يک نفر در آب دارد مي سپارد جان
نويسنده: اکبر رضي زاده
منبع اختصاصي فارسي: راسخون
منبع اختصاصي فارسي: راسخون
(به بهانه ي پنجاه و سومين خواب ابدي نيما)
«... که مي افروزد - که مي سوزد؟- چه کس اين قصه را در دل مي اندوزد؟ - در شب سرد زمستاني - کوره ي خورشيد هم ، چون کوره گرم چراغ من نمي سوزد...»
بريده اي از شعر « در شب سرد زمستاني» از کتاب برگزيده شعرهاي نيما يوشيخ را از نظر گذرانديد. ولي قبل از اينکه به آثار و احوال او بپردازيم، دستنوشه اي از استاد را مرور مي کنيم تا مشخص شود که بنيانگذار شعر آزاد ايران، صرفاً يک شاعر کم نظير نيست، بلکه يک نويسنده مقتدر هم بوده است.
«نيما يوشيج» نوشتار زير را در روز دوشنبه 28 خرداد ماه 1355 قلمي کرده است. چيزي شبيه يک وصيت نامه. که هم بيانگر زنان نوشتاري اوست و هم سعه ي صدر وي را مي رساند:
«امشب فکر مي کردم با اين گذران کثيف که من داشته ام بزرگي که فقير و ذليل مي شود، حقيقتاً جاي تحسّر است. فکر مي کردم براي دکتر حسين مفتاح چيزي بنويسم که وصيت نامه ي من باشد به اين نحو که بعد از من هيچ کس حق دست زدن به آثار مرا ندارد. به جز دکتر محمد معين. اگر چه او مخالف ذوق من باشد. دکتر محمد معين حق دارد در آثار من کنجکاوي کند. ضمناً دکتر ابوالقاسم جنتي عطائي و جلال آل احمد، با او باشند. به شرطي که هر دو با هم باشند. ولي هيچ يک از کساني که به پيروي از من شعر صادر فرموده اند! در کار نباشند. دکتر محمد معين مَشي صحيح علم و دانش است. کاغذ پاره هاي مرا باز کنيد، دکتر محمد معين که هنوز او را نديده ام مثل کسي است که او را ديده ام. اگر شرعاً مي توانم قيم براي ولد خود داشته باشم دکتر محمد معين قيم است ولو اينکه او شعر مرا دوست نداشته باشد. اما ما در زماني هستيم که ممکن است همه ي اين اشخاص نامبرده از هم بدشان بيايد و چقدر بي چاره است انسان !...»
اما نيما يوشيج کيست و چه تأثيري بر شعر گذاشت؟
زنده ياد «علي اسفندياري» متخلص به «نيما يوشيج» در 21 آبان ماه 1274 هجري شمسي (مصادف با 1315 قمري) در دهکده ي «يوش» از توابع نور - واقع در استان مازندران - چشم به جهان هستي گشود.
دوازده سال داشت که با خانواده اش به تهران آمد. او پس از دوره ي دبيرستان ، براي ياد گرفتن زبان فرانسه به مدرسه «سن لوئي» رفت. ولي در درس چندان موفق نبود. تنها هنر او ورزش و خوب پريدن بود. اما سرانجام با راهنمايي و توجه استاد «نظام وفا» که يکي از شاعران خوب کشور بود، در تحصيل موفق شد و همين مرد بود که او را با شعر و شاعري آشنا کرد.
زماني که در تهران بود به چاي فروشيِ شاعر معاصر حيدر کمالي مي رفت. در آن جا به سخنان «ملک الشعراي بهار» و شاعران ديگر گوش مي داد تا زمينه ي هنر خويش را فراهم آورد. او روحيه اي سرکش و جستجوگر داشت. و مثل گلهاي وحشي جنگل که به درد باغچه هاي خانه هاي شهري نمي خوردند ، چندان به اصول شعري پاي بند نبود. مي خواست آزاد باشد و هنري تازه بيافريند. که آن هم احتياج به آگاهي و هوشياري داشت.
او همان طور که نظري به ادبيات غرب داشت، با ادبيات گذشته ي ما نيز پيوندي عميق داشت. هدف نيما از شکستن وزنهاي عروضي فقط براي بهتر بيان کردن حرفهاي دل خود بود. او نه تنها با وزن مخالف نبود، بلکه مي گفت: شعر بدون وزن، مثل آدم بي استخوان است. و حتي شعرهاي خود را داراي وزن طبيعي مي دانست.
ولي نيما در خلوت خود، چه در تهران و چه در طبيعت شمال، مشغول کار بود تا اينکه شعر «افسانه» او که تقديم به استاد خود نظام وفا کرده بود، در روزنامه «نوبهار» آن روز، به چاپ رسيد و نظر بعضي از شاعران را به خود جلب کرد. حتي شاعراني چون «ميرزاده عشقي» ، «ملک الشعراي بهار» و «شهريار» به تقليد از قالب افسانه ي او، هر کدام شعرهايي ساختند. اين پيروزي باعث شد که بعدها با جديت بيشتري در اين راه گام بردارد.
روي آوردن نيما به شعر آزاد، تنها در شکل آن نبود ، بلکه به وسعت خيال نيز توجه داشت.
شاعراني چون نيما علاوه بر اين که به ادبيات غرب توجه داشتند ، دنباله رو ادبيات گذشته نيز بودند. نيما خود به کساني که به افراط و انحطاط کشيده شده اند و به غرب زدگي مبتلا گشته اند ، عقيده ندارد.
در يکي از نامه هايش در باره ي شعر به کسي از آنان مي نويسد:
«فقط وزن نيست که شعر را آزاد مي کند، طرز کار هم شرط است...»
مهمترين ويژگيهاي سبک نيما، گستردگي واژه ها در شعر اوست. واژه هاي محلي و تازه در شعر نيما زياد به چشم مي خورد که با استفاده از اين نوع واژه ها ، شعر او رنگ محلي به خود گرفته است. مثل نام بعضي از کوههاي مازندران و نام بعضي درختان .
هم چنين ترکيب بعضي از واژه ها براي اولين مرتبه در اشعار نيما به کار رفته اند. مانند: «هيچستان» ، « شير آهنکوه» ، « شباهنگام» ، « تراويدن» ، «حيرت افزار» و نمونه هاي فراوان ديگر.
سرانجام نيما يوشيج در شانزدهم دي ماه سال 1338 شمسي به دليل ابتلا به بيماري ذات الريه در تهران چشم از جهان هستي فرو بست، و اکنون در آستانه ي پنجاه و سومين سال درگذشت بنيان گذار شعر آزاد ايران هستيم. باري... بالاخره خواب ابدي و رسيدن به خالق همه ي زيبايي ها ، دير يا زود يقه ي همه را خواهد گرفت!
دريغا....دريغا....
از معدود اشعار نيما که هرگز از ياد نخواهد رفت «افسانه» ، « آي آدمها» «مهتاب» و... را مي توان نام برد. که شعر مهتاب را حُسن ختام اين مقال قرار مي دهيم. يادش به خير.
«مي تراود مهتاب- مي درخشد شبتاب- نيست يکدم شکند خواب به چشم کس و ليک- غم اين خفته ي چند- خواب در چشم ترم مي شکند- نگران با من استاده سحر- صبح مي خواهد از من - کز مبارک دَم او آورم اين قوم به جان باخته را بلکه خبر- در جگر ليکن خاري - از ره اين سفرم مي شکند- نازک آراي تن ساقه گل - که به جانش کِشتم - و به جان دادمش آب- اي دريغا به برم مي شکند - دست ها مي سايم - تا دري بگشايم - به عبث مي پايم - که به در کس آيد - در و ديوار به هم ريخته شان - به سرم مي شکند...»
«... که مي افروزد - که مي سوزد؟- چه کس اين قصه را در دل مي اندوزد؟ - در شب سرد زمستاني - کوره ي خورشيد هم ، چون کوره گرم چراغ من نمي سوزد...»
بريده اي از شعر « در شب سرد زمستاني» از کتاب برگزيده شعرهاي نيما يوشيخ را از نظر گذرانديد. ولي قبل از اينکه به آثار و احوال او بپردازيم، دستنوشه اي از استاد را مرور مي کنيم تا مشخص شود که بنيانگذار شعر آزاد ايران، صرفاً يک شاعر کم نظير نيست، بلکه يک نويسنده مقتدر هم بوده است.
«نيما يوشيج» نوشتار زير را در روز دوشنبه 28 خرداد ماه 1355 قلمي کرده است. چيزي شبيه يک وصيت نامه. که هم بيانگر زنان نوشتاري اوست و هم سعه ي صدر وي را مي رساند:
«امشب فکر مي کردم با اين گذران کثيف که من داشته ام بزرگي که فقير و ذليل مي شود، حقيقتاً جاي تحسّر است. فکر مي کردم براي دکتر حسين مفتاح چيزي بنويسم که وصيت نامه ي من باشد به اين نحو که بعد از من هيچ کس حق دست زدن به آثار مرا ندارد. به جز دکتر محمد معين. اگر چه او مخالف ذوق من باشد. دکتر محمد معين حق دارد در آثار من کنجکاوي کند. ضمناً دکتر ابوالقاسم جنتي عطائي و جلال آل احمد، با او باشند. به شرطي که هر دو با هم باشند. ولي هيچ يک از کساني که به پيروي از من شعر صادر فرموده اند! در کار نباشند. دکتر محمد معين مَشي صحيح علم و دانش است. کاغذ پاره هاي مرا باز کنيد، دکتر محمد معين که هنوز او را نديده ام مثل کسي است که او را ديده ام. اگر شرعاً مي توانم قيم براي ولد خود داشته باشم دکتر محمد معين قيم است ولو اينکه او شعر مرا دوست نداشته باشد. اما ما در زماني هستيم که ممکن است همه ي اين اشخاص نامبرده از هم بدشان بيايد و چقدر بي چاره است انسان !...»
اما نيما يوشيج کيست و چه تأثيري بر شعر گذاشت؟
زنده ياد «علي اسفندياري» متخلص به «نيما يوشيج» در 21 آبان ماه 1274 هجري شمسي (مصادف با 1315 قمري) در دهکده ي «يوش» از توابع نور - واقع در استان مازندران - چشم به جهان هستي گشود.
پدرش ابراهيم خان ، به کار کشاورزي و دامداري اشتغال داشت، غافل از اينکه علي روزي نه چندان دور، سُکان ناو پُر طمطراق شعر فارسي را در دست خواهد گرفت و مسير شعر ايران را تغيير داده و تعريف مدرن و نويني از شعر اين مرز و بوم ، ارائه خواهد کرد.
دوران کودکي علي در ميان چوپانان و در دل طبيعت سرسبز شمال سپري شد و خواندن و نوشتن را در دهکده ي خويش آموخت.دوازده سال داشت که با خانواده اش به تهران آمد. او پس از دوره ي دبيرستان ، براي ياد گرفتن زبان فرانسه به مدرسه «سن لوئي» رفت. ولي در درس چندان موفق نبود. تنها هنر او ورزش و خوب پريدن بود. اما سرانجام با راهنمايي و توجه استاد «نظام وفا» که يکي از شاعران خوب کشور بود، در تحصيل موفق شد و همين مرد بود که او را با شعر و شاعري آشنا کرد.
زماني که در تهران بود به چاي فروشيِ شاعر معاصر حيدر کمالي مي رفت. در آن جا به سخنان «ملک الشعراي بهار» و شاعران ديگر گوش مي داد تا زمينه ي هنر خويش را فراهم آورد. او روحيه اي سرکش و جستجوگر داشت. و مثل گلهاي وحشي جنگل که به درد باغچه هاي خانه هاي شهري نمي خوردند ، چندان به اصول شعري پاي بند نبود. مي خواست آزاد باشد و هنري تازه بيافريند. که آن هم احتياج به آگاهي و هوشياري داشت.
او همان طور که نظري به ادبيات غرب داشت، با ادبيات گذشته ي ما نيز پيوندي عميق داشت. هدف نيما از شکستن وزنهاي عروضي فقط براي بهتر بيان کردن حرفهاي دل خود بود. او نه تنها با وزن مخالف نبود، بلکه مي گفت: شعر بدون وزن، مثل آدم بي استخوان است. و حتي شعرهاي خود را داراي وزن طبيعي مي دانست.
بدعت هاي امروزين نيما:
ولي نيما در خلوت خود، چه در تهران و چه در طبيعت شمال، مشغول کار بود تا اينکه شعر «افسانه» او که تقديم به استاد خود نظام وفا کرده بود، در روزنامه «نوبهار» آن روز، به چاپ رسيد و نظر بعضي از شاعران را به خود جلب کرد. حتي شاعراني چون «ميرزاده عشقي» ، «ملک الشعراي بهار» و «شهريار» به تقليد از قالب افسانه ي او، هر کدام شعرهايي ساختند. اين پيروزي باعث شد که بعدها با جديت بيشتري در اين راه گام بردارد.
روي آوردن نيما به شعر آزاد، تنها در شکل آن نبود ، بلکه به وسعت خيال نيز توجه داشت.
شاعراني چون نيما علاوه بر اين که به ادبيات غرب توجه داشتند ، دنباله رو ادبيات گذشته نيز بودند. نيما خود به کساني که به افراط و انحطاط کشيده شده اند و به غرب زدگي مبتلا گشته اند ، عقيده ندارد.
در يکي از نامه هايش در باره ي شعر به کسي از آنان مي نويسد:
«فقط وزن نيست که شعر را آزاد مي کند، طرز کار هم شرط است...»
مهمترين ويژگيهاي سبک نيما، گستردگي واژه ها در شعر اوست. واژه هاي محلي و تازه در شعر نيما زياد به چشم مي خورد که با استفاده از اين نوع واژه ها ، شعر او رنگ محلي به خود گرفته است. مثل نام بعضي از کوههاي مازندران و نام بعضي درختان .
هم چنين ترکيب بعضي از واژه ها براي اولين مرتبه در اشعار نيما به کار رفته اند. مانند: «هيچستان» ، « شير آهنکوه» ، « شباهنگام» ، « تراويدن» ، «حيرت افزار» و نمونه هاي فراوان ديگر.
خواب ابدي نيما:
سرانجام نيما يوشيج در شانزدهم دي ماه سال 1338 شمسي به دليل ابتلا به بيماري ذات الريه در تهران چشم از جهان هستي فرو بست، و اکنون در آستانه ي پنجاه و سومين سال درگذشت بنيان گذار شعر آزاد ايران هستيم. باري... بالاخره خواب ابدي و رسيدن به خالق همه ي زيبايي ها ، دير يا زود يقه ي همه را خواهد گرفت!
دريغا....دريغا....
از معدود اشعار نيما که هرگز از ياد نخواهد رفت «افسانه» ، « آي آدمها» «مهتاب» و... را مي توان نام برد. که شعر مهتاب را حُسن ختام اين مقال قرار مي دهيم. يادش به خير.
«مي تراود مهتاب- مي درخشد شبتاب- نيست يکدم شکند خواب به چشم کس و ليک- غم اين خفته ي چند- خواب در چشم ترم مي شکند- نگران با من استاده سحر- صبح مي خواهد از من - کز مبارک دَم او آورم اين قوم به جان باخته را بلکه خبر- در جگر ليکن خاري - از ره اين سفرم مي شکند- نازک آراي تن ساقه گل - که به جانش کِشتم - و به جان دادمش آب- اي دريغا به برم مي شکند - دست ها مي سايم - تا دري بگشايم - به عبث مي پايم - که به در کس آيد - در و ديوار به هم ريخته شان - به سرم مي شکند...»
/ج