جمهوری وایمار و ظهور نازیسم

شماری از وقایع سنتی که موجب فروپاشی جمهوری و ایمار و ظهور نازیسم شد ، از جمله مشکلاتی است که دمکراسی تازه پا گرفته در مدت کوتاهش
پنجشنبه، 26 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جمهوری وایمار و ظهور نازیسم
جمهوری وایمار و ظهور نازیسم

 

نویسنده: دیک گیری
مترجم: احمد شهسا



 
شماری از وقایع سنتی که موجب فروپاشی جمهوری و ایمار و ظهور نازیسم شد ، از جمله مشکلاتی است که دمکراسی تازه پا گرفته در مدت کوتاهش ـ (البته نه به کوتاهی عمر رایش سوم) ـ با آن ها روبه رو شد .از جمله ، می توان از مشکلات سیاسی و اقتصادی نام برد که از عهد نامه ورسای ناشی می شد ، مشکلاتی نشأت گرفته از قانون اساسی جدید آلمان ، نبود اتفاق نظر دموکراتیک ،وجود تورم در سال های نخستین جمهوری وایمار و رکود اقتصادی در پایان عمر آن . در یک کلام ، مشکلات حکومت وایمار یکی پس از دیگری بر روی هم انباشته شد تا به نهایت رسید ، شاید هم تا آخرین حد توان ، تا آنجا که پشت حکومت را خم کرد . مقابله با چنین مشکلاتی کار بسیار دشواری بود و به یقین باید گفت همه آن ها واقعی بودند و بزرگ . جا دارد در این جا سخنی به احتیاط گفته شود و تفضیل آن باشد برای بعد: همه این مشکلات یکباره در یک زمان روی آور نشد . مثلاً جمهوری وایمار در سال های نخستین با تورم روبه رو شد و مدام زیان هایی به بار آورد تا این که آن بحران و رکود 1929 ـ 1933 فرا رسید که نه تنها قیمت ها را بالا نبرد بلکه آن را پایین آورد . این مسأله پرسش هایی را که از لحاظ گاهشماری تاریخی مهم است مطرح می کند: چگونه است که حکومت جدید آلمان توانست از تورم اقتصادی جان بدر برد اما در رکود درماند؟ چطور شد که آن حکومت در اوایل دهه 1930 یکباره از هم پاشید و نه در فاصله سال ها 1919 ـ 1923؟ و چرا حزب نازی تا اواخر دهه 1920 از لحاظ سیاسی آشفته و پراکنده بود؟ بدیهی است که این پرسش ها ، به علت مشکلاتی که وجود داشته و به موقع مورد بررسی قرار نگرفته ، بی جواب می ماند .
شکی نیست که جمهوری وایمار در شرایط دشواری تولد یافت ـ و در واقع؛ در شرایط پس از شکست و قبول حقارت ملی . همین کافی بود که سیاست مداران دمکراتیک و سوسیالیست را که «از پشت به آلمان خنجر زده بودند»در چشم راست گرایان آلمانی خوار و خفیف کند . ترس ملی گرایان از دیگر سو ، به علت انقلاب آلمان در نوامبر 1918 بود که در پی آن ، تشدید جنبش کمونیستی توده ، بالا گرفت . وقتی شرایط تحمیل شده عهدنامه ورسای در تابستان 1919 اعلام شد خشم آنان دیگر حدّ و مرزی نمی شناخت . بر طبق متن این عهد نامه (به اصطلاح در بخش تقصیر) فقط قدرت های مرکزی(آلمان اتریش ـ هنگری) مسئول آغاز جنگ ، در اوت 1914 ، شناخته شدند ، آلمان محکوم به پرداخت مبلغ هنگفتی به عنوان غرامت جنگ به کشورهای متفق شد و این خود تحمیلی بود به اقتصاد کشور که سخت در فشار بود . افزون بر آن ،مستعمرات آلمان به دست فاتحان جنگ افتاد ، بخشی از سرزمین های شرقی به لهستان واگذار شد ، یک راه میانی بین پروس شرقی و بقیه آلمان به وجود آمد و همچنین آلزاس و لرن به فرانسه پس داده شد . اهمیت از دست رفتن این مناطق تنها به خاطر جریحه دار شدن غرور ملی نبود . بخش هایی از سیلیزیا که به دولت جدید لهستان ملحق شده بود ، ذخایر ارزشمند زغال سنگ داشت . آلزاس داری صنعت مهندسی پیش رفته در بافندگی بود و لُرَن ، شاید مهم تر از همه ، معادن آهن و سنگ آهن داشت که مواد خام صنعت فولاد منطقه ی «روهر» را تامین می کرد . عهدنامه ورسای ناوگان تجارتی آلمان را مصادره کرده بود و درباره نیروی دریایی آلمان هم که دریانوردانش حاضر نشده بودند کشتی های جنگی را در پایگاه دریایی اسکاپا فلو(1) در اسکاتلند غرق کنند ، همین نظر را داشت . به منظور جلوگیری از تجدید حیات قدرت نظامی آلمان ، حدود آن هم بر طبق شرایط عهدنامه ورسای مشخص شده بود . عهدنامه ورسای حتی همان اصل حق تعیین سرنوشت ملت ها را که به لهستان و چکسلواکی اعطا کرده بود از مردم آلمان دریغ داشت: به آلمان واتریش اجازه داده نشده بود به یکدیگر به پیوندند ، در حالی که برخی از دولت های جدید ، ‌اقلیت های آلمانی را ، به ویژه در بخش شمالی چکسلواکی و به طور محسوس در منطقه ی سودت ، در شمال چکسلواکی ، به خود ملحق کردند . نیازی به گفتن ندارد که شرایط تحمیلی عهدنامه ورسای موجب تقویت تبلیغات ملی گرایانه شد و حتی در بخش های دیگر اروپا هم کسانی بودند که اعتقاد داشتند با آلمان بسیار بد رفتار شده است . چنین عقایدی می تواند درون مایه ی سیاست هایی باشد که از سوی بریتانیا و فرانسه در اواخر دهه 1930 ، ‌برای تسکین آلمان اتخاذ شده است .
در رویارویی با این واقعیات ، هر کس که به درستی می اندیشد ، ‌نمی توانست بپذیرد که شرایط عهدنامه ورسای در انقراض جمهوری وایمار نقش اساسی نداشته است .این موضوع ورد زبان وابستگان حزب ملی مردم آلمان (DNVP) و نازی ها و نیز عاملی بود که حمایت عامه مردم را به خود جلب می کرد . تجدید مذاکرات برای دریافت غرامت و جبران زیان های جنگ که به ارائه طرح جدید امریکایی موسوم به «طرح یانک»(2) منتهی شد موجب آمدکه نازی ها و ملی گرایان در 1929 با یکدیگر متحد شوند و برای لغو این طرح و جلب نظر عامه مردم در مخالفت با آن «جبهه هارزبورگ»(3) را تشکیل دهند . این شرایط را عامل عمده ای برای توفیق نازی ها می دانند و هیتلر ، ‌سیاست مداری که از وقایع به حداکثر بهره می گرفت ، اکنون صحنه را برای به حرکت در آوردن محافظه کاران از هر جهت آماده دید و با این کار از حرمت غیر منتظره ای برخوردار شد . مخالفت بازرگانان با پرداخت «غرامت» همچنان ادامه یافت و آن را یکی از علل مشلکلات خود می دانستند( هر چند ناگفته نگذاریم که بیش تر جوامع صنعتی المان مایل بودند این طرح جدید به امضا برسد و مانع از سر راه برداشته شود) و مشکلات مالی پدید آمده در اثر پرداخت غرامت همچنان مانع از آن می شد که بتوان سیاست اقتصاد ملی آلمان را پایه ریزی کرد .اما مطلب به همین جا ختم نمی شود . بازهم پرسش هایی درباره نقش واهمیت عهدنامه ورسای برای بقای دمکراسی وایمار ، باقی می ماند در وهله اول این موضوع مطرح است که حزب ملی گرایان (DNVP) به رهبری آلفرد هوگنبرگ(4) از سال 1928 با شرایط عهدنامه ورسای همان قدر مخالفت داشتند که نازی ها . از این روِی ، موفقیت بزرگ انتخاباتی نازی ها ، ‌به توضیحات بیش تری نیاز دارد در وهله دوم؛ اگر عهدنامه ورسای تا به این حد اهمیت داشت و شرایط تحمیلی آن سخت بود ، چرا جمهوری جدید در همان وقت از هم نپاشید؛ در همان زمانی که شکست در جنگ و انعقاد عهدنامه بیش ترین تاثیر خود را داشتند؟ چطور شد که نظام سیاسی وایمار در آن هنگام که مشکلات روزمره اقتصادی و فشار پرداخت غرامت به مراتب کمتر از سال 1923 بود ، آن چنان به لرزه در آمد و نه در موقعی که فرانسه و بلژیک برای اجبار آلمان به پرداخت ، ‌منطقه روهر را اشغال کردند؟ و مهم تر از همه ، چرا وقتی مذاکره درباره پرداخت غرامت پیش آمد حکومت ائتلافی توانست یکپارچگی خود را حفظ کند اما در بحران 1929 ـ 1930 بر سر موضوعات کوچک و بی اهمیت نظیر این که تکلیف مزایای بیکاران چه خواهد شد و مسئول پرداخت آن که خواهد بود ، این حکومت از هم پاشید؟
موضوع دیگری را هم که به جمهوری وایمار لطمه زد می توان مطمح نظر قرار داد و آن نهاد و ساختار قانون اساسی آن جمهوری است . دو وجهه این قانون اساسی مورد انتقاد خاص قرار گرفته است: یکی این که به رییس جمهور قدرت و اختیارات کافی اعطا نشد و دیگر ان که موضوع مطلق و یا نسبیت آراء مشخص نبود . در مورد نخست ، قانون اساسی به رئیس جمهور قدرت و اختیار می داد که بر اساس قانون اضطراری به هنگام ضرورت ، فرمان براند ، دیگر آن که هر موقع کشور به مخاطره افتاد ـ اگر هم علت آن خود ریاست جمهور بود ـ می توانست از لزوم حصول اکثریت پارلمانی چشم پوشی کند . با فروپاشی ائتلاف بزرگ در 1930 و پس از آن که حزب نازی مهم ترین حزب رایشستاگ شد و برونینگ (5) به صدارت رسید ،درست همین اتفاق روی داد: کابینه صدارت عظمی به حکومت پرداخت و خواست های نازی ها به وسیله هیندنبورگ (6) ، رییس جمهور پیر و محافظه کار ، جامعه عمل پوشید . در مورد دوم ، معرفی نظام نمایندگی به تناسب آراء و در شکل مطلق آن ،نتایجی در برداشت . هر گاه حزبی می توانست 2 درصد آرای مردم را به دست آورد ،2 درصد کرسی های مجلس را در اختیار می گرفت . بدین سان ،احزاب کوچکی همچون حزب ناسیونال سوسیالیست (NSDAP) توانست در همان روزهای نخستین ، زمینه ای فراهم آورد و جان بگیرد - کاری که در کشوری مانند بریتانیا ،با نظام خاصی که بر آن حاکم است ،میسر نبود .افزون بر آن ، این رسم و روال انتخابات ،احزاب سیاسی خلق الساعه را به میدان می آورد و برای یک حزب دیگر ممکن نمی شد در رایشستاگ حائز اکثریت شود . در نتیجه ، حکومت همواره بر اثر ائتلاف احزاب در تغییر و تبدیل بود و ترکیب ائتلاف هم طوری بود که به آسانی به احزاب راه می داد تا کرسی های بیش تری را در مجلس تصاحب کنند . همه این نکات حقیقت دارد اما بر حسب احتیاط ، ذکر نکات دیگری هم ضرورت دارد .
