادامه داشت و به همين خاطر، مدام صداي آژير خطر در شهر شنيده مي‌شد. با شنيدن اين صدا، همه به سمت سنگرهايي كه در كارخانه تعبيه شده بود، پناه مي‌بردند. خانم‌ها خيلي مي‌ترسيدند و به سمت سنگرها مي‌دويدند. آن زمان ساختمان اداري در محل ديگري بود كه از زيرزمين آن به‌عنوان سنگر استفاده مي‌شد. هر روز تقريباً پنج يا شش بار آژير خطر به صدا در مي‌آمد و مجبور بوديم به سنگر برويم. كارگرهايي كه سر ديگ‌ها بودند، مجبور بودند همان‌جا بمانند و نمي‌توانستند كارشان را رها كنند. حتي زماني كه اين‌جا بمباران شده بود، به سرعت ديگ‌ها را احيا كردند؛ چرا كه كمي تعطيلي در اين كارخانه، خسارت بسيار زيادي را در بر دارد. علت اصلي حملة دشمن به اين‌جا، جلوگيري از توليد آلياژهايي بود كه در توليد برخي تجهيزات نظامي به كار گرفته مي‌شد.»
پاسخشان به اين سؤالم كه آيا قبل از سال 65 نيز اين كارخانه‌ها بمباران شده بودند، منفي بود و اين نشان از يك مسألة جديد بود كه بايد علت آن را مي‌دانستم. البته علاوه‌بر اين كارخانه، كارخانه‌هاي «آذر آب»، «ماشين‌سازي»، «هپكو»، «شير پاستوريزه»، «واگن‌پارس» و... كه در يك مسير قرار داشتند نيز بمباران شده بودند.
آقاي حيدري توضيح داد كه: «در آن روز، سي‌وهفت نفر در كارخانة آلومينيوم، پانزده نفر در كارخانة واگن‌پارس، دو نفر در كارخانة آذر آب و بقيه هم در ماشين‌سازي و هپكو به شهادت رسيدند كه مجموعا هفتادودو نفر شدند.»
از روايت دقيق‌تر ماجراي بمباران 5 مرداد پرسيدم و آقاي حيدري اين‌گونه ادامه داد: «پدرم صبح زود، بيدارم كرد تا بروم نان بگيرم. ايشان هم يك ربع به هفت، بايد به كارخانه مي‌رفت. در منزل بنايي داشتيم و ايشان گفت: «يك ضد زنگ بگير و به آهن‌ها بزن تا من بعدازظهر بيايم و كار را ادامه بدهم.»
حدود ساعت نه صبح، به شهر آمدم كه ضد زنگ بخرم كه صداي آژير قرمز بلند شد. چهار هواپيماي عراقي، در حالي‌كه در ارتفاع بسيار پايين پرواز مي‌كردند، وارد شهر شدند. پدافندهاي فراواني در شهر و حوالي آن قرار داشت، ولي به دليل پرواز هواپيماها در ارتفاع كم، امكان زدن آن‌ها وجود نداشت. در عرض يك دقيقه، هواپيماها آمدند، بمباران كردند و رفتند. شايعه شد كه كارخانة آلومينيوم را زده‌اند. چون پدرم آن‌جا بود، نگران شدم. در حالي‌كه ضد زنگ دستم بود، به‌طرف كارخانه دويدم.
تمامي راه‌ها بسته بود و مجبور بوديم پياده برويم. مردم بسياري را در طول مسير ديدم كه براي ديدن پدر و برادر‌هايشان به سمت كارخانه مي‌رفتند و برخي كارگرها را نيز مي‌ديدم كه با همان لباس كار به سمت شهر مي‌آمدند. به كارگرها گفته بودند: «فقط خودتان را به خانواده‌تان نشان بدهيد، ابراز سلامتي كنيد و فوراً برگرديد تا كارخانه تعطيل نشود. ديگ‌هاي اين كارخانه نبايد بيش‌تر از نيم ساعت خاموش شوند.» تلفن و همة وسايل ارتباطي هم قطع شده بودند و بايد حضوري به سراغ خانوده‌شان مي‌رفتند.
به كارخانه كه رسيدم، ديدم ميني‌بوس، وانت و آمبولانس‌هاي زيادي در حال حمل جنازه و مجروح هستند و با سرعت از كارخانه خارج مي‌شوند. به داخل هر كدام از ماشين‌ها كه به من نزديك مي‌شد، نيم‌نگاهي مي‌انداختم تا شايد پدرم را ببينم. بعضي از دوستان پدرم را ديدم كه براي دل‌داري دادن به من گفتند: «پدرت سالم است و مجروحان را به خمين برده است.»
كسي را داخل كارخانه راه نمي‌دادند. اوضاع، مثل جبهة جنگ بود. آمبولانس‌ها مي‌رفتند و ماشين‌هاي آتش‌نشاني مي‌آمدند. اوضاع عجيبي بود. از حدود ساعت ده‌و‌نيم كه رسيدم، تا ساعت دو بعدازظهر، ماندم؛ ولي خبري از پدرم نيافتم. به خانه برگشتم. مادرم پرسيد: «از پدرت چه خبر؟»
گفتم: «دوستانش گفتند، چيزي نشده و به خمين رفته است.»
مادرم راضي نشد و من دوباره به كارخانه برگشتم. باز هم دوستان ايشان را ديدم كه گفتند، طوري نشده است. به سردخانة «بهشت زهرا(س)» و بيمارستان‌ها هم سر زدم، اما باز هم خبري از پدرم نشد. با بيمارستان‌هايي كه مجروحان را به آن‌جا‌ها فرستاده بودند، تماس گرفتم، ولي مجروحي با نام حيدري بستري نبود. مي‌گفتند: «اگر همراهي با مريض‌ها آمده، بلافاصله برگشته است.»
نگراني‌ام مدام بيش‌تر مي‌شد. ساعت نُه شب شد. تلاطم كار، خوابيده بود و همه جنازه‌ها به سردخانه و مريض‌ها به بيمارستان منتقل شده بودند. دوباره به سردخانه مراجعه كردم. برخي اقوام كمك كردند و سر و صورت جنازه‌ها را شستند كه پدر من نيز در ميان آنها پيدا شد!
نمي‌دانستم چه‌طور به خانه برگردم... فردا صبح، تشييع باشكوه هفتادودو شهيد كارگر و كارمند اين كارخانه‌ها برگزار شد. چون ساختمان حسابداري و حوالي آن را زده بودند، بخشي از شهدا كارمند و بخشي نيز كارگراني بودند كه براي امور اداري به آن‌جا مراجعه كرده بودند.»
جانباز گرامي، آقاي مشهدي در لحظة بمباران، در صف نانوايي شاهد بمباران بوده است، او به برخي از شهداي آن روز اشاره كرد و گفت: «يك نمونه، كارگري بود به نام آقاي «محتشم» كه آن روز مرخصي بود، ولي براي دريافت مبلغي به آن‌جا مراجعه كرد و به شهادت ‌رسيد.»
آقاي حيدري هم نمونة جالبي را افزود: «حاج «موسي عبدي»، كه ساك مسافرتش را براي رفتن به مكه بسته بود، براي خداحافظي وارد ساختمان حسابداري شد و اين‌گونه به شهادت رسيد. برخي هم بيرون از ساختمان و با رگبار كاليبر هواپيماهاي بعدي به شهادت رسيد. از آن روز به بعد، تقريبا هر روز سري به اراك مي‌زدند!»
پيش از آن‌كه بپرسم، آقاي مشهدي به سؤالم پاسخ گفت: «از آن به بعد بود كه چند هواپيماي عراقي در اراك مورد اصابت قرار گرفتند. من خودم شاهد افتادن يك هواپيماي عراقي در «فراهان» بودم. آن‌جا بودم و با چشمانم ديدم كه هواپيماي ايراني، دقيقا كابين هواپيماي عراقي را نشانه رفت. هواپيما وارد جادة فراهان شد. كمي جلو رفت و بعد منفجر شد. البته يادم هست كه پدافندها هم تعدادي را زدند. پدافند مستقر در منبع آب، يكي از آن‌ها را زد.»
آقاي حيدري دليل اين همه بمباران را اين‌گونه توضيح داد: «ماشين‌سازي، برخي تجهيزات جبهه، مثل پل‌هاي شناور و ناو را توليد مي‌كرد. آلومينيوم، آلياژ لازم در خرج خمپاره را توليد مي‌كرد و همين‌طور كارخانه‌هاي ديگر... به‌خاطر همين اراك خيلي بمباران مي‌شد.»
افتخارات اين كارخانه، به شهدا و جانبازان آن روز محدود نمي‌شود؛ بلكه 14 شهيد جنگ تحميلي، يك شهيد كه توسط منافقان كوردل به شهادت رسيده است، 240 جانباز و 30 آزادة دفاع مقدس، در كنار 700 نيروي اعزامي به جبهه، از ديگر افتخارات كارگران اين كارخانة نوراني است. اما هر چه از جمع‌آوري خاطرات، اسناد مربوط، توليد كتاب و محصولات فرهنگي پرسيدم، جز كم‌توجهي مسئولان امر، چيزي نديدم و انصاف هم اين نبود كه از كارگران و كارمندان كارخانه بخواهم تا پاسخ‌گوي كم‌كاري متوليان اين امر بشوند؛ هر چند خود دوستان كارخانه و دلسوزان ديگر، همت داشته‌اند و هر ساله، يادوارة شهداي تابستان و بعداً يادوارة اختصاصي شهداي كارخانه را نيز برگزار كرده‌اند كه هم‌چنان تداوم دارد.
از آقاي حيدري پرسيدم، بعد از اين ماجرا، وضع خانواده‌ها چه شد و شما بنايي نيمه‌‌تمام را چه كرديد؟
پاسخي داد كه به خوبي بيانگر روحيه‌اي بود كه آن روزها، بيش‌تر در ميان مردم جامعه ديده مي‌شد: «اقوام و خويشان و دوستان كمك كردند و ساختمان ساخته شد.»
آقاي مشهدي افزود: «آن زمان روحيه‌ها جور ديگري بود؛ مثلاً همان‌ كارگراني كه شاهد بمباران بودند، مي‌گفتند: «اين‌طور نبود كه روحيه‌مان را ببازيم و فرار كنيم؛ بلكه همگي به دنبال اين بوديم كه بلافاصله كارخانه را راه بياندازيم و اين‌گونه جواب عراقي‌ها را بدهيم. يعني حتي در آن وضعيت خطرناك كه خيلي‌ها براي حفظ جانشان فرار مي‌كردند، نگذاشتند كارخانه؛ حتي يك ساعت تعطيل شود. حتي كساني كه شيفت‌شان نبود، آمدند و كمك كردند تا كار روي زمين نماند. البته اين روحية كارگران كارخانة «ايرالكو»، فقط به دوران جنگ مربوط نيست و چند سال پيش هم كه مواد اوليه نمي‌رسيد و در شرايط بحراني قرار داشتيم، همين كارگرها به انبارها مي‌رفتند و اوره و بوكسيت‌هاي باقي‌مانده در ته انبار را جمع كرده و الك مي‌كردند، تا هر جور شده، ديگ‌ها خاموش نشوند و كار كارخانه متوقف نگردد. در مجموع، كارگران اين كارخانه خيلي متحد و متعصب و مؤمنند.»
بحث كه به اين‌جا رسيد، درد دل‌ها شروع شد، كه آن زمان كار و تلاش ارزش بود و امروز خيلي ارزش‌ها عوض شده و البته اين وضعيت هم به‌خاطر كوتاهي خودمان و مسئولان ماست. از برگزاري يادوارة شهدا و سركشي به خانوادة آن‌ها گفتند و اين‌كه در حد توانشان كارهايي را كرده‌اند. حاج آقا اميري از رسيدگي نسبتاً مناسب به خانوادة شهدا، تا پيش از واگذاري كارخانه به بخش خصوصي، به‌دنبال‌ اجراي اصل 44 گفتند، ولي با تعجب شنيدم كه: «اما از يك سال پيش كه خصوصي شده‌ايم، مشكلات و محدوديت‌هايي ايجاد شده و متأسفانه حقوق شهدا كه به خانواده‌شان داده مي‌شد هم قطع شده است!»
آقاي اميري هم انتقادات قابل‌توجهي را مطرح كرد: «5 آذر كه مي‌شود، به صورت كليشه‌اي و بمباراني به مسألة بسيج و جبهه مي‌پردازيم. مي‌رود تا روز قدس كه چند روزي از درد فلسطيني‌ها مي‌گوييم. بعد هم نوبت به 22 بهمن مي‌رسد. در حالي‌كه بايد در طي سال، برنامه‌هاي جذاب و مداوم و غيركليشه‌اي براي نسل جديد داشته باشيم.»
آقاي حيدري هم از صداوسيما انتقاد مي‌كند: «نبايد برنامه‌ها براي جمعي خاص باشد. خانه‌هايي را نشان مي‌دهيم و تجملاتي را تصوير مي‌كنيم كه اندكي از مردم جامعة ما آن‌ها را دارند؛ اين‌ها در شأن رسانة كشور ما نيست.»
همراه آقايان مشهدي و حيدري، به سراغ آقاي «پايمرد» رفتيم كه اينك در بخش روابط عمومي و صنعتي كارخانه مشغول به كار است. گفت، بچة خوزستان است و در زمان جنگ، در بسياري از عمليات‌ها به تصويربرداري از جبهه‌ها مشغول بوده است. او برايمان از چيزي پرده برداشت كه پيش‌تر نمي‌دانستيم و آن، يك دست‌آورد علمي بزرگ، اما مغفول؛ و البته علت اصلي بمباران كارخانه‌ها بود!
آن‌چه نمي‌دانستيم اين بود كه پيش‌تر، توان توليد آلياژ وجود نداشت و ما مجبور به وارد كردن آن بوديم كه آن هم تا حدي عملي نبود، ولي با تلاش برخي از مهندسان و متخصصان توانمند اين كارخانه و مراكز مشابه، اين توان علمي و عملي ايجاد شده است و كشور امكان توليد بخشي از مايحتيج نظامي خود را به دست آورده است.
آقاي پايمرد چنين افزود: «آن زمان مسائل امنيتي به خوبي رعايت نمي‌شد و وقتي به چنين دست‌آوردي رسيديم، در رسانه‌ها منعكس شد؛ در حالي‌كه شايد ضرورت نداشت. برعكس، پس از جنگ بايد اين دست‌آورد مورد توجه واقع مي‌شد كه چنين نشد!
پيش از سال 65، كارخانه‌هاي مهمات‌سازي ما توان ساخت اسلحه را داشتند، اما چون توان ساخت شمش آلومينيوم در كشور نبود، مجبور بوديم خمپاره‌ها و گلوله‌هاي فراواني را به قيمت گزاف بخريم، تا اين‌كه مهندسان و متخصصان اين كارخانه، بعد از شش ماه تلاش شبانه‌روزي، در سه شيفت روي اين مسأله كار كردند و در نهايت به اين دست‌آورد علمي بزرگ دست يافتند و از آن پس، چند هزار تن شمش نظامي را تحويل صنايع نظامي كشور دادند.»
توضيح فرآيند توليد يك شمش آلومينيوم توسط ايشان اين‌چنين بود: «چهار فاز اصلي وجود دارد. ركتي‌فاير، برق را مي‌دهد. بخش بعدي كارگاه است. بعد ساخت و پخت آنود است و آخر هم كارگاه ريخت است كه آلياژسازي مي‌كند. يعني از مجموع چهار بخش بزرگ، چنين محصولي به دست مي‌آيد. عراق به دو بخش از اين فازها صدمه زده بود كه با تلاش مردانة بچه‌ها به سرعت ترميم و راه‌اندازي شد. اين‌جا در آن زمان اتفاقات بزرگي رخ داده است كه اگر كسي دغدغة ثبت و ضبط آن‌ها را داشت، مورد توجه قرار مي‌گرفت و براي جوانان و عرصه‌هاي علمي كشور نيز بازخواني مي‌شد.»
وقتي از تصاوير و فيلم‌هاي مربوط به روز بمباران پرسيدم، گفتند كه آقاياني، سال‌ها قبل، آن‌ها را به بهانة مسائل امنيتي گرفته‌اند و برده‌اند و بعد هم با وجود پي‌گيري‌هاي بسيار، خبري از آن‌ها نشده است! شنيدن اين خبر، تلخي ماجرا را بيش‌تر كرد؛ چرا كه دانستم از حادثه‌اي چنين مهم در تاريخ معاصر كشور ما، حتي چند قطعه فيلم و تصوير نيز باقي نمانده است؛ در حالي‌كه روزي اين اسناد موجود بوده‌اند و شايد هنوز نيز باشند. باشد كه كسي دلش بسوزد و پيدايشان كند.
منبع: ماهنامه امتداد شماره 54



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط