نگاهى ساختارى به امپراتورى نشانه‏هاى رولان بارت‏

در این مقاله رویکرد خاص رولان بارت در کتاب امپراتورى نشانه‏ها، از دیدگاهى انسان‏شناختى به بحث گذاشته مى‏شود. هر چند بارت را نمى‏توان به هیچ‏رو یک انسان‏شناس دانست
چهارشنبه، 15 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهى ساختارى به امپراتورى نشانه‏هاى رولان بارت‏
نگاهى ساختارى به امپراتورى نشانه‏هاى رولان بارت‏
 

 

نویسنده:ناصر فکوهى*



 

چکیده‏

در این مقاله رویکرد خاص رولان بارت در کتاب امپراتورى نشانه‏ها، از دیدگاهى انسان‏شناختى به بحث گذاشته مى‏شود. هر چند بارت را نمى‏توان به هیچ‏رو یک انسان‏شناس دانست، اما آثار او در زمینه‏ى نشانه‏شناسى تأثیر عمیق و پایدارى بر این شاخه‏ى علمى بر جاى گذاشته است. بخش بزرگى از این تأثیرگذارى از خلال ورود گفتمان و مباحث بارت در حوزه‏ى ساختارگرایى، پساساختارگرایى و همچنین سهم او در مجموع اندیشمندان پسامدرن در فرانسه قابل توجیه است. »امپراتورى نشانه‏ها« روایتى است از سفر رولان بارت به ژاپن که از خلال آن با رویکردى اتیک با این کشور و یا دقیق‏تر با تصویرى که بارت از این کشور مى‏سازد آشنا مى‏شویم. در این مقاله تلاش مى‏شود که با تحلیلى ساختارى، اندیشه‏ى بارتى در متن مزبور به بحث گذاشته شود و در نهایت نشان داده شود که چگونه بارت از طریق مناسبات دوگانه و نشانه‏شناختى فرهنگ ژاپنى، آن را به کار مى‏گیرد تا فرهنگ خود را بهتر به تحلیل کشیده و سازوکارهاى درونى‏اش را نمایان سازد. در این میان باید تأکید کرد که نگاه به »امپراتورى نشانه‏ها« به مثابه‏ى یک اثر »سفرنامه«اى نوعى درک نادرست است که شاید ناشى از قالبى باشد که بارت برگزیده است، اما این قالب در کتاب به صورتى نظام‏مند به سود رویکردى تفسیرى نفى مى‏شود.
کلیدواژه: انسان‏شناسى تفسیرى، انسان‏شناسى نمادین، بازتابندگى، پساساختارگرایى، ژاپن، معناشناسى، نشانه‏شناسى، زندگى روزمره‏

مقدمه و طرح مسئله‏

در مجموعه‏ى آثار رولان بارت - نشانه‏شناس، منقد ادبى و نویسنده‏ى تأثیرگذار فرانسوى معاصر - امپراتورى نشانه‏ها )1384( جایگاهى خاص دارد، زیرا این اثر را مى‏توان ظاهرا در سبکى ادبى و بسیار رایج قرار داد که در عین حال نمى‏تواند به دقت محتوا و شکل آن را باز نماید. این سبک، سفرنامه نویسى است. قرنها است که ماجراجویان، میسیونرها و جهانگردان غربى در این سبک قلم‏فرسایى کرده و بسیارى از سرزمین‏هاى دور و نزدیک جهان را به این ترتیب توصیف کرده‏اند. تبارشناسى این سبک ما را به هرودوت و کتاب تاریخ )1985( او مى‏رساند که یکى از مهم‏ترین منابع تاریخ انسان‏شناسى نیز هست. توصیفى که هرودوت از ایرانیان و بسیارى از اقوام دیگر معاصر خود به دست داده است و آنها را مبتنى بر »مشاهدات« خویش اعلام مى‏کند، قدیمى‏ترین و در برخى موارد تنها نمونه از گونه‏ى توصیفها و اطلاعاتى هستند که ما درباره‏ى آنها در اختیار داریم )همان، 115 - 112(. هرچند ویرایش‏هاى انتقادى چنین اثرى نشان داده که کار وى با بسیارى از اشتباهات ناخودآگاهانه و حتى آگاهانه همراه بوده است، اما این امر از ارزش کار او که ما در انسان‏شناسى مى‏توانیم به آن نام یک رویکرد اتیک یعنى »از برون« راه بدهیم، نمى‏کاهد )هریس 1968: 604 - 568(. این سبک در سراسر تاریخ اروپا و به ویژه در قرون پس از رنسانس زمانى که یک »شرق« غریب‏گرا )اگزوتیک( و رمانتیک و در همان حال یک شرق استبدادى و هیولاوار در حال شکل گرفتن بود، نیز ادامه یافت. در همین حال سبک سفرنامه‏نویسى را در حوزه‏ى اسلامى و در میان جغرافى‏دانان و تاریخ نویسانى چون ابن‏خلدون، ابن‏بطوطه، ابن‏فضلان و غیره نیز داشته‏ایم و انسان‏شناسى، همه این متون را به نوعى جزو تاریخ خود مى‏شمارد )فکوهى 1382: 80 - 61(.
با این حال کار بارت را شاید به هیچ عنوان نتوان یک سفرنامه دانست، زیرا این کار در عین آن که روایت یک سفر واقعى به ژاپن است، از همان ابتدا با تأکیدى که گاه بیش از اندازه مبالغه‏آمیز به نظر مى‏رسد خود را از این سبک متمایز کرده و حتى بر آن است که امپراتورى نشانه‏ها نوعى نگاه معکوس، یعنى نگاه ژاپن به بارت و بر فرهنگ غربى اوست: نویسنده، هرگز و به هیچ معنایى از ژاپن تصویربردارى نکرده است و شاید قضیه حتى درست برعکس بوده باشد: ژاپن، او را زیر درخشش‏هاى بى‏شمار نورهایش برده است )بارت 1384: 22(.
در این نگاه شاید به صورتى پیشرس، بارت از نوعى بازتابندگى (reflexivity بدون نام بردن از این واژه) سخن مى‏گوید )نک. ویتیکر 472 - 2000: 470؛ کلیفورد و مارکوس 1986(، رابطه‏اى که پژوهشگر و موضوع پژوهش را به یکدیگر پیوند داده است، همچنین موضوع را در پژوهشگر، و موقعیت فرهنگى و عاطفى پژوهشگر را در موضوع بازافکنى کرده و به یک تألیف مى‏رسد )نظیر آن‏چه در آثار انسان شناختى و خود زندگینامه‏اى میشل لیرس - مردم‏شناس و افریقاشناس معروف فرانسوى به خصوص در شبح افریقا )1934( مشاهده مى‏کنیم(؛ همان بازتابندگى که نظریه‏ى آن را پیر بوردیو بهتر از هر کسى در نظریه‏ى روش شناختى خود به تحلیل درآورده است )بوردیو 1968(.
در حقیقت بارت به توصیف ساده‏ى مشاهدات خود نمى‏پردازد بلکه همان‏گونه که خود مى‏گوید شروع به تأسیس یک نظام یا یک سیستم مى‏کند، سیستمى از نشانه‏ها که تنها وجه شباهتش با سفرنامه‏هاى پیشین شاید در رویکرد اتیک آن باشد، اما کاملا با آنها متفاوت است. این سیستم را مى‏توان بر اساس رویکردى ساختارى یعنى همان روش و نگاهى که بارت به شدت از آن متأثر است تحلیل کرد. در این نگاه بارت خود را در نوعى ساختارگرایى زبان‏شناختى و به شدت تحت تأثیر دو سوسور به ویژه نظریه‏ى دال و مدلول او نشان مى‏دهد )کالر 1379: 17؛ دوسوسور 1968(.
در سالهاى ابتدایى دهه‏ى 1970 که این کتاب به انتشار رسید موجى از ساختارگرایى، فرانسه را فرا گرفته بود، و این مکتب به نوعى مد روشنفکرانه بدل شده بود: آلتوسر )1965( در حوزه‏ى مارکسیسم جدید و تحت تأثیر گرامشیسم، لاکان )1966( در حوزه‏ى روانکاوى فرویدى و بارت در حوزه‏ى نشانه‏شناسى و معناشناسى، مثلثى به شدت برجسته را مى‏ساختند که در برابر خود، ساختارگرایى انسان شناختى لوى استروس را مى‏دید. استروس که در نیمه‏ى دهه‏ى 1950 کتاب معروف و تأثیرگذارش انسان‏شناسى ساختارى )1973( را منتشر کرده بود، او هرچند این مکتب را بر پایه‏ى زبان‏شناسى ساختارى یاکوبسن )1963( و دوسوسور تبیین کرده بود، اما در پاسخ به پرسشى درباره‏ى این مد فکرى، تنها این افراد را واقعا ساختارگرا مى‏دانست: امیل بنونیست )1975( - ایران‏شناس و لغت‏شناس معروف - و ژرژ دومزیل )1941( تاریخ‏شناس برجسته و واضع نظریه ساختارهاى سه‏گانه جوامع هندواروپایى. با این وصف نمى‏توان انکار کرد که نوعى از ساختارگرایى خصوصیت اساسى کتاب امپراتورى نشانه است.

دال و مدلول‏هاى بارتى‏

تحلیل امپراتورى نشانه‏ها در نخستین لایه‏ى خود و در قالب یک تحلیل محتوایى نشان مى‏دهد که بارت، هرچند رابطه‏ى سوسورى دال و مدلول را کاملا پذیرفته است و دائما به آن به صورت غیر مستقیم ارجاع مى‏دهد، اما عمدتا به شکل‏ها پرداخته است و بسیار کمتر به محتواها؛ بیش از دو سوم کتاب به اندیشه‏هاى بارت درباره‏ى کالبد اختصاص دارد، کالبد در اینجا عمدتا در قالب کالبد انسانى یعنى در حرکات )رفتارهاى مؤدبانه، غذا خوردن، نمایش، بازى کردن( دیده شده است و بخشى دیگر نیز در قالب حرکات غیر انسانى به ویژه در ابزارها و فضاها متبلور مى‏شود این در حالى است که معنا در دو مفهوم اساسى شعر و زبان، بخش کوچکى از کتاب را به خود اختصاص داده است. شاید از این لحاظ بتوان گفت که امپراتورى نشانه‏ها در پى به اثبات رساندن یک تز بسیار جسورانه است: اینکه شاید بتوان از نشانه‏هایى سخن گفت که خالى از معنا باشند، از دال‏هایى بدون مدلول، از آن‏چه بارت بارها و بارها »تهى بودگى« از معنا مى‏نامد: نشانه ژاپنى نشانه‏اى خالى است. و این براى بارت که نظام غربى را نظامى نشانه‏سالارانه و نشانه‏هاى غربى را نشانه‏هایى آکنده از معانى سلطه‏گرانه مى‏داند و همچنین بر آن است که در غرب انسان نیز بمبارانى از نشانه‏ها قرار گرفته و در هر لحظه چاره‏اى جز تبعیت از فشار این نشانه‏ها ندارد، گویاى سیستم و نظامى است آزادى‏بخش. بارت این موضوع را به گونه‏اى بسیار روشن در معرفى کتاب تشریح مى‏کند:
چرا ژاپن؟ زیرا ژاپن کشور نوشتار است: از میان تمام سرزمینهایى که من شناخته‏ام، ژاپن تنها جایى بوده است که تأثیر نشانه‏ها، بیش‏ترین نزدیکى را با باورها و رؤیاهایم داشته است یا شاید بهتر باشد بگویم نشانه‏ها در دورترین نقطه از همه‏ى چیزهایى قرار داشته‏اند که از آنها تنفر داشته‏ام و آزارم مى‏داده‏اند، از همه‏ى چیزهایى که مى‏خواسته‏ام به مثابه‏ى بخشى از نشانه‏سالارى غربى طردشان کنم. نشانه‏ى ژاپنى قدرتمند است: به صورت تحسین برانگیزى نظام و ترتیب دارد و خود را به نمایش مى‏گذارد، بى‏آن‏که هرگز به طبیعت بدل گردد و یا به عقلانیت. نشانه‏ى ژاپنى تهى است: معنایش گریزان است، در عمق قالب‏هایش نه اثرى از خدا هست، نه از حقیقت و اخلاق، و این قالب‏ها بى‏آن‏که جبرانى در کار باشد سلطه دارند. نشانه‏ى ژاپنى، بیش از هر چیزى کیفیتى عالى دارد. نجابتى در بروز خویشتن، افسونى شهوانى که بر همه چیز مى‏نشاندش و ما عموما آن را به بى‏معنایى و ابتذال خویش مى‏رانیم. از این‏رو جایگاه نشانه را در اینجا نباید در میان نهادها جست: اینجا نه صحبتى از هنر در میان است، نه از فلکلور، نه حتى از »تمدن« )ما ژاپن فئودال را در برابر ژاپن فناورانه نمى‏نشانیم(؛ در اینجا سخن ما تنها از شهر است، از مغازه‏ها، از تئاتر، از ادب، از باغ‏ها، از خشونت، سخن ما تنها از چند حرکت و چند اداست، از چند غذا، از چند شعر، سخن ما از چشمان است و از قلم‏هایى که همه‏ى اینها را به نوشتار درمى‏آورند بى‏آن‏که آنها را نقاشى کنند. )بارت 1384: پشت جلد(.
بارت در این کتاب با به کارگیرى نوعى بازتابندگى در واقع در پى آن است که به بهانه‏ى ژاپن، سیستم غربى را بشناسد و بشناساند )چیزى که ما را به رویکردى نزدیک به کار سیاسى مونتسکیو در نامه‏هاى پارسى )1721( نزدیک مى‏کند(. در سراسر کتاب هر بار از پدیده‏اى سخن گفته مى‏شود، نمونه‏ى ژاپنى با نمونه‏ى غربى مقایسه مى‏شود و این تا حدى با ادعاى نخست بارت مبنى بر آن‏که در پى شناخت شرق و یا در پى قرار دادن شرق در برابر غرب نیست )همان، 20 - 19( در تضاد است. ژاپن در حقیقت به مثابه‏ى بازآفرینى خیالین واقعیت موجودیت خود نویسنده و فرهنگ او به کار گرفته شده است. بدین ترتیب شاهد شکل گرفتن زوج‏هایى متقابل هستیم که با »اینجا« )غرب( در برابر »آنجا« )ژاپن( در انطباق با »واقعیت« در برابر »خیال« آغاز مى‏شود و در حوزه‏هایى بسیار گوناگون تداوم مى‏یابد. این حوزه‏ها همواره دال‏ها و مدلول‏هایى را مطرح مى‏کنند و همواره در پى اثبات تز اولیه به گونه‏اى شاعرانه و نشانه‏شناختى هستند: ژاپن، نشانه‏اى تهى است و این تهى بودگى خود نوعى از حضور در جهان و زیستن است که در تضادى گاه آشتى‏ناپذیر با حضور و زیستن در جهان غربى قرار دارد. براى آن‏که این موضوع را بتوان به شیوه‏اى ساختارى تحلیل کرد، کتاب را به ترتیب آن موارد مشخصى که بارت مطرح کرده است تقسیم و در هر یک از آنها تلاش مى‏کنیم که زوج‏هاى ساختارى را نشان دهیم و تحلیل کنیم.

زبان

زبان در ژاپن که با نبود یا کم‏رنگى فاعل، با توخالى بودن قالب‏ها، با موقعیتى درونى و از پایین با ذهنى‏گرایى و حرکت به سوى نوعى انفعال )ذن، چان، دهیانه(، بى‏جانى و ناخودآگاهى، بیدارى در خلاء و در عدم تمایل ناخواستن همراه است، در برابر و در تقابل با زبان غرب که با حضور بیش از اندازه‏ى فاعل، فاعل توپر، فاعلى که از بالا و از برون اعمال قدرت مى‏کند و ما را به سوى عینى‏گرایى، حرکت به سوى فعالیت و جاندارى )حتى اشیاء و چیزهاى بى‏جان(، خودآگاهى در حرکت و در تمایل و خواستن مى‏کشاند، قرار مى‏گیرد. زبان ژاپن به مثابه‏ى صوتى بى‏معنا، لایه‏اى پوشش دهنده و حرکت به سوى نشانه‏هایى که جایگزین معنا مى‏شوند و آنها را مى‏گریزانند، در برابر زبان غربى که بالعکس، صورت را بیش از پیش وادار به تبعیت از محتوا و معنا و همچنین ناگزیر به تفسیر مى‏کند، مطرح مى‏شود.
زبان به مثابه‏ى معنا جاى خود را به کالبدها مى‏دهد که همه چیز را دربرمى‏گیرند و از آن خود مى‏کنند. بدین ترتیب آن‏چه بارت آن را »بى‏زبانى« مى‏نامد جانشین زبان مى‏شود، که در حقیقت جایگزین شدن قالب به جاى معنا است زمانى که زبان کارکرد خود را از دست مى‏دهد و به چیزى »ناشناس« بدل مى‏شود:
توده‏ى پرهیاهوى زبانى ناشناس، همچون پوششى لذت‏بخش عمل مى‏کند و بیگانه را )البته اگر در سرزمین دشمن نباشد( در لایه‏اى صوتى مى‏پیچد. لایه‏اى که تمامى از خودبیگانگى‏هاى زبان مادرى، سرچشمه‏هاى جغرافیایى و اجتماعى، اینکه با چه کسى سخن مى‏گوید، با چه درجه‏اى از فرهنگ و هوشمندى و با چه سلایقى، تصویر شخصیتى که از خلال این گفتار ساخته مى‏شود و ما را وامى‏دارد آن را باز شناسیم، همه و همