نويسنده: احمد كريمي حكّاك
مترجم: مسعود جعفري
مترجم: مسعود جعفري
شعر «كارِ شبپاي» نيما در سال 1325/ 1946 سروده شده است. اخوان تجدد ادبي در سنّت شعري ايران را با نگرشي شبيه به ديدگاه طبري و كسرايي مينگرد، با اين حال، در درك پويش سنت و نوآوري از هوشمندي و درايت بيشتري برخوردار است. از اين لحاظ نوشتهي اخوان از آن دو مقالهي قبلي برجستهتر و دقيقتر است. اخوان شاعر خلاق و بزرگي است و در مشاهده و شناخت سنتي كه هم نيما و هم خود او را پرورده است، بصيرت و زيركي بيشتري دارد. خود او در شكل دادن به نظام نشانه شناختي تازهاي كه ما درصدد توضيح آن هستيم سهيم بوده است و بيش از منتقدان ديگر به تشخيص و درك اين مسأله نزديك شده است كه توان بالقوهي شعر نو براي ايجاد پيوندها و تناسبهايي در فراسوي بافت سياسي- اجتماعي پيرامون آن بايد موردتوجه قرار گيرد.
مهدي اخوان ثالث (1369-1307/ 1990-1928) در طول زندگي حرفهاي خود همواره با شعر نيما دلمشغولي همدلانهاي داشت و آراء و نظريات خود را به شكلهاي مختلف نوشت و منتشر كرد. عمدهترين مباحث اخوان در اين باب در دو كتاب او آمده است: بدعتها و بدايع نيما يوشيج كه نخست در سال 1357/ 1978 منتشر شده و عطا و لقاي نيما يوشيج كه در سال 1362/ 1983 به چاپ رسيده است. متني كه در اينجا مأخذ اصلي بحث ما خواهد بود، البته پس از بحث كوتاهي دربارهي ارزيابي كلي اخوان از شعر نيما، فصلي از كتاب بدعتها و بدايع نيما يوشيج است. اخوان در سرتاسر كتاب تمايزي اساسي ميان شيوهي دلات و معناآفريني نيما و شيوهي برخي شاعران كلاسيك همچون نظامي، خاقاني، و انوري قائل ميشود و خطوط اصلي اين تمايز را ترسيم ميكند. از نظر او اين تمايز عمدتاً بر پديدهاي مبتني است كه ميتوان آن را نوعي ناهمگوني فرهنگي بسيار اساسي دانست. اخوان ميگويد كه شاعران كلاسيك ايران در جريان دلالت و معناآفريني از مجموعهي پيچيدهاي از شگردها و صناعتهايي بهره ميبرند كه نسل به نسل انتقال يافته و به سنت بدل شده است. اخوان «طِباق»، «تضاد» و «مراعات نظير»را به عنوان رايجترين و پربسامدترين نمونههاي اين شگردها و صناعتها نام ميبرد. (1) اين شگردها و صناعتها اجزا و عناصر شعر را از نظر صوري يا بصري به يكديگر پيوند ميدهند و عملاً در بسياري از موارد به بيان استنباطها و مشاهدات انساني يا لايههاي مختلف انديشهي بشري و مفاهيم ديگر در شعر كمك ميكنند. در طول زمان نوعي وابستگي متقابل يا تداعي خود به خود بين اين نشانهها و مفاهيمي كه بر آنها دلالت ميكنند، پديد آمده است. در نتيجه، اشاره به يك مفهوم يادآور مفهوم ديگر است و بدينترتيب شاعران متأخر پس از آوردن يك مفهوم، ذكر مفهوم ديگر يا دست كم اشاره به آن را نيز ضروري ميدانستند و براي عملي كردن آن به دانش عميق خود از سنت ادبي متكي بودند. در اين شيوهي شاعري مفاهيم تقريباً به شكلي خودكار و مكانيكي با يكديگر مرتبط ميشدند.
