شهید بروجردی در قامت یک پدر(1)

گفتگو با حسین بروجردی فرزند شهید بروجردی
چهارشنبه، 4 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهید بروجردی در قامت یک پدر(1)

 شهید بروجردی در قامت یک پدر(1)
 




 
*گفتگو با حسین بروجردی فرزند شهید بروجردی
*درآمد
«کارکردن در خصوص با شهید بروجردی با همه شهدا فرق می کند. این آدم پیچیده ای را که شاید هزار نفر زیر دستش کار می کردند و هیچ کدام همدیگر را نمی شناختند چگونه باید معرفی کرد؟ عجیب تر این که یک جوان هجده نوزده ساله با چه شعوری دارای این میزان تدبیر در سازماندهی بوده؟...» حسین بروجردی یکی از دو فرزند و تنها پسر شهید با کوله باری از تحقیق علمی و اصولی درباره پدر گرانقدرش در این گفت و شنود کوشیده است تا ما را بر سرشاخه های اصلی زندگی و شخصیت آن عزیز آشنا سازد:

شما متولد چه سالی هستید؟

1356.
پس حدوداً پنج شش سال تان بوده که پدر شهید شده. برای ما اولین روزهایی که پدر را شناختید بگویید.
البته من و خواهرم چون خیلی کم سن و سال بودیم تقریباً چیزی به نام خاطره از شهید بروجردی نداریم.

خواهرتان چند سال از شما کوچکتر است؟

دوسال.

لابد هرچه از کودکی فاصله می گرفتید کنجکاو می شدید که پدر بزرگوارتان که همگان این قدر به نام و یاد ایشان عنایت دارند چه کسی بوده.

از یک سنی به بعد به صورتی جسته و گریخته از طریق دوستان و همرزمان ایشان به این موضوع که شهید بروجردی چه شخصیتی بوده به گوش ما می خورد. البته برای من نوعی نتوانسته بود آن چنان انگیزه ای ایجاد کند که مثلاً بخواهم خیلی عمیق تحقیق کنم که شهید بروجردی چه شخصیتی بوده یا مثلاً تصور کنم یک شخصیتی بوده که یک دفعه از آسمان به زمین افتاده یا یک آدم پاک و بزرگی بوده که از آسمان یک دفعه آمده در فضای خون و شهادت و ایثار؛ نه. بلکه اتفاقاً شهید بروجردی برای من فردی بوده که مثل همه جوان بوده. تأکید می کنم: مثل همه و از جنس همه.

به چه جوابی رسیدی؟

حداقل برایم استارت تحقیقاتش هم مهم نبود. یعنی ترجیح می دادم که مثل همه فرزندان شهدای دیگر همین که می شنویم ایشان مرد بزرگی بوده ایثارگر بوده برای کشور جنگیده و مبارزه کرده در واقع صرف این ها هرچند کم کم داشت برای خودمان هم جنبه تبلیغاتی پیدا می کرد - چون آن طور که باید به کنه قضایا پرداخته نمی شد- کم کم به گوش عادی می شود؛ همان طور که برای همه مردم عادی می شود. چرا که از خود پیغمبر (ص) هم اگر دائماً به بزرگی یاد کنی ولی از ویژگی ها و علل بزرگواری شان چیزی نگویی کم کم عادی می شود. حکایت آن حدیث می شود که می گویند به هر مکان زیارتی که می روید بیشتر از سه روز نمانید. چون اگر بیشتر بمانید بزرگی و قداست آن جا کم کم برای تان کم می شود. ما هم همین طور مثل همه مردم. خانواده های شهدا هم مثل همه مردم.

مثل بچه هایی که خانه شان نزدیک امامزاده است و شاید سالی یک با هم به آن جا نمی روند.

مثل مشهد مقدس که مگر چقدر ممکن است همه مردم بومی به حرم مطهر بروند.

یا مثل شاه عبدالعظیم خود ما!

ولی وقتی هم کسی می آید شاه عبدالعظیم(ع) می بینید که شاید فقط برای زیارت آمده است.

بله. مثلاً از شمیران با یک حالی می آید. پس نتیجه می گیریم که شما در این خصوص به فاصله ای معقول معتقدید که با تبلیغ و تفکر و تعمق همراه باشد.

و با این مقدمه در خود من این اتفاق در اثر یک حادثه افتاد و آن این بود که یک آقایی به نام بروجردی که من فکر می کنم حتی فامیلی اش هم بروجردی نیست - البته اسم او حسین بروجردی است و تا آن جا که ما تحقیق کرده ایم اسم واقعی اش هم حسین بروجردی نیست- و در آلمان راننده کامیون است کتابی نوشت به اسم "پشت پرده های انقلاب اسلامی"؛ اعترافات حسین بروجردی" که در آن کتاب شروع کرد مسائلی را گفتن که من در انقلاب بوده ام و مبارز بوده ام. ما که کتاب را خواندیم دیدیم انگار او زندگی نامه شهید بروجردی را برداشته به نام خودش نوشته و چاپ کرده منتها با دید اپوزیسیونی و تحریفات تاریخی. او کلی دروغ پردازی در آن کتاب کرده بود.

مثال هایی از این دروغ ها بیاورید.

این دروغ ها قبل از این که شهید بروجردی وارد جنبش مسلحانه شود تا ده سال بعد از زندگی شهید بروجردی ایشان را شامل می شود. در خاطرات از این که سینما رکس را من آتش زدم و رهبری به من گفته که سینما رکس را آتش بزن و همچنین این که من مسؤول حفاظت از امام بودم و بختیار را فلان کردم سخن گفته است. خلاصه یک معجون عجیب و غریبی است که آقای نویسنده به اسم تاریخ شفاهی چنین چیزی را از خودش درآورده. البته کتاب در خارج از کشور با اقبال زیادی هم رو به رو نشد. حالا شاید افکار عمومی احساس کرد دروغ در آن زیاد است؛ با این که من هیچ وقت هم ندیدم کسی پاسخ قاطعی به این کتاب بدهد. یا شاید در کشور آلمان آن کسی که این حرف ها را می زده در این قد و قامت ها دیده نشده.

بالاخره دروغ گفتن هم یک ظرافت هایی می خواهد!

شاید خیلی فاکتورهای پرت و پلا در آن بوده ولی با همه این ها من حساس شدم. به چند نفر از آقایان مراجعه کردیم. مثلاً آقای مصطفی ایزدی که در سپاه مسؤول کنگره شهید بروجردی است یا به یکی دو تا از مسؤولان صدا و سیما و فرماندهان ارشد سپاه مثل آقای رحیم صفوی مراجعه کردم ما دیدیم که این ها علی الاجمعین گرفتار کارهای روزمره هستند و اصلاً برایشان مهم نیست. شاید به دلیل این که این ها اصلاً شهید بروجردی را نمی شناسند. شهید بروجردی بعد از انقلاب یک آدم عارف است که یک دفعه از آسمان آمده و شده مسیح کردستان ... اصلاً نمی دانند شهید بروجردی قبل از انقلاب که بوده. احتمالاً وقتی خاطرات شهید بروجردی را خوانده اید تعجب کرده اید شاید هیچ سنخیت یا شباهتی با شهید بروجردی در آن خاطرات ندیده اید. ولی من خیلی به این موضوع حساس شدم و تصمیم گرفتم که زندگی شهید بروجردی را واکاوی کنم. شاید اولش فکر می کردم که موضوع یک کار کوچک است برای نوشتن یک مقاله.

این ها در چه سالی اتفاف افتاد؟

فکر کنم حول و حوش سال 1381 یا 1382. یا شاید هم عقب تر: 1379. کمی که وارد شدم دیدم یک مقاله نیست؛ می شود یک نشریه. بعد دیدم کتاب یک جلدی نیست بلکه دو جلد کتاب است. بعد دیدم شاید اگر من خیلی خیلی تلاش کنم فقط بتوانم یک گوشه ای از زندگی نامه شهید بروجردی را در مقدمه کتاب "پیکار ناتمام" بنویسم که نوشتم و چاپ نشده. زندگی نامه شهید بروجردی روشنگر حلقه های مفقوده تاریخ انقلاب اسلامی است. به خاطر این که یقین دارم در هر جایی که کسی نتوانسته چیزی بگوید یا حرفی گفته نشده یا اساساً مصلحت نبوده تا از حلقه های اول انقلاب اسلامی سخن گفته شود و در آن جا حتماً شهید بروجردی حضور داشته و گروه توحیدی اسلامی. ما هم که این مسائل را طرح کردیم به همان مسائل دچار شدیم. مثلاً من با خودم می گفتم که این فیلمی که پانزده سال است بیت رهبری و سپاه و صدا و سیما همه به اتفاق دست داده اند تا بزرگترین سریال تاریخ دفاع مقدس را برای شهید بروجردی بسازند احساس می کنم بزرگترین سریال فقط مخصوص شهید بروجردی می تواند باشد؛ به خاطر طول زندگی اش.

و نیز به خاطر عرض زندگی اش.

شاید به عبارتی بشود گفت طول و عرض. طول از لحاظ بلندی زندگی سیاسی اش- با همه کوتاهی ظاهری عمر شهید - و عرض هم از این لحاظ که در یک مقطع چند نقش ایفا کرده. حالا چرا آن سریال هنوز ساخته نشده؟ به نظر من دو دلیل عمده دارد: یکی این که اصلاً تحقیق در زندگی و منش بروجردی خیلی سخت و خیلی عمیق و گسترده است. گاهی وقت ها آدم در آن غرق می شود. در دوازده سال اخیر آدم های بزرگی را می شناسم - کارگردان های قوی و تهیه کننده های قوی و مشهوری - که همین جا ساعت ها با ما صحبت کردند و فیلمنامه های بزرگی نوشتند و در آن ماندند. بودجه های هنگفتی برای این کار گذاشته شده اما کار انجام نشده. یکی از مهم ترین دلایلش هم این است که خیلی از حرف ها را درباره شهید بروجردی نمی شود زد.

چرا؟

چون اگر خیلی حرف ها را راجع به شهید بروجردی بزنید تضاد پیش می آید. شاید یک شعارهایی را ما داده ایم که حالا اگر امروز ما بخواهیم واقعیت زندگی شهیدان بروجردی - ناصر کاظمی -باکری و کسانی که می گوییم بنای انقلاب روی شخصیت و تلاش این ها گذاشته شده نشان دهیم در آن شعارها تعارض ایجاد می شود. این تعارض فعلاً ایجاب می کند - و مصلحت هم چنین است - که بخش هایی از زندگی این ها آن طور که بوده گفته نشود. اگر آن طور گفته نشود از شخصیت این ها کسی می ماند که اصلاً بهتر است چیزی درباره شان گفته نشود. مثلاً اگر بخش هایی اساسی از زندگی نامه شهید بروجردی را حذف کنید خدای ناکرده ممکن است فقط یک آدم تروریست بماند. پس اصلاً از او چه می ماند؟ یا اگر بخواهی از خیلی از صفات اخلاقی این ها در کردستان بگویی...
بنابراین به دلیل مجموعه این مسائلی که که ما دیدیم شرایط را برای کار مناسب ندیدیم. کسانی که داشتند فیلمنامه را کار می کردند مخلص کلام این بود که گفتیم نمی خواهیم کار کنند. اعتقاد داشتیم که دارند تحریف می کنند. به خاطر همین بود که عزم خود را جزم کردیم برای این که زندگی نامه ای از شهید بروجردی درست کنیم و تحقیقاتی انجام دهیم که اگر بشود نتیجه این تحقیقات را اگر بتوانیم منتشر کنیم یا شاید به دنبال این بودیم که اول از همه خودم شهید بروجردی را بشناسم. علاوه بر آن بنده به تاریخ هم علاقه مند هستم من قبل از همه این ها کتاب «ارانی؛ فراتر از مارکس» را نوشته بودم که اصلاً ربطی به انقلاب و جنبش مسلحانه نداشت.

رشته شما چیست؟

حقوق. در واقع آن دوره ای که من تاریخ کار می کردم علاقه ام به تاریخ علاقه ای کاملاً شخصی بود و با شهید بروجردی هم شروع شده بود. به همین خاطر هم وقتی آدم سراغ این موضوع خیلی تاریخی به آن نگاه کردم. نه برای این که شخصیت بروجردی و این چیزهایی را که این ها می گویند درست یا مرتب کنم یا بسازم؛ نه! من آمدم ببینم که شهید بروجردی کیست. آن چیستی و کیستی اش بود که ما را به این وادی آورد. دنبال این که حالا این کتاب خواهد شد؛ نشریه خواهد شد؛ چه می شود نبودیم. آمدیم داخل گود و شروع به مصاحبه کردیم.

همان کار مصاحبه شفاهی با دوستان و همراهان شهید.

بله. با گذشت کمتر از دو سه ماه چشم باز کردم و دیدم که دارم در اقیانوسی غرق می شوم. نتیجه کاری که من در این تحقیقات کردم این بود که عرض تحقیقات زیاد شد. چون عرض و میدان تحقیقات وسعت پیدا کرد یک دفعه احساس کردم موضوع تحقیق از شهید بروجردی تبدیل شد به جنبش مسلحانه انقلابی دهه پنجاه. بعد شد جنبش مسلحانه اسلامی دهه پنجاه و مرتباً عمیق تر شد. شاید اگر کسانی مثل آقای عابدین زاده و دوستانی مثل مصطفی تحیری دست مرا نمی گرفتند در این اقیانوس غرق می شدم. مثلاً من برای این که یک پازل از زندگی شهید بروجردی را پیدا کنم باید می رفتم سراغ سلمان صفوی و حسین صادقی و بسیاری دیگر ... یک تکه در سپاه - یک تکه قبل از انقلاب - یک تکه در استرالیا - یک تکه پیش فردی که الان در فرانسه است ... دیدم این تکه های شخصیت شهید بروجردی در دوره شهید چمران؛ آن یکی در لبنان؛ ابوشریف در پاکستان؛ خلاصه به صورت یک حلقه مفقوده در دست ماست. دیدم تا این مقدار وسعت میدان تحقیقات زیاد است. عمقی که با استناد به آن می شد پنبه بسیاری از کارهای تاریخی را که در این زمینه عرضه می شود زد. انگار مثلاً ما باید می رفتیم و به برخی افراد می گفتیم این تویی که داری در رابطه با انقلاب اسلامی تحقیق می کنی؟ چون کتاب هایی که در آورده اند بعضاً خیلی ضعیف و بی مصرف است. چون من رفته و تحقیق کرده و دیده ام؛ می دانم آن قسمت ها و خروجی هایی که این ها تحت عنوان انقلاب اسلامی انتشار داده بودند یا چیزی در نیاورده اند یا اگر که درآورده اند چیز دندان گیری نبوده. در واقع شاید من در همان ماه اول تحقیقاتم حداقل برای هر کدام از کتاب های آن ها ده حلقه مفقوده پیدا کردم که اصلاً محقق آن ها سراغش نرفته بود. دیدم اگر من بخواهم عرض این تحقیق را گسترده نکنم و چیزی بخواهم بدهم بیرون مثل همین مجموعه ها و کتاب هایی که تا حالا بیرون آمده خب به چه دردی می خورد؟ نهایتاً می شد نسخه خامی از خاطرات آقایان رفیق دوست و اکبر براتی و مؤتلفه ای ها و همین حرف هایی که گفتم. دیدم که اگر بخواهم عرض کار را گسترده کنم من در آن واحد تیر خلاص را به خودم می زنم. این که باید چه کار می کردم برای خودش یک بحرانی بود. شاید من یک دفعه چشمانم را باز کردم و دیدم که چهار سال از درس و کار و زندگی پرت شده ام و کنار افتاده ام. اصلاً فضای عجیبی شده بود ولی با عنایاتی که بود و شد و کمک هایی که دوستان شهید داشتند طوری این پازل ها کامل می شد که گاهی وقت ها بعضی از افرادی که عضو گروه توحیدی صف بودند خودشان هم تعجب می کردند.

چگونه؟

مثلاً دو نفری که هر دو عضو گروه صف بودند و بعد از انقلاب نیز بیست سی سال رفیق "فابریک" همدیگر بوده اند تازه در این تحقیقات من متوجه می شدند که قبل از انقلاب در فلان موضوع بدون این که همدیگر را بشناسند با هم در یک عملیات مشترک همکاری کرده اند. یا مثلاً این شخص پوشش دهنده آن سکس در فلان عملیات بوده بدون این که خودش بداند یا مثلاً یکی دیگر با تعجب می پرسد: "پس من قبل از انقلاب عضو این گروه بوده ام؛ در حالی که اصلاً خودم هم نمی دانستم؟!..."

شهید بروجردی با آن سن خیلی کم چطور چنین قدرت طراحی ای داشته؟

هرچه جلوتر می رفتم می دیدم که این شخصیت برای من پیچیده تر می شود. یک شخصیتی که چطور شده که به آدمی انقلابی تبدیل شده؟ این آدم که از خانواده ای فقیر بلند شده علت انقلابی شدنش چه بوده؟ این ها سؤالاتی بود که ذهن مرا خیلی به خودش مشغول می کرد آن هم به خاطر تنوع طبقاتی یاران شهید بروجردی قبل از انقلاب به خاطر شخصیت های متفاوت و بلکه متضاد و عنصرهای مختلفی با شهید بروجردی در دوران قبل از انقلاب مرتبط بودند. از خود می پرسیدم که این ها چه کسانی هستند؟ در بین این افراد مثلاً برمی خوردم به یک فرد پولدار کارگر بچه شیطان شرور عاقل دانشگاهی. می گفتم این دیگر چه معجونی است؟! در واقع به نظر من آن مشکلی که آقای نصیری در ساواک پیدا کرده بود کاملاً اساسی بود که بالاخره این گروه صف این کیست و این چیست و موی دماغ ما شده و هرچه در زندان از مجاهدین خلق و مؤتلفه ای ها می پرسیدند ردشان را پیدا نمی کردند؛ چون تنها گروهی بود که هیچ وابستگی ای به هیچ جریانی نداشت. همین مشکل برای ما هم زنده بود چون این معجونی را که دور شهید بروجردی جمع شده بودند باید با هم جمع کنید تا بشود شهید بروجردی. سعید عابدین زاده یک بخش از شخصیت شهید بروجردی است که نقل می کنم پدرم با موتور وسپا از روی جوی میدان شهر می پریده. همه هم در آن دوره جوان هستند. حالا چطور پدرم با موتور وسپا این کار را می کرده؟ این کارهای خطرناک اکشن را... یک وجه دیگر از شخصیت شهید بروجردی آدمی نترس است که سر تمکین جلوی کسی فرود نمی آورد. یک وجه دیگر از شخصیتش برای یک عده آدم دیگر فردی عارف و بچه مذهبی است و جلوی یک عده دیگر هم جزو طبقه ضعیف و بچه کارگر تشک دوز است. این یکی چه جور شخصیتی است؟

و با انبوهی از این پرسش ها مواجه شده بودید...

بله. در واقع هم خودش برایم مهم بود و هم می خواستم بدانم گروه توحیدی صف چگونه گروهی بوده. در آن مقطع دیگر از شهید بروجردی عبور کرده بودم. من با خودم می گفتم که حتماً باید این گروه را بشناسم. گروهی که امام برای ورودشان می گویند همین گروه باید حفاظت از مرا برعهده بگیرند و استاد مطهری و دکتر بهشتی هم این نکته را تأیید می کنند.

اصل تقدیس جهاد و مجاهدان بود.

وقتی شما دارید شخصیتی را "تاکسیدرمی" می کنید مجبورید یک تکه هایی را نگویید. بری این که شما دارید شخصیتی بزرگ و اسطوره ای را بر اساس حال و روز سال 1384 می نویسید که سازمان های حقوق بشر با نگاه امروزی و افرادی برای امروز دارند صحبت می کنند و نه در شرایط دهه های شصت و پنجاه. چکیده حرف ما این بود که اگر شهید بروجردی را پیدا کرده ایم. این طور بود که خود بچه های صف هم به این موضوع علاقه مند شدند. کسانی که هیچ وقت مصاحبه نمی کردند و حرف نمی زدند. الان هم بروید سراغ شان حرفی نمی زنند. کلیدهایی در گروه های توحیدی صف در دست بعضی افراد هست که تا حالا که در عمرشان با کسی مصاحبه نکرده اند - الا با من - و دیگر هم مصاحبه نخواهند کرد و دست نیافتنی هستند. چون مصاحبه کردن با این ها برای خود من یک سال طول کشید تا راضی شدند. البته گاهی اوقات هم فقط در حدی بود که یک سؤال تلفنی بکنیم که بگو آری یا نه. این قدر ما گیر بودیم. من یک خلاصه کوچکی بگویم که چه بود آن چه ما در صف از شهید بروجردی دیدیم. آن خلاصه این است:
زندگی نامه شهید بروجردی منهای حاشیه های سیاسی اش قابل انتشار است.

 شهید بروجردی در قامت یک پدر(1)

به چه دلیل؟

به دلیل این که بخش های سیاسی اش ممکن است یک جاهایی با یک سری مبانی ای که خط های قرمز وزارت ارشاد و غیره و ذلک محسوب می شود تلافی کند. اصل در مطبوعات بر حفظ رسانه است نه تعطیل کردنش. شعار مطبوعاتی ها این است. شهید بروجردی از یک خانواده مستعضف بلند شده. از یک خانواده ای که پدرش را در بچگی از دست می دهد. در سن پنج سالگی مجبور می شود به تهران مهاجرت کند. برادرش کار می کند و مادرش رختشوی است. مادر زحتمکش خیلی که کار کند فقط می تواند خرج کلی بچه را بدهد. شهید بروجردی کسی ست که در سن هفت سالگی از سر شدت گرسنگی نان را در کوچه از دست بچه همسایه می گیرد. یعنی طعم گرسنگی را خوب می فهمد. این آدم دارد در کوچه مرغی های چهار راه مولوی زندگی می کند. اگر ما این ها را نگوییم واقعیت را کتمان کرده ایم. حالا نمی خواهیم انقلاب را مارکسیستی کنیم اما بعضی ها کوته بین اند و تا این حرف ها را می زنیم چنین وصله هایی بچسبانند در حالی که عصر حرف های مارکسیستی و شریعتی و این حرف ها گذشته. البته من مخالف این حرف ها هستم. حرف هایی که الان تیپ هایی مثل شهید رجایی را که بالاخره گرایش های مارکسیستی اسلامی داشتند مصادره کرده اند. من نمی خواهم از این حرف ها بزنم.
می خواهم بگویم اگر این شخصیت را درست ترسیم کنیم که یک جایی به کار همه ما می آید. آن جایی که شهید بروجردی دوازده یا پانزده سال بعد در کردستان فقر مردم منطقه را درک می کند و بسیاری از مسؤولان نظام درک نمی کنند و نمی فهمند دقیقاً به خاطر همین گذشته شهید است. آن جا که شهید بروجردی می داند که با این مردم چه کار باید بکند و می شود مسیح کردستان و بعضی ها در اثر تبلیغ ضد انقلاب می شوند جلاد و قاتل یا این که فکر می کنند این جا سرزمین سوخته است... این تفاوت ها همه از همان نگاه عمیق شهید بروجردی می آید. چرا شهید بروجردی یک دفعه آن جا می شود شخصیتی که کردستان را نجات می دهد؟ چرا کردستان ترکیه و عراق مشکل دارند اما کردستان ایران یک دفعه همه مشکلاتش حل می شود. ولی چرا این اتفاق می افتد؟ به خاطر این که یک کسی به خوبی فقر را می شناسد. خودش هم از دل مردم بیرون آمده و از جنس همین مردم است. در دانشگاه تئوری نخوانده؛ هرچند که این تئوری خواندن یک نکته است. بعضی ها می گویند پیشمرگان کرد مسلمان چگونه آن حماسه ها را آفریدند؟ شهید بروجردی کسی است که سواد آکادمیک به آن معنا ندارد اما می شود بهترین فرمانده نظامی کردستان. ناجی غرب و مسیح کردستان و پیشمرگان را هدایت می کند. شما که ده جلد کتاب جنگی می نویسید یا در دانشگاه دافوس و در سپاه بین نیروهای نظامی می خواهید درس نظام بدهید بدانید که شهید بروجردی هم نظامی ای است که برای خودش کلی تئوری دارد و هم عرفان شخصی اش را دارد به آن خوبی هم توانسته عمل کند. اما به راستی چرا بقیه کسانی که بودند نتوانستند این نقش را ایفا کنند؟ ما کلی برادران ارتشی داشتیم که از لحاظ نظامی و جنگی خیلی باسوادتر از بچه های سپاه بودند. اوایل انقلاب بچه های سپاه تقریباً هیچ چیز از مسائل رزمی نمی دانستند. شاید تنها فردی از سپاه که ارتشی ها و در رأس آن ها شهیدانی چون آبشناسان و صیاد شیرازی و کلاهدوز به او اعتقاد داشتند و دوستش داشتند و به وی احترام می گذاشتند شهید بروجردی بود؛ اما چرا؟ با پی بردن به این چراهاست که متوجه می شویم بروجردی چگونه شخصیتی است. چنین آدمی از کجا می آید و تازه این یک مقطع از زندگی اوست. در یک مقطعی هم به عشق سینما و شخصیت های اکشن آن مثل چارلز برانسون به سینماهای کوچه های لاله زار می رود و برای تأمین هزینه زندگی و پول بلیت همین سینماها در تشک دوزی یک فرد یهودی کار می کند که شرح این بخش ها در کتاب آقای محمودزاده هست.

درواقع ابعاد زندگی این آدم خیلی وسیع است.

بله. بچه هایی که می خواستند این مسائل را بنویسند شاید تقریباً یک هفته تمام روزی چهار ساعت من داشتم برای شان می گفتم که فقط بخش قبل از انقلاب زندگی شهید تمام شد. این که چه شد رفت لاله زار و پیش برادرش شروع کرد به کار کردن و پایش به چرخ خیاطی نمی رسید چون هنوز خیلی بچه بود؛ چرا؟ چون وقتی خانواده به پول احتیاج دارد بچه باید کار کند. کم کم باید مدرسه را رها کند و در عین این که نیازمند و فقیر است شروع به کار کند. در عین حال کاری کند تا پولی هم به دست آورد برای بلیت سینمای آن کوچه در لاله زار. از همه دیرتر می آید سرکار. از همه زودتر می رود یا می رود سینما یا با بچه های مولوی گلاویز است یا دنبال توپ می دود. از مدرسه و مکتب خبری نیست. شاید خیلی از چیزهایی که باید از ده کتاب پیدا می کرد تا اطلاعاتی را از یک فیلم پیدا می کرد. شاید در کف خیابان های مولوی و سیروس و شوش دانشگاه انسان سازی - دانشگاه مبارزه - دانشگاه آشنایی با وضعیت اجتماعی و همه آن چیزهایی را که تحقیقات میدانی علوم اجتماعی می گویند در دسترس داشت. کم کم این سوال پیش آمد که این جوان سرکش را چه کسی می تواند کنترل کند؟- که به پرسش پاسخ خواهم داد - شخصیتی که زیر بار زور نمی رود. آن جایی که آن لات باجگیر آمد از آقای پیکر- رئیس یهودی کارخانه تشک دوزی - باج بگیرد یک جوان دوازده ساله با چوب طرف را درست کف خیابان و رو به روی مغازه جلوی چشم همه سر جایش می نشاند. وقتی او را سر جایش می نشاند یک دفعه نام محمد سر زبان ها می افتد. جوانی که سرکش است و اهل زور شنیدن نیست. پیکر در جا می فهمد که محمد برخلاف برادر بزرگترش یا بقیه کارگران یک آدم خاص است. پس به او پیشنهاد می دهد که سرکارگر کارخانه بشود.

پس مدیریت را در آن سن کم تجربه می کند.

نه قبول نمی کند. علتش چیست؟ چون اصلاً پای ماندن ندارد. معلوم نیست این موجی که شروع شده موجی است که یک قسمتش فقر است. یک جا شخصیتی که از روی فیلم های اکشن زیر بار زور نمی رود و قرار است سناریو را تمام کند. این شخصیت در هر سناریویی باید تمام کننده ی آن نقش باشد. زیر بار حرف زور نمی رود. ما همین طور که نگاه به زندگانی او را ادامه می دهیم نگرانی هایی هست که در موردش وجود دارد. تا این که اتفاقی می افتد ...

چنین شخصیتی چرا این قدر تناقض در رفتارهایش بوده.

نه پارادوکس یا تناقض نیست. اقتضای جوانی است. همه جوان ها این مسائل را دارند.

این را به این دلیل پرسیدم که خیلی هم رئوف بوده و بعدها که به صورتش سیلی می زنند با لبخند طرف را آرام می کند.

در همان مقطع هم همین گونه است. جوان مگر در آن سن رئوف نیست؟ ولی خب فیلم اکشن هم نگاه می کند. نگاه این است که زیر بار حرف زور هم نمی خواهد برود. قبول هم نمی کند که سرکارگر بیشتر از ساعت کاری از او کار بکشد و پول کمتری بدهد. شما کدام جوانی را می بینید که در سنین هجده تا بیست و پنج سالگی این تیپی نباشد. الان اگر طرف پدرش کمی تند با او حرف بزند چه ها نمی کند! این ها بعضاً در این شخصیت هم هست ولی یک نکته وجود دارد: قطعاً در این مقطع هنوز یک شخصیت مذهبی نبوده. شهید بروجردی مذهبی - انقلابی به دنیا نیامده و تا زمان افتادن یک اتفاق هم مذهبی - انقلابی نبوده. زیر بار حرف زور نمی رفته چون همه جوان ها نمی روند؛ نه این که چون نهج البلاغه خوانده بعدها. اشتباه نکنید که چون نهج البلاغه می خوانده آدمی انقلابی و مبارز بوده. آخر آن موقع که هنوز انقلابی نبوده. برای یک نوجوان سیزده چهارده ساله هم که عیبی ندارد که بگوییم عشق فیلم و سینما داشته. هرکسی فیلم چارلز برانسون را می بیند روحیاتش اکشن می شود و زیر بار حرف زور نمی رود. عیب ندارد بگوییم ایشان تا این مقطع تحت تأثیر چه کسانی بوده. اما چه کسی می تواند این موج خروشان را که خانواده نگران اوست و سرکار نمی آید مهار کند؟ او کارگاه پیکر را هم رها می کند تا یک روز کف خیابان های خاکی دنبال توپ بدود. واقعاً چه کسی می تواند این جوان را کنترل کند؟ تا این که اتفاقی می افتد. ایشان کم کم به دختر خاله اش علاقه مند می شود در نتیجه رفت و آمد بیشتر در خانه خاله اش که شوهرخاله و خاله اش گرایش های مذهبی بیشتری نسبت به خود خانواده بروجردی داشته اند متحول می شود. این خانواده مذهبی ترند و گرایش های انقلابی تر. پدر و مادر من دختر خاله و پسرخاله بوده اند.
منبع:نشریه مسیح کردستان، شماره 67.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط