بهشت زهرا(س) منبع قدرت نظام
آنتن
تشابه بهشت زهرا(س) با میدان تایمز نیویورک
مردم از هر قشری اینجا حضور دارند. وفاداران دولت و مخالفان، زنان چادری و زنانی که روسری نازکی بر روی سر خود انداختهاند. دانشمندان، دانشجویان، کارگران، خانوادهها، مجردها، بچه ها و افراد مسن. مردم با خود خوردنی می آورند و بعضی با خود فلاسک و کتری دارند. آنها چای شیرین و قهوه، لوبیا، اسفناج، نبات، کیک، سیب و حتی خیار با خود میآورند و خیرات میکنند. نمیتوانید خوردنیها را رد کنید. این یک تشریفات مذهبی برای بیان احترام به شهیدان و قهرمانانی است که در جنگ کشته شدهاند یا به وسیله گازهای شیمیایی صدام، تسلیحات شیمیایی آمریکا یا بمبهای تروریستی منفجر شده در مساجد یا پارلمان کشته شدهاند.
یک زن تنها کنار قبري نشسته است. با صدای بلند گریه میکرد، مثل اینکه یکی از عزیزانش را تازه دفن کردهاند. اما قبری که او بر روی آن نشسته بود مال 30 سال پیش بود. لباسهایش آن چیزی نیستند که به طور معمول زنان مذهبی میپوشند. او برای یک شهید گریه میکرد. این تشریفات یک بخش ویژه از اعتقاد آنها است.
خبرنگار راشاتودی به سراغ محمد حسین 30 ساله که در رشته مدیریت درس میخواند می رود.
او می گوید: من سعی میکنم هر ماه به اینجا بیایم. هیچ یک از خویشاوندان یا عزیزان من در این محل دفن نیستند. من یک ساله بودم که جنگ شروع شد. والدین من شهیدان را دوست دارند؛ اما من نمیتوانم بگویم که این عشق چگونه از یک نسل به نسلی دیگر منتقل میشود. شهیدان به خوبی مسیر خود را انتخاب کردند. هر کسی میتواند این مسیر را انتخاب کند بدون توجه به سنش.
محمد در پاسخ به این سوال خبرنگار راشاتودی که چرا ایرانیها از آمریکا نمیترسند؟ گفت: اگر آمریکاییها میتوانستند، تا حالا به ما حمله کرده بودند. آنها دیگر شانسی ندارند. آنها سعی کردند به ایران حمله کنند؛ اما من شک دارم آنها توانایی آن را دوباره داشته باشند. آنها تسلیحات شیمیایی خود را در دهه 1980 بر روی مردم ما آزمایش کردند. مثل بارش برف بر سر مردم میریخت. هر کس در میان بمباران گرفتار میشد کشته میشد. آمریکائیها سه تا از رزمناوهای ما را منهدم کردند. آنها به یک هواپیمای مسافربری در مسیر بندرعباس به دوبی شلیک کردند و 400 مسافر را کشتند.
آرامش جالب مردم ایران
سعید شاهلویی مقدم وقتی که به جنگ رفت 15 ساله بود. او اکنون سردبیر مجله سیاسی بسیج است.
مقدم میگوید: ما به شهیدانمان اعتقاد داریم. زندگی ما با آنها در هم تنیده است. ما بدون آنها هیچ چیز نیستیم. آنها راه ما را تعیین میکنند.
ما به دیدار خانواده شهیدان میرویم. در طول عید نوروز، بسیاری از ما از رزمندگان دیدار میکنیم. فقط هم کیشان ما درک میکنند که چرا ما آنقدر مجذوب همرزمانمان هستیم. آنجا در خط مقدم، شما میتوانید بوی خدا را احساس کنید. دوست من شهید شد و من احساس میکنم که او اکنون برادر من است. این یک حس روحانی است. او بدون شک به من نگاه میکند.
شما میبینید ما همراهانمان را از دست دادیم. وقتی که ما بر مزار آنها میرویم و مکانهایی که جنگیدیم می رویم احساس خوبی به ما دست میدهد. ما از الگویمان امام حسین(ع) پیروی میکنیم.
حسین(ع) نوه بزرگ حضرت محمد(ص) است که در قرن هفت ميلادي زندگی میکرد. این معما بیگانگان را گیج میکند، همه جهان منتظرند که حمله هوایی علیه ایران آغاز شود؛ اما مردم ایران خیلی آرام هستند.
مقدم میگوید: مردم ما برای قربانی کردن خودشان در راه اسلام آمادهاند و آمریکائیها این را میدانند. جنگ 8 ساله با عراق که از هر سو حمایت میشد ثابت کرد که ایران ساقط شدنی نیست. در همان زمان مزدوران شاه و بیگانگان با ایران جنگیدند. اگر دشمنان ما بر ما فشار بیاورند، ما صحنه را ترک نمیکنیم. این است ماهیت آنچه که امام حسین(ع) به ما آموخت.