با اين حال، زندگي در محيط پيرامون شاعر و در شعر او همواره در حال تحول بود؛ حتي هنگامي كه نشانههاي به كار گرفته شده از سوي شاعر براي بيان برداشتهاي او از- يا پاسخهاي او به- اين زندگي هرچه بيشتر سخت و صُلب ميشدند و پويايي خود را از دست ميدادند. شاعر همواره سعي ميكرد صناعتها و فنون ادبي به كار رفته در شعرش را با برخي جنبههاي صوري، بصري يا شنيداري سنت ادبي هماهنگ كند و اين يعني پيوند دادن اين صناعتها با برخي قياسها، تشبيهها و استعارهها كه با جهان واقعي هيچ ارتباطي ندارند يا در آن به كلي بياعتبار محسوب ميشوند. اخوان ميگويد امروزه هنگامي كه شعر كلاسيك فارسي را ميخوانيم غالباً اين احساس به ما دست ميدهد كه دانشي كه به ما منتقل ميشود يا به گونهاي به متن تحميل شده يا در جهان پيرامون ما وجود خارجي ندارد و در برخي از اشعار كلاسيك پس از آن كه معماي شعر حل شد «تازه به جايي ميرسيم بيرون از فضاي شعر حقيقي» (2). ممكن است «يك قاعدهي منسوخ نجومي يا شيميايي و كيميايي را بشناسيم، اما لذت شعري نميچشيم»؛ لذتي كه از خواندن اثري زنده به ما دست ميدهد. خوانندگان نيز به نوبهي خود در طول روزگاران آموختهاند كه به قواعد و سنن منسوخ و قديمي وفادار باشند و حضور آنها را در شعر انتظار داشته باشند. آنچه خوانندگان خواهان آناند صرفاً شيوههاي تازهاي است كه شاعران به كمك آنها با اين سنن و قواعد ثابت روبهرو ميشوند. شاعران سنتگراي عصر جديد براي برآوردن همين انتظار است كه فقط آگاهي خود از سنت و تسلطشان بر ميراث شعري را به رخ خواننده ميكشند بيآنكه چيز مهمي بر آن بيفزايند.
از نظر اخوان، نيما موفق به انجام كاري كاملاً متفاوت شده است كه اهميتي اساسي دارد. تأكيد نيما بر تخيّل انساني و خلاقيت به او امكان داده است كه وفاداري بي چون و چرا به نظام سنتي دلالت و معناي ادبي را مورد ترديد قرار دهد و اين، به نوبهي خود، به خوانندگان آثار نيما امكان داده است كه تصويرهاي شعري او را به خوبي در ذهن خود مجسم كنند و معاني تازهي اشعار او را درك كنند. نيما از خوانندگان خود ميخواهد كه به جاي توجّه به ميزان وفاداري او به سنت و آگاهياش از آن، در اشتياق او به تبديل كردن پديدههاي دور و برشان به نشانههاي شعري سهيم شوند. نيما حسّ جمالشناختي مرسوم و موروث خوانندگان را كه مبتني بر دريافتها و پاسخهاي قدما است ارضا نميكند، بلكه آنها را با لذت ناشي از كشف تناسبها، شباهتها و قياسهاي ميان جهان و متن ادبي آشنا ميكند. به بيان ديگر، نيما از خوانندگان خود دعوت ميكند با تأمّل در مشاهدات و ملاحظاتشان لذت ببرند و در عمل آفرينش معناي شعر سهيم شوند. اخوان چنين نتيجه ميگيرد كه همين جنبه از شعر نيما است كه او را از تمامي شاعران كلاسيك- با همهي عظمت و فضيلتهاي شان -متمايز ميكند.
بر همين اساس، اخوان تفسيرهاي خود از اشعار نيما را نوعي سفر يا عمل اكتشافي ميداند تا توضيح و شرح:
... راه رفتن ما پا به پاي چند شعر نيما از نوع شروحي كه بر خاقاني و ديگران نوشتهاند نيست، بلكه فقط همان گام به گام ايستادن و توجّه كردن است بيآنكه نيازي باشد به مدد گرفتن از علوم و فنون مرده و غيره. اين كار فقط چشمي ميخواهد كه با آن خوب ببينيم (و گاه بشنويم) و گوشي كه بشنويم (و گاه بنگريم). تنها مسألهي مهم و لازم در توجه ما اين است كه چندان متوقعّ نباشيم كه مزههاي مأنوس را بچشيم و قالبگيريهاي معهود را ببينيم و آسان طلبي عاديمان را سيراب كنيم. (3)
منتقدان غالباً از خوانندگان ميخواهند كه به هنگام مواجه شدن با متنهاي متفاوت و غيرمرسوم، ابزارهايي را كه به طور عادي براي تفسير متن در ذهن دارند، كنار بگذارند. اخوان علاوه بر اين، خواهان قرائتي فعالانه و خلّاق است كه بتواند به مرز تخيل شاعر نزديك شود. او ميگويد به جاي اينكه با ملاكهاي مرسوم به شعر بنگريم، بايد در ساختن ملاكهاي تازه سهيم شويم و بدينسان پيوندهاي موروثي ميان فرآيندهاي رمزگذاري و رمزگشايي را تا حدّ امكان ميگسلد و به جاي آن از خوانندگان ميخواهد كه تجربههاي خود را -اعم از ذهني يا اجتماعي- در فهم متن دخيل سازند. حاصل اين كار نيز فقط كشف آن چيزي نيست كه شعر در صدد انتقال آن است، بلكه علاوه بر آن به شيوهي خاصي كه شعر براي انتقال پيام خود برميگزيند هم توجه دارد. خوانندگان از طريق مواجههي تجربي با متن، با سازوكارها و شگردهايي آشنا ميشوند كه در شكلگيري شعر نقش داشتهاند. مفسّر كه شباهت بسياري به راهنماي يك گروه گردشگري دارد، با نشان دادن منظرههاي جالب كنار راه نقش مؤثر خود را ايفا خواهد كرد. اخوان نقش خود را در تفسير و تحليل شعر شبيه به نقش خوانندهاي باتجربه ميداند تا متخصصي ماهر. خود او ميگويد: «من براي آشنايي بيشتر رهگذر بيگانه، و همراه او، پا به پاي چند شعر نيما راه ميروم؛ نه مثل راهنمايي بلد و آشنا بلكه مثل كسي كه هولي ندارد از مسافرت در اقاليم غربت.» (4) اشاره به خوانندهاي كه از تازگيها و غرابتها نميهراسد، به طور ضمني، مستلزم تعريف تازهاي از خواننده و فرآيند خواندن است. اخوان حالتي را كه ميخواهد در خوانندگان شعر نيما پديد آورد حالتي طبيعي ميداند كه از وجود و زندگي خودشان نشأت گرفته است. خوانندهي آرماني او سرشار از زندگي است؛ زندگياي كه «در اين جامعه و در اين زمانه» ميگذرد. اين خوانندهي آرماني در جستجوي راههاي تازهي تجربه كردن متن ادبي و نيز خود عمل خواندن است. با چنين تصوري است كه اخوان دست به كار بازخواني شعر «كارِ شبپا» ميشود.
چنان كه عنوان شعر نيز نشان ميدهد، «كارِ شبپا» دربارهي شبپايي است كه در مزارع برنج شمال ايران يعني سرزمين مادري نيما زحمت ميكشد تا لقمه ناني به دست آورد. شبپاها غالباً براي جلوگيري از هجوم حيوانات به مزارع به كار گرفته ميشدند تا برنجهاي تازه روييده را از پايمال شدن توسط حيوانات در هنگام شب حفظ كنند. به طور طبيعي، پرداختن به كار شبپا اين فرصت را در اختيار نيما ميگذارد تا مسألهي فقر و نابرابري اجتماعي را مطرح كند. شعر با توصيفي از يك شب آرام، ملالآور و ديرپا در ميان مزارع آغاز ميشود.چنين به نظر ميآيد كه همهي موجودات زنده، كوچك و بزرگ، و حتي عناصر طبيعت از فعاليتهاي روزانه دست كشيده و آرام گرفتهاند، به جز شبپاي همسر مردهاي كه تازه كار طاقت فرساي خود را شروع كرده است:
ماه ميتابد، رود است آرام
بر سر شاخهي او جا تيرنگ
دم بياويخته، در خواب فرو رفته، ولي در آيش
كار شبپا نه هنوز است تمام. (5)
شعر سپس به شكلي دقيقتر به شبپا و كار او ميپردازد. او بايد تا جايي كه ميتواند سروصدا راه بيندازد تا گرازها و خوكهاي وحشي وارد مزرعه نشوند و گياهان تازه رُسته را زير پاي خود له نكنند. مرد خسته كه وظيفهاش اين است كه حيوانات را بترساند، آنگاه كه به وضع اسفبار خود و خانوادهاش ميانديشد، احساس بيپناهي ميكند و دچار هراس ميشود:
ميدمد گاه به شاخ
گاه ميكوبد بر طبل به چوب
و اندر آن تيرگي وحشتزا
نه صدايي است به جز اين كز اوست
هول غالب، همه چيزي مغلوب.
مي رود دوكي، اين هيكل اوست
ميرمد سايهاي، اين است گراز.
خواب آلوده به چشمان، خسته
هر دمي با خود ميگويد باز:
«چه شب موذي و گرمي و دراز
تازه مرده است زنم
گرسنه مانده دوتايي بچههام
نيست در كپّهي ما مشت برنج
بكنم با چه زبانشان آرام؟» (6)
در سير حركتِ شعرِ نيما به تدريج از سروصداهايي كه شبپا براي دور كردن حيوانات راه مياندازد به قيل و قالي ميرسيم كه در درون او برپا است. اين تحول به شيوهاي واقعگرايانه درك و بيان شده است. در واقع، روايت كاملاً حقيقتنمايي دارد؛ به نحوي كه اين شيوهي بيان اساساً به جاي شعر ما را به ياد نثر مياندازد. شعر نيما «شعريت» خود را به كمك مجموعهاي از تأثيرات برآمده از عوامل گوناگون تقويت ميكند كه مهمترين آنها عبارتند از نظام قافيهي آزاد، وزن عروضي جرح و تعديل شده و مجموعهاي از ويژگيهاي سبكي، از جمله به كار بردن واژگان كلاسيك، جابهجاييهاي نحوي و برخي ويژگيهاي منحصر به فرد معناشناختي. مهمتر اين كه شعر نيما به لحاظ سبك شناختي از ويژگي خاصي برخوردار است كه تا آن زمان در جريان اصلي شعر ديده نميشد و آن عبارت است از رنگ محلي آن، به ويژه در واژگان و نحو. گياهان و جانوراني كه در شعر نيما حضور دارند متعلق به مازندران- زادگاه شاعر-اند و اسمشان به لهجهي محلي آمده است. كلماتي همچون «اوجا»، «تيرنگ»، «آيش» و «شبپا» به فضاي شعر رنگ محلي دادهاند. علاوه بر اينگونه كلمات، سخن گفتن شبپا نيز او را مستقيماً در فضايي محلي قرار ميدهد. اين عناصر سبكساز به شعر وضوح و دقتي ميدهند كه تأثيرش با آن چيزي قابل مقايسه است كه شاعران نسل قبل- عارف، ايرج ميرزا و عشقي- از طريق به كار بردن طيف متنوعي از كلمات و اصطلاحات محاورهاي درصدد القاي آن بودند. (7) همچنان كه زبان محاوره نوعي تازگي به شعر آن شاعران ميداد، به كارگيري كلمات و اسمهاي محلي نيز كه در بوطيقاي شاعران سنتگرا جايي نداشت، نشانهاي از تجدّد در شعر فارسي به شمار ميآمد. نيما همزمان بر نوآوريهاي قبلي صحّه ميگذارد و نوآوريهاي خاصّ خود را نيز عرضه ميكند و با اين كار تازگي و تفاوت شعر خود را برجستگي بيشتري ميدهد. اگر تفاوت مشهود وزن و قافيه را نيز به اين موارد بيفزاييم، تصويري كلي از سير نيما به جانب تجدد به دست ميآوريم. به عبارت ديگر، شعر نيما تمامي خصوصياتي را كه نوع تازهاي از شعر فارسي در ميانهي قرن بيستم از آن برخوردار است و موجب تمايز آن از سنت هزارسالهي شعر كهن ميشود، به خود نسبت ميدهد. خوانندگان فارسي زبان در متنهايي همچون «كارِ شبپا» پيوند آشكار زبان و تجربه را ميبينند و آن را عنصر ادبي مهم و تأثيرگذاري تلقي ميكنند.
نوشتههايي از قبيل مقالهي اخوان به اين طرز شعرسرايي مشروعيت ميدهند و به تحكيم و تثبيت آن كمك ميكنند. اينگونه نوشتهها از خوانندگان ميخواهند كه تجربهي خود از خواندن شعر را در پرتو پويش دروني و منطق خاصّ شعر تحليل كنند و نه به كمك اندوختهها و دانستههاي خود در باب شعر. همچنين خوانندگان را راهنمايي ميكنند كه شعرهايي همچون «كارِ شبپا» را با توجه به تجربههاي مشابه و با در نظر گرفتن تعامل ميان جهان محسوس و عواطف انساني درك كنند. سرانجام، مفسّران و منتقداني همچون اخوان با وادار كردن خوانندگان به موضعگيري در قبال شكل بصري شعر بر روي صفحهي كاغذ و شكل شنيداري آن، خودِ عمل خواندن را به عنوان نوعي تجربهي فردي وارد جريان درك و فهم شعر ميكنند. به همين دليل اين نقش اخوان كه شرح و تفسير خود را در خدمت عمل خواندن شعر نيما ميداند مهمتر از آن چيزي است كه در نگاه نخست به نظر ميآيد. تحليل اخوان درك عميقتر و رضايت بخشتري از شعر نيما به خواننده ميدهد و به او كمك ميكند تا به شيوهاي جديد كشمكش دائمي ميان سنت و نوآوري را در شعر نوگراي فارسي بفهمد. هر چند اخوان به گونهاي وانمود ميكند كه صرفاً ميخواهد خواننده را در فهم شعر نيما همراهي كند، اما ديدگاههاي او، در نهايت، رويكردي عامتر در نقد و تحليل شعر به طور كلي فراهم ميآورد كه شعر خود او را نيز در برميگيرد. او در جايي از نوشتهي خود به درستي ميگويد:
با كمي دل دادن درمييابيم او [نيما] تمام آن چيزهايي را كه براي فضاي شعر لازم است تعبيه كرده؛ همهي عناصر ديدني و شنيدني و اسامي ذات و... خطوط اصلي و آرايشهاي صحنه، صدا يا خاموشي، حركات و سكون و نيز عناصر نامرئي و اسامي معني و حال، مثل هول و اندوه و ديگر لوازم صحنهآرايي را، غالباً با وصفي بسيار ساده و گويا طراحي ميكند. (8)
اخوان با چنين نگرشي كاركردهاي شعري «كارِ شبپا» و ساختار ادبي آن را بررسي ميكند. از نظر او در صحنهي آغازين شعر لازم است مهتاب بر قهرمان اصلي شعر يعني شبپا بتابد و ما را با اين شخصيت رنج ديدهي روايت نيما آشنا كند. مهتاب همچنين به ما امكان ميدهد جريان آرام رود، قرقاول جنگلي خفته و قهرمان نگون بخت داستان را ببينيم. شعر نيما در بازگويي داستان زندگي شبپا هيچ كلمهي زائدي را به كار نميبرد كه صرفاً براي اداي سنتهاي ادبي آمده باشد. اخوان معتقد است كه نيما در ترسيم صحنه تنها آن چيزهايي را نشان ميدهد كه «اصلي و دربايست» است؛ همچنان كه در توصيفي كه شعر از خاطرههايي ارائه ميدهد كه در ذهن شبپا ميگذرد «از اين خلاصهتر و كامل و گوياتر حتي نقاشي كردن هم دشوار است.» (9) به عبارت ديگر، سر باز زدن نيما از به كار بردن سنتهاي ادبي مرسوم به او امكان ميدهد صرفاً به ذكر جزئياتي بپردازد كه خواننده را با صحنههاي اصلي كار و زندگي مرد شبپا آشنا ميكند. در همين حال، شيوهي توصيف و روايت شاعر ابزارهايي در اختيار او ميگذارد كه به خوبي هدف نهايي شعر را برآورده ميكند. اخوان براي مثال به آرامش و سكون حاكم بر طبيعت در آغاز شعر اشاره ميكند و ميگويد اين صحنه عمداً به گونهاي طراحي شده كه در تقابل با آشوب و هياهوي دروني مرد شبپا قرار گيرد و توجه خواننده را بيشتر به داستان جلب كند. اين تقابل كه از طريق ماهيت كار مرد شبپا- كه مستلزم ايجاد سروصدا است- برجستگي بيشتري مييابد، در درون خواننده آشوب و هياهويي ناشنيدني برپا ميكند. اين ويژگي منجر به حالت عاطفي خاصّي ميشود كه بخش مهمي از عالم مقال شعر را شكل ميدهد.
اخوان سپس به واژهي «هول» ميپردازد كه در همان بند اول شعر به كار رفته است و ميگويد نيما ميتوانست چند كلمهي مترادف و هم وزن را به كار برد كه هم به لحاظ معني و هم از نظر وزن عروضي تفاوتي با اين كلمه ندارند، اما اين كلمه با توصيف و تصويري كه شاعر درصدد ارائهي آن است تناسب بيشتري دارد، زيرا واژهي «هول مرطوب است، شبناك و مهآلود و جنگلي است». به همين دليل هم با كلّ فضاي شعر همگوني دارد و به سخن اخوان «بله، هول اينجا بهتر و بيشتر است»، و با وصف نيما همخواني دارد. (10) مهمتر اين كه شاعر، به تعبير اخوان، «جلوههاي عيني» هول را نيز با اشاره به سايههاي شبحوار و ترسناك شب تجسم ميبخشد. حركت يك پرنده يا شبح سايهوار جانوران به اندازهي نزديك شدن يك گراز يا حيوان وحشي ديگر ترسناك است. نيما در جاهايي از شعر چنان توجه خواننده را به ماجراها و سخنان مرد شبپا جلب ميكند كه خودش ميتواند در كناري بايستد و به قهرمان داستان اجازه دهد بيواسطه ماجراي خود را بگويد. در اين مواقع الگوهاي گفتاري قهرمان داستان عيناً وارد شعر ميشود و به مرد شبپا فرديت خاصّي ميدهد. از نظر اخوان اين ويژگي علاوه بر اين كه موجب انسجام و هدفمندي روايت ميشود، به واقعنمايي آن هم كمك ميكند. شگرد نيما در بازآفريني دقيق سخنان قهرمان داستان، علاوه بر اينكه نوعي تشخص ايجاد ميكند، موجب اعتبار و اصالت آن نيز ميشود:
مرد شبپا هرگز مثل مباشر حرف نخواهد زد و نه مثل ارباب و آخوند ده و ژاندارم پاسگاه نزديك و كدخدا. با وجود مهآلودگي فضا اشتباه نكردهايم؛ خودش است. اين همان شبپاي مازندراني ماست. لباس خودش را دارد و بر صحنهي زندگي رنجبار خودش است. حالا ديگر ميداند كه چهها بگويد و چهها نگويد، ميداند كه «بايد» ها كدام است و «نبايد» ها كدام. (11)
اخوان با اين لحن خطابي و بلاغي ارزيابي ستايشآميزي از شعر نيما ارائه ميدهد. شگردهاي بلاغي او در عرضهي اين قرائت تحسينآميز با هدف او كاملاً تناسب دارند. اخوان در همان آغاز نوشتهاش، با اشاره به نقدهاي معمول شعر نيما، ميگويد: «گاهي از اينجا و آنجا شنيده ميشود كه شعر نيما پيچيده و بغرنج است.» او اين ديدگاه را بيدرنگ رد ميكند. استدلالي كه ارائه ميدهد مبتني بر همان تمثيل است: تجربه كردن شعر نوگراي فارسي مثل وارد شدن به يك شهر جديد است و تازهواردان بايد راه خود را پيدا كنند. ممكن است فرد تازهوارد موقتاً دچار سرگرداني و استيصال شود، ولي سرانجام «همهي كوچه پس كوچهها را آشنا خواهد يافت و هر خيابان و محله را نيز و حتي سردابها را با سايههاي سير و غمگينشان.» اخوان در حالي كه خود را همسفر چنين جويندگان مشتاق و پرسوجو كنندهاي فرض ميكند، ديدگاههاي خود را نه فقط دربارهي اين شعر نيما بلكه در باب شعر نوگرا به طور عام عرضه ميكند. وي در مقابل منتقداني كه از سنت ادبي نوين انتقاد ميكنند، از ضمير «ما» استفاده ميكند كه نه فقط خود نيما بلكه همهي شاعران نوگرايي را دربرميگيرد كه قدم برجاي پاي نيما نهادهاند. در پايان نوشته نيز كلّ شعر نيما را نقل ميكند و از خواننده ميخواهد كه يك بار ديگر آن را در پرتو تفسير او تجربه كند: «پس از خواندن آن نوشتهي همراه شعر كه گذشت، دوباره خواندن تمام شعر، حال و كيفيت ديگر دارد.» (12)
شرح و تفسير اخوان كه نمونهاي از بحثهايي است كه زمينهي مشروعيت شعر نيما را فراهم ميآورند، حتي قبل از اين كه به بحث در باب خود شعر نيما بپردازد، دو كار ديگر را به انجام ميرساند. نخست، خواننده را متقاعد ميكند كه اين نوع شعرها ملاك و معيار ديگري دارند و همچنان كه قياسها و تمثيلهاي اخوان نشان ميدهد، آثاري مبتني بر ساختارهاي نظام يافته و دقيق هستند كه هر يك از اجزاي آنها كاركرد خاصي دارد كه با تأمّل و انديشه خلق شده و با سليقه و دقّت عرضه شده است. اگر اين شعرها در نظر خواننده ناآشنا ميآيند به اين دليل است كه بر اصول و مباني متفاوتي بنا شدهاند كه خواننده با آنها انس و الفتي ندارد. آنچه خواننده به آن نياز دارد ذهني بدون پيشداوري و راهنماييهايي براي اكتشاف اين قلمرو تازه است. فراتر از اين، اين نگرش با همراه كردن خواننده و منتقد در كشف مقدمات و مباني اين شعر تازه، مخالفان اين نوع شعر را افرادي رخوت زده ميشمارد كه آمادگي كشفهاي تازه و قدم نهادن در قلمروهاي نو را ندارند و با سكون و تكرار خو گرفتهاند.
اخوان پس از توضيح جنبههاي گوناگون شعر نيما وظيفهي خود را تمام شده ميداند و بحث خود را با ارزيابي ستايشآميزي پايان ميدهد:
«كار شب پا» از شعرهاي نمونهي نيما يوشيج است.بعضي از اصول شيوهي او در اين منظومه به كمال آمده است و بسياري از خصال هنر او را متبلور گردانيده. از سيماي انساني و غمگينش و دلسوزي و همدرديش با رنج و اهل رنج، از فضاي مهآلود و اندوهگين شعرش، و قدرت طرّاحي و تشبيه و وصفش، از قطع و فصلهاي جالبش و شيوهي خاصش در تركيب و هماهنگي و بازگشتن به داستانگويي و ترجيعهايي كه مثل پيوند و گرهي نميگذارد رشتهها قطع شود و قافيهها كه به جاي خودند و وزن آرام و بهنجار كه اين منظومه به خود گرفته، همه و همه از زمزمهي آرام و بغضآميزش و زبان خاص و سادگي بيانش و صفاي كوهستانيش و چه و چهها، همه را در اين داستان ميبينيم و نيز پاياني چه مناسب، يادآور شروعي آنچنان خوب. (13)
اخوان در اين نتيجهگيري پاياني نوشتهي خود ميخواهد بردرستي پيشفرضي تأكيد كند كه نوشتهاش را با آن آغاز كرده بود: خواندن دقيق و همدلانهي «كار شبپا» ادعاهاي او را دربارهي شعر تأييد خواهد كرد. شعري كه ذاتاً «نو» و امروزين باشد، به لحاظ جمالشناختي نيز لذتبخش و از نظر اجتماعي هم متناسب و مربوط خواهد بود. همچنين اين شعر كاملاً قابل فهم است اگر فقط خوانندگان بتوانند خود را از شيوههاي مرسوم درك و فهم شعر رها كنند.
پينوشتها:
1.اخوان ثالث، مهدي: بدعتها و بدايع نيما يوشيج، ص243-70.
2.همان، ص 272.
3.همان، ص272-3.
4.همان، ص 271.
5.نيما يوشيج: مجموعهي اشعار، ص520.
6.همان، ص 520-1.
7.نقد ادبي مرسوم استفاده از عناصر محاورهاي را در شعر عصر جديد ايران ناشي از تمايل شاعران به نزديك شدن به زبان عامهي مردم ميداند. بررسي نقش اين پديده در ايجاد تأثيرات ادبي خاص نيازمند پژوهش بيشتر است.
8.اخوان ثالث: بدعتها و بدايع نيما يوشيج، ص273.
9.همان، ص281.
10.اخوان دلايل ترجيح واژهي «هول» را چنين توضيح ميدهد: «هول» مرطوب است... اما «خوف» بيشتر بياباني و گورستاني است و در تنگناها و سرپوشيدهها بيشتر است و «ترس» سرد است و حال آن كه شب شبپاي ما گرم و مرطوب است...» (همان، ص 275).
11.همان، ص 276.
12.همان، ص 287.
13.همان.
منبع مقاله : كريمي حكاك، احمد، (1394)، طليعهي تجدد در شعر فارسي، ترجمهي مسعود جعفري، تهران: نشر مرواريد، چاپ سوم