![منطق استدلال در مقالهى « از علم به ادبیات» رولان بارت منطق استدلال در مقالهى « از علم به ادبیات» رولان بارت](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/0021322.jpg)
نویسنده : اسفندیار اسفندى،*
مترجم: عباس فرهادنژاد
مترجم: عباس فرهادنژاد
چکیده
همگى واقفایم که مارتین هیدگر زبان را به عنوان مکان گفته شدهى پوشش وجود پنداشت. رولان بارت در عین حال که همهى توجهاش را معطوف به نوشتارى کرده بود که واقعیت مىبخشد، و زبان را در کلیتاش تحت تأثیر قرار مىدهد ارادهاى قابل مقایسه با هستى شناختى زبان نشان داد. از طرفى با توضیحات است که مىتواند تعریف برنامه گونهاى از نوشتار ارائه دهد، نوشتارى که به عنوان اساس و پایهى علم و ادبیات مطرح است. مقالهى »از علم به ادبیات« که به وسیلهى رولان بارت در سال 1967 نگاشته شد حول محور زبان و قرارداد نگارش مىچرخد، حوزهاى مفهومى و علمى - ادبى در جهت بحث و جدلى که در ابتدا دیالکتیک و سپس از نظر شباهت و همگونى آنالوژیک، به معناى نیرویى تبعیت از علم تا ادبیات و بالعکس پیروى از ادبیات به ساختارگرایى به همان گونهى علم از ادبیات است. این تحقیق قصد توصیف و در صورت امکان بررسى واپسگرایانهى اعتبار و برد استدلال نویسنده را دارد.کلیدواژه: نوشتار، زبان، ادبیات، ساختارگرایى، علم
ملاحظات مقدماتى
رولان بارت به عنوان منتقد ادبى، منتقد هنرى، نشانهشناس و نویسنده، امروزه به همراه کلود لوى استروس، میشل فوکو و ژاک لاکان یکى از چهرههاى تاریخى نهضت ساختارگرایى را تشکیل مىدهد. موریس هانرى تصویر این گروه چهار نفره را در کاریکاتورى پرمعنى و مشهور جاودانه کرده است. در این تصویر میشل فوکو، به رغم نگاه جدى لاکان و ظاهر بىتوجه لوى استروس، با چهرهاى خندان مشغول سخن گفتن است. در این تصویر همچنین، فوکو دستش را به سوى بارت دراز کرده، با او سخن مىگوید و به او نظر دارد. بارت نیز حالتى از سر بىقیدى به خود گرفته که با تصویر مینى مالیستى اما وحشى کاریکاتور که در آن نقاش لباسهاى عجیب بومیان را به تن شخصیتهایش کرده همخوانى دارد.داستان اندیشهى این چهار مرد به همراه ساختارگرایى، که هر کدام از آنها نمایندهاى برجسته براى آن بودند، بارها تکرار و تحلیل شده است. بىقیدى رولان بارت را در این تصویر مىتوان نشانهاى متمایز کننده تفسیر کرد که هنرمند قصد دارد با آن بر چهرهى منحصر به فرد و روشنفکرانهى نویسندهى ماجراى نشانهشناسى و قطعاتى از یک گفتار عاشقانه تأکید کند. بارت بىآنکه دانشمند باشد در موضوع علم متفننى نابغه بود، بىآنکه نظریهپرداز باشد، در زمینهى نظریهپردازى کاتالیزورى کارآمد بود، همچنین یکى از بانیان و بدعتگذاران اصلى در زمینهى علمگرایى مدرن بود؛ چیزى که به زعم عدهاى از جمله میکل دوفرن ظهور مجدد علمگرایى قرن نوزدهم شمرده مىشد. در مقام نویسنده، بارت آشکارا زمان گریز است و روزآمد کردن آثارش تأثیرى در درک ارزش هنرى و روشنفکرانهاش ندارد. بالعکس ارزشگذازى برد و اعتبار معرفتشناسى او نوعى در زمانى را ایجاب مىکند. هم، او در نظریهمند کردن ادبیات امروزه یکى از شاخصترین تاریخ نقد ادبى است و نظریات )اغلب افراطى( ساختارگرایى موضوع کتابهایى است که دیگر کلاسیک محسوب مىشوند. (براى نمونه نک: شبح زبانشناسى، ت. پاول؛ دیو نظریه، ا. کمپانیون) در دههى شصت بارت یکى از کارآمدترین پرچمداران شیوههاى تبیینى در زمینهى ادبیات بود. دید تبیینى که تقلیدى دقیق از تجربهگرایى توصیفى علوم طبیعى و خاستگاه گسترش سرسامآور علوم انسانى در طول قرن بیستم است در شخص رولان بارت، هوادار و بدعت گذارى را مىیابد که در لزوم ایجاد رشتهاى علمى با موضوع ادبیات به یقین رسیده است.
طرح کلى
مقالهى »از علم به ادبیات« در چنین اوضاعى نگاشته شده است: مطالب مقاله، خطوط کلى برنامهاى را ترسیم مىکند که یکى از اهداف البته پوشیدهى آن وابسته کردن علم به ادبیات )و یا دست کم وارد کردن علم به حوزهى ادبیات( است و دیگر هدف نویسنده که آشکار مىنماید استدلال در ایجاد علم حقیقى ادبیات از دیدگاه ساختارگرایى است. این علم که پرورش یافتهى ساختارگرایى است، تحت حمایت گزینهى غالب یعنى ساختارگرایى قرار مىگیرد.با توجه به زمینهى بحث، هدفى که بارت دنبال مىکند کاملا واضح است. مجموعهاى از مفاهیم از پیش ساخته شده و حتى لوث شده فرا خوانده مىشود تا اسکلتبندى استدلال نشانهشناس را بسازند. این مفاهیم عبارتاند از: علم، علوم انسانى، دانش، زبان، نوشتار و ادبیات. ساختار گفتمان بارت چنان است که دوپارگىها )علم و ادبیات( در آن موضوعى حل شده به نظر مىرسند و علم و دانش در معنا همسطح مىشوند. او حتى از هدف خویش پا فراتر مىگذارد )در پایان این اقدام به سالمسازى، ساختارگرایى باید عقبنشینى کند و جاى خود را به نوشتار بدهد(. از خلال این معرفى سریع مىتوان به آسانى اهمیت خوانش درونى مقالهى بارت را دریافت. چنین خوانشى، با جداسازى مقاله از شرایط نوشته شدن آن، به ما کمک مىکند که ساخت و کار استدلال بارت را به روشنى دریابیم و فرضیههایى را در ارتباط با پایههاى ایدئولوژى تفکر بارت ارائه دهیم.
بحث و بررسى
منطق ظاهرى استدلال
مىتوان اصل هدایت کنندهاى که استدلال بارت را پیش مىبرد چنین بیان کرد: برقرارى همانندى بین مفاهیمى که معناى آنها تنها در پارهاى جهات متشابه است.شیوهى کار او به دلیل خالى نبودن از ابهامات و تقریبها، اثباتى نیست، این شیوه در جزئیات گاه منطق اندراجى و گاه منطق قیاسى را دنبال مىکند.
الف. ابتدا همانندسازى با سه کلمهى علم، علوم انسانى و دانش که به طور آنى نظم ادغام آنها در هم به چشم مىآید: علم، علوم انسانى و دانش را شامل مىشود.
در ترتیب شناخت، اولین کلمه غالب است. علم مىتواند انسانى باشد؛ علم الزاما دانش است در حالى که دانش الزاما علم نیست. هنوز اولین بند مقاله به پایان نرسیده که صفت علوم انسانى جاى خود را به صفت علم مىدهد. از این لحظه به بعد فقط کلمهى علم در نظر است، مگر آن که بخواهد غیر مستقیم اشاره کند که موضوع بحث یکى از زیر مجموعههاى علم است (آیا این امر بدیهى نبود؟)(در واقع تنها صورىسازى کامل گفتمان علمى )منظور علوم انسانى است چون در مورد سایر علوم این امر به وفور انجام شده است( مىتواند خطرات خیالى بودن را از علم دور کند...« »از علم به ادبیات«، ص 431) یقینا نزدیکى دو مفهوم چنان است که مىتوان یکى را به جاى دیگرى گذاشت. علوم انسانى بیشتر به چیزى نظر دارند که در رفتار انسانها از بیرون قابل مشاهده است. اما از آن که بگذریم همان دغدغهاى را در دقت و روش دارند که نزد علوم نظرى مشاهده مىکنیم و عزمى همانند براى صورىسازى منطقى، فارغ از هر گونه الزام هستى شناسانه از خود نشان مىدهند. با این وجود خواهیم دید که حذف بعد انسانى علم مورد نظر از نوعى منطق جایگزینى کلمه به کلمه پیروى مىکند که ساختار مقاله را تا مرحلهى نتیجهگیرى شکل مىدهد. دومین همانندسازى که باید به دقت آن را بررسى کرد همان است که بارت بین دانش و علم برقرار مىکند. او به ما مىگوید که »نهادها ماهیت دانش انسانى را مستقیما مشخص مىکنند« و با لحنى طنزآمیز مىافزاید »علم چیزى است که آموخته مىشود«. (همان، ص 428.نزد فوکو عمل گفتمان چهار لایه یا مدخل را به وجود مىآورد که نسبت به درجهى صورىسازى محتواى حمل شده، عبارتاند از: لایهى اثباتى، لایهى معرفتشناختى، لایهى علمیت، لایهى صورىسازى. علوم انسانى در لایهى سوم قرار مىگیرند.
دانشى که به شکل علمى یا صورى مشخص نشده باشد مىتواند قبل از لایهى اول قرار گیرد. »دانش چیزى است که در عمل گفتمان مىتوان دربارهى آن صحبت کرد« رک: تبارشناسى دانش، گالیمار، ص 238 – 232) بدین ترتیب با لغزشى خفیف در معنا، دانش جاى خود را به علم داده است. اما دست کم بعد از کوندیاک جداسازى نظرى دانش و علم به گونهاى به فعلیت درآمده است که بتواند در چارچوب الزامآور استدلال وارد شود. (براى داشتن علم باید نظامى کامل از شناختها را جمعآورى کرد. براى داشتن دانش کافى است داشتههاى ما از یک یا چند نظام از داشتههاى مردم عادى بیشتر باشد«. کوندیاک، آثار فلسفى، به تصحیح جى - لورا، نشر دانشگاهى فرانسه، ج 3، صص 510 – 509)
فوکو نیز به سهم خود با ارائهى فهرستى از مدخلهاى )لایهها( متفاوت شکلگیرى گفتمان در جهت روشن کردن مرز میان دانش و علم کوشیده است. »عمل گفتمان و علمى که این گفتمان تولید مىکند با یکدیگر مساوى نیستند و دانشى که به وسیلهى این عمل شکل مىگیرد نه طرح خام علمى معین است و نه محصول فرعى آن«. (همان، ص 240) یک بار دیگر مىتوان با بسنده بر معانى گستردهتر همین رفتار را در بارت دید. ارجاع به کانت که علم را مجموعهاى از شناخت منظم بر اساس اصول مىداند )نقد عقل محض( به تنهایى مىتواند نسبیت درستى کلام بارت را در امر تقریب باز نمایاند. دانش و علم عموما بر هم منطبقاند و حتى نشانهشناس که ذاتا وسواسى و سختگیر است در برابر وسوسهى تمسک جستن به میانبرهاى راحت در جهت ارزشمند کردن استدلالهاى خویش مصون نیست.
ب. دومین مرحلهى استدلال بارت، همانندسازى میان علم و ادبیات و نیز میان ادبیات و زبان است. اولین معادلسازى که عنصر اساسى استدلال نویسنده است همان دوگانگى غیرقابل انکار است که اصولا علم را در تضاد با ادبیات قرار مىدهد. بارت چهار استدلال ارائه مىدهد که مىتوانند این تضاد را از میان بردارند: ادبیات پذیراى دانش است؛ ادبیات همچون علم روشمند است یعنى »برنامههاى خاص خود را جهت پژوهش دارد«؛ ادبیات مانند علم قواعد کارکرد خود را از درون خود بیرون مىکشد؛ و در نهایت علم و ادبیات هر دو گفتمان هستند )مفهوم فوکویى که به آن اشاره کردیم(. با این وجود بارت به دقت بر تفاوت اساسى علم و ادبیات تأکید مىکند: علم زبان را وسیلهى خود مىکند در حالى که زبان »هستى ادبیات است«. بارت آشکارا از این نکته سود مىجوید و خاطرنشان مىسازد که ادبیات از طریق همین بعد زبانى خویش بر فرهنگ و جامعه تأثیر مىگذارد. بدین ترتیب همانندسازى میان ادبیات و زبان به کمال مىرسد. با این دید که ادبیات و زبان یکى هستند کافى است زبان را مورد مطالعه قرار داد تا به »هستى« ادبیات دست یافت. چون مطالعهى زبان اساسا و به ویژه در حوزهى توانایى علم زبانشناسى تاریخى و پس از آن علوم زبانى شکل مىگیرد، بنابراین ضرورت به کارگیرى علم ادبیات به وسیلهى جایگزینى دیگر آشکار مىشود )ادبیات جاى زبان را مىگیرد(. در استدلال بارت وظیفهى به کارگیرى استدلال تبیینى (رویکردى تبیینى که اجمالا به وسیلهى زبانشناسى مهلم از سوسور ارائه شده است) در زمینهى ادبیات بر عهدهى الگوى مسلط حاضر یعنى ساختارگرایى است.
ج. در آخرین مرحلهى اصلى استدلال، بارت ادبیات را به لحاظ نظرى تابع علم مىکند. بدین منظور همانندسازهاى جدیدى را در ادامهى قبلىها برقرار مىکند: ادبیات همسان با زبان فرض مىشود و زبان با نوشتار. در این مرحله، تعریف گفتمان علمى به عنوان »رمزگان عالى« گسست موجود در استدلال بارت را پر مىکند. سپس در برابر این »رمزگان عالى«، »نوشتار« ظاهر مىشود که بارت آن را »رمزگانى تام« مىخواند. با طرح این موضوع، استدلال بارت شروع خوبى مىیابد: نوشتار در حکم »رمزگان تام« شامل علم مىشود )قضیهى کبرى( و چون ادبیات نوشتار است )قضیهى صغرى(، بنابراین ادبیات شامل علم مىشود و یا دست کم بر آن اشراف دارد. به نام این برترى و رجحان، بارت دوستانه علم را به پذیرش ماهیت ادبى خویش توصیه مىکند و در پایان از ساختارگرایى که خود نوشتار است مىخواهد که مسئولیت بعد نوشتارى خود را برعهده گیرد و مگر نه آنکه ساختارگرایى به مثابهى رمزگان نوشته شدهى عالى در واقع یک علم است؟ »ساختارگرایى در ادبیات که محصول زبان است چیزى فراتر از خویشاوندى مىیابد: آنچه او در ادبیات مىیابد نوعى همگنى است« )بارت 1967(. بنابراین مسئلهى ساختارگرایى در نهایت پذیرش شأن نوشتارى خود در میان دیگر نوشتارهاست.
منطق نهفتهى استدلال
بىگمان مناسب نخواهد بود که مقالهى بارت را اثباتى تلقى کرد، وانگهى نظر خود او نیز چنین نیست. هدف رویکرد او باز تعریف و ترسیم متفاوت خطوط اصلى بعضى از حوزههاست؛ اعمالى )نوشتار، زبان، علم، ادبیات( که اکثرا مشخص کنندهى حوزههاست )علوم، ادبیات( و یا امکان تبدیل شدن به موضوع مطالعهى رشتههاى مربوط به آن حوزهها )زبان و نوشتار( را دارند. رویکرد بارت بیشتر بلاغى است تا منطقى. مقدمات برهان او خالى از ابهام نیست و هدف آشکار او کسب موافقت خوانندگان در مورد مفاهیم مربوط به علم و ادبیات است. بنابراین چنان که گفتیم ما در برابر نوعى استدلال قرار داریم و نه اثبات.پس از آنچه آمد اکنون جا دارد از نزدیک به جزئیات بناى استدلالى بارت بپردازیم. در مشاهدهى اول چنین درمىیابیم که هستهى مرکزى استدلال بارت - که بر دیالکتیک بنا شده - از مقدماتى آغاز مىشود که محل تردیداند: علم و ادبیات مىتوانند همانندسازى شوند، اما همچنین مىتوانند همانندسازى نشوند )علم بر خلاف ادبیات، زبان به معناى اخص کلمه نیست(. سومین مرحله از این برهان شبه قیاسى چنین ارائه مىشود: پس از تعریف هستى شناختى علم و ادبیات، بارت نتایجى مروبط به ماهیت رابطهى علم / ادبیات مىگیرد. این ساختار دیالکتیک قابل ملاحظه، بناى استدلال قرار مىگیرد و به وسیلهى رشتهاى از همانند سازىها ادامه مىیابد: دانش - علم - علوم اجتماعى - ادبیات - زبان - نوشتار - علم. در برابر این توالى عناصر دو پرسش مطرح مىشود: براى برقرارى این برابرىها بارت از چه نوع استدلالى کمک مىگیرد و آیا تنها این برابرها معتبراند؟ چون در مورد خلاف آن، استدلال است که در کلیت خود )بر اساس جایگزینى به وسیلهى همانندسازىها( اگر نه باطل دست کم تقریبى مىنماید. در پاسخ به پرسش اول مىتوان گفت که ارجاع به ارسطو میانبرى کارآمد مىسازد. در بوطیقاى اول و ثانى، ارسطو دو نوع برهان را از یکدیگر متمایز مىسازد: برهانهاى تحلیلى و برهانهاى دیالکتیکى. در برهانهاى تحلیلى فرضیههایى ارائه مىشوند و بر اساس آنها نتیجهگیرى انجام مىشود؛ در برهانهاى دیالکتیکى مقدماتى وارد مىشوند )که عموما پذیرفته شدهاند( و بر اساس آنها دیدگاههایى توجیه و استنباط مىشوند، در برهانهاى تحلیلى نتیجهگیرىها باید الزاما صحیح باشند و بنابراین باید کاملا یا به طور جزئى صورىسازى شوند تا از اشتباه و عدم دقت بر کنار مانند، بالعکس در برهانهاى دیالکتیکى استدلالها الزامآور نیستند و اغلب »غلط اندازند« )پرلمان 1977(، برهانهاى تحلیلى از نوع اثبات هستند و برهانهاى دیالکتیکى از نوع استدلال. اینک در مورد برهانهاى بارت که کمى بیشتر به آنها پرداختیم چه مىتوان گفت؟ بىشک ما در اینجا با برهانهاى تحلیلى سر و کار نداریم. به عنوان مثال همانندسازى بین علم و ادبیات و یا بین ادبیات و زبان به لحاظ صورى صحیح نیست. با این وجود هر دو همانندسازى صورت نتیجهگیرى منطقى را دارند، آیا مىتوان آنها را برهانهایى دیالکتیکى به حساب آورد؟ باز هم نه، چون بعضى از مقدمات آنها بدیهى نیستند. مثلا این که بگوییم ادبیات هم خانوادهى علم است چون یکى از ویژگىهایش آن است که »قواعد کارکرد خود را از درون خویش بیرون مىکشد« کمترین اعتبار یک اصل بدیهى را ندارد و باید ثابت شود. در واقع طرح کلى استدلال بارت نه تحلیلى است و نه دیالکتیکى، بلکه از نوعى اصل مجاورت قیاسى پیروى مىکند و خواننده به محض دریافت ماهیت شبه اثباتى برهان بارت این اصل را به آسانى تشخیص مىدهد. در پاسخ به پرسش دوم باید گفت که استدلال قیاسى »تساوى دو رابطه را بیان نمىکند بلکه بیانگر نوعى تشابه است« )پرلمان 1977(.
بهکارگیرى این اصل نزد بارت او را قادر مىسازد که استادانه استدلالش را کمکم و با گذراندن معنا از کلمهاى به کلمهى دیگر به پیش برد. او در این اقدام با شرح و بسطى مناسب که در هر لحظه ماهیت استنتاجهایش را رقیق مىکند در واقع صورتکى بر ویژگى گاه تقریبى برهانهایش مىگذارد.
جایگزینى واژهها که به صورت همانندسازى دو تایى ارائه شدهاند این قابلیت احتمالى را دارند که صحت کلى مطالب مورد دفاع را تضمین کنند. در جهت پایان دادن به این بخش جالب است خاطرنشان سازیم که بارت چندان به قیاس به عنوان یکى از صنایع بیانى اعتقاد نداشت، او در گفتوگویى به سال 1975 حتى »دشمنى« خود را نسبت به اشکال قیاسى تفکر، آشکارا نشان داده است. آنچه او رد مىکند این تفکر محدود کننده است که چیزها به هم شبیه هستند: »قیاس بر روى خود بسته مىشود«؛ در مجموع قیاس محدود کنندهى گستردگى معناست. (بارت در حملهى خود، ارجاعات کمى به قیاس گفتارى )استدلالى( دارد و تنها به قیاسهاى توصیفى اشاره مىکند. نک: مجموعه آثار، ج 3، ص 317)
در ادامه
بىگمان چارچوبى اثباتى براى خوانش متن به هیچ وجه نمىتواند به تنهایى معناى مقالهى »از علم به ادبیات« را افاده کند. با سنجش برد استدلالى متن مقاله، مىتوان در نهایت امر در جزئیات اعتبار منطقى دفاعیهى بارت در اینباره دقیق شد: آیا نویسنده مىخواهد چیزى را بر اساس قواعد اثبات کند و یا مىخواهد دفاعى کارآمد و عارى از هر گونه دغدغهى علمى در راستاى دیدگاههاى خویش عرضه کند؟ در پاسخ به این پرسش همچنان گشوده است. وانگهى ارزیابى معرفتشناختى نویسنده - نشانهشناس مستلزم بررسى عمیقتر اشکال منطقى و وجود استنباطى درگیر در استدلالهاى بارت مىتواند بود. بارت بر آن است تا نتیجهگیرىهایش را بر پایهى اثباتى با اعتبارى دیگر گونه استوار سازد و نه بر پایهى تقریر خواستى ناآزموده )انحلال ساختارگرایى در پایان مسیرش(. با این حال فراموش نکنیم که بارت پیش از هر چیز، نویسنده است؛ نوشتههایش چه نشانهشناختى و چه ادبى )در معناى خاص کلمه( قطعاتى متهورانهاند. نوشتههاى شکیل و موفقش از سرچشمههاى خلاقیت و دقت در روش، سیرآب مىشوند. مقالهى »از علم به ادبیات« هم منقح است و هم روشمند، اثباتى نیست اما تبیینى )در معناى عام( است و اعتقادات نویسنده دربارهى آینده علم، ادبیات و علم ادبیات در آن مطرح شدهاند. در این مقاله ارادهى بارت براى برکشیدن شأن ادبیات با تکیه بر علم به چشم مىخورد. بارت به ادبیات شأن رشتهاى تخصصى را اعطا مىکند و سپس آن را زیر لواى ساختارگرایى قرار مىدهد )برایندى کمابیش استعلایى از ادبیات و علم( و در انتها ساختارگرایى را به مأمن خود یعنى نوشتار رهنمون مىشود. صورت منحصر به فرد استدلال بارت با تکیه بر نمونهها، در نهایت بازگو کنندهى پویایى، عدم دنبالهروى، علمگرایى و به طرزى متناقض خصیصهى »هرج و مرجطلبانه« رویه و منش اوست. (وانگهى باید گفت که نقطهى آغاز مقاله، برداشت بارت از نظام آموزشى است که در آن مرزبندى اختیارى میان علم و غیرعلم به وسیلهى احکام، محل ایراد واقع شده است) او در برابر ادبیات و علم همواره وضعیتى نامتعادل و مبهم به خود مىگیرد و از علم و ادبیات به نفع فعالیتى والاتر یکسره تقدسزدایى مىکند، فعالیتى والا و هنرمندانه به نام نوشتار.پینوشتها:
* عضو هیئت علمى دانشگاه تهران
منبع: مقالات هم اندیشی های بارت و دریدا، انتشارات فرهنگستان هنر - 1386
/ج