اولین رییس جمهور وایمار ، یعنی فریدریش ابرت(7) سوسیال دمکرات هم مانند هیندنبورگ می توانست به هنگام ضرورت از قوانین اضطراری استفاده کند اما او از این فرصت ،فقط در حمایت از دولت تازه در مقابل کودتاهای جناح راست و شورش های جناج چپ استفاده کرد . بدین مناسبت شخصیت و دیدگاه های سیاسی رئیس جمهور ،مستقل از قدرتی که به هنگام ضرورت به کار می گرفت ، اهمیت خاص پیدا کرد . به هر حال ، هیندنبورگ وقتی ناچار شد از قوانین اضطراری استفاده کند که نظام ائتلافی درهم فرو ریخته و دیگر امکان ایجاد اکثریت پارلمانی وجود نداشت . این واقعه باز هم نظر ما را متوجه این پرسش می کند که چرا حکومت پارلمانی واقعاً در آن زمان به خصوص از هم پاشید؟ پاسخ را نمی توان در قانون اساسی جست و جو کرد . تا آن جا که به نظام انتخاباتی مربوط می شود، مسلم است که وجود نظام نمایندگی به تناسب آراء در شکل مطلق آن موجب می شود که سیاست حزبی دچار تفرقه و پراکندگی شود و با این همه ،ارزش آن را دارد که یادآور شویم امپراتوری آلمان حتی پیش از جنگ جهانی اول و با توجه به این واقعیت که در آن موقع هنوز نظام نمایندگی نسبی معمول نبود ،نظام چند حزبی داشت . در واقع ، شماری از این احزاب مجلس وایمار می توانند مدعی شوند که بازمانده احزاب پیش از جنگ هستند . این نکته هم قابل ذکر است که گاه شرایطی پیش آمده، به ویژه در فاصله سال های 1924- 1928 ، که کابینه های ائتلافی وایمار کارساز بوده و گاه به درجات مختلف، توفیق داشته است . با همه ی این ها ، هنوز پرسش در باره علت وقوع این حوادث در آن زمان به خصوص ، به قوّت خود باقی است .
در این موضوع ، بیش از آن که شمار احزاب مورد توجه باشد، نهاد و طبیعت احزاب سیاسی در جمهوری وایمار اهمیت بسزا دارد . نخست، این که شماری از این احزاب با گروه هایی که منافع اقتصادی ـ اجتماعی توجه خاص داشتند ،در ارتباط بودند . مثلاً‌حزب سوسیال دمکرات می خواست در وهله اول معرف طبقه کارگر و رای دهندگان کارگر باشد و با اتحادیه های کارگری در ارتباط نزدیک بود . حزب مردم المان (DVP) از دیگر سو ، با منافع سوداگران بزرگ رابطه داشت . اما این امور مانع از آن نمی شد که احزاب در دوران رونق اقتصادی و یا در آن زمان که مسائل سیاست خارجی در اولویت قرار داشت ، به سیاست های ائتلافی موفق ،روی آورند . اما مایه ی تاسف است در شرایطی که رکود حاکم بوده ومنافع بازرگانی به شدت تنزل یافته وحزب مردم آلمان درصدد برآمده است از بار مالیات ها و پرداخت های رفاه اجتماعی بکاهد ، در همان زمان ،حزب سوسیال دمکرات در پی آن است که کاری کند درآمد دولت افزایش یابد تا بتواند به گروه بیکاران که افزایش یافته است کمکی بنماید . این دقیقاً بر اثر ناتوانی این دو حزب بود که نتوانستند بر سر موضوع در آمد دولت برای رفع گرفتاری بیکاری به توافق برسند و همین امر ، باعث برهم خوردن ائتلاف بزرگ در 1929 ـ 1930 و پایان دوران فرمانروایی ریاست جمهوری شد .
وجهه دیگر سیاست حزبی آلمان ، به استحکام دمکراسی در آن کشور پس از جنگ جهانی اول ، زیان وارد کرد . به راحتی می شود و گفت که بیشتر احزاب ، از همان آغاز هرگز نظام دمکراسی راه نپذیرفتند . ملّی گرایان با حسرت به دولت نیمه استبدادی دوران امپراتوری می نگریستند، در حالی که حزب مردم آلمان که در همان نظام فعالیت داشت ، هرگز آن را در اصل پذیرا نبود .حزب کمونیست آلمان دمکراسی وایمار را نفی می کرد و آن را سایه و فریبی از نظم سرمایه داری می دید که باید به وسیله انقلاب پرولتار یا سرنگون شود . تنها جناح کارگری مرکزی (حزب کاتولیک مرکزی) (اتحادیه گسترده و نیرومند کاتولیک ها ، با پشتوانه و حمایت های مختلف اجتماعی) ، حزب دمکراتیک آلمان (DDP) ،حزب لیبرال طبقه متوسط که به تدریج اهمیت خود را از دست داد) و حزب سوسیال دمکرات بودند که در حفظ نظام دموکراتیک کوشش می کردند . از 1928 به بعد بعلت فقدان توافق در حفظ دمکراسی ، وضع روبه وخامت گذاشت .حزب ملی مردم آلمان به رهبری هوگنبرگ حتی بیش از پیش حالت ارتجاعی به خود گرفت و رهبری ملی حزب مرکزی(CP) هم به جناح راست متمایل شد و در حزب مردم آلمان (DVP) هم افرادی بودند که ترجیح می دادند حکومتی داشته باشند که در راس آن رییس جمهور باشد تا این که به صورت دمکراتیک اداره شود .
عامل دیگری که در ادامه حیات جمهوری وایمار تاثیر کمتری گذاشت؛ مشکلات اقتصادی و مالی مداوم بود . نخستین مشکل اقتصادی در پایان جنگ و در مرحله انتقال به اقتصاد زمان صلح ، ظهور کرد . رها شدن حدود هفت میلیون سرباز و تعطیل کردن کارخانه های تهیه ساز و برگ جنگی موجب بیکاری شد . در زمستان 1918 ـ 1919 بیش از یک میلیون آلمانی بیکار بودند . این رقم در مقایسه با سطوح بیکاری که بعدها پیش آمد ، چندان قابل ملاحظه نبود اما آن چه اهمیت داشت این بود که این بیکاران ، بر طبق آمار رسمی، به نسبت در چند شهر بزرگ گرد آمده بودند (تنها در برلین در 1919 تعداد 250 هزار نفر بیکارتمرکز داشت) و این اجتماع بیکاران از نظر سیاسی موجب بی ثباتی و تغییرات ناگهانی اوضا می شد . شواهدی در دست است که بعضی از افرادی که در ژانویه 1919 در قیام به اصطلاح اسپارتاسیست (8)(شورش جناح چپ) در برلین شرکت جستند ،جمع بیکاران بودند . مهم تر از همه که کاملاً قابل ملاحظه است ناپدید شدن گروه بیکاران در شکوفایی اقتصاد پس از جنگ است . در این حال ، با تغییر شرایط اقتصادی ،مشکل صورت دیگری پیدا کرد: آلمانی ها نخست با سطح بسیار بالای تورم قیمت ها روبه رو شدند و بعد تورم به صورت بسیار شدید و بحرانی روی آورد . در فاصله سال های 1918 ـ 1922 قیمت ها آن قدر بالا رفت که دیگر مزدهای عادّی کفاف مخارج را نمی داد از این روی قدرت خرید بسیاری از مردم تنزل کرد .این امر در سال های 1919ـ 1922 موج های اعتصاب را در پی داشت که موجب رونق و تقویت سیاست های افراطی جناح چپ شد . البته تورم شدید سال 1923 ، خود مطلب دیگری است . پول ، آن قدر بی قدر شد که دیگر حتی ارزش دزدیدن را هم نداشت . کسانی که در آمد ثابت داشتند - بازنشستگان ،معلولین ،کسانی که از پس انداز خود زندگی می کردند ، وظیفه بگیران ـ از پای در آمدند کسانی هم که وضع بهتری داشتند و می توانستند دخل و خرج کنند ، با مشکل افزایش سریع قیمت ها روبه رو بودند مایه ی شگفتی نیست که غالباً تصور می شود این تورم بود که آخرین میخ تابوت وایمار را کوبید . البته تورم باعث شد که برخی از علاقه مندان به نظام ، دائماً از آن فاصله بگیرند . اما هنوز این پرسش مطرح است که این وقایع تا چه اندازه با فروپاشی جمهوری در آن زمان به خصوص ارتباط پیدا می کند .
به رغم کودتاهای پیاپی جناح راست در برلین و مونیخ در سال های 1920 -1923 به رغم تلاش های کمونیست ها برای کسب قدرت در آن سال ها ، در بخش های مختلف آلمان و به رغم اثرات ویران گر تورم و بحران شدید تورمی که در آن آمد ،جمهوری وایمار همچنان به حیات خود ادامه می داد و وقتی هم که در اوایل دهه 1930 از هم پاشید تورم ، مشکل اقتصادی اش نبود . از آن پس ، قیمت ها عملاً تنزل کرد و این امر نشانه آن بود که دوران تورم ،مطلق و همه گیر در تمام آلمان نبود . تحقیق در این باره که از تورم چه کسانی سود بردند و یا زیان دیدند ، کار آسانی نیست زیرا بسیاری از مردم هم بدهکار بودند وهم طلب کار (سود بردند از این جهت که تورم ،وام آنان را سبک کرد و زیان دیدند به آن علت که بر اثر تورم، ‌به مبلغی که وام داده بودند نرسیدند) . بنابراین تردیدی نیست که جمعی واقعاً بازنده بودند ، به ویژه کسانی که در آمد ثابت داشتند . این هم درست است که بعضی ها براثر تورم تنزل پول وضع خود را بهبود بخشیدند و این بیش از همه در مورد کسانی که به کار تولید محصولات اولیه می پرداختند صادق است . جامعه کشاورزان در سال های 1919 ـ 1923 شکایاتی داشتند ، به خصوص از این که حکومت ،اقداماتی در کنترل قیمت مواد غذایی به عمل آورد ،ولی جامعه مزبور در این شرایط از سیاست های افراطی جناح راست در اوایل سال های جمهوری ، به صورتی که با وضع بعد از سال های 1928 سازگاری نداشت ،فاصله گرفت ، آن هم درست در زمانی که نازی ها در سرزمین های روستایی پروتستان های آلمان ،به نخستین و مهم ترین موفقیت های انتخاباتی خویش نائل شده بودند . یکی از علل کنار کشیدن آنان از سیاست این بود که بیش تر مالکان بزرگ و کشاورزان کوچک می دیدند که در آمد آنان در سال های 1919 ـ 1922 در نتیجه افزایش بهای مواد غذایی ،بالا رفته بود اما تنزل قیمت های مواد کشاورزی در سال های بعد ،فاجعه به بار آورد .
جالب آن است که سوداگران بزرگ ، دوران تورم را آن چنان وحشت انگیز نمی دیدند . زیرا تورم ،وام های آنان را که در سال های وحشت پیشین از بانک ها گرفته بودند ،سبک کرد و یکباره از بین برد . با توجه به این واقعیت که بهای اجناس سریع تر از دستمزدهای رسمی بالا رفت، ‌عملاَ ‌مزدکار را به نسبت کاهش داد . در حالی که تنزل رسمی ارزش مارک در بازارهای بین المللی پول در اثر تورم ، معنایش این بود که تولیدات آلمانی در بازارهای خارج به قیمت بسیار ارزان عرضه می شد و بر عکس ، ورود اجناس کشورهای دیگر به آلمان گران تمام می شد . نتیجه این شد که تولیدات آلمانی در داخل و خارج از کشور ، خواهان بسیار داشت . جالب این است که تورم باعث شکوفایی اقتصاد آلمان پس از جنگ شد ،در حالی که شکوفایی اقتصاد بریتانیا و فرانسه در 1921 پایان یافت . از جمله نتایج آن همچنین باید گفت که وضع اشتغال در آلمان تا سال 1923 بسیار رونق داشت تا آن جا که بعضی از سردمداران صنعت ،مانند هوگواستینس (9) عملاً رایشسبانک را به چاپ اسکناس بیشتر ترغیب کرد .(این استراتژی تورمی فایده دیگرش این بود که پرداخت غرامت که در عهدنامه ورسای ،مقرر شده بود با پولی که تنزل یافته و تقریباً‌ ارزشی نداشت ،پرداخت می شد) .این سودآوری بالا همچنین در روابط صنعتی هم اثر بخش بود .همین که به دنبال انقلاب 1918 [کمونیست ها] اتحادیه های کارگری الزاماً به رسمیت شناخته شدند . و بیم ونگرانی از تهدیدی که پیشرفت انقلاب سوسیالیستی موجب شده بود از میان رفت ،کارفرمایان را واداشت که به تشکیلات کارگری امتیازاتی بدهند ،امتیازاتی که پیش از 1914 قابل تصور نبود و بیش تر کارخانه داران بزرگ نیز عادت کرده بودند رفتاری زورمندانه در پیش گرفته واز هر گونه مذاکره ای با اتحادیه های کارگری سرباز زنند . با تغییر شرایط پس از پایان جنگ توافق هایی حاصل شد که بر اثر آن ،اتحادیه ها به رسمیت شناخته شدند ، نرخ مزد تعیین شد و ساعات کار روزانه کوتاه تر گردید . رهبران اتحادیه های کارگری و نمایندگان کارفرمایان در محلی به نام کانون مرکزی کارگران (ZAG) ، با یکدیگر ملاقات می کردند .با این که چنین همکاری اساساً‌ بر اثر ترس از مداخل بیگانگان تحمیل شده بود ، از طرفی به علت این که سود فراوانی را موجب می شد ، شرکت های پیشرو را در سالهای اولیه جمهوری وایمار ، خوشحال می کرد و این همکاری را امکان پذیر ساخت .
بر عکس شگفت این است که تورم ، در جامعه کشاورزی خرابی به بار نیاورد و به هیچ روی به منافع سوداگران بزرگ هم صدمه ای نزد . کارها وقتی از اختیار خارج شد که نرخ تورم از نرخ ارزش رسمی بین المللی مارک در 1923 فراتر رفت . این واقعه همراه با بحرانی که بر اثر اشغال منطقه روهر[توسط فرانسه]روی داد ، در نیمه دوم سال 1923 آشفتگی شدیدی را موجب شدکه مؤسسات بسیاری دچار ورشکستگی شدند و شرکت های چندی از روی اجبار بسیاری از کارگران خود را اخراج کردند . در زمستان سال 1923 ـ 1924 که به اصطلاح سال تثبیت بحران نامیده شد ، شمار بیکاران از 20درصد نیروی کار ، تجاوز کرد که بر اثر آن ،در رادیکالیسم سیاسی بحرانی پیش آمد و بخت با حزب کمونیست آلمان روی موافق نشان داد و کارش رونق گرفت .
سال های 1924 ـ 1928 را سالهای زرین جمهوری وایمار نامیده اند آلمان به عضویت جامعه ملل پذیرفته شد و سیاست خارجی گوستاو اشترزمان(10) در سطح بین المللی به رسمیت شناخته شد و مورد احترام قرار گرفت . تورم مهار شد و بازده اقتصادی رشد کرد . راست گرایان افراطی در این سال ها از جریانات اصلی سیاسی فاصله گرفتند و دیگر مشکلی بر سر راه حکومت ائتلافی وجود نداشت . با این همه ،مورخان کاملاً‌ متوجه شدند که مشکلاتی هم در کار بوده و مشخص می سازد که این سال ها آن قدر هم که «زرین» نشان می داده نبوده است و تیرگی هایی هم داشته است . در زمینه ی اقتصادی ، بهبود اوضاع آلمان به صورت رنج آوری به وام های خارجی ، به خصوص امریکا ،وابسته بود . به این معنی که کشور به طور استثنایی و به شدت نسبت به حرکت هایی که در بازارهای بین المللی پول پیش می آمد، آسیب پذیر بود و کاملاً به اعتماد سرمایه گزاران خارجی اتکا داشت . بحران وال استریت در اکتبر 1929 این ضعف و شکنندگی را کاملاً آشکار ساخت . قیمت های فرآورده های کشاورزی که پس از اوایل دهه 1920 تثبیت شده بود در 1927 تنزل کرد و در بحران 1929 ـ 1933 یکباره در هم فرو ریخت . حاصل آن ،بحرانی بود که کشاورزان را زیر بار قرض برد ،کشاورزانی که در سال های 1926 ـ 1928 دیگر از جمهوری فاصله گرفته بودند . این بحران کشاورزی سرچشمه و مایه درگیری و نزاع سخت روستاییان علیه مالیات بگیران و حکومت محلی بود و همین امر موجب شد که برای نخستین بار حزب ناسیونال سوسیالیست در مناطق کشاورزی شلزویک هولشتاین و ساکسون سفلی در سال های 1922 ـ 1928 به پیروزی مهمی دست یابد . این دستاوردهای غیر منتظره هیتلر و نازی ها را بر آن داشت که در استراتژی خود تجدید نظر کنند زیرا پیش از آن ،تبلیغات شدید نازی ها متوجه طبقه کارگران شهری بود که حاصلی به بار نیاورده بود . البته حزب ناسیونال سوسیالیست تهییج و تحریک در میان کارگران شهرها را یکباره ترک نگفت ولی از تاکید و تشدید آن کاست . در شهرها ، طبقه متوسط هدف تبلیغات بود اما بیش از همه ، تمرکز روی مناطق روستایی ومشکلات کشاورزی صورت گرفت که در انتخابات 1930 نتایج مهمی به بارآورد. در اواسط دهه 1920 ،در بخش صنعت هم رونقی به چشم نمی آمد. صنایع سنگین (زغال سنگ ، آهن و فولاد)از چندی پیش با مشکلات سودبری رو در رو بود و حتی در سال به نسبت پررونق 1927 صنایع فولاد آلمان حداکثر با ظرفیت 70 درصد خودکار می کرد . وضع ناهنجار صنایع آهن و فولاد در سال های بعد ـ که کشمکش و منازعه درامور صنعت در منطقه رو هر بالا گرفت و کار فرمایان بیش از 250 هزار کارگر را از کار برکنار کردند ـ به خوبی خود را نشان داد . به این ترتیب ، وقتی که بعضی از بخش های صنعت که حتی در اوایل دهه ی 1920 نیز از وضع اقتصادی خود ناراضی بودند ، اظهار نارضایتی می کردند در بخش های دیگر اقتصادی و صنعتی آلمان هم می توان به نتیجه مشابهی رسید . این درست است که مزدهای واقعی کارگران در سال های 1924-1928 افزایش یافت اما این افزایش ، ارزان هم تمام نشد. پیدایش تکنولوژی نوین که با تولید زنجیره ای (تسمه نقاله) همراه بود باعث افزایش کار شد؛‌ افزایشی در حجم کار و هم افزایشی در شمار سوانح صنعتی. حتی در جاهایی که تکنولوژی نوین کاملاً جریان پیدا نکرده بود ـ و این امر در بیش تر صنایع صادق بود ـ کارهای صنعتی به شدت مدیریت علمی را می طلبید؛ رویدادی که تیلوریسم(11) نام گرفت و به معنی افزایش در تقسیم کار و سرعت بخشیدن به جریان آن و مراقبت در چگونگی صرف وقت کارگران در کارگاه ها بود . همزمان و همراه با ایجاد موازنه اقتصادی ساماندهی آن ،موضوع برچیده شدن واحدهای تولیدی کوچک ناکارساز پیش آمد . نتیجه این تحولات نیز دگرگونی ساختار و بیکاری های فصلی و دوره ای شد . پس از سال 1924 شماری از افراد شغل خود را از دست دادند ، حتی در سال هایی که ظاهراً رونقی پیدا شده بود . شمار سالیانه بیکاران که به ثبت رسیده است ، در سال 1926 بیش از 2 میلیون ،در 1927 ، 1/3 میلیون ، و در حدود 1/4 میلیون در سال 1928 بود . از دیدگاه سیاسی ، این حزب کمونیست آلمان بود که در بیش تر مناطق صنعتی مانند روهر و برلین ،حتی در سال های پر رونق ، از موقعیت بهره گرفت و قدرت یافت .
هجوم بحران اقتصادی جهانی در 1929 باعث شد که مشکلات اقتصادی وایمار در سال های میانی آن تقریباً بی اهمیت جلوه کند بدهی های کشاورزان ابعاد همبستگی یافت و حزب نازی وعده داد که از کشاورزی در مقابل رقابت های خارجی حمایت و دهقانان را حفظ خواهد کرد و مالیات های آنان را کاهش دهد. کسب و کارهای بزرگ دچار بحران سودبری شد که در نتیجه مخالف با پرداخت مالیات ،رفاه اجتماعی شدت یافت و از شناسایی اتحادیه های کارگری خودداری شد حالا ادعا می شد که دیگر قادر نیستند حقوق و امتیازات را افزایش دهند ،کاری که در اوایل سال های جمهوری‌ ، البته با اکراه ونارضایی ،وعده آن داده شده بود ،اجرا می شد . دیگر اقدامات برای احیای کانون مرکزی کارگران (ZAG) با توفیق همراه نبود . سقوط قیمت ها ،حیات شماری از شرکت ها را دچار مخاطره ساخت و گاه آن ها را به ورشکستگی کشانید و در مواردی باعث شد که کارگران را دسته جمعی اخراج کنند. در اوج بحران آوریل 1932 شمار رسمی بیکاران ، شاید با حداقل تخمین ،نزدیک به 6 میلیون و تقریباً یک سوم نیروی کار آلمان بود . نتایج چنین وضعی که برای طبقه کارگر پیش آمده بود ،در جمهوری وایمار به زودی ظاهر شد . همچنان که نارضاییی مؤسسات بزرگ با بالا گرفتن بحران ،رو به افزایش نهاد ، این وضع در مورد مؤسسات کوچک هم صادق بود. با دسترسی نداشتن به ذخایر وسیع تراست های غول آسا ،بنگاه های کوچک به خصوص در سقوط قیمت ها آسیب پذیر بودند. آنها، هم از سوی مؤسسات بزرگ و هم از طرف فروشندگان عادی بی شمار ، احساس ناامنی می کردند و بیم آن داشتند که روی دست آن ها بلند شوند ، و با در اختیار داشتن کارگران دایمی و متشکل بتوانند سطح مرزها را بالا ببرند و از این طریق‌ ،صاحبان املاک را در معرض تهدید قرار دهند . این ها بود نگرانی مردم طبقه متوسط آلمان یعنی نیروهای کار مستقل ، سوداگران کوچک ، دکان داران و کسانی که برای خود کار می کردند و همین ها بودند که هیتلر و پیروانش ، آنان را مورد استفاده کامل قرار دادند؛ کمترین تردیدی نیست که طبقه متوسط کم در آمد پروتستان مذهب ، زمینه ی محکمی برای حمایت از نازی ها فراهم آورد . [12]
تا این جا ملاحظه کردیم که جمهوری وایمار در سایه شکست زندگی می کرد . عهدنامه ورسای ،دشواری های قانون اساسی ، سیاست های پراکنده حزبی ،نبود توافق وهماهنگی دمکراتیک و دیگر مشکلات اقتصادی که در این میان آخرین آن ها یعنی بحران اقتصادی و رکود عام و نتایج خاص آن ،احتمالاً تعیین زمان دقیق فروپاشی جمهوری را، بیش از دیگر عوامل تبیین می کند . بسیار ساده است که با در دسترس بودن این آگاهی ها و با توجه به مشکلات موجود ، به این اعتقاد برسیم که پیدایش نازیسم و پیروزی هیتلر اجتناب ناپذیربود و این که مجموعه این مشکلات ، مردم آلمان را به جست و جوی یک ناجی که آنان را از این گرداب نجات دهد ،سوق داد و این ناجی در وجود هیتلر به عنوان پیشوا تجسم یافت .در همین حال‌ ، لازم است درتعمیم این نظر به همه ی آلمانی ها‌، محتاط باشیم. بیش ترین نسبت آرایی که حزب ناسیونال سوسیالیست (پیش از آن که هیتلر در اواخر ژانویه 1933 به صدارت برسد). در انتخابات رایشستاگ در ژوئیه 1932 به دست آورد.کمی بیش از 37 درصد بود . بنابراین حتی در این زمان نیز 63 درصد از رأی دهندگان آلمانی از هیتلر و یا حزب او حمایت نکردند . پس تعمیم این نظر که همه آلمانی ها به سودنازی تظاهر و از آن حمایت کردند، درست نیست .افزون بر آن ،این 37 درصد آرا که در ژوئیه به حمایت از هیتلر داده شد کافی نبود که هیتلر را به قدرت برساند . در نظام پیشین که اکثریت مطلق ملاک عمل بود ، این انتخابات معنایش این بود که حزب ناسیونال سوسیالیست فقط 37 کرسی را در رایشستاگ تصاحب کرده و این به معنی اکثریت مطلق نبود. همچنین در آن زمان مارشال هیندنبورگ کهن سال کاملاً روشن ساخت که قصد ندارد رهبر نازی را که قد برافراشته، به صدارت برگزیند. از آن گذشته ، و از جهتی به همین علت ، پس از انتخابات ژوئیه حزب ناسیونال سوسیالیست تضعیف شد و در فاصله ماه ژوئیه و نوامبر این حزب تعداد 2 میلیون آراء خود را از دست داد . در واقع در انتخابات نوامبر 1932 ،مجموع آرای سوسیال دمکرات ها وکمونیست ها عملاً ‌بیش از آرایی بود که نصیب هیتلر و پیروانش شد. با یک استثنای به نسبت مهم ، آرای نازی ها در انتخابات منطقه ای و محلی (پیش از آن که هیتلر به صدارت برسد) مدام رو به کاهش بود . بنابراین انتخاب او بر اساس رای اکثریت مردم آلمان نبود بلکه بیش تر حاصل یک رشته تحریکات سیاسی بود که از سوی نخبگان محافظه کار اعمال می شد که اکنون به آن می پردازیم .
درباره این مطلب که شماری ،و نه حتی اکثریت آلمانی های واجد شرایط ،به سود حزب نازی رأی دادند، لازم است کاملاً روشن شود که چه گروه هایی در بین ملت نسبت به تبلیغات نازی واستعدادهای هیتلر در تبلیغ و نطق و خطابه ،حساسیت وآمادگی نشان داده اند. در این زمینه، تحقیقات جامعی صورت گرفته ودر مبانی اجتماعی حمایت از نازیسم نکاتی وجود دارد که همه مفسران در آن متفق القول هستند. نخست این که حمایت انتخاباتی از نازی ها در مناطق پروتستان نشین ،اعم از شهری یا روستایی ، بیش از مناطق کاتولیک نشین بوده است. در مناطق شهری کاتولیک نشین ، کارگران صنعتی معمولاً یا نسبت به حزب مرکزی(CP) وفادار ماندند و یا به حزب کمونیست آلمان متمایل شدند . در مناطق روستایی کاتولیک ، حزب مرکزی و یا رقیب ان (حزب مردم باواریا) استیلا داشت. کامیابی انتخاباتی نازی در باواریا بیش تر به آرای پروتستان محدود می شد. (ازآن جا که همواره در مقابل یک اصل استثناهایی هم وجود دارد ،در سیلیزیا ، نازی ها در شهرهای کاتولیک نشین لیگ نیتز(13) و بروسلو(14) و همچنین در مناطق روستایی پالاتینات (15) آرای خوبی کسب کردند) . مطلب دوم این است که بیش تر رأی دهندگان ناسیونال سوسیالیست به حوزه های روستایی پروتستان کوچ کردند و در این مناطق بود که نازی ها نخستین بار توفیق هایی کسب کردند .در ژوئن1932 در پی حمایت کاملی که از آنان شد ، معلوم گردید که هواخوان آنان فقط خرده زارعان نبودند ، بلکه بخش های دیگری از جامعه روستایی مانند بخش وسیعی از مالکان و کارگران روستایی نیز در زمره آنان بودند به طور کلی آرای نازی ها به نسبت مجموع آرا ،در مناطق روستایی بیش از شهری بود و در واقع در شهرها هم بیش تر طبقات پایین مردم به سودنازی ها رأی دادند. در ژوئیه 1932 که این حزب 37 درصد مجموع آرا بدست آورده بود ، در منطقه روهر آرای آن 10 در صد کاهش داشت. تا آن جا که به رأی گیری در شهرها مربوط می شود ،توفیق نازی ها در شهرهای کوچک و متوسط بیش از شهرهای بزرگ بوده است . موّرخان اتفاق نظر دارند که طبقه ی متوسط ،جامعه مهم ترین حامی انتخاباتی نازی ها بوده است و پژوهش های تاریخی هم به این نتیجه رسیده است که قشرهای ناسیونال سوسیالیست هم به طبقه پایین متوسطه تعلق داشته است. گذشته از روستاییان که شرح آن گذشت ،تحلیل و بررسی آرای حوزه ها در بخش های ثروتمند شهرهای پروتستان و آرای کسانی که وضع مالیشان اجازه می داد ایام مرخصی خود را خارج از کشور بگذرانند ،نشان می دهد که شمار قابل ملاحظه ای از آلمانی های بالای طبقه متوسط ،حداقل در ژوئیه 1932 آماده بودند به سود هیتلر رأی بدهند. نازی ها از حمایت کامل کارمندان دولت (یقه سفیدها) هم که درصد قابل ملاحظه ای از نیروی کار را تشکیل می دادند(در این زمان بیشتر از 20 درصد بود) نیز بهره کافی گرفتند و بسیاری از آنان عضویت حزب ناسیونال سوسیالیست را پذیرفتند. در این جا لازم است از تحقیقاتی که درباره قشری های قدیمی صورت گرفته سخنی گفته شود: چنین به نظر می رسد که خدمتگزاران دولت بیش از کسانی که در بخش های خصوصی کار می کردند ،به هیتلر رأی داده اند .در بخش خصوصی هم کارگران یقه سفید[یعنی کارگرانی که در امور اداری مانند منشی گری ،نظارت و یا فروشندگی اشتغال داشتند] ،بیش از کارگران فنی به نازیسم وابسته بودند . به طور کلی کارگران صنایع دستی بودند ،خود را از تاثیر تبلیغات و چاپلوسی های حزب ناسیونال سوسیالیست برکنار نگهداشته و بیش تر از حزب سوسیال دمکرتیک آلمان(SPD) حمایت می کردند؛ در حالی که کارگرانی که در نواحی طبقه متوسط شهرهای بزرگ و یا درحاشیه شهرهای کوچک زندگی می کردند با کارگران صنایع دستی ارتباط نسبی نداشتند . بیش تر از نازی ها حمایت می کردند.
بدین سان متوجه می شویم که حزب هیتلر، هواخواهان بسیاری پیدا کرده بود و توجه به این نکته هم ارزش دارد که هنوز بسیاری از آلمانی ها در بخش کشاورزی اشتغال داشتند وهمچنین،این که کارگران یقه سفید وشمار کسانی که برای خود ،کار مستقل داشتند ،قابل ملاحظه بودند. به این ترتیب، به خوبی در می یابیم که چگونه نازی ها توفیق یافتند درصد قابل ملاحظه ای از آرای انتخاباتی را به خوداختصاص دهند. درست این است که از عامل مهم و بحث انگیز دیگری نیز غافل نباشیم که عبارتست از: حمایت گسترده طبقه کارگر آلمان از نازیسم. به رغم پژوهش های اخیر(که در صفحه بعد شرح داده خواهد شد) این مطلب هم ناگفته مانده است که چرا هر قدر شهرها بزرگ تر و صنعتی تر است، درصد آرای نازی ها کمتر می شود. معمولاً هر قدر شمار کارگران در یک حوزه رأی گیری بیش تر باشد نسبت حمایت از نازی ها کمتر می شود واین مطلب در شهرهایی نظیر برلین ، هامبررک و ایالت روهر بیش تر صادق است تا در شهرهای ایالت ساکسون. رای دهندگان سابق حزب کمونیست آلمان ، به نسبت کمتر به نازی ها روی آوردند برخلاف گروه های سرشناس قشری و احتمالاً به استثنای کارگران روستایی، که رفتار انتخاباتی آنان نامشخص و غیر ثابت بود. کارگران احتمالاً کمتر به عضویت حزب ناسیونال سوسیالیست در آمده اند و کمتر از افراد طبقه متوسط به سود آن رای داده اند. وقتی حزب سوسیال دمکراتیک آلمان بر اثر بحران اقتصادی که پیش آمد در انتخابات شکست خورد(16 درصد رای دهندگان رادر 1930 از دست داد) بعضی از آنان، در ژوئیه 1932 به نازی ها پیوستند اما از این جدایی و پراکندگی که در حزب سوسیال دمکراتیک آلمان و درحزب مرکزی پیش آمد، کمونیست ها به خوبی بهره گرفتند. بعضی از این طردشدگان احتمالاً از کارمندان دولت(یعنی یقه سفیدها) بودند. در همان حال که آرای ناسیونال سوسیالیست در سال های 1930 ـ 1932 افزایش یافت ،آرای مشترک احزاب سوسیال دمکراتیک و کمونیست هم چنان دست نخورده باقی ماند و این امر بار دیگر موید این است که کارگران سازمان یافته پیشین ، بیش از گروه های دیگر جامعه ی آلمان ،از تبلیغات نازی ها مصون ماندند. انتخاب مدیران کارخانه ها و شمار کسانی که به عضویت اتحادیه های کارگری در آمده بودند به خوبی آشکار می ساخت که نازی ها در بین طبقه کارگری وضع کاملاً‌مشخص و معلومی ندارند. نتایج کلی انتخابات مدیران کارخانه ها در 1931 برای سازمان ناسیونال سوسیالیست(NSBO) فقط 710 نماینده بود در حالی که اتحادیه های کارگری آزاد (زیر نظر حزب سوسیال دمکراتیک) (SPD) ،115671 نماینده و اتحادیه های کارگری تحت نفوذ مسیحیان کاتولیک 10/956 نماینده داشتند . در ژانویه 1933 ،تشکیلات وابسته به نازی ها (300/000)NSBO عضو داشت، در مقایسه با مسیحیان کاتولیک که یک میلیون و اتحادیه کارگری آزاد که دارای چهار میلیون عضو بود .
پژوهش های اخیر که از سوی پتر مان شتاین(16) انجام یافته حاکی از این است که در حدود 35 درصد از طبقه کارگر در حزب ناسیونال سوسیالیست، عضویت داشتند( و این بدان معنی است که بقیه اعضا از افراد طبقه بالا ومتوسط بوده اند). کنان فیشر (17) ثابت کرده است که شمار بسیاری از طبقه کارگران صنایع دستی در گروه حمله (SA) عضو بوده اند، در حالی که مطالعات دتلف موهلبرگر(18) حاکی از این است که در مناطق مختلف آلمان عضویت طبقه ی کارگر در حزب نازی، کاملاً ‌متفاوت بوده است(در بعضی جاها دوسوم آنان عضویت داشتند و در جاهای دیگر شمارشان زیر یک پنجم می رسید) به طور کلی چنین می نماید که سطح حضور طبقه کارگر در حزب ناسیونال سوسیالیست اهمیت چندانی نداشته است و او می پذیرد که درصد آرای آنان در بین کارگران روستایی و در شهرهای کوچک، احتمالاً بیشتر بوده است، و این نیز قابل توجه است که بیشتر شهرهایی که او مورد تحقیق قرار داده به نسبت ، شهرهای کوچکی بوده است تحقیقات دقیقی که یورگن فالتر(19) در زمینه انتخابات (درآلمان) انجام داده است، این نتیجه را به دست می دهد در انتخابات ژوئیه 1932 تقریباً یک چهارم کارگران به نازی ها رأی داده اند که با توجه به تعداد کارگران در کل جمعیت، معلوم می شود بسیاری از آنان هواداران حزب نازی بوده و به آن رأی داده اند. از این روی روشن می شود که نازی ها قادر بودند در بخش های مهم انتخاباتی طبقه کارگران آلمان نفوذ کنند. به احتمال زیاد، آنها این امتیاز را بیشتر در مناطق پیشه وران یا در کارگاههای کوچک در ساکسونی یا پیرماسنس(20) در منطقه پالاتینات به دست می آورند تا در نواحی صنایع سنگین مانند روهر یا در جاهایی که کارخانه های تولیدی تاسیس می شد. نازی ها در کسب حمایت طبقه کارگر در مناطق روستایی و شهرهای استان های کوچک بیش تر توفیق داشتند تا در شهرهای استان های بزرگ. در ژوئیه 1932 بسیاری از زنان نیز به سود حزب نازی رای دادند آن چه که موجب شد این گروه های مختلف طبقه کارگر در شمار رأی دهندگان نازی درآیند، این بود که آنان با رسم و راه و سنت های اتحادیه های کارگری و یا بسیج سوسیالیستی و کمونیستی آشنا نبودند زیرا قانون اتحادیه کارگری و تشکیلات سیاسی جناح چپ اساساً‌در شهرهای بزرگ باقی مانده بود. شمار این گروه های کارگری را که هنوزتشکل نیافته بودند، نباید نادیده گرفت. در اوایل دهه 1930 بخش کشاورزی هنوز بیش از یک پنجم نیروی کار را دراختیار داشت و یک سوم افردی که «در صنعت و یا در صنایع دستی» اشتغال داشتند ،یا مستقل بودند و یا در مؤسساتی کار می کردند که بیش از 5 نفر در خدمت نداشت. کارگاه های صنعتی بیش تر در تهیه کفش در منطقه پیرماسنس و یا بخش وسیعی در صنایع نساجی ساکسون فعالیت داشتند و همچنین وسایل و ابزار دستی و عروسک می ساختند. بیش از نیمی از افرادی که در شمار کارگران در آمده بودند ،بر طبق آمار اشتغال سال 1925 ،در شهرهای کوچک یا در دهات با جمعیت زیر 10/000 نفر زندگی می کردند. از این رو ظرفیت قابل توجهی برای توفیق نازی ها وجود داشت، بی آن که این توفیق به حمایت سنتی طبقه کارگر از سوسیال دمکرات ها و یا کمونیست ها لیطمه ای وارد آورد . لازم به یادآوری است که حزب ناسیونال سوسیالیست توانست گروه دیگری از کارگران را که در سیاست فعالیت داشتند اما به گروه چپ وابسته نبودند ، به سوی خود جلب کند؛ ‌منظور کارگرانی است که قبل از جنگ جهانی اول ، نخست به لیبرال ملی وپس از آن به حزب ملی مردم آلمان رای دادند. این ها به کارگرانی پیوستند که در خانه های سازمانی که در اختیارشان گذاشته شده بود ـ مانند خانه های سازمانی کروپ دراسن ـ زندگی می کردند. این ها عضو اتحادیه های شرکت بودند و به علت استفاده از امتیازات بیمه وحق بازنشستگی به شرکت وابستگی داشتند .
نکته دیگری هم درباره توفیق نازی ها و یا شکست انتخاباتی آنان در بین طبقه کارگر قابل یادآوری است: از ادامه پیوستن شمار بسیاری از کارگران صنایع دستی به هیتلر و هواخواهان او، نمی شد جلوگیری کرد . در شهر هرنه(21) در منطقه روهر که بیکاری وسعت داشت حزب ناسیونال سوسیالیست بسیار خوب عمل کرد و حتی در ژوئیه 1932 به 13 درصد آرا دست یافت. در چنین منطقه ای، حزب کمونیست آلمان حداکثر آرا را (بین 60 تا 70 درصد) به سود خویش کسب کرد. در امپراتوری رایش ،معمولاً‌جمع بیکاران بیش تر در شهرهای مهم صنعتی گرد می آمدند ،دقیقاً‌در جاهایی که نازی ها آرای خوبی نداشتند . همچنین پژوهش های یورگن فالتر حاکی از این است که کارگران در رشته صنایع دستی به ناسیونال سوسیالیستها رأی کافی نمی دادند و بیش تر هوادار کمونیست ها بودند .[22] این پراکندگی حمایت از نازی که شرح آن گذشت ،چند پرسش مهم را به میان می آورد . مثلاً‌چرا نازی ها در مناطق پروتستان نشین بیش از بخش های کاتولیک ، توفیق یافتند؟ حداقل بخشی از پاسخ بر می گردد به این که به بینیم گروه های کارگری که آن سال به پیام هیتلر دل بسته بودند ،چه وضعی داشته و از چه سنخی بوده اند . توفیق حزب ناسیونال سوسیالیست در جاهایی، که با گروههایی که پیش تر از لحاظ تشکیلاتی و ایدئولوژی نوعی وابستگی و وفاداری داشتند ، در نمی آمیخت. زیرا در جاهایی که چنین وضعی وجود داشت مثل نقاطی که سوسیال دمکراتیک ها یا کمونیست ها قدرت یافته بودند ، کارش پیش نمی رفت. با جامعه کاتولیک پیرو کلیسا رم همین وضع را داشت حزب مرکزی ( یا حزب مردم باواریا) به مدت چندین ـ دهه نماینده آن بود . وفاداری به حزب از سوی تشکیلات رفاهی کاتولیک که در زندگی روزانه مردم نفوذ فراوان داشتند . کاملاً تشویق می شد و هم از سوی کشیشان که نازی ها را گاه خدا ناشناس توصیف می کردند. از دیگر سو، توفیق نازی ها در مناطق روستایی پروتستان مردم و طبقه متوسط آلمان بدین جهت تسهیل می شد که وفاداری و وابستگی سیاسی بین آنان یا اصلاً وجود نداشت و یا بسیار ضعیف بود . در واقع پیام هیتلر بدین جهت توانست در آنان نفوذ یابد که در اواسط دهه 1920 در جوامع دهقانی منطقه شلزویک هولشتاین و ساکسونی سفلی یک بحران وفاداری سیاسی بروز کرده بود؛ بدین معنی که روستاییان از حزب ملی مردم آلمان بریده بودند و گروه های شهری طبقه متوسط پایین هم از احزاب سنتی بورژوازی کناره گرفته و زمینه مناسبی برای ایجاد تشکیلات سیاسی فراهم آورده بودند . به این جهات بود که هیتلر از اوایل دهه 1930 بیش ترین حمایت را بسوی خویش جلب کرد . [23]
این عوامل باعث شد که تبلیغات انتخاباتی نازی در جلب مردم ، هم زیاد شد و هم صورت های مختلف به خود گرفت . همه ی مفسران اتفاق نظر دارند که مهم ترین این موضوعات، مساله ملی گرایی، لغو عهدنامه ورسای و ضدّیّت با مارکسیسم بود. هر چند ذکر این نکته لازم است که در این موضوع آخر ، مخالفت تنها با کمونیست ها نبود بلکه حزب سوسیال دمکراتیک ، اتحادیه های کارگری و قانون کار و مقررات رفاهی را هم شامل می شد. جلوه هایی از این خصومت، حتی ضّدّیت با مقررات رفاهی ، با شرح جزییات ، بعداً‌خواهد آمد. تحقیقات محلی و کشفیات تازه ای که به وسیله تئودور ابل (24) صورت گرفته است معلوم می دارد که موضوع ضّدّیت با یهود نه در تبلیغات انتخاباتی و نه در تحریک و تشویق مردم ، به رغم وقایع وحشتناکی که بعدها به وقوع پیوست .[25] عامل چندان مهمی نبوده است ، حال باید دید چگونه است که وقتی دعوت نازی ها که بر مقوله ملی گرایی و ضد بلشویکی تکیه داشت، تا این اندازه موفق بود، در حالی که ملی گرایان سنتی که پیام آنان هم ملی گرایی و دشمنی و ضدیت با تهدید سوسیالیستی بود، توفیق چندانی نداشتند. شاید از جهتی بتوان توجیه کرد که نازی ها بخوبی قادر بودند به جای سخنان مبتذل و یاوه ی راست گرایان آلمان ، پیام های مردم پسندی که بر ضد تشکیلات موجود نیز بود ، به گوش مردم برسانند. حزب نازی در دوران جمهوری وایمار هیچ گاه با حکومت همکاری نداشت و از شرکت در اخذ تصمیمات غیر مردمی، که حتی حزب ملی مردم آلمان هم گاه بدان الوده شده بود ، به شدت پرهیز داشت . رهبران نازی به نسبت جوان بودند و با هیچ یک از نخبگان اجتماعی سنتی و یا تشکیلات سیاسی ،رابطه ای نداشتند. آنان به مردمان عادی ،کشاورزان، روستاییان و دکان داران کوچک وعده و وعید می دادند که نه تنها از آنان در برابر مارکسیست هاحمایت خواهند کرد بلکه در حفظ منافع شان درمقابل سوداگران و شرکت های بزرگ خواهند کوشید. از دیگر سو ، به صاحبان کارخانه های بزرگ وعده می دادند که نظام روابط صنعتی وایمار را براندازند و حق مدیریت را در اداره امور رواج دهند . نازی ها به زنان قول می دادند که ارزش های خانوادگی و اخلاق سنتی را احیا کنند . جالب این است که احزابی که حداقل ازجهاتی به تساوی حقوق و آزادی زنان معتقد بودند ـ مانند حزب سوسیال دمکراتیک وحزب کمونیست ـ در میان رأی دهندگان زن ،وجهه ای نیافتند .
روشن است که نازی ها غالباً به گروه های مختلف مردم وعده های گوناگون می داند؛ گاه وعده هایی که با توجه به شرایط سیاسی و اقتصادی روز ، عملی نبود . حالا به بینیم این کار چگونه عملی می شد .عوامل چندی در این کار دخیل بود . یکی از عوامل عمده ،مبارزه انتخاباتی بود که در آن زمان در کمیته های سیاسی محلی عمل می شد . در آن موقع به رسانه های ملی که بدان وسیله بشود این بود که گروه های مختلف هواداران نازی‌ ،که شرح آن گذشت . می توانستند به راحتی برای شنیدن شعارهای مهم و عمومی که نازی هاتبلیغ می کردند در یک جا جمع شوند شعارهایی چون ملی گرایی ، دشمنی با سوسیالیسم ،وضع آشفته و نابه هنجار سیاسی جمهوری وایمار و همچنین احیای ارزش های سنتی و خانوادگی. از آن گذشته، مهم است در نظر بیاوریم که تاثیر چنین تبلیغاتی تنها نتیجه مهارت گوبلز در جمع کردن مردم و استفاده از دروغ پردازی های تبلیغاتی نبود بلکه مهم تر ازآن ،استعداد خاص هیتلر هم به عنوان یک خطیب مبرز و یا حداقل به عنوان گوینده ای که قادر بود افراد بسیاری را به نظریات خود جلب کند ، در جایی خود اثر بخش بود ، عامل مهم دیگر را نیز نباید از نظر دور داشت ، و آن عبارت از این بود که در نمایش و اجرای تبلیغات انتخاباتی به دو نکته توجه خاص می شد:
1 - این که پیام نازی به بخش هایی از آلمان می رسید یا بگوییم پیام احزاب دیگر نمی رسید .
2 ـ این که برای گروه های مختلف‌ ، موضوعاتی که مورد علاقه آنان بود انتخاب و تبلیغ می شد . در مورد نخست ، حزب ناسیونال سوسیالیست ،گویندگان و مبلغان خود را و گاهی نیز شخصیت های مهم را به مناطق روستایی و شهرهای کوچک می فرستاد؛ کاری که از سوی احزاب سیاسی قدیمی مورد اغفال و اهمال بود . در مورد دوم ، گویندگان حزب بخشی از تبلیغات خود را اختصاص می دادند به موضوعات خاص آن منطقه ،مانند مشکلاتی که در مسائل کشاورزی در منطقه شلزویک هولشتاین وجود داشت و یا تهدیدهایی که متوجه دکان داران کوچک در هانور بود و بر اثر ایجاد شرکت وول ورث (26) پیش آمده بود. از این رو باید گفت که توفیق آنان صرفاً‌در نتیجه به زبان آوردن شعارهای عوام پسند و یا به علت «عامی» بودن توده های مردم نیود بلکه بیش تر حاصل این واقعیت بود که آنان موضوعاتی را دستاویز کرده و مورد بحث قرار می دادند که مورد توجه و علاقه بیش تر مردم بود[27]
حزب ناسیونال سوسیالیست با وجود بسیج حمایت از هیتلر قبل از آغاز صدارت او ، باز هم فاقد یک اکثریت مطلق بود و همان طور که قبلاً شرح داده شد پس از انتخابات ژوئیه 1932 ، دچار یک شبه بحران شد. افسانه ی شکست ناپذیری حزب ، متزلزل شد، در آمد حزب نقصان پذیرفت و چنان که گوبلز اذعان داشت، «روحیه اعضای حزب به پایین ترین سطح تنزل کرد» . با همه این ها هیتلر در اواخر ژانویه [1933] به مقام صدارت نایل آمد . حالا چه امری انتصاب او را میسر ساخت ،این چیزی است که باید آن رادر معامله بین جنبش وسیع نازی از سویی و گروه های اصلی محافظه کاران و سیاست مداران از دیگر سو ،جست و جو کرد ـ خود هیتلر هیچ گاه به جدّ گرفته نمی شد و فقط حملات شدید انتخاباتی او مورد توجه بود . به بیان دیگر ، این تنها هیتلر و نازی ها نبودند که می خواستند از شرّ جمهوری وایمار نجات پیدا کنند بلکه گروه های چندی از نخبگان هم بودند که در تصمیم گیری های سال های 1930 - 1933 نقش موثری به عهده گرفتند . انقلاب نوامبر 1918 [کمونیست ها] نتوانست از معلمان رسمی ، دیوان سالاران ،قضّات و افسران ارتش که پیش تر در خدمت امپراتوری بودند و هیچ گاه به ارزش های دمکراسی پارلمانی اعتنایی نداشتند ، سودجوید . قضّات فقط کارشان این بود که احکام یک نواخت علیه جنایت کاران جناح راست یا توطئه گران صادر کنند ،چنان که درباره هیتلر هم پس از جریان کودتای سالن آبجو ،چنان کردند . معلمان در دبیرستان ها و شماری از استادان در دانشگاه ها به تبلیغ مزایای امپراتوری و ارزش های ملّی گرایی ادامه می دادند . روابط گروه های افسران و دولت جمهوری از زمان ها پیش تیره و در پیچ و تاب بود و این وضع ، دراقدام جناح راست برای کسب قدرت در 1920 ، و در کودتای کاپ (28) ـ که به نام رهبر آن نامیده شده بود ـ بخوبی به نمایش در آمد . با این که نظامیان ، به کودتاچیان ملحق نشدند ولی علیه کودتاچپان حاضر نشدند اقدامی به علم آورند. زمینداران بزرگ در شرق اِلب و اشراف زادگان آلمانی چندان به نظام وایمار اشتیاق و دلبستگی نشان نمی دادند اما همچنان اعمال نفوذ می کردند ـ به ویژه نسبت به رییس جمهور آلمان ، هیندنبورگ که از خودشان بود . پس از متلاشی شدن حکومت ائتلافی در 1930 و پس از آن که کشور به روش ریاست جمهوری اداره می شد ، فعالیت و دسیسه گروه های فشار گسترش یافت و سرانجام هیتلر را به صدارت رسانید .[29]
اما مهم است توجه کنیم به این که دشمنی اشراف زادگان و افسران ارتش با جمهوری وایمار تنها بر مبنای محافظه کاری (سنتی) نبود بلکه کاملاً به امور مادی و شرایط نوین محیط مربوط می شد . به عنوان مثال، دشمنی افسران ارتش با جمهوری وایمار غالباً ‌از سوی جوانان و دیوانسالاران غیر اشرافی تشدید و رهبری می شد. آنان علاقه نداشتند که ارتش به همان روال سنتی خودو باقی بماند بلکه می خواستند آن را به صورت نوین در آورند. مشکل آنان این بودکه چنین تشکیلات نوینی قادر نبود در چنان نظام سیاسی ای پا بگیرد که در آن مجبور بودند با خواست های گوناگون سوسیال دمکرات ها و اتحادیه های کارگری به مقابله برخیزند. خلاصه ،آنان بر این باور بودند که جمهوری وایمار بیش تر در امور رفاهی صرف هزینه می کند اما در امور ارتشی کوتاه می آید. ناراحتی مالکان بزرگ هم از بحران های اقتصادی و از قرض های سنگین و مزمن که به جامعه کشاورزی صدمه می زد ، سرچشمه می گرفت. آنان در پیدایش این مشکلات ، نیروهای بازار بین المللی را سرزنش نمی کردند بلکه ذهنشان متوجه جمهوری وایمار بود. این زمینداران که پیش از جنگ جهانی اول از امتیازاتی بهره مند ومورد حمایت بودند، اکنون باید با منافع ارباب صنایع و مصرف کنندگان به رقابت برخاسته و در فشار پرداخت مالیات هایی باشند که صرف امور رفاهی می شد. زیرا جمهوری وایمار زیر نفوذ سوسیال دمکرات ها و حزب مرکزی، به صورت دولتی رفاه طلب در آمده بود. مستمری های معلولین ، بیماران و بازنشستگان را افزایش داده و به منظور بیمه بیکاری ترتیباتی مقرر داشته بود .انجمن های شهر به تعداد زیاد دایر شده بود و همچنین پارک های عمومی و میدان های ورزش و استخرها . هزینه این امتیازات که در وهله نخست صرف طبقه کارگران شهری می گردید، باید از طریق اخذ مالیات تأمین می شد که بیش ترین سهم را مناطق روستایی می پرداخت. کشاورزان آلمانی هم از نتایج موافقت نامه دو طرفه بازرگانی که در 1932 با لهستان بسته شده بود نگران و ناراضی بودند و بیم آن داشتند که آن تهدیدی برای واردات کشاورزی ارزان قیمت باشد. بدین ترتیب متوجه می شویم که خواست های نظامیان قدرت مند ونخبگان کشاورزی کاملاً همانند و واقعی بوده است.[30]
خواست های جامعه بازرگانی آلمان هم چندان از آنان دور نبود ، رابطه بازرگانان آلمان با نازیسم، زمانی دراز جدال آمیز بود اما اکنون، خاصه پس از پژوهش های هنری ترنر(31)در این باره با اطمینان بیش تری می توان سخن گفت . نخست این که حزب ناسیونال سوسیالیست نیازی نداشت از ارباب صنایع کمک خاصی بگیرد . فعالیتهای این حزب از لحاظ مالی برایش کافی و پول ساز بود. در ثانی، تاسیسات آهن و فولاد بارون فریتز تیسن (32) که از لحاظ مالی به نازی ها کمک می کرد و خود نیز به عضویت آن حزب در آمده بود ، الگوی جامعه بازرگانی به طور کلی به شمار نمی آمد. نمونه بهتر آن، شرکت بزرگ فلیک (33) بود که به منظور تأمین نوعی اطمینان سیاسی، به هر حزب سیاسی کمک مالی می کرد به جز احزاب سوسیال دمکراتیک و کمونیست. بیش تر اعتبارات صنعتی به حزب ملی مردم آلمان و حزب مردم آلمان پرداخت می شد تا به حزب نازی. ظاهراً بیش تر هواخواهان هیتلر دکان داران کوچک بودند . همه این مطالب به جای خود درست است اما این پرسش ها درباره رابطه صنعت گران بخش خصوصی با حزب نازی واجد اهمیت کمتری است تا توجه به این واقعیت که ارباب صنایع به طور کلی و روزافزون از جمهوری وایمار آزرده و خشمگین شده و کارشان به دشمنی کشیده بود . آنان مدعی بودند که وصول مالیات های رفاهی به صنعت صدمه وارد آورده و اتحادیه های کارگری هم بیش از حد، قدرت یافته است. این شکایت اخیر بر می گردد به این واقعیت که کارفرمایان اجبار داشتند اتحادیه های کارگری را به رسمیت بشناسند ، قراردادهای مزد جمعی یک قید و بند قانونی بود و نظام مداخله دولت در اختلافات و بحث های مربوط به صنعت باعث می شد که سطح مزدها به حالت ساختگی همچنان بالا بماند .از آن گذشته ، مقررات قانونی برخی بازرسیهایی را درامور مدیریت تحمیل می کرد که مورد نفرت مدیران بود . نتیجه نهایی این بود که بیشتر صنعت گران دلشان می خواست از شر نظام وایمار خلاص شوند اما نه این که الزاماً ونه به اکثریت به نازی متمایل باشند . پس باید گفت که نقش سوداگران در تحریکات سیاسی اواخر سال 1932 و اوایل 1933 احتمالاً از شور و شوق ارتشیان وکشاورزان به مراتب کمتر بوده است‌؛ گروهی که به هیندنبورگ بیش تر اعتبار می داده است اما بعداً‌ در جامعه آلمان به صورت گروهی در آمد که دیگر آماده نبود در آن لحظاتی که جمهوری نیاز به کمک داشت از آن پشتیبانی کند .[34]
قدرت و توانایی نخبگان مختلف و گروه های فشار در نفوذ و تاثیری که در تصمیم گیری ها در سال های آخر جمهوری وایمار در 1930 به جا گذاشتند ، یعنی درواقع زمانی پیش از آن که حزب نازی قدرت را به دست گیرد، به حدّ اعلاء رسید .از 1928 تا 1930 ،آلمان تحت حکومتی ناپایدار به ریاست هرمان مولر(35) سوسیال دمکرات اداره می شد که در آن نمایندگان احزاب مرکزی، مردم باواریا ، دمکراتیک آلمان وحتی حزب مردم آلمان مشارکت داشتند .این دولت ائتلافی می بایست با بحران رکود اقتصادی به صورتی کنار بیاید؛ حزب سوسیال دمکراتیک تحت تاثیر جمعی اتحادیه کارگران خود بود و با حزب مردم آلمان که به شدت با منافع برخی سوداگران بزرگ بستگی پیدا کرده بود چنین می پنداشت که در راس امور سیاست مالی و اقتصادی قرار دارد و به خصوص در پی این بود که چگونه می شود با این همه بیکاری و تشدید آن ، از اعتبار بیمه بیکاری حمایت کرد. حزب سوسیال دمکراتیک به خصوص خواستار آن بود که مزایای رفاهی را همچنان نگهدارد، در حالیکه حزب مردم آلمان اولویت را در قطع هزینه های دولتی می دید . نتیجه این کشمکش ها کناره گیری حکومت مولر در 27 مارس 1930 بود و به این ترتیب بساط آخرین حکومت پارلمانی جمهوری برچیده شد زیرا مرجع تصمیم گیری از رایشستاگ به پرزیدنت هیندنبورگ و به اطرافیان او که در او نفوذ داشتند و به خصوص به ژنرال فون کورت شلایشر (36) که به عنوان وزیر جنگ در صحنه سیاسی گام نهاد، منتقل شد .
نه هیندنبورگ و نه شلایشر در این اندیشه نبودند که ائتلافی ناپایدار مانند آن که در 1930 وجود داشت ، ایجاد کنند بلکه می خواستند یک حکومت پابرجای قدرتمند داشته باشند. در نتیجه هاینریش برونینگ (37) به عنوان صدر اعظم به جای مولر نشست دیگر نمی خواست برای گذراندن قوانین به آرای اکثریت مجلس متکی باشد ـ به هر حال تحصیل اکثریت پارلمانی هم دیگر میسر نبود بخصوص پس از آن که حزب نازی وکمونیست ها در انتخاب سپتامبر 1930 توفیق کامل یافتند ـ از این روی به همین اکتفا کرد که رییس جمهور مصّوبات اضطراری کابینه را تأیید و امضا کند. بدین طریق برونینگ در تعقیب سیاست هایی که در پیش گرفته بود هزینه های حکومتی و مزایای رفاهی را قطع کرد؛ سیاست هایی که کاملاً‌ مورد علاقه کشاورزان و سوداگران بود. اما این نظام حکومتی که زیر نظر رییس جمهور انجام وظیفه می کرد، به دلیل وابستگی به رییس جمهور با مشکلاتی روبرو شد .اما وقتی بحران اقتصادی شدت یافت(بعضی معتقدند سیاست های تورم زدایی (38) برونینگ موجب آن شد) و کشاورزان به شدت زیر بار قرض رفتند و به التماس افتادند و کمک طلبیدند وهنگامی که اکثر کار و کسب ها دچار بحران و زیان گردید، صدای ناراضیان و کسانی که می خواستند رییس جمهور را برکنار کنند رساتر شد . بیش تر سوداگران مهم از کارهای برونینگ ناراضی نبودند اما ارباب صنایع و از جمله آهن ، فولاد و زغال سنگ که به خصوص از آن اقتصاد بحرانی 1929 زیان دیده بودند ،عقیده داشتند که صدر اعظم در اجرای قوانین پیشرفته ی کار، مالیات و امور رفاهی کوتاه آمده است . آن بخش از کشاورزی هم که تحت استیلای اشراف زادگان زمیندار بود ، برای برکناری برونینگ به حرکت درآمدند و این فکر را در ذهن رئیس جمهور القا کردند که طرح تصرف دارایی کشاورزان مفلس در استان های شرق آلمان و عمران مجدد آن ها شکلی از «اصطلاحات ارضی به شیوه بلشویکی»است .
در همان زمان، شلایشر به شدت و به طور قاطع از برونینگ ناامید شد زیرا گرچه هیندنبورگ و خود او از کابینه های ائتلافی دل خوش نداشتند و علاقمند بودند دولتی قدرتمند بر سر کار آید و امیدشان بر این بودکه چنین حکومتی حداقل مورد قبول مردم واقع شود، اما برونینگ آشکارا نشان داد که مرد این میدان نیست. در نتیجه شلایشر برای نیل به چنین هدفی، به یک رشته تحریکات پشت پرده دست یازید و سعی کرد با مشارکت هیتلر و دیگر سیاست مدارانی که در مباحثات خویش خواهان ایجاد یک جبهه وسیع «بورژوازی»سیاسی بودند، به مقصود برسد .
گرچه این اقدامات ریاکارانه و رنج آور در کوتاه مدت حاصلی نداشت ولی مشکلاتی که برونینگ را احاطه کرده بود ، هیندنبورگ را واداشت که او را از کار برکنار کند . در 30 ماه مه 1932صدراعظم استعفا کرد و فرانس فون پاین از حزب مرکزی به جای او بر مسند صدارت نشست .او نیز چون برونینگ سعی کرد از لحاظ سیاسی در خط فکری جناح راست حرکت کند .
سیاست از آن پس یک مسیر ارتجاعی تر در پیش گرفت . بدین طریق که پاین با کمال تأسف به قطع پرداخت های رفاهی دستور داد، موانع پیشین را از سر راه گروه حمله (SA) برداشت و حکومت سوسیال دمکراتیک را در استان پروس منحل کرد . پاپن با آن که در جلب رضایت محافظه کاران اقداماتی کافی معمول داشت ،( و هیندنبورگ ،آن موقع شناسی را نداشت که او را از کار برکنار نماید) اما مانند سلف خود شلایشر با مشکلاتی روبرو شد و نتوانست پشتیبانی عامه را نسبت به حکومت خویش جلب کند - به خصوص پس از آن که نازی ها در ژوئیه 1932 به پیروزی انتخاباتی شگرفی دست یافتند و 34 درصد آراء را به خود اختصاص دادند. پاپن هیچ گاه با هیتلر رو در رو و هم عقیده نشد و «کابینه اشرافی» او فقط می توانست به احزاب ملی مردم آلمان ، مردم آلمان و مردم باواریا متکی باشد. تحریکات پنهانی همچنن ادامه یافت. شلایشر به هیندنبورگ اطلاع داد که ارتش اعتماد خود را نسبت به صدراعظم از دست داده و هیندنبورگ اطلاع داد که ارتش اعتماد خود را نسبت به صدر اعظم از دست داده و خود در 2 دسامبر 1932 به جای او نشست. شلایشر برای جلب حمایت مردم که پیشینیان او قادر به کسب آن نشدند ،به یک رشته از مانورهای مخاطره آمیز چنگ زد از جمله گفت و گو با رهبران اتحادیه های کارگری و سران جناح چپ حزب نازی . نیازی به گفتن ندارد که گروه های محافظه کار از آن چه پیش آمده بود بسیار ناراحت و نگران شدند چنان که ازسیاست های شلایشر و اقدامات او در اتخاذ سیاست های انقباض پولی به منظور مقابله با وضع بداقتصادی ، ناراضی بودند. با وجود این شرایط و با توجه به این واقعیت که شلایشر هم با به کارگیری تحریکات سیاسی نتوانست حمایت مردمی را که بدان نیاز داشت جلب کند، در مقابل همان مانورها و تحریکاتی که خود زمانی دراز به راه انداخته بود آسیب پذیر شد. سرانجام محافظه کارانی که گرد پاپن جمع شده بودند توانستند با هیتلر وارد معامله شده به او پیشنهاد کنند دولتی ثابت از جناح راست، با حمایت مردمی( با توجه به حمایت انتخاباتی کاملی که از نازی ها شده بود) روی کار بیاورد. تحت این شرایط بود که سرانجام هیندنبورگ حاضر شد هیتلر با به مقام صدراعظم بگمارد و رهبر نازی در 30 ژانویه 1933، در این مقام به نقش آفرینی خویش آغاز کرد. در آن زمان، نازی ها در دولت در اقلیت بودند و سیاست مداران قدیمی مانند پاپن تصور می کردند می توانند آن را زیر نظر داشته باشند.
تحریکاتی که هیتلر را به قدرت رسانید بر این واقعیت مبتنی بود که محافظه کاران و نازی ها در قبول ارزش هایی اتفاق نظر داشتندکه ملی گرایی ، ضدیت با کمونیسم و نفرت از جمهوری وایمار از جمله آن ها بود و ـ با کمال تأسف این اعتقاد هم پابرجا بود که خواهند توانست پیشوا را مهار کنند و زیر نظر داشته باشند. در چنین وضعی، پیدایش این همکاری و همبستگی نباید مایه شگفتی باشد. شاید مایه تعجب این بود که قربانیان سیاسی دست اول در رژیم تازه ، یعنی سوسیال دمکرات ها و کمونیست ها ظاهراً دست روی دست گذاشته و برای جلوگیری از به قدرت رسیدن نازی ها هیچ اقدامی نکردند .ظاهراً مسئولیت این اهمال مربوط می شد به شکاف غم انگیزی که بین ان دو حزب وجود داشت و غالباً‌علیه یکدیگر فعالیت می کردند . کمونیست ها بر این اعتقاد بودند که سرمایه داری به نهایت بحران رسیده و فاشیسم، آخرین کوشش خود را به منظور برپا نگهداشتن نظام کاپیتالیسم به کار بسته است و دیگر این که انقلاب پرولتاریا اکنون در راه است و آن چه آن را از فعالیت باز داشته است اقدامات سوسیال دمکرات هاست که طبقه کارگر را به بیراهه می کشاند و از انقلاب دور می کند. از این رو ،حزب سوسیال دمکراتیک را حامی کاپیتالیسم می دیدند و به همین جهت هم آن را «سوسیال فاشیست» می نامیدند شکی نیست که چنین رفتاری نوعی خودکشی و نتیجه اش این بود که تهدید نازی ها ناچیز وبی اهمیت جلوه کند. اما این هنوز بخشی از داستان است . پیش از همه باید گفت این طور نبود که حزب کمونیست به نازی ها حمله نمی کرد. واقعیت این است که اعضای آن در مبارزات خیابانی پیشقدم و فعال بودند . مطلب دوم این که سوسیال دمکرات ها هم تهدید و خطر فاشیست را ناچیز انگاشتند و در شکافی که در جبهه جنبش کارگری آلمان رخ داد ، به همان اندازه ،کمونیست ها مسئول بودند؛ در وهله اول به علت رفتار ضد انقلابی خود در حکومتی که بلافاصله پس از جنگ بزرگ( جنگ جهانی اول) بر سر کار آمدو سپس با تنظیم واجرای سیاست هایی که رؤسای پلیس وابسته به سوسیال دمکرات ها، در سرکوب تظاهرات کمونیستی و بیکاران در پیش گرفتند، به خصوص در روز اول ماه مه 1929 که تظاهر کنندگان در برلین ، در زیر دست و پای نیروی پلیس به شدت رنج کشیدند و سرکوب و مقتول شدند .
مهم است در نظر آوریم که ناتوانی سوسیال دمکرات ها و کمونیست ها در حصول توافق، نه تنها موجب شد در سطح رهبری سیاسی بین آنان شکافی ایجادگردد بلکه از لحاظ اجتماعی و اقتصادی ، در طبقه کارگری آلمان و در بیداری توده، اختلاف و از هم پاشیدگی به وجود آمد وهم این که بیکاری زمانی دراز برجای ماند. حزب سوسیال دمکراتیک همواره پایگاهی بود برای کارگران سال مند و محترم که صاحب کار بودند. برعکس ، حزب کمونیست را جوانان و کارگران بیکار اشغال کرده بودند که بیش تر در حاشیه شهرها زندگی می کردند و به جنایت آلوده بودند. بیکاری موجب شد در رقابت برای پیدا کردن کار، بیکاران در ستیز به آنان که کار داشتند باشند ، کارگران جوان در مقابل پیران وگروه های مختلف و هر کس و ناکس در رویارویی با یکدیگر . کسانی که کاری داشتند می ترسیدند بیکار شوند و بیکاران ازهر اقدامی نظیر اعتصاب ممنوع بودند و هر چه زمان می گذشت در کارخود بیشتر درمانده و بیچاره می شدند . برخلاف سال 1920 که کودتای کاپ بر اثر اعتصاب عمومی با شکست مواجه شد ، بحران سال 1929 چنین امکانی را در اختیار 6 میلیون افراد بیکار آلمانی قرار نمی داد. حتی اگر جنبش های کارگری آلمان با یکدیگر متحد می شدند باز هم امکان آن وجود نداشت که بتوانند مانع به قدرت رسیدن نازی ها شوند و کمترین توفیقی بیابند زیرا کارگران نه تنها در مقابله با نازی ها تنهاو منزوی بودند بلکه با جامعه آلمان هم به طور کلی توان درگیری و رویارویی نداشتند . به هر حال در مقابل ارتش نیرویی وجود نداشت که بتواند با آن مقابله کند. [40]
در پایان ژانویه 1933 ،هیتلر به عنوان صدراعظم برگزیده شد. درکابینه ائتلافی او فقط سه وزیر نازی بود و جمع کثیری از محافظه کاران و ملّی گرایان شرکت داشتند و چنین می پنداشتند که قادر خواهند بود نازی ها را زیر نظر داشته باشند. سوسیال دمکرات ها نیز امیدوار بودند که دوران صدارت هیتلر کوتاه باشد و با انتخابات بعدی سپری شود. اما متاسفانه معلوم شد که امیدی واهی بود و سیر حوادث نشان داد که آنان کاملاً‌ در اشتباه بودند.

پی‌نوشت‌ها:

1 . scapa flow
2 . « طرح یانگ» (Young Plan) شامل کمیته ای بود به ریاست یک امریکایی به نام اوون د . یانگ ، که در سال 1929 در پاریس تشکیل شد و طرحی را برای پرداخت غرامت جنگ از سوی آلمان ، تهیه کرد . طبق این طرح ، غرامت مزبور می بایست در مدت 58 سال و شش ماه از طریق یک بانک مخصوص در بازل سوئیس ، پرداخت شود . ضمناً میزان غرامات جنگ را به مقدار یک سوم تخفیف داد . با توجه به بحران بزرگ اقتصادی جهان در سال 1929 ، آلمان نتوانست هیچ گونه پرداختی در سال های 1931-1932 انجام دهد . پس از به قدرت رسیدن هیتلر در سال 1933 ، وی از پرداخت غرامات جنگ خودداری کرد ، در حالی که طرح یانگ هنوز هم به قوت خود باقی بود .-و .
3 . Harzburg Front
4 .Alfred Hugenberg
5 . Bruning
6 . Hindenburg
7 . Friedrich Ebert
8 . Spartacist Rising
9 . Hugo Stinnes
10 . Gustav Stresemann؛ صدر اعظم آلمان(1878- 1929) .
11 . Taylorism؛ به روشی نوین در مدیریت تولید که توسط ویلسوتیلور(1856- 1915) در ایالات متحده امریکا با موفقیت به اجرا درآمد .-و .
12 .On Weimar and its many difficulties there is an enormous literature . see, for example Eschenburg (ed .) (1970) ,Kershaw .(ed:) (1990) , von Kruedener (ed )(1990), Laffan (ed .)(1988), Nicholls (1989) ,Nicholls and .(Matthias (1971
13 . Lignitz
14 . Broslau
15 . Palatinate
16 . Peter Manstein
17 . Conan Fisher
18 . Detlev Muhlberget
19 . Yorgen Falter
20 . Primasens
21 . Herne
22 . For breakdowns of Nazi electoral support see Childers(1983), Childers (ed .)(1986),Hamilton(1982),Larson et al .(1980), Muhlberger (1980, 1991) and Muhlberger (ed .)(1987) .
23 . On the undermining of rtaditional political loyalties in the mid-1920s .(see Heberle(1970) , Jones(1972,1986
24 .Theodore Abel
25 . See Abel (1966) and the statistical breakdown of the same data in .(Merkl (1980
26 .Woalwarth
27 . For general accounts of Nazi propaganda and Goebbels's role therein see Baird(1975), Bramsted(1965), Hale(1964), Heiber (1973), Welch(1983), Welch(ed .)(1988) and Zeman (1964) . On the specific targeting of that propaganda towards certain social groups see several examples in Noakes and Pridham (1983-7), vol .1 .
28 . Wolfgang kapp ژنرال پروس شرقی که در سال 1920 اقدام به کودتا کرد .-م .
29 . An excellent account of the backstairs intrigues which brought Hitler to power is to be found in Bullock (1952) .
30 . (On agriculture see Bessel and Feuchtwanger(eds)(1981), Corni (1990 .(and Jones (1986) . On the army see Carsten (1966) and Gordon(1957
31 . Henry Turner
32 . Baron Fritz Thyssen
33 .Flick
34 . For big business see Geary (1986b, 1990), Schweitzer (1964) and Turner (1985) .
35 .(Herman Muller (1931- 1876 وزیر خارجه و امضاء کنندگان عهدنامه ورسای ، صدر اعظم آلمان در سال های 1928-1930 .م .
36 . (General von Kurt Schleicher(1934-1882؛ وزیر جنگ و سپس صدر اعظم آلمان در سال 1933. در سال 1934 ، نازی ها ژنرال شلایشر را به اتهام توطئه علیه هیتلر ، تیرباران کردند .-م .
37 . (Heinrich Bruning(1970-1885 صدر اعظم آلمان در سال های 1930-1932 .-م .
38 . deflationary؛ فرایند یا روشی در اقتصاد به منظور معکوس کردن روند تورم، به طوری که کاهش قیمت ها همراه با کاهش سطح اشتغال و بروز بیکاری باشد .-و .
39 . Franz von Papen
40 . On labour's failure at the end of the Weimar Republic see Evans and .(Geary(1987), Geary (1983a, 1990

منبع: گیری، دیک، هیتلر و نازیسم. احمد شهسا ، تهران، انتشارات خجسته، ( 1379).



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.