1. تنفر از اخلاق مسیحی
نیچه از اخلاق سنّتی و به طور کلی از اخلاق مسیحی متنفر بود. وی ارزش های اخلاقی مسیحی را مخالف ارزش های واقعی می دانست. نیچه اخلاق مسیحی را «اخلاق زوال» می نامید؛ (3) و آن را اخلاقی می دانست که ثمره ای جز انحطاط انسانیت و تمدن انسانی ندارد.وی در تشریح اخلاق مسیحی می گوید این اخلاق چیزی جز جنایت در حق حیات نیست. زیرا مسیحیت اهانت و تحقیر به غرایز اصلی حیات را تعلیم دهد. اخلاق مسیحی پدید آورنده انسان های انحطاط یافته ای است که نسبت به زندگی و حیات انسانی تنفر دارند و آن را انکار می کنند. اخلاق مسیحی برای مقید ساختن نیروهای تعالی بخش حیات طراحی شده است همه همت و هنر آن این است که از رشد و پیشرفت مردان برجسته منع می کند و ظهور ابر مرد را ناممکن جلوه گر سازد. از این روی تعریف نیچه از اخلاق، که نمونه بارز آن را در تعالیم مسیحیت می بیند، چنین است: «اخلاق طرز فکر خاص انحطاط پذیرفتگانی است که با آرزوی کینه جویی برانگیخته شدند تا با زیان زدن به زندگانی انتقام خود را بستانند». (4) بنابراین، اخلاق مرسوم، که برگرفته از آیین مسیحیت و مکتب رواقی است، گذشته از این که وسیله ای برای پیشرفت انسان نیست، در حقیقت، مکتب خون آشامی(5) است. انسانی که واقعاً ضعیف و مریض است و باید کنار گذاشته شود، به عنوان یک انسان خوب و آرمانی توصیف شده است و انسان قوی و سالم به عنوان انسانی شریر و منفور شناسایی شده است! (6)
به عقیده نیچه، مسیحیت با ترغیب انسان ها به کسب صفاتی مانند نوع دوستی، شفقت، خیرخواهی، تسلیم و سرسپاری، شخصیت واقعی انسان را سرکوب می کند و آن را از شکوفایی باز می دارد. (7) وی معتقد بود که به جای دم زدن از برابری انسان ها باید به انسان برتر» (ابر مرد) بیندیشیم. (8) و کسب قدرت را سر لوحه اهداف انسانی خود بنشانیم و برای رسیدن به این هدف به فلسفه ای نیازمندیم که «نیرومند را نیرومندتر سازد و برای خسته از دنیا، فلج کننده و نابودی آور باشد».(9) این در حالی است که ادیان، به ویژه مسیحیت، راهی کاملاً متفاوت در پیش گرفته اند.
دین های فرمانفرما، از جمله علت های اصیل فرو ماندن نوع انسان در مرتبه ای پست بوده اند؛ زیرا بسی از آنچه که می بایست نابود شود را نگاه داشته اند. باید بسی شکرگزارشان بود! از دست و زبان که برآید که از عهده شکر آنچه، به مثل، مردان روحانی مسیحیت تاکنون برای اروپا کرده اند، به درآید! اینان پس از آرام بخشیدن دردمندان و دل دادن به ستمدیدگان و نومیدان و دادن عصا و تکیه گاهی به ناتوانان، و کشاندن پریشان درونان و شوریدگان از جامعه به دیرها و تیمارستان ها، دیگر از دستشان چه بر می آمد تا با وجدان آسوده و همچون کاری اساسی برای نگاه داشتن بیماران و رنجوران بکنند؟ یعنی، در واقع و به حقیقت، برای خراب کردن نژاد اروپایی چه کاری مانده بود که نکرده باشند؟ وارونه کردن همه ارزش ها ـ این بود آنچه می بایست بکنند! یعنی خرد کردن نیرومندان و پوچ کردن امیدهای بزرگ و به تردید افکندن لذت زیبایی، و بدل کردن هر آنچه خودکامه و مردانه و پیروزگرانه و سروری خواهانه است، بدل کردن همه غرایزی که خاص والاترین و نیک از کار درآمده ترین نوع انسان است، به سست رأیی و عذاب وجدان و خود ویران گری؛ و نیز واگرداندن تمامی عشق به آنچه زمینی است و عشق به فرمان روایی بر زمین، به نفرت از زمین و آنچه زمینی است. (10)
مسیحیت به همه آنچه که طبیعی، فطری و غریزی است دست رد می زند. اساس مسیحیت بر پایه دشمنی با طبیعت و فطرت است. (11)
2. نابرابری طبیعی انسان ها
عدم تساوی میان انسان ها و پذیرش وجود نوعی نابرابری طبیعی در میان آنان یکی از مهم ترین اصول و مبانی اندیشه اخلاقی نیچه است. وی بر این عقیده بود که مردم از هیچ جهتی با یکدیگر مساوی نیستند. (12) و فریاد برابری و مساوات را معلول ضعف و ناتوانی طرفداران این ایده می دانست و به همین دلیل بود که با نظام دموکراسی که اشراف و قدرتمندان را هم سطح مردمان عادی می سازد، به شدت، مخالفت می کرد. (13) وی نظریه خود را مستند به مشی طبیعت کرده و می گفت: «طبیعت از برابری نفرت دارد.»3. اخلاق سروران و اخلاق بندگان
وی انسان ها را به دو دسته اکثریت و اقلیت تقسیم می کرد و بر این باور بود که اکثریت باید فقط وسیله ای باشند برای عز و علو اقلیت، و نباید آنها را به عنوان کسانی که دعوی مستقلی بر سعادت یا رفاه دارند در نظر گرفت. نیچه معمولاً از مردم عادی به عنوان مشتی بی سرو پا نام می برد (14) و مانعی نمی بیند که برای پدید آمدن یک مرد بزرگ این مردم رنج بکشند. نیچه تأکید می کند که عوام الناس و مردم عادی صرفاً وسیله ای برای عزت و برتری اشراف هستند و خوشبختی و بدبختی خود آنها اهمیتی ندارد. و تنها حجت و استدلال اشراف برای بهره کشی از ضعفا را آن می داند که «من می خواهم». نیچه درباره انقلاب فرانسه و موجّه بودن چنین انقلابی می گوید توجیه این انقلاب به این است که «ناپلئون را ممکن ساخت. اگر چنین پاداشی نتیجه سقوط و در هم ریختن تمامی تمدن ما باشد، ما باید آن را آرزو کنیم». نیچه می گوید که تقریباً همه آرمان عالی این قرن بسته به وجود ناپلئون است. (15) و لذا برای پدید آمدن چنین شخصیتی اگر انسان های بسیاری قربانی شوند جا دارد.نیچه با توجه به همین تفکر طبقاتی خود و براساس این دسته بندی ای که از مردم ارائه می دهد در بسیاری از آثار خود از دو نوع اخلاق سخن می گوید: اخلاق سروران و اخلاق بردگان. (16)
4. معیار اخلاق
به طور خلاصه، نیچه بر این باور است که برای تشخیص فضایل و رذایل اخلاقی باید دید که چه کاری موجب تقویت حس قدرت طلبی ما می شود و چه کاری موجب تضعیف این حس می شود: کارهای نوع اول، فضیلت و کارهای نوع دوم، رذیلت به حساب می آیند. خود وی در تعریف «خوب» و «بد» اخلاقی می گوید:نیک چیست؟ آنچه حس قدرت را تشدید می کند، اراده و قدرت و خود قدرت را در انسان. بد چیست؟ آنچه از ناتوانی می زاید. نیک بختی چیست؟ احساس این که قدرت افزایش می یابد؛ احساس چیره شدن بر مانعی. نه خرسندی بل قدرت بیشتر. ... ناتوانان و ناتندرستان باید نابود شوند: این است نخستین اصل بشر دوستی ما. انسان باید آنها را (یعنی ناتوانان و ناتندرستان را) در این مهم یاری کند. هر چیز زیان بخش تر از هر تباهی است؟ همدردی فعال نسبت به ناتوانان و ناتندرستان؛ یعنی مسیحیت. (17)
نتیجه طبیعی رواج چنین دیدگاهی درباره اخلاق، ظهور جنایت کاران و سلطه جویانی مانند هیتلر (1889 ـ 1945) و پیدایش فاجعه جنگ جهانی دوم بود. (18) هیتلر تأثیر پذیری خود را از دیدگاه نیچه و همچنین نظریه تکامل داروین، چنین بیان می کند: «اگر ما به قانون طبیعت احترام نگذاریم و اراده خود را به حکم قوی تر بودن به دیگران تحمیل نکنیم، روزی خواهد رسید که حیوانات وحشی ما را دوباره خواهند درید و آن گاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزی بر زمین نخواهد ماند مگر میکروب ها. (19)»
نقد و بررسی
1. نقاط قوت قدرت گرایی:
نظریه اخلاقی نیچه، علی رغم سستی ها و کاستی هایی که دارد، خالی از نکات آموزنده هم نیست. تأکید بر عزت و کرامت انسانی ـ که در اسلام عزیز نیز فراوان بدان اشاره رفته است ـ از نقاط قوت این دیدگاه به شمار می رود. همچنین می بینیم که نیچه ارباب کلیسا را به دلیل توصیه به ریشه کنی غرایز سرزنش می کند و معتقد است روش درست در برخورد با غرایز سرکش، مهار آنها است نه نابودسازی آنها:کلیسا با قاطعیتی تمام، با شهوت ها نبرد می کند، روش و درمانش از مردی افکندن است. کلیسا هرگز نمی پرسد که چگونه انسان می تواند میل خود را روحانی، زیبا و ملکوتی سازد. بلکه، برعکس، پیوسته نظام خویش را بر نابود کردن (نفس پرستی، غرور، قدرت، آز و کینه توزی) بر می گمارد. اما حمله بردن بر ریشه شهوت ها، یعنی هجوم به ریشه زندگانی، رویه کلیسا دشمنی با زندگانی است. (20)
2. واکنشی در برابر اخلاق مسیحی:
دیدگاه اخلاقی نیچه در حقیقت واکنشی بود در برابر نظریه های افراطی مسیحی و رواقی که با تکیه و تأکید بر آموزه هایی چون تسلیم در برابر فضا و قدرالهی و ارائه تفاسیری نادرست از آن، حاصلی جز خود و سستی اخلاقی، در پی نداشته اند. شاید بتوان گفت که نیچه یکی از جدی ترین منتقدان نظام اخلاقی مسیحی و رواقی در طول تاریخ بوده است.خود وی در این باره می گوید:
مسیحیت را محکوم می کنم، وحشتناک ترین اتهامی را که تاکنون دادستانی بر زبان آورده بر ضد آن برپا می دارم. از دیدگاه من، مسیحیت نهائی ترین صورت تصورپذیر تباهی است،... من مسیحیت را نفرین و لعنتی عظیم می نامم. ... آن را تنها داغ ننگ جاوید بشریت می نامم. (21)
3. تکیه بر تکامل داروینی:
برخی از نویسندگان (22)، با استناد به کلماتی از نیچه، بر تأثیرپذیری وی از نظریه تکاملی داروین صحه گذاشته اند. اما نیچه در برخی از سخنانش به شدت بر نظریه داروین می تازد و می گوید گزینش طبیعت به نفع «نیرومندتران» و «نیک بنیادتران» نیست؛ بلکه آنچه با آن رو به رو هستیم «حذف نمونه های خوشبخت است».(23) در عین حال، همان طور که در تقریر دیدگاه نیچه دیدیم، گاه برای توجیه نظریه خود به جریان طبیعی جهان استناد می کند و با اشاره به این که در طبیعت، موجودات ضعیف و ناتوان پایمال می گردند و راه برای شکوفایی توانمندان گشوده می گردد، می گوید:خود زندگی هیچ گونه همبستگی، هیچ گونه «حقوق برابر»، را میان اجزای سالم و منحط یک اندام به رسمیت نمی شناسد؛ باید جزء منحط را جدا کرد؛ با این که کل از میان خواهد رفت. همدردی برای منحطان، حقوق برابر برای سست بنیادان، این ژرف ترین بی اخلاقی است؛ این، خود، به عنوان اخلاق، ضد طبیعت می باشد! (24)
اما اشکال اساسی به این نظریه اخلاقی این است که می خواهد قانون اخلاقی را به قانون حاکم بر یک واقعیت طبیعی و غیر اختیاری تشبیه کرده و بر اساس قانون طبیعت، قوانین اخلاقی را استخراج کند. و حال آن که طبیعت بی جان و عاری از انگیزه نمی تواند مبنایی برای اخلاق، که در آن نیت و انگیزه و اختیار نقش محوری دارد، قرار گیرد و ملاک خوبی و بدی افعال دانسته شود. قلمرو طبیعت، قلمرو پدیده های جبری و موجودات بی اراده و بی شعور است؛ در حالی که قلمرو اخلاق و قوانین اخلاقی، قلمرو پدیده های انتخابی و اختیاری است و قوام اخلاق به ادراک و اختیار و شعور و انتخاب و نیت و قصد و امثال آن است. بنابراین، صرف این که در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است، نمی تواند یک نظام ارزشی و اخلاقی برای ما به وجود آورد.
4. فرو کاستن منزلت انسانی در حد درندگان:
قدرت گرایی نیچه شباهت زیادی با لذت گرایی حسی آریستیپوس دارد. آریستیپوس «لذت»را صوت طبیعت و لذت جویی را امری مطابق فطرت و طبیعت آدمی می پنداشت و در نتیجه ارزش آدمی را تا سطح حیوانات و چهارپایان تنزل می داد. و نیچه نیز بر این پندار است که قدرت و قدرت طلبی صوت طبیعت و مقتضای فطرت و طبیعت آدمی و قانون حیات است، و در نتیجه ارزش آدمی را تا حد حیوانات درنده پایین می آورد. مکتب آریستیپوس بعد شهوانی آدمی را تقویت می کرد و مکتب نیچه بعد سبعیت و درنده خویی او را. و هر دو مکتب در حقیقت به یکسان اساس ارزش اخلاقی را نشانه گرفته و آن را نابود می کنند. بر اساس نظام اخلاقی نیچه به هیچ وجه نمی توان از این دو اصل اخلاقی مورد قبول همه نظام های اخلاقی و همه انسان های عاقل که «عدالت خوب است»و «ظلم بد است» دفاع کرد. هر کاری که در خدمت افزایش قدرت باشد، «خوب» و هر کاری که موجب کاهش قدرت و توانایی انسان شود، «بد» است. یعنی محور و معیار خوب و بد، «قدرت» است و نه «ظلم» و «عدل» یا امثال آن. بنابراین، اگر کاری ظالمانه موجب افزایش قدرت شود، آن کار از نظر نیچه «خوب» است و یا اگر کاری عادلانه موجب کاهش و ضعف قدرت شود، آن کار «بد» خواهد بود!پی نوشت ها :
1. دجال، فردریش نیچه، ترجمه عبدالعلی دستغیب، (تهران: آگاه، 1352)، مقدمه مترجم، ص 5.
2. تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ترجمه نجف دریابندری، ج 2، ص 1038.
3. نیچه فیلسوف فرهنگ، فردریک کاپلستون، ترجمه علیرضا بهبهانی و علی اصغر حلبی، (تهران: بهبهانی، 1371)، ص 164.
4. همان، ص 165.
5. Vampirism.
6. نیچه فیلسوف فرهنگ، فردریک کاپلستون، ترجمه علیرضا بهبهانی و علی اصغر حلبی، ص 166.
7. ر. ک: فراسوی نیک و بد، فردریش نیچه، ترجمه داریوش آشوری، (تهران: خوارزمی، 1373) قطعه 222 و 260؛ اراده قدرت، فردریش نیچه، ترجمه مجید شریف (تهران: جامی، 1377) قطعه 205 ـ 247، 252 و 368؛ اینک آن انسان، فردریش نیچه، ترجمه بهروز صفدری، (تهران: فکر روز، 1378) ص 181 ـ 182؛ فلسفه اخلاق، ژکس، ص 112 ـ 115 و نیچه فیلسوف فرهنگ، فردریک کاپلستون، ترجمه علیرضا بهبهانی و علی اصغر حلبی، ص 196 ـ 204.
8. چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه، ترجمه مسعود انصاری، (تهران: جامی، 1377)، ص 135 و ص 336 و اراده قدرت، قطعه 765، 967 و 1001.
9. همان، قطعه 862.
10. فراسوی نیک و بد، قطعه 62.
11. نیچه فیلسوف فرهنگ، فردریک کاپلستون، ترجمه علیرضا بهبهانی و علی اصغر حلبی، ص 196.
12. تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ج 2، ص 1049؛ و فلسفه اخلاق، ژکس، ص 114.
13. تاریخ فلسفه غرب، ج 2، ص 1041 ـ 1042.
14. همان، ص 1041.
15. همان، ص 1040 ـ 1041.
16. ر. ک: چنین گفت زرتشت، ص 137؛ فراسوی نیک و بد، قطعه 260؛ اراده قدرت، قطعه 268 و همچنین، ر. ک: تاریخ فلسفه، کاپلستون، ج 7، ترجمه داریوش آشوری، (تهران: سورش و علمی و فرهنگی، 1367)، ص 391 ـ 393؛ تاریخچه فلسفه اخلاق، ص 444 ـ 450.
17. دجال، ص 26 ـ 27.
18. ر. ک: نیچه، جوزف پیتر استرن، ترجمه عزت الله فولادوند، (تهران: طرح نو، 1373)، ص 123 و 128.
19. دانش و ارزش، ص 30؛ به نقل از Hitlers Table Talk
20. شامگاه بت ها، فردریش نیچه، ترجمه عبدالعلی دستغیب، (تهران: سپهر، 1357)، ص 69.
21. دجال، ص 135 ـ 136.
22. ر. ک: نیچه، ص 114 و ص 183 و سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، (تهران: زوار، 1367)، ص 524.
23. اراده قدرت، قطعه 685 و ر. ک: قطعه 647 و 649 و 684.
24. همان، قطعه 734.