دنيايي که ما مي خواهيم

ايران در سر چهارراهي قرار دارد که مانند پلي خاورميانه، مناطق قفقاز، آسياي ميانه، آسياي غربي و خليج فارس را به هم متصل مي سازد. هر يک از اين مناطق ضمن آنکه از استعداد تبديل شدن به يک زير سيستم منطقه اي...
شنبه، 24 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دنيايي که ما مي خواهيم

 دنيايي که ما مي خواهيم
دنيايي که ما مي خواهيم


 






 

ايران و پيرامون منطقه اي آن: خاورميانه يا آسياي ميانه؟
 

ايران در سر چهارراهي قرار دارد که مانند پلي خاورميانه، مناطق قفقاز، آسياي ميانه، آسياي غربي و خليج فارس را به هم متصل مي سازد. هر يک از اين مناطق ضمن آنکه از استعداد تبديل شدن به يک زير سيستم منطقه اي برخوردارند، مشکلات و مسائل خاص خود را نيز دارند، وعلي القاعده ايران بايد در مورد هر يک از آنها يک سياست مشخص و روشني داشته باشد.
منطقه خاورميانه: عمده ترين مساله اين منطقه، تضاد اعراب و رژيم صهيونيستي است. ايران آشکارا سياست طرفداري از فلسطين را در پيش گرفته است اما در رابطه خود با اعراب دو مرحله را پشت سرگذاشته است. مرحله اول تحت تأثير اهداف انقلابي شاهد ابراز خصومتي آشکار عليه رژيم هاي وابسته عرب بود. تنها دو کشور سوريه و ليبي از اين سياست معاف بودند. رژيم هاي عرب منطقه نيز خصومت خود را طي جنگ ايران و عراق با طرفداري از کشور اخير ابراز مي داشتند.
اما در مرحله دوم که از اواسط دوره رياست جمهوري آقاي هاشمي و به طور مشخص از دوم خرداد 1376 شروع شد بر تشنج زدايي با همسايگان استوار بود. اما سياست طرفداري از فلسطين همچنان در رأس ديپلماسي ايران باقي مانده است. در دنياي عرب ايران پيوسته با سه کشور عراق، عربستان و بعد از 1971 با امارات متحده عربي درگير بوده است. رقابت ايران و عراق هميشه با نموداري از خشونت ترسيم مي گردد درحالي که رقابت ايران و عربستان با نوعي رفتار حکيمانه از جانب دو طرف همراه بوده است که در سال هاي اخير لحني خصمانه به خود گرفته است. اما اين به معناي ناديده گرفتن رقابت قدرت در بين دو کشور نيست.
اما اين نکته تنها مساله ايران در خاورميانه نيست بلکه تعارض ايران با رژيم گيتي گراي ترکيه که رقيب ديرينه ايران در منطقه است از اهميت بيشتري برخوردار است که بايد بطور جداگانه به آن پرداخت. در حوزه خليج فارس نيز همان دو عامل که در مورد خاورميانه ذکر شده با حدت و يکپارچگي بيشتر وجود دارد. روابط ايران با امارات متحده عربي برعکس هميشه تحت الشعاع سياست ايران در خاورميانه بوده و طرح حاکميت جزاير سه گانه ايراني چيزي جز عمليات ايذائي براي اعمال فشار بر ايران نبوده و نيست که از سوي قدرت هاي فرامنطقه اي تشويق مي شده و مي شود. شوراي همکاري هاي خليج فارس بيشتر براي مقابله با نفوذ ايران و تا حدي عراق و در مرحله بعد عربستان شکل گرفت. انگلستان پس از خروج از اين منطقه در آغاز دهه 1970 چنان با زنجيره هاي اقتصادي و سياسي (نفوذ در خانواده هاي سلطنتي) اين کشورها را به خود و غرب وابسته ساخته است که حاضر به هيچ نوع همکاري با ايران نيستند. ايران بايد براي جلوگيري از فرار سرمايه ها به اين مناطق دست به کار ايجاد معادل هايي در خاک خود شود. از سوي ديگر تقويت هر چه بيشتر نيروي دريائي ايران مي تواند آنها را از همکاري بيشتر نظامي با غرب برحذر دارد و احساس کنند هرگونه امتيازي که به غرب بدهند باعث تقويت بيشتر نيروي دريايي ايران خواهد شد.
آسياي ميانه و قفقاز: اين منطقه که در کل مي توان آن را منطقه خزر ناميد منطقه جديدي است که پس از فروپاشي شوروي بوجود آمد. ايران هيچ استراتژي و برنامه اي جز سياست ايران استراتژي کلاني براي حضور در منطقه پيش نگرفته است. از همين روي اصلي ترين هدف خود را بر اساس همان محوري بنيان گذاشته که سال ها پيش انديشيده شده است درحالي که رقباي منطقه اي ايران و قدرت هاي بين المللي خود را براي تسلط همه جانبه به آماده کرده اند. به همين دليل ايران نتوانست نه بازارهاي کشورهاي جديد را تسخير کند و نه پايگاه سياسي به دست آورد. آنچه ضرورت داشت تفکيک حوزه هاي نفوذ فرهنگي از حوزه هاي اقتصادي و سياسي در سياستگذاري ايران بود. فقدان چنين سياستي باعث شد که ايران حتي در ايالت سابق خود يعني جمهوري آذربايجان يا ايران کوچک آسياي ميانه يعني تاجيکستان هم هيچ نفوذي به دست نياورد. آنچه باعث حضور ايران در معادله هاي اين منطقه مي شود قدرت ذاتي و اهميت استراتژيک آن است. ولي متأسفانه بلاتکليفي ايران در زماني خودنمايي مي کرد که هجوم قدرت هاي ديگر به اين منطقه در حال شکل گرفتن بود.
با فروپاشي شوروي يک خلاء ناگهاني در حوزه هاي آسياي ميانه، خزر و قفقاز بوجود آمد که مانند حوزه بالکان در پايان قرن نوزدهم و افول امپراتوري عثماني نظر قدرت هاي ديگر را به خود جلب نمود. به قول يک روزنامه نگار اهل ژنو از سواحل درياي سياه تا مرزهاي چين شاهد ظهور منطقه اي خاکستري هستيم که در آن دولت هاي آسيب پذير ماوراء قفقاز و آسياي مرکزي موضوع يک رقابت بي امان قرار گرفتند و به دنبال آن عده زيادي از صاحبان مشاغل آزاد، ديپلمات ها، مشاورين و بويژه شرکت هاي نفتي متوجه جاذبه هاي ثروت و قدرت در اين منطقه شدند. همان طور که اين روزنامه نگار اشاره مي کند تنها خلاء قدرت و مسائل امنيتي نبود که نظر دولت هاي ديگر را به اين منطقه ناآرام جلب نمود بلکه ثروت هاي نهفته يا دست کم گمان وجود چنين ثروتي در اين منطقه نيز وسوسه برانگيز بود.
همه اين تلاش ها از اين نکته سرچشمه مي گيرد که کشورهاي تازه به استقلال رسيده هيچکدام به تنهايي يا حتي با اتحاد با يکديگر قادر به تأمين امنيت خود و پرکردن خلاء نظامي و سياسي ناشي از فروپاشي شوروي نيستند.
 
 علاوه بر اين موزائيکي از قوميت ها و گويش هاي گوناگون زمينه مناسبي براي دامن زدن به کشمکش ها و به تبع آن حضور بيگانگان در اين منطقه فراهم مي آورد که ثبات سياسي را به صورت رويايي دست نيافتني در مي آورد و کشورهاي کوچک منطقه را نيازمند حمايت قدرت هاي بزرگ مي سازد. از سوي ديگر قدرت هاي منطقه اي يا جهاني که علاقه مند به مداخله در اين مناطق هستند هر يک از زوايه منافع ملي و امنيتي خود به اين منطقه نگاه مي کنند. پاره اي به دنبال منافع اقتصادي و پاره اي ديگر نگران مسائل امنيتي و به دنبال تدوين يک استراتژي دراز مدت و زمينه سازي سلطه همه جانبه خود هستند.

طراحي يک الگوي مناسب منطقه اي براي ايران
 

تمام آنچه در بالا بيان شد براي اين نتيجه گيري بود که ايران بايد هر چه زودتر خود را در درون يک تشکل منطقه تعريف کند تا بتواند از تمامي ظرفيت هاي خود در جهت حفظ قدرت و منافع خود بهره گيرد اين ضرورت در درجه اول از ساختار در حال شکل گيري نظام بين المللي و در مرحله بعد از موقعيت ژئوپلتيک ايران سرچشمه مي گيرد. اما تحقق هر الگويي در گرو حل مسائل ايران با جامعه بين المللي و آمريکاست. موقعيت ژتوپلتيک ايران حکم مي کند که ايران همزمان عضو چند تشکل منطقه اي باشد.اما از آن ميان بايد در يکي از اين تشکل ها حالت محوري داشته و هدايت آن را در دست داشته باشد. از آنجا که ممکن است تحقق چنين امري به تنهايي از ايران ساخته نباشد، بايد يک يا دو متحد اصلي و معتبر را در کنار خود داشته باشد. بر اين اساس سه سوال شکل مي گيرد : ايران در چه تشکل منطقه اي مي تواند محور قرار گيرد؛ متحد اصلي ايران چه کشوري خواهد بود؛ نقش ايران در ساير مناطق همجوار چه بايد باشد.

رقابت جهاني و انطباق آن با رقابت هاي منطقه اي
 

آيا اين امکان وجود دارد که رقابت ايران و ترکيه با رقابت قدرت هاي جهاني و فرامنطقه اي گره خورده و زمينه ائتلاف و اتحادهاي وسيعي را فراهم سازد که اين منطقه را به صورت کانون درگيري هاي بين المللي آينده درآورد؟
بي شک محور اصلي تنشها و تعارضها رويارويي آمريکا و روسيه در اين منطقه است. روسيه از همان زمان که مقدمات استقلال جمهوري هاي آسيايي خود را فراهم مي ساخت طرح يک استراتژي نواستعماري را نيز به منظور سلطه اقتصادي بر اين کشورها همراه با وابستگي سياسي آنها تدارک مي ديد که اتحاديه کشورهاي همسو پوشش حقوقي آن محسوب مي شد؛ درست مانند سياست انگلستان پس از مواجه شدن با موج استعمار زدايي. از سوي ديگر آمريکا با اطلاع از اين موضوع تمام تلاش خود را به کار بست تا بازسازي و ساماندهي مجدد روسيه را به تعويق اندازد و در همين دوره رشته هاي نفوذ اقتصادي و سياسي خود را در اين منطقه تقويت کند. «توجه آمريکا به اين منطقه که از آغاز 1991 آشکار شد دو دليل عمده داشت: يکي اقتصادي و مرتبط به منابع انرژي و ديگري ژئواستراتژيک که مربوط به جلوگيري از بازگشت روسيه به اين کشورها مي شد. درنتيجه مساله گاز و نفت خزر صرفاً يک مساله فني نيست بلکه به شدت با مبارزه قدرت آمريکا و روسيه گره خورده است.»
هر چه سياست هاي آمريکا روشن و قاطع بود برعکس اروپايي ها با شک و ترديد فراوان و احتياط بيش از حد به اين منطقه مي نگريستند. حتي «حضور انگليسي ها، آلمان ها و فرانسوي ها در کنسرسيوم هاي فعال در اين منطقه نيز بسيار محتاطانه است.» درحالي که روابط سرد ايران و آمريکا از يکسو و نگراني هاي پنهان ايرانيان نسبت به اهداف روسيه از سوي ديگر، بهترين زمينه را براي همکاري هاي ايران و اتحاديه اروپا فراهم مي آورد. اما در حال حاضر چنانکه گفته شد محور اصلي منازعه آمريکا و روسيه است که هر يک برمتحدان منطقه اي خود تکيه مي کنند. نويسنده کتاب «درياي جديد خزر کشمکش هاي شوروي» در فصل دوم کتاب خود زير عنوان کاسپين : خليج وارونه؟ مي نويسد: « روس ها براي پس راندن آمريکا از اين مناطق فقط روي ايران حساب مي کنند در حالي که آمريکايي ها از مساعدت هاي اقتصادي يا نظامي و حتي فرهنگي آنکارا، اسلام آباد، اورشليم يا رياض بهره مي گيرند. در اين اوضاع و احوال هر تنش قومي در حوزه درياي خزر يا پيرامون آن مانند ناآرامي هاي آبخاز يا کردستان مورد استفاده اين دو رقيب قرار مي گيرد. اين منازعه ابعادي جهاني داشته و براي آينده تعيين کننده است.»
در اين منازعه تعيين کننده توانمندي اقتصادي، نظامي و صنعتي آمريکا با موقعيت جغرافيايي روسيه تا حدي به توازن مي رسد، اما درنهايت وجود دوستان متعدد منطقه اي آمريکا وتوانمندي فني و نظامي اين کشور موازنه را به نفع آمريکا و متحدان منطقه اي آن تغيير خواهد داد.
طرح اين سوال نيز خالي از فايده نيست که آيا تغييري در اتحاد و ائتلاف ها امکان پذير است؟ طرح اين سوال از آن روست که در يک الگوي عقلايي بهترين سناريو براي غرب اتحاد با ايران براي مقابله با نفوذ روسيه است. اين همان وضعيتي است که در زمان رژيم گذشته برقرار بود. ايران از بهترين موقعيت جغرافيايي برخوردار است و تنها کشوري است که در صورت تسليح و تجهيز مي تواند به مقابله با روسيه برخيزد. اما چنانکه مي دانيم روابط ايران وآمريکا در حد صفر است و برعکس روابط آمريکا با رقباي منطقه اي ايران يعني ترکيه و رژيم صهيونيستي بسيار دوستانه است. اين رقبا از اين وضعيت براي پيشي گرفتن بر ايران بهره مي گيرند. ايران سعي کرد در برابر مثلث رژيم صهيونيستي- ترکيه - آذربايجان، مثلث ايران - ارمنستان - يونان را بوجود آورد و در اين راه از حمايت روسيه برخوردار بود سخن از يک مثلث کارآمدتر ديگر يعني هند - ايران - روسيه هم در ميان بود اما موانع در ايران از جمله منع قانون اساسي در زمينه ورود به اتحاديه هاي نظامي دست ايران را در پردازش يک سياست خارجي کارآمد بسته است. به هر صورت پيوند رقابت هاي منطقه اي با رقابت هاي جهاني امري اجتناب ناپذير است و اين نکته باعث پيچيدگي اوضاع منطقه مي شود. در اين اوضاع و احوال سياست ايالات متحده آمريکا که از پشتيباني متحدان منطقه اي خود بهره مي گيرد از اهميت خاصي برخوردار است.از اين مقدمه مي توان نتيجه گرفت که وضعيت آينده منطقه تا حد زيادي به استراتژي هاي آمريکا وابسته است.

پيشنهاد نهايي
 

ايران از زاويه تقويت نظامي و امنيتي خود سعي مي کند در پيمان شانگهاي از ناظر به عضو اصلي تبديل شود؛ از زاويه سياسي و اقتصادي با دو کشور ترکيه و پاکستان متحد شده و محور اسلام آباد - تهران - آنکارا را براي ايجاد يک زير سيستم منطقه اي گسترده تر با مشارکت افغانستان و کشورهاي آسياي ميانه تشکيل دهد. اين زيرسيستم مي تواند همان اکو باشد که با جديت بيشتري فرآيند همگرايي را در دستور کار خود قرار دهد. سپس با تشکيل اتحاديه اي از کشورهاي پارسي زبان، تمام امکانات خود را در جهت گسترش نفوذ فرهنگي خود در منطقه اي که جزو زيرمجموعه تمدني آن به حساب مي آيد به کار گيرد و در همان حال خود را به عنوان دروازه ورود به آسياي ميانه به جهانيان معرفي کند. در اين ميان مشکل روسيه را مي توان با تقسيم کار يا تقسيم مناطق نفوذ يا همکاري هاي ديگر خنثي کرد. آخرين نکته اين که بهبود روابط ايران و امريکا مي تواند به اين فرآيند کمک رسانده و حتي ايران را از روسيه و در صورت لزوم از اتحاديه شانگهاي بي نياز سازد.
منبع: نشريه همشهري ماه شماره 43.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط