عندليب سرخ

چنانچه به سروده هاي علامه شهيد سيد اسماعيل بلخي که آيينه تمام نماي آرمان هاي ملت مسلمان افغانستان عليه رژيم هاي گذشته حاکم بر سرنوشت اين کشور مرور کوتاهي داشته باشيم، ملاحظه خواهيم کرد که چه ناجوانمردانه نقش برجسته اين شاعر انقلابي را در تاريخ ادبيات معاصر افغانستان کم رنگ کردند. شعر بلخي از نظر ساختار و نمايه ويژگي هايي دارد که در خور بررسي است. به گفته شادروان طاهر بدخشي که بر مزار بلخي فرياد مي کشيد:
شنبه، 24 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عندليب سرخ

عندليب سرخ
عندليب سرخ


 

نويسنده: صالح محمد خليق بلخي، استاد دانشگاه بلخ




 

بازخواني ويژگي هاي اشعار علامه سيد اسماعيل بلخي

درآمد
 

چنانچه به سروده هاي علامه شهيد سيد اسماعيل بلخي که آيينه تمام نماي آرمان هاي ملت مسلمان افغانستان عليه رژيم هاي گذشته حاکم بر سرنوشت اين کشور مرور کوتاهي داشته باشيم، ملاحظه خواهيم کرد که چه ناجوانمردانه نقش برجسته اين شاعر انقلابي را در تاريخ ادبيات معاصر افغانستان کم رنگ کردند. شعر بلخي از نظر ساختار و نمايه ويژگي هايي دارد که در خور بررسي است. به گفته شادروان طاهر بدخشي که بر مزار بلخي فرياد مي کشيد: بلخي تا زنده بود در زندان بسر برد و وقتي به شهادت رسيد، هيئت حاکمه در مسير تشييع او آب مي پاشيد. اشعار بلخي در فضاي تنگ و تاريک و پر قساوت زندان نطفه مي بندد، جوانه مي زند، رشد مي کند، و ميله هاي آهنين زندان را مي شکند. همچو مرغ حق در فضاي تاريک داخل و خارج از کشور به پرواز در مي آيد. نداي حق سر مي دهد سرود آزادي مي خواند و مردم را بر عليه حاکميت قبيله سالاران شب پرست بر مي آشوبد و به مقام دعوت مي کند. در اين مقاله نگاهي گذرا به بخشي از اين ويژگي ها مي اندازيم و کار اساسي را به ادبيات شناسان و پژوهشگران واگذار مي کنيم:
پايه اين پژوهش بر مبناي کتاب «ديوان بلخي» تهيه شده که در سال 1368 شمسي از سوي ارگان فرهنگي سيد جمال الدين حسيني به چاپ رسيده و در برگيرنده چهار هزار بيت شعر از هفتاد و پنج هزار بيتي مي باشد که شاعر شهيد در دوره هاي گوناگون زندگي اش سروده است. نخست به ويژگي هاي درون مايه شعر بلخي، پيوند شعر با زمينه و زمانه شاعر مي پردازيم. بررسي هر سروده اي را بايستي در پيوند با زمانه زيست شاعرش انجام داد و اشعار بلخي نيز نمي توانند سواي اين قاعده کلي مورد بررسي قرار گيرند.
سيد اسماعيل بلخي مانند اغلب شاعران راستين و متعهد نمي توانست در حاشيه زمان و مکان زيست داشته باشد. سخن او پژواکي از خواسته هاي همين ميهن لب فروبسته نگاه داشته زمان او بود. سرزميني که ما در امتداد آن به سر مي برديم، و اين يکي از ويژگي هاي ملموس است که اشعار او را از اشعار شاعران ديگر زمانه او متمايز مي سازد. زيرا در زمانه اي که او شعر مي سرايد شاعران و متشاعران ما بيشتر با الفاظ بازي مي کردند و از شعر مفهومي جز موزون بودن و مقفي بودن و احياناً هم متخيل بودن کلام و استقبال از اين و يا آن شاعر سبک هندي نمي شناختند.
کساني همچون محمود طرزي آن دسته از شاعران را عاملان بي هويت افغانستان و از فرهنگيان آزادي خواه قلمداد کرده اند. اگر نظمي به اصطلاح در دفاع از حقوق و خواسته هاي مردم به هم مي بافتند، برج عاج نشيناني بودند، که الگوي جامعه اروپايي را براي هم ميهنان خويش آرزو کردند. اما شعر بلخي مسلمان و آگاه اين بلندگوي دردهاي دل مسلمانان مستضعف، نه تنها بيانگر واقعيت هاي تلخ و شيرين جامعه روزگار گذشته افغانستان است. بلکه چراغ راهنمايي است در گذرگاه شلوغ و پر خم و پيچ و مخوف زندگي جامعه نابسامان اين سرزمين بوده است.
علامه بلخي با ديدي ژرف ريشه همه نابساماني ها را باز ساخته و به آگاهي ملت مسلمان رسانده و راه حل هايي هم براي خشکاندن ريشه هاي زهرآگين ارائه داده که بسيار اساسي و بنيادين مي باشد. به طور مثال در غزلي که وضع آن روز افغانستان را معرفي مي دارد پس از برشمردن نابساماني هاي سياسي، اجتماعي، اداري و فرهنگي ناشي از نظام سلطنتي غير اسلامي دليرانه فرياد سر مي دهد:

 

بلخيا نکبت و ادبار ز سستي پيداست
چاره اين همه يکبار قيام است اينجا

يا در بخشي ديگر گرفتاري هاي دامنگير مسلمانان را روشن ساخته و براي رفع آن چنين پيشنهاد کرده:

خود چاره اين درد بود مهر و مواسات
اقبال و سيادت پي وحدت به يقين است

در بخش شعر «قرن مشعشع» نيز وحدت تمدن معاصر را به انتقاد گرفته و مردم عصر خود را از افتادن به دامهاي دمکرات صفت ها و فاشيست ها بر حذر مي دارد. او يگانه راه رستگاري بشر را تنها در به کار بستن دقيق دستورهاي رهايي بخش قرآن جستجو مي نمايد:

اي کبک خرامان حذر از دام دمکرات
اين دانه پاشيده از آن دام نشان است

از مرهم فاشيست نشد زخم بشر به
قصاب به فمر پي و بر در غم جان است

جوييم ره چاره ز قرآن محمد (ص)
کاندر ره توحيد زبانش به بيان است

گوياست که در بين بشر صلح بود خير
هم گفت که جمعيت مؤمن اخوان است

در بخش «خطاب به جوانان» ضمن هشدار پي در پي به بيدادگران و تشويق مستضعفان به مبارزه دليرانه و بي امان بالاخره درمان درد ملت را جويي از خون مي داند و بس:

بود جويي ز خون درمان نترسي

نمونه هايي از اين دست را از اشعار بلخي به فراواني مي توان در ديوان او يافت. از ديوان او بر مي آيد که بلخي شاعري بوده که در زمان خود زيست داشته و در کنار مردم خويش هم از درد زمانه و هم از درد مردم خود شناخت داشته و هم درمان آن را خوب مي شناخته است. چه بسا شاعران به خود فرورفته و منزوي هم روزگارشان که وقتي شعرشان را بر مي خوانيم نشاني از زمينه و زمانه زيست شان را هرگز در نمي يابيم.
در آيينه شفاف شعر بلخي مي توان جلوه هاي گوناگون زيست او را به تماشا نشست. شعر او زبان گوياي آرمان هاي قلبي او و ملت اوست. اين آرمان هاي قلبي فقط به بلخي تعلق دارد. از درد او و درد مشترک همه مستضعفان به ويژه مسلمانان افغانستان حکايت دارد. بلخي مانند شاعراني نيست که هنگام سرايش تنها در خيال هاي انتزاعي خود فرو مي روند، و از جهان و مردم منزوي مي شوند. بلخي از آن دسته شاعراني نيست که نان را به نرخ روز مي خورند. يا به تغييري چيزي بگويند که به آن اعتقاد نداشته باشند. برگ هاي زيستنامه بلخي برگ هاي ديوان او هستند. شعر او به زبان باور او سروده شده است.
توجه کنيد به زيستار و پندار مولانا جلال الدين محمد بلخي شاعر عارف افغانستان که شخصيت او به هيچ وجه نمي تواند جدا از شعرهاي او مورد بررسي قرار گيرد. چه بسا شاعراني تا همين دوره متأخر که اشعار عارفانه سروده و خود را در خط مولوي نشان داده اند. ولي متن زندگي شان از واژه اي به مفهوم عرفان و تصوف تهي بوده است. امروز شاعراني را سراغ داريم که تنها در عالم مستي خود را در کنار مردم و غمخوار مردم مي يابند. بدون اينکه در زندگي علمي خود کوچکترين همدردي و همباوري با مردم داشته باشند و براي آن ها دايه هاي دلسوزتر از مادر مي گريند.
 

سروده هاي علامه شهيد سيد اسماعيل بلخي با آرمان ها و فراز و نشيب هاي زندگي او و مردمش هم خط است. همان گونه که شعر او سرشار از پرخاشگري بر ضد استکبار و استبداد است، زندگي او نيز سراسر مبارزه و جهاد است. به همان پيمانه که شعرش حماسي است زندگي او نيز قيام جاودانه بود.
 
