گرگهاي آسمان در شكارگاه اصفهان
نویسنده : محمد معما
خاطرهاي از سرتيپ خلبان «حسن افغانطلوعي»
كولهپشتي
نقشههاي عملياتي را مرور كردم
سراغ نقشههاي عملياتي رفتم و به بررسي آنها پرداختم و تمامي راههايي را که امکان داشت عراق از آن نقطه به ما ضربه بزند، بررسي كردم. شايد نزديک به يک هفته روي اين نقشهها کار کردم و تمام مسيرهاي پروازي را روي نقشه مشخص نمودم و با بررسي مجدد باتوجه به عوارض طبيعي موجود در اطراف پالايشگاه، متوجه شدم فقط از يک نقطه امکان حمله با موفقيت صددرصد وجود دارد و آن ورود هواپيماهاي دشمن از سمت شاهينشهر اصفهان است. با بررسي مجدد، راهکاري براي مقابله با آن طراحي کردم، ولي اين موضوع را به کسي نگفتم تا در صورت حمله احتمالي بتوانيم نقشه را بدون هيچ اشکالي دنبال كنيم.
حملة هوايي انجام شد
گفتم: نهنتها وضعيت را سفيد اعلام نکن، بلکه به همة نفرات اعلام کنيد سمت آتش خود را به طرف شاهينشهر تغيير بدهند.
فرمانده پدافند در حاليکه از چهرهاش مشخص بود چهقدر متعجب است، دستور مرا اجرا كرد و دستور را به تمامي نفراتش ابلاغ كرد.
شاهينشهر نقطهاي حساس
شاهينشهر در ضلع شمالغرب اصفهان قرار داشت و باتوجه به مسيرهاي پروازي، منطقي نبود که هيچ هواپيمايي براي زدن پالايشگاه اصفهان از اين ناحيه وارد عمل شود؛ چون بايد فاصلة بيشتري را طي ميکرد، تا ضمن دور زدن آنجا بتواند پالايشگاه را بمبباران كند، ولي با توجه به بررسي دقيقي كه روي نقشه انجام داده بودم، ميدانستم که عراقيها از نوع استقرار پدافند ما در اطراف پالايشگاه خبر دارند و بههمين دليل حتماً از سمتي به ما حمله ميکنند که انتظارش را نداريم.
آنها ميتوانستند با دور زدن شاهينشهر و با استفاده از اصل غافلگيري پالايشگاه را بمبباران كنند و سپس با کاهش ارتفاع، بين کوههاي اطراف، در ارتفاع پايين از منطقه فرار كنند. در پست فرماندهي قدم ميزدم و بسيار مضطرب بودم. حسي به من ميگفت حتماً به پالايشگاه حمله ميشود. تمام حواسم به بيسيم بود. شايد پنج دقيقه بيشتر نگذشته بود که نداي اللهاکبر در بيسيم طنين انداخت.
دو فروند هواپيماي دشمن هدف قرار گرفت
دو فروند ميراژ عراقي با ورود به منطقة شاهينشهر با آتش همآهنگ پدافند روبهرو ميشوند. يکي از ميراژها در آسمان هدف قرار ميگيرد و منهدم ميشود که خلبان آن موفق به خروج اضطراري از هواپيما ميشود. هواپيماي دوم نيز هدف قرار ميگيرد و خلبان بمبهاي هواپيما را سراسيمه در بيابان رها ميکند و بهطرف خاک خودشان فرار ميكند که او هم در خاک عراق سقوط ميکند.
بسيار خوشحال بودم؛ چون با يک طرح موفق و همآهنگ توانسته بوديم علاوه بر خنثي کردن نقشة دشمن، دو فروند هواپيماي حملهکنندة دشمن را نيز هدف قرار دهيم.
بيدرنگ سوار جيپ شدم و با دژبان به محل سانحه رفتيم. محلي که خلبان عراقي اقدام به خروج از هواپيما كرده بود، جادة آسفالت نزديک پالايشگاه بود، گويا مردم منطقه با باز شدن چتر خلبان او را ديده بودند و پيش از فرود آمدن خلبان عراقي، به استقبالش آمده بودند. تا ما به منطقه برسيم، حسابي کتکش زده بودند. به محض رسيدن با کمک دژبان توانستيم خلبان را از دست مردم خشمگين نجات دهيم و به پايگاه منتقل كنيم.
بازجويي از خلبان عراقي
گفت: اصلاً نميدانم چه شد، ما در عراق با شبيهسازي پالايشگاه اصفهان و عوارض طبيعي زمين، بيش از سي بار مأموريت حمله به پالايشگاه فرضي را با موفقيت انجام داده بوديم و تاکتيکهاي آن را نيز بررسي کرده بوديم. آنقدر اين کار را انجام داده بوديم که من با چشم بسته هم ميتوانستم پالايشگاه را پيدا و آن را بمبباران كنم، ولي نميدانم چه شد که هدف قرار گرفيتم.
گفتم: اگر شما اين همه براي حمله به پالايشگاه اصفهان تمرين کردهايد، بايد اين را ميدانستيد که ما هم اينجا بيکار ننشستهايم و دست شما را خوانده بوديم.
عراق دستوپا بسته نبود
منبع: ماهنامه امتداد شماره 62
/ج