آقای سلیمانی همقطار مقدم در جنگ، به بحث ما اضافه شد. او نیز به مانند مقدم نمیگذارد ازش عکس بگیریم. و حتی از گفتن کامل اسمش هم خودداری کرد.
ما رزمندگان همیشه با هم در تماس هستیم. آیا شما میدانید که در میان شهیدان ما بعضی ها یهودی و ارمنی هستند؟ بعضی از شهیدان ما سنی هستند. همه آنها برادران ما هستند، زنده یا مرده. داوطلب بودن در تفکر ما ریشه دارد.
در آرامگاه فهمیده
آرامگاه شهید 13 ساله، فهمیده، یک محل تجمع برای افراد است. سنگ قبر او با گل پوشیده شده است. مادر فهمیده در یک خانه کوچک زندگی میکرد. این پسر بچه در همین جنگ اخیر داوطلبانه به جنگ رفت. زمانی گردانش زیر گلوله و خمپاره بود او به کمر خودش نارنجک بست و پرید زیر یک تانک دشمن.
مردم از یک قبر به قبر دیگر میروند و فاتحه میخوانند و دستهایشان را بر روی سنگ قبر میگذارند. بعضی مردم قرآن خوانان را دعوت میکنند و در کنار قبر زیلو میاندازند.
فاطمه اردستانی قبر شوهرش و پسرش ملاقات میکند. شوهرش قبل از اینکه به جنگ برود یک راننده اتوبوس بود. او برای خدمت در سپاه پاسداران ثبت نام کرد و وقتی که در سال 1980 کشته شد پسر بزرگش هم داوطلبانه به عضویت سپاه در آمد.
فاطمه به خبرنگار راشاتودی می گوید: پدرش را برای من بدون دست و پا آوردند؛ پسرم به مدت 2 سال هر شب از شهر پاسداری میکرد. او در تابستان دوره آموزش نظامی دید و برای خدمت در استان کردستان در مرز عراق اعزام شد. گردان او گردان محمد رسولالله(ص) بود. یک خمپاره به سنگر آنها برخورد کرد و وقتی که او را برای من آوردند بدنش پر از ترکش بود و صورتش سوخته بود. او 15 ساله بود و دو سال بعد از پدرش شهید شد. در این لحظات صدای فاطمه میلرزید و درحالیکه مردم در اطراف ما ایستاده بودند او چشمهایش را پوشیده بود تا اشکهایش را پنهان کند.
دوست فاطمه زینب هم با او به مزارش آمده بود.
زینب و شوهرش اهل اصفهان هستند. وقتی که در اوایل انقلاب به تهران آمدند شوهرش فرمانده کمیته محلی انقلابی بود. آنها جایی برای ماندن نداشتند. شوهرم آنها را در خیابان دیده بود و آنها را به خانه آورد. ما از آن زمان با هم دوست هستیم. زینب و شوهرش از اصفهان به اینجا میآیند تا فقط به همراه من به آرامگاه بیاییم. شوهرش هم اینجاست. او سه سال در جنگ بوده است. او الان به اینجا میآید که دوستانش را زیارت کند.
آرامگاه شاعر ایرانی محمد رضا آغاسی هم نزدیک است و مردم در این مکان هم جمع میشوند.
آرامگاه شهید پلارک خیلیها را مجذوب میکند. آنجا دو صف جداگانه است یکی برای مردان و یکی برای زنان. آرامگاه همیشه معطر است. این آیین در اعتقاد مسیحیان هم وجود دارد. مردم به آرامگاهها میآیند و دعا و فاتحه میخوانند.
مجید اسدیراد به خبرنگار راشاتودی میگوید: او یک داوطلب بود، یک بی سیم چی. آنهایی که میخواهند روح خود را کامل کنند به اینجا میآیند و از شهید طلب میکنند که دادخواه آنها نزد خداوند باشد. این اولین باری است که قبر او را میبینم اما چیزهای زیادی درباره او خواندهام. این فقط یکی از شهیدان ماست که از قبرش چنین عطر و بویی ساطع میشود.
مجید میگوید: شما باید بفهمید که شهیدان زندهاند حتی بعد از مرگشان. مردم بدون آنها هیچ قدرتی ندارند. اما آنها به مردم ما قدرت الهی میبخشند.
منبع: ماهنامه امتداد شماره 62
تشابه بهشت زهرا(س) با میدان تایمز نیویورک
مردم از هر قشری اینجا حضور دارند. وفاداران دولت و مخالفان، زنان چادری و زنانی که روسری نازکی بر روی سر خود انداختهاند. دانشمندان، دانشجویان، کارگران، خانوادهها، مجردها، بچه ها و افراد مسن. مردم با خود خوردنی می آورند و بعضی با خود فلاسک و کتری دارند. آنها چای شیرین و قهوه، لوبیا، اسفناج، نبات، کیک، سیب و حتی خیار با خود میآورند و خیرات میکنند. نمیتوانید خوردنیها را رد کنید. این یک تشریفات مذهبی برای بیان احترام به شهیدان و قهرمانانی است که در جنگ کشته شدهاند یا به وسیله گازهای شیمیایی صدام، تسلیحات شیمیایی آمریکا یا بمبهای تروریستی منفجر شده در مساجد یا پارلمان کشته شدهاند.
یک زن تنها کنار قبري نشسته است. با صدای بلند گریه میکرد، مثل اینکه یکی از عزیزانش را تازه دفن کردهاند. اما قبری که او بر روی آن نشسته بود مال 30 سال پیش بود. لباسهایش آن چیزی نیستند که به طور معمول زنان مذهبی میپوشند. او برای یک شهید گریه میکرد. این تشریفات یک بخش ویژه از اعتقاد آنها است.
خبرنگار راشاتودی به سراغ محمد حسین 30 ساله که در رشته مدیریت درس میخواند می رود.
او می گوید: من سعی میکنم هر ماه به اینجا بیایم. هیچ یک از خویشاوندان یا عزیزان من در این محل دفن نیستند. من یک ساله بودم که جنگ شروع شد. والدین من شهیدان را دوست دارند؛ اما من نمیتوانم بگویم که این عشق چگونه از یک نسل به نسلی دیگر منتقل میشود. شهیدان به خوبی مسیر خود را انتخاب کردند. هر کسی میتواند این مسیر را انتخاب کند بدون توجه به سنش.
محمد حسین توضیح میدهد: ما شهیدان را انسانهای کاملی میدانیم که قبل از هر چیز دیگری خدا را شناختهاند. ما معتقدیم شهیدان منبع قدرت ما هستند. به خاطر همین است که بسیاری از مردم به اینجا میآیند. شهیدان اراده مردم را قوی میکنند این اعتقاد الهام گرفته از شهیدان است که ما میتوانیم حتی قویتر از جنگ گذشته نشان دهیم. او میگوید که یک شهید کسی است که در دفاع از کشورش و ایمان خود بمیرد و کشته شود و این با خودکشی انتحاری تفاوت دارد.
چرا ایرانیها از آمریکا نمیترسند؟ محمد در پاسخ به این سوال خبرنگار راشاتودی که چرا ایرانیها از آمریکا نمیترسند؟ گفت: اگر آمریکاییها میتوانستند، تا حالا به ما حمله کرده بودند. آنها دیگر شانسی ندارند. آنها سعی کردند به ایران حمله کنند؛ اما من شک دارم آنها توانایی آن را دوباره داشته باشند. آنها تسلیحات شیمیایی خود را در دهه 1980 بر روی مردم ما آزمایش کردند. مثل بارش برف بر سر مردم میریخت. هر کس در میان بمباران گرفتار میشد کشته میشد. آمریکائیها سه تا از رزمناوهای ما را منهدم کردند. آنها به یک هواپیمای مسافربری در مسیر بندرعباس به دوبی شلیک کردند و 400 مسافر را کشتند.
آرامش جالب مردم ایران
سعید شاهلویی مقدم وقتی که به جنگ رفت 15 ساله بود. او اکنون سردبیر مجله سیاسی بسیج است.
مقدم میگوید: ما به شهیدانمان اعتقاد داریم. زندگی ما با آنها در هم تنیده است. ما بدون آنها هیچ چیز نیستیم. آنها راه ما را تعیین میکنند.
ما به دیدار خانواده شهیدان میرویم. در طول عید نوروز، بسیاری از ما از رزمندگان دیدار میکنیم. فقط هم کیشان ما درک میکنند که چرا ما آنقدر مجذوب همرزمانمان هستیم. آنجا در خط مقدم، شما میتوانید بوی خدا را احساس کنید. دوست من شهید شد و من احساس میکنم که او اکنون برادر من است. این یک حس روحانی است. او بدون شک به من نگاه میکند.
شما میبینید ما همراهانمان را از دست دادیم. وقتی که ما بر مزار آنها میرویم و مکانهایی که جنگیدیم می رویم احساس خوبی به ما دست میدهد. ما از الگویمان امام حسین(ع) پیروی میکنیم.
حسین(ع) نوه بزرگ حضرت محمد(ص) است که در قرن هفت ميلادي زندگی میکرد. این معما بیگانگان را گیج میکند، همه جهان منتظرند که حمله هوایی علیه ایران آغاز شود؛ اما مردم ایران خیلی آرام هستند.
مقدم میگوید: مردم ما برای قربانی کردن خودشان در راه اسلام آمادهاند و آمریکائیها این را میدانند. جنگ 8 ساله با عراق که از هر سو حمایت میشد ثابت کرد که ایران ساقط شدنی نیست. در همان زمان مزدوران شاه و بیگانگان با ایران جنگیدند. اگر دشمنان ما بر ما فشار بیاورند، ما صحنه را ترک نمیکنیم. این است ماهیت آنچه که امام حسین(ع) به ما آموخت.
آقای سلیمانی همقطار مقدم در جنگ، به بحث ما اضافه شد. او نیز به مانند مقدم نمیگذارد ازش عکس بگیریم. و حتی از گفتن کامل اسمش هم خودداری کرد.
ما رزمندگان همیشه با هم در تماس هستیم. آیا شما میدانید که در میان شهیدان ما بعضی ها یهودی و ارمنی هستند؟ بعضی از شهیدان ما سنی هستند. همه آنها برادران ما هستند، زنده یا مرده. داوطلب بودن در تفکر ما ریشه دارد.
در آرامگاه فهمیده
آرامگاه شهید 13 ساله، فهمیده، یک محل تجمع برای افراد است. سنگ قبر او با گل پوشیده شده است. مادر فهمیده در یک خانه کوچک زندگی میکرد. این پسر بچه در همین جنگ اخیر داوطلبانه به جنگ رفت. زمانی گردانش زیر گلوله و خمپاره بود او به کمر خودش نارنجک بست و پرید زیر یک تانک دشمن.
مردم از یک قبر به قبر دیگر میروند و فاتحه میخوانند و دستهایشان را بر روی سنگ قبر میگذارند. بعضی مردم قرآن خوانان را دعوت میکنند و در کنار قبر زیلو میاندازند.
فاطمه اردستانی قبر شوهرش و پسرش ملاقات میکند. شوهرش قبل از اینکه به جنگ برود یک راننده اتوبوس بود. او برای خدمت در سپاه پاسداران ثبت نام کرد و وقتی که در سال 1980 کشته شد پسر بزرگش هم داوطلبانه به عضویت سپاه در آمد.
فاطمه به خبرنگار راشاتودی می گوید: پدرش را برای من بدون دست و پا آوردند؛ پسرم به مدت 2 سال هر شب از شهر پاسداری میکرد. او در تابستان دوره آموزش نظامی دید و برای خدمت در استان کردستان در مرز عراق اعزام شد. گردان او گردان محمد رسولالله(ص) بود. یک خمپاره به سنگر آنها برخورد کرد و وقتی که او را برای من آوردند بدنش پر از ترکش بود و صورتش سوخته بود. او 15 ساله بود و دو سال بعد از پدرش شهید شد. در این لحظات صدای فاطمه میلرزید و درحالیکه مردم در اطراف ما ایستاده بودند او چشمهایش را پوشیده بود تا اشکهایش را پنهان کند.
دوست فاطمه زینب هم با او به مزارش آمده بود.
زینب و شوهرش اهل اصفهان هستند. وقتی که در اوایل انقلاب به تهران آمدند شوهرش فرمانده کمیته محلی انقلابی بود. آنها جایی برای ماندن نداشتند. شوهرم آنها را در خیابان دیده بود و آنها را به خانه آورد. ما از آن زمان با هم دوست هستیم. زینب و شوهرش از اصفهان به اینجا میآیند تا فقط به همراه من به آرامگاه بیاییم. شوهرش هم اینجاست. او سه سال در جنگ بوده است. او الان به اینجا میآید که دوستانش را زیارت کند.
آرامگاه شاعر ایرانی محمد رضا آغاسی هم نزدیک است و مردم در این مکان هم جمع میشوند.
آرامگاه شهید پلارک خیلیها را مجذوب میکند. آنجا دو صف جداگانه است یکی برای مردان و یکی برای زنان. آرامگاه همیشه معطر است. این آیین در اعتقاد مسیحیان هم وجود دارد. مردم به آرامگاهها میآیند و دعا و فاتحه میخوانند.
مجید اسدیراد به خبرنگار راشاتودی میگوید: او یک داوطلب بود، یک بی سیم چی. آنهایی که میخواهند روح خود را کامل کنند به اینجا میآیند و از شهید طلب میکنند که دادخواه آنها نزد خداوند باشد. این اولین باری است که قبر او را میبینم اما چیزهای زیادی درباره او خواندهام. این فقط یکی از شهیدان ماست که از قبرش چنین عطر و بویی ساطع میشود.
مجید میگوید: شما باید بفهمید که شهیدان زندهاند حتی بعد از مرگشان. مردم بدون آنها هیچ قدرتی ندارند. اما آنها به مردم ما قدرت الهی میبخشند.
منبع: ماهنامه امتداد شماره 62
/ج