اين تلفيق در گفتار، پندار و کردار به اندازه اي دقيق است که مي توان از روي اشعار او به عمق آرمان و زندگي او راه يافت. گرچه از بلخي غير از شعر، متون چند سخنراني به يادگار مانده است، اما تنها همين ديوان اشعار او کافيست که پژوهشگران و دانشمندان براي نوشتن صدها مقاله و رساله علميه از اين منبع جوشان استفاده نمايند.
ويژگي ديگري که در درياي متلاطم اشعار بلخي يافته ام وجود امواج گهرهاي گرانبهاي انديشه هاي انقلابي اسلام ناب محمدي است که از ژرف تا سطح آن را در بر گرفته است. منظور از انديشه هاي انقلابي اسلامي همان ماهيت اصلي اسلام عزيز است که دوستان نادان و دشمنان ذاتاً آن را از نگاه عامه مسلمانان دور نگه مي دارند.
سيد جمال الدين افغاني آغازگر جنبش اسلامي نيز پيش از علامه بلخي به تشريح و روشنگري انديشه هاي انقلابي اسلام پرداخت. اما شاعر هم آواز او سيد اسماعيل بلخي در پرتو ارائه انديشه هاي انقلابي شعر فارسي دري سرود که بي ترديد مي توان او را بنيانگذار ادبيات انقلاب اسلامي در افغانستان به شمار آورد. به نحوي که هيچ شاعري از متأخرين قبل از او با اين گونه شناخت از اسلام اصيل شعر نسروده بود. منظومه سرايان پيشين، ستايش نعمت و منقبت را در سطح پايين به نام ادبيات اسلامي به خورد مردم داده اند. در حالي که روح حماسي و انديشه بازگشت به اسلام ناب در اشعار بلخي به روشني جلوه گر است. چنانکه در نعتيه اي مي گويد:

 

پر فتنه شد تمام جهان وا محمدا
وز عدل و داد نيست نشان وا محمدا

معروف گشت منکر و منکر رواج يافت
زين آخرالزمان امان وا محمدا

تحقير دين کنند و تمسخر به اهل شرع
شد چيره ناکسان به کسان وا محمدا

ارباب پند و وعظ ز بيداد اهل جور
گويا به کام بسته زبان وا محمدا

رسم عبادتي به مساجد نمانده است
جز گاه گاه بانگ اذان وا محمدا...

اشعار و سروده هاي سيد اسماعيل بلخي تا حدودي مشابه اشعار علامه اقبال لاهوري است. تا جايي که در برخي موارد بيان اين دو شخصيت را هماهنگ مي بينيم. بلخي را بخوانيم که مي گويد:

چشم دل از حقيقت بگشا ببين که دارد
مجموعه سعادت فضل الخطاب قرآن

هر آيه اش کتابي است بردار کز نهاني
تنها به آخرت نيست اجر و ثواب قرآن

اما اين رباعي اقبال را نگاه کنيد:

به بند صوفي و ملا اسيري
حيات از حکمت قرآن نگيري

به آياتش تو را کاري جز اين نيست
که از ياسين او آسان بميري

آشنايي عميق بلخي با روح مکتب اسلام و قرآن موجب شده تا تعصبات مذهبي و فرقه اي هرگز در اشعار او راه نيابد. در حالي که پيش از او شاعران فارسي زبان بسياري داشته ايم که به رغم تبحر در سخن سرايي و شناخت اسلام اما باز هم نتوانستند از احساسات و گرايشات مذهب گرايانه شان پيشگيري کنند. مانند ناصر خسرو داعيه فرقه اسماعيليه در خراسان که شديدترين مخالفت خود را با مذهب سني حنفي در قالب شعر درآورده است. يا ابوالمعاني بيدل که نتوانست از شماتت شيعيان خودداري کند.
از اينجاست که تنديس سيد اسماعيل بلخي را بسيار باشکوه در گذرگاه زمان ايستاده مي بينيم. بازنگري چند نمونه از انديشه هاي انقلابي اسلام در اشعار بلخي قابل توجه است:

تأسيس کربلا نه فقط بهر ماتم است
دانش سراي مکتب اولاد آدم است

از خيمه گاه سوخته تا ساحل فرات
تعليم گاه رهبر خلق دو عالم است

سقا به دجله رفتن و لبتر نکردنش
تأکيد بر تقدم نفس مقدم است

***

گفتم به مسلمان که دلت از چه غمين است
گفتا که برادر غم من خود غم دين است

دين بود که ما را به جهان عز و علي داد
آواز وي امروز ز غربت به طنين است

قرآن ز چه شد آله اغراض سياسي
گفتار جرايد همگي شاهد اين است

در عصر اتم همت ما جنگ مذاهب
شد کهنه دنيا بر ما رسم نوين است

که تکيه ما سوي شمال است و گهي غرب
آخر نه مگر ملجا ما دين مبين است

شديم که هستيم معاهد به اجانب
غافل که بلايي است که ما را به کمين است

از چيست برادر به برادر شده بدبين
وز چيست مسلمان به مسلمان پي کين است

اين جمله مصائب ز نفاق است نفاق است
تا هست چنان حال چنين بدتر از اين است

از تفرقه ماست نگر دشمن قرآن
در مسند اسلام همي صدر نشين است

***

کاروان رفت و افلاک دگر باز رسيد
نشد آن لحظه که اين قوم ز جا برخيزند

گوئيا نيست فداکاري مگر بار دگر
از دل خاک نياکان به فدا برخيزند

مدد اي همت و توفيق که اين قافله هم
همچو طفلان نو آموز به پا برخيزند

مستبد را نرسد فرصت تدبير و فرار
چون ضعيفان به تقاضا ز قفا برخيزند

پنجه زور تحول بکند ريشه جور
وزنه مشکل بود ايشان به رضا برخيزند

«بلخيا» شاه بلا، شحنه بلا، شيخ بلا
از سر خلق مگر جمله بلا برخيزند

سيد اسماعيل بلخي شاعر بيدادگري است که عوامل استکبار و الحاد و نابساماني جامعه را به رگبار مسلسل سروده هاي پرخاشگرانه مي بندد، و با هدف تحقق آرمان به حاکميت رسيدن اسلام اصيل تا مرگ سرخ خويش سنگر دار ايمان باقي مي ماند، و با لبيک گفتن به نداي ملکوتي که وا را در خرد سالي به بلندتر قله هاي تعالي فراخواند. علامه بلخي در اشعار خود هرچه بلندتر فرياد سر مي دهد تا به ناشنواترين گوش ها نيز پيام توحيد را برساند. وجود اينگونه انديشه هاي انقلابي اسلام در سروده هاي شاعر شهيد ماست که او را بنيانگذار جنبش اسلامي پيشواي کبير نهضت اسلامي پدر، رهبر و محور انقلاب اسلامي پيشواي کبير نهضت اسلامي پدر، رهبر و محور انقلاب اسلامي افغانستان و فريادگر مظلوميت کشور لقب داده اند. همين انديشه هاي انقلابي است که شهر بلخي را حماسه ماندگار آزادي و رادمردي همه مجاهدان و انقلابيون پر شور ساخته است. مي توان آن را فرياد اعتراض عليه هر گونه رژيم خودکامه و مردم ستيز سر داد و در دل هرگونه رژيم خودکامه و مردم ستيز سر داد و در دل هر گونه استبداد و الحاد فرو نشاند:
افزون بر برخي از ويژگي هايي که از شعر بلخي برشمرديم. درون مايه هاي ديگري نيز در شعر او ديده مي شوند که شعر او را تنوع بيشتر، و پهناي گسترده تر مي بخشند. به طور نمونه مضامين عشقي و عرفاني در غزل هاي او کمياب نيستند. به ويژه برخي ابيات اين غزل ها از نگاه به کار بستن فنون ادبي کمال نيرومندي خود را دارند:

لب لعل تو ياقوت است و ياقوت است مرجان را
دو چشمان تو بادام است يا دام است مرغان را

ما را نه غم و ني حسرت حور است
با دوست خيال دگري عين قصور است

بسا شرم است بر مردي که از جور زمان گريد
به وقت محنت و غم چنان زنان بر سر زنان گريد

ديوان علامه بلخي به پهنا و به بلنداي زندگي انسان و جامعه بشري بزرگ و گسترده است. در آن عشق، عرفان، سياست، اخلاق، ميهن دوستي و همه مظاهر طبيعت و زندگي موج مي زند. بررسي همه جانبه انديشه ها و ديدگاه هاي او که در آيينه سروده هاي او بازتاب يافته اند، ايجاب پژوهشي ژرف و تدوين کتابي قطور را مي کند. و از دايره حوصله اين مقاله بيرون است. کساني که خواهان معلوماتي مفصل در اين زمينه ها مي باشند، مي توانند به کتاب ارزشمند «فريادهاي جاودان» که حاوي نوشته هايي درباره شخصيت علامه بلخي و مجموعه چهار سخنراني اوست، رجوع نمايند. مهمتر از همه مي توانند به معتبرترين منابع نص ديوان بلخي مراجعه کنند.
اشعار بلخي از نگاه شکل نيز ويژگي هايي دارند که مي توانند بحث برانگيز باشد. وزن هايي که شعر بلخي در آن ها سروده شده اند، همانا وزن هاي شعر کهن فارسي دري يا به عبارت ديگر عروض مي باشند. استعداد سخن موزون گفتن نه تنها در سرشت هر شاعر فارسي زبان دري نهفته است، بلکه براي هر فارسي زبان عادي نيز به وزن سخن زدن ميسر مي باشد. زيرا آهنگ زبان فارسي درس شيرين است و بسياري از کلمه ها و جمله هاي نثر آن را مي توان بر روي اوزان عروضي تقطيع نمود.
از اين رو شاعران ما از قرن ها پيش عروض را همچون نهادهاي وزن شعرشان به کار بسته اند. حتي در اين دستگاه دگرگوني هايي نيز آورده اند و وزن هايي نيز به آن افزوده اند. سيد اسماعيل بلخي در وزن هاي گوناگون بحرهاي رمل، مضارع، هزج، مجتث، خفيف، رجز، منسرح، مقتضب، سربع و متقارب و بيشتر از همه در وزن هاي بحرهاي هزج و رمل شعر گفته است. در اين سروده ها از ميان بيش از 120 وزني که شاعر دري زبان در دسترش خويش دارد چهل وزن آن به کار گرفته شده اند.
اشعار بلخي همه در قالب هاي پذيرفته شده شعر کهن فارسي دري از گونه غزل، قصيده، مخمس، ترجيع بند و مثنوي سروده شده اند. اما طوري که ديده مي شود شاعر گران مايه اين قالب هاي شعري را محدوده اي براي بيان انديشه هاي خويش قرار نداده است. به عبارت ديگر قالب ها در شعر او مضامين قراردادي خويش را از دست داده اند، بلکه ظرفيتي بيشتر يافته اند. به طور مثال در بسياري از اشعار او که در قالب غزل افتاده اند و اصولاً بايستي موضوعات عاشقانه و عارفانه را در بر گيرند، از بيان مطالب سياسي، انتقادي، اجتماعي، اخلاقي و غيره خودداري نشده است. نگاه کنيد:

عندليب سرخ

مرا جام دل از اين ياد خون است
عروس وصل را داماد خون است

لب شيرين دهد بر کوهکن پند
که مزد تيشه فرهاد خون است

اگر خواهي همي رشد سياسي
طريق مرشد و ارشاد خون است

به غفلت آبرو از جوي ما رفت
به استرداد و استمداد خون است

جوانا! در قلم رنگ شفا نيست
دواي درد استبداد خون است

ز خون بنويس بر ديوار ظالم
که آخر سيل اين بنياد خون است

بزن بلخي تو هم بر صنف رندان
که آخر هر چه باداباد خون است

***

آيا چه سان ز ناله زن بيوه آگه است
آن مست جام عيش که مغرور منصب است

غفلت بسي خطاست ز ايتام خشک لب
اي آنکه خون خلق ترا باد غبغب است

صوفي تو چند روز خدا را کنار باش
مردم گرسنه اند تو را جنگ مذهب است

افتاده بشر سخت به قلاب سياست
يک فرد رها نيست ز اطناب سياست

***

بلخي مگوي حق به وکالت نمي دهد
اين را بگو وکيل به مردم چه مي کند

***

باز مطرب زد عجب چنگ دگر
هم مغني راست آهنگ دگر

گر به تسليح است سعي استباق
بر فروزد ناگهان جنگ دگر

هر چند که ارکان نظم شعر در قصيده هاي متقدمان رعايت مي شده است، اما در قصيده هاي بلخي به نظر نمي آيند، و محتواي آن ها را نيز مدح تشکيل نمي دهد. زيرا مدح سرايي براي طاغوتيان زمان هرگز در مکتب بلخي جايگاهي ندارد. بلخي مجاهد، رهبر سنگرداران مخالف جابران و طاغوتيان همه عصرها و مکان ها است. قصيده هاي او نشانگر موضعگري هاي اصولي و اسلامي او مي باشند. مواضع استکبار و استبداد و الحاد منطقه اي و جهاني همواره آماج حملات واژه هاي آتشين او قرار مي گرفته است.

بس شگفت است به ما حالت زندان امشب
کنج تنهايي و سرماي زمستان امشب

جرم عشق وطن و حق طلبي يک ز هزار
مي دهم شرح بر ملت افغان امشب

(از قصيده بلند شب ديجور)

اساس شور و شر اي قاره پيما
جهاني را شرر اي قاره پيما

(از خطاب بلخي به قوه تباهکن بشريت)
همانگونه که سروده هاي بلخي در قالب هاي مثنوي کوتاه و ساير شکل هاي کهن ارائه شده اند. در عين حال بار مضامين گسترده و بيرون از قاعده هاي شرطي را به دوش مي کشند. از نظر بلخي مرز ميان واژه هاي شعري و واژه هاي نثري در ادبيات شاعران مراحل گذشته مطرح بوده است. اين شاعران عبور واژگان را از رديفي به رديفي ديگر ممنوع مي دانسته اند. گروهي بدين باور بودند که شعر نيرومند و راستين اين توانايي را دارد که کلمات به اصطلاح غير شعري را نيز وارد قلمرو جادويي شعر بسازد. يا به عبارت دگر براي شاعر اصيل و متعهد همه واژه هايي که به زعم گروه اول غير شعري اند در اشعار بزرگترين استادان شعر کهن و شعر معاصر زبان فارسي دري را مي توان نشان داد.
و اما در شعر شاعر شهيد ما بلخي وضع واژگان به چه نحوي است؟ بلخي وارسته را پيش از اين که او را يک شاعر بشناسيم، بايد شخصيت والاي او را به صف يک روحاني مبارزه و يک رهبر آگاه اسلام و آزادي درک نماييم. سرايش شعر وسيله اي براي بيان مؤثر انديشه هاي انقلابي و اسلامي او بود. از اين رو در شعر او هيچگونه تبعيضي در ميان واژگان وجود ندارد. در گزينش آن ها هيچگونه تعمدي ديده نمي شود. زبان او زبان هم روزگاران اوست. همان گونه که محتواي شعر او منزوي از مردم و زمان خود نيست، واژگان راه يافته در شعر او نيز برخاسته از زبان مردم و زمان او مي باشند. بلخي شاعري متفنن نيست.
او نيز مانند سلف همزبان و هم آيين خود زنده ياد بلخ مولانا جلال الدين محمد بلخي که مي گفت:

قافيه انديشم و دلدار من
گويدم منديش جز ديدار من

چندان به حدود و ثغور وضع شده در شعر اعتنايي نداشت. براي بلخي طرح انديشه هاي انقلابي اسلام و فراخوان ملت مسلمان به اجراي اين طرح در سراسر شئون زندگي و جامعه از ارزشي ويژه برخوردار بود، و بر روي همين آهنگ بايستي بسيار صميمي و نزديک با زبان عامه مردم سخن مي گفت و شعر مي سرود.
هرگاه براي شاعر رسالت و تعهد انساني بشناسيم که طبعاً بايد چنين باشد. بلخي تنها با کاربرد زبان روز و مردم توانست درفش سبز اين رسالت را به دوش بکشد. وگرنه چه ديروز و چه امروز استادان بزرگي در شعر داشتيم و داريم که شعرشان در برگيرنده پيام انساني است، اما هيچ تأثيري به مردم نداشته و هيچ تحولي را در محيط اجتماعي به وجود نياورده است. در حالي که شعر بلخي اين امتياز را دارد که نخستين بار براي مردمش الگوي انقلاب شکوهمند اسلامي را مي بخشد.
چون مخاطبان بلخي عامه هموطنان او مي باشند و هدف او آگاهي بخشيدن به آن هاست از اين رو جاي شگفتي نيست که در اشعار او واژگان معمول عصر و محيط او راه يافته الفباي ديوان او را اينگونه واژگان پر کرده باشد. در اين بحث به نمونه هايي از واژگان اشاره مي کنيم:
واژگان دخيل اروپايي و لاتيني چون: کلتور (ص 47)، پرنسيپ (ص 87)، بمب اتم (ص 97)، دموکراتيک (ص 84)، فاشيست (ص 84)، کنگره (ص 113)، پکت (ص 155)، فرم (ص 3)، افسر (ص 3)، مدال (ص 158)، موتور (ص 29)، سمبل (ص 151)، ايده آل (172)، تخنيک (ص 28)، پلان (ص 88)، ميکروب (ص 77).
واژگان و اصطلاحات جديد فارسي و عربي مانند:
تمدن (ص 213)، انقلاب (218)، استقلال (ص 5)، عسکر گمنام (ص 5)، استعمار (ص5)، قاره پيما (ص 6)، دول (ص 104)، ملل متحد (ص 111 و 112)، هلال احمر (ص 135) جمهوريت (ص 165)، بيطرف (156)، خلع سلاح (ص 87 و 88)، اجتماع (ص 194)، شرق (ص 74).
واژگان زبان گفت و گويي چون لاي و لوش (ص 151)، گير و دار (ص 157)، و غيره.
و همچنان صدها واژه ثقيل التلفظ که نشر غير فني و غير هنري زمانه بلخي که در نشريه ها و رسانه هاي رسمي کشور و منطقه مستعمل بوده اند در اشعار بلخي به فراواني يافته مي شوند.
 

لازم به ياد آوري است که شعر بلخي عاري از پاره اي از نارسايي ها و کاستي ها نيز نيست. اين نارسايي ها را مي توان چه در درون و چه در پيکر سروده هاي او مشاهده کرد. از کاستي ها و نارسايي هاي مهم شعر او بيان مستقيم انديشه ها و آرمانهاي اوست که بعضاً پيراهن حريري شعريت يکسره از سخنان او به دور مي افکند و شعر او را شعر محض مي سازد.
 
****
اين حالات بيشتر در سروده هاي اجتماعي و انتقادي او ديده مي شود.
همچنان در اشعار او يکي دو مورد لغزش از قواعد عروض نيز ديده مي شود. مانند:

 

گفتند يتيمان به نسيم سحر اي باد
بر گو به «حسين» منزل ما شام خراب است (ص 51).

همچنان پاره اي از نارسايي هاي دستوري نيز در اشعار بلخي ديده مي شود. مانند:

پدران قاعده به دل «رفت» که شايد به شتاب
نسل آينده ما عقده گشا برخيزند (ص 90).

البته نمونه هايي از چنين کاستي ها و نارسايي ها در اشعار بزرگترين شاعران متقدم و متأخر و معاصر نيز وجود دارد. که براي شاعر انقلاب و مجاهد ما علامه شهيد سيد اسماعيل بلخي عزيز سند برائت مي بخشند.
بلخي به عنوان بنيانگذار ادبيات انقلابي افغانستان ظهور مي کند و با زبان شعر به بازگويي مظالم و بيدادگري ها ادامه مي دهد، و به راه خود به عنوان يگانه راه نجات و رهايي مردم تأکيد مي ورزد. او تا سال 1343 حدود 14 سال و 7 ماه در زندان دهمزنگ کابل محبوس مي ماند و در اين مدت قريب 75 هزار بيت شعر مي سرايد و همانند بلخي هاي هموطن خود فرهنگ انساني و اسلامي را غناي بيشتر مي بخشيد. او در سال 43 به دنبال پيدايش فضاي باز سياسي از زندان با افتخار آزاد مي گردد و کوشش هاي خويش را براي استقرار عدالت اجتماعي و احقاق حقوق همه اقوام و اقشار جامعه افغانستان جدي تر از گذشته ادامه مي دهد. او پس از رهايي از زندان بر تارک تاريخ درخشان افغانستان گواهي ماندگاري مي دهد که در سروده خود چنين گفت:

از مرگ ما سرور نصيب رقيب نيست
در جسم اجتماع روانها دميده ايم.

علامه بلخي با انتقاد از ناآگاهي و وجود دو دستگي بين اعراب که نتوانستند ارزش هاي ديني را حاکم کنند، و سرزمين فلسطين را از دست دادند به اين معنا چنين سروده است:

اي مسلمان از جهالت جنگ مذهب داشتي
در نژاد و در زبان هم حال پيدا مي شود

هيچ ميداني بلاي اين تعصب هاي خشک
بر مسلمان مسلک فاشيست اغوا مي شود

از نفاق ما رسم دين و قرآن خوار شد
واي قرآن اله هر جنگ دعوا مي شود

از نفاق و خفت اسلام بنگر بر يهود
خانه و ملک عرب ميراث بابا مي شود

بلخي به دست هاي پليد آشکار و نهان استعمار کهنه و نو که گاه با روياروي مستقيم و گاهي زيرکانه و پشت پرده فريب و نيرنگ براي از هم پاشيدن رشته وحدت و برادري ديني در ميان مسلمانان تلاش مي کنند، و از نااگاهي مردم و فساد زمامداران بي خرد بهره مي گيرند اشاره مي کند و مي گويد:

آتش کبر و نفاق جامه تقوا بسوخت
جامه ديگر نماند چون پر طاوس رفت

واي مسلمان مگر وحدت ايمان نداشت
گاه پي آمريکا گاه پي روس رفت

حيله خصم عنود وحدت ما را ربود
جمله اسناد ما در کف جاسوس رفت

شهيد بلخي ضمن ريشه يابي مشکلات جهان اسلام، وحدت و يکپارچگي را تنها ضامن پيروزي امت اسلامي و تأمين عدالت اجتماعي و پايه گذاري تمدن اسلامي ياد مي کند. دستيابي به حيات اصيل انساني را در گرو دوستي و عشق توحيدي مي داند. اين مفاهيم را اينگونه عاشقانه سروده است:

چه فتنه است ز وحدت چرا گريزانيم
ز چيست وقت همه در تضاد مي گذرد

اساس و بيخ تمدن به جز محبت نيست
خوش آن حيات که اندر وداد مي گذرد

به روح آنکه به توحيد دل نداد بگوي
چو جيفه لاشه گک بي سواد مي گذرد

قدم به مجمع وحدت بنه نفاق مجوي
و گر نفاق و گر وحدت مي گذرد

او با درک عميق دردهاي کشنده امت اسلامي به خصوص سرزمين بلا کشيده افغانستان، انگشت روي درد نهاد و به درمان آن پرداخت. در دوره حيات پر بار خود يکسره کوشيد با گفتار و کردار، امت اسلامي را به مسئوليت خطيري که در برابر حراست و پاسداري از آرمان وحدت بر دوش دارد آگاه سازد. به منظور متقاعد کردن پيروان مذاهب اسلامي به شناخت اصول و دردهاي مشترک شان آنان را به بستن کمر همت فرا خواند. در اين زمينه آينده روشن و اميدوار کننده اي را پيشبيني کرد. به آنان نويد جبران نابساماني ها و شکستگي هاي طول تاريخ گذشته را داد:

بيا بيا همه اعضا يک بدن باشيم
امور جمله به وفق مراد مي نگرم

به رغم شيخ اگر وحدتي پديد آريم
متاع شيعه و سني کساد مي نگرم

ميان ما و تو صد درد مشترک باقي است
ترا به خود ز چه بي اعتماد مي نگرم

و نيز اين چنين مي سرايد:

دامن فرصت مده از کف به وقت مغتنم
باز هم وقت است جبران خطايا مي شود

نا اميدي برفکن مشکل پسندي دور کن
ز اتحاد قطره ها ابر عطايا مي شود

مشترک داريم غمهايي که بايد چاره اي
سوي ما از سوي هر يک رمز و ايمان مي شود

علامه بلخي ناپختگي و عقب ماندگي جامعه اسلامي را از نبود وحدت و وجود تفرقه ناشي مي داند:

در ديگ جوش وحدت با هم اگر نجوشيم
تا روز حشر مانيم با رنگ خام امروز

سخني را که علي (ع) در کتاب نهج البلاغه بيان کرده و فرموده که «و الزموا السواد الاعظم فان يد الله مع الجامعه و اياکم و الفرقه فان الشاذ من الانسان للشيطان کما ان الشاذ من الغنم للذئب». (دست خدا با جماعت است و از تفرقه پرهيز کنيد و مردمي که دچار تفرقه شدند اسير دام شيطان خواهند شد. همانگونه که گوسفند جدا شده از گله طعمه گرگ خونخوار مي شود). بلخي که از سلاله پيامبر (ص) و از فرزندان علي (ع) است، همين مفاهيم را در سروده ها و خطابه هاي خود مطرح کرده است:

لب گرگان و چند از خون ما سرخ است مي بيني
به قوم زنده اينسان زندگي عار است آگه شو

چمن را ز اتفاق گل شکوه و رونق افزايد
تحريک نفاق ما چه اسرار است آگه شو

بلخي در حيات سياسي خود به نماد وحدت مذاهب و اقوام افغانستان تبديل شد و همه مردم کشورش را مانند گل هاي يک باغ مي ديد:

سينه تفرقه ديروز چو خستيم
وز ز توحيد به فکر حسناتيم

باغ وطن ميوه يک شاخ و به يک رنگ
مزرع او ما همه يک قسم نباتيم

مقصد و يک فر و يک آمال ببايد
کابلي و بلخي و يا اهل هراتيم

بدان نبود فاصله معراج ترقي
همت مردانه اگر در حرکاتيم

آنچه را بلخي پيش از 34 سال به عنوان درد اجتماعي و ديني در دهمزنگ کابل در باب شعر سرود بيانگر درد و رنج ديروز و امروز ماست. بسي مايه تأسف است که 13 سال جنگ با دشمنان داخلي و اشغالگران خارجي و تجربيات سال هاي دفاع مقدس کمترين اثر را بر ما داشته است. مبادا که بر اثر سوء تدبير و بي کفايتي برخي از دست اندرکاران و پيش کسوتان سياست، نام و ياد نشانه هاي بزرگ هدايت، مرداني چون سيد اسماعيل بلخي و ديگر مردان حق بين و حقيقت شناس به فراموشي سپرده شود.
شعر بلخي در وصف خشم و قهر و ناز و کرشمه مه رويان در باغ و بوستان و در سايه درخت چنار و بيد و انار نيست ستايش گر شاهان و حاکمان جبار و و حکايتگر بزم و رزم آن زالوهاي غمين خون آشام نيست. شعر بلخي شعر شکنجه و زندان است. شعر گسستن زنجير ظالمان بوده. شعر آزادي، مسئوليت، تعهد و ايمان است. او در شب هاي تاريک و سرد زندان دردهاي جانکاه مردم را در قالب شعر به تصوير کشيد. در کتاب «آري اين چنين بود برادر» شريعتي چه زيبا نامه اي گويا به همه محرومان تاريخ مي نويسد: در آن کتاب (شاهنامه) يادي از من و تو که سازندگان تاريخ و بنيانگذاران تمدن و فرهنگ بشريت بوديم نشد. از بردگي و اسارت ما سخن به ميان نيامد. فقط چند سطري از برادرمان کاوه نگاشته و زود عبور نمود. همه در مدح و ثناي شاهان تدوين شده است.
وقتي تاريخ ادبيات را بازخواني مي کنيم. مي بينيم که تعداد شاعراني که بيانگر دردها و آرمان هاي توده ستمديده باشند اندک است. بيشتر آنان ستايش گران درباريان هستند. جز چاپلوسي هنري از خود ندارند. اگر نااميد شوند کارشان بد زباني و هجو گرايي است. شاعران بسياري بوده اند که در متون قصيده شان جاي نام سلطان را خالي مي گذاشتند. در هر زماني، شاه و سلطاني بر اريکه قدرت مي نشست. نام او را در آن جاي خالي قرار مي دادند. چنين شاعران چاپلوس و زرپرست در طول تاريخ افغانستان به ويژه در دربار آل يحيي و ظاهر شاه روز و شب مي گذراندند. کمر خم مي کردند. سر به پاي مي ساييدند.
چنانکه يکي از همين قماش شاعران از فرط سرسپردگي به خاندان سلطنتي هنگامي که سفارت کبري افغانستان را در بغداد عهده دار بود، روزي جمعي از جوانان هزاره مقيم عراق را که بعضاً در صفوف چريک هاي فلسطيني يا نيروهاي انقلابي ايراني و يا رزمندگان جنبش امل لبنان پيوسته بودند، مخاطب قرار داده و به آنان گفت: «شما فرزندان کوهستان هندوکش و هزاره جات هستيد. حدتان را بشناسيد و بدانيد اگر عبدالرحمن خان (قاتل قوم هزاره) نيست روح و روان او حاکم است. مبادا دست غير بين شما کار کند»!
علامه بلخي شاعري متعهد بود و در راستاي تأمين حقوق مردم مظلوم اشعار هدفمند مي سرود. او وارث خيل شاعران مؤمن تاريخ اسلام مانند کميت اسدي، فرزدق شامي و دعبل خزاعي بود. او وارث ابن سکيت قهرمان که به جرم حق گويي و عدالت طلبي زبانش را بريدند. او وارث شاعران دلباخته اي بود که ساليان دراز چوبه دارشان را بر دوش داشته اند. نه پرواي جان و خانه و خانمان داشتند و نه بيمي از شلاق و شکنجه و زندان! شاعران قهرماني داشتيم که از دارالخلافه بغداد فرار کرده و به سوي کعبه مقصود، خانه خدا و مردم روي آوردند. در اين مقاله شايسته است از شاعران بزرگي همچون خسرو دهلوي هزاره و عبدالواسع جبلي غرجستاني و شهيد فيض محمد کاتب اين دانشمند بزرگ و مظلوم. و نيز شهيد عبدالخالق هزاره اين قهرمانان ملي يادي کرده باشيم. هر يک از اين شاعران متعهد در دوران حيات شان، با پليدي ها و سياهي ها جنگيدند و در راه روشنگري و نجات مردم شان از هيچ تلاشي فرو گذار نکردند. روانشان شاد باد.
 

منبع:شاهد ياران شماره 64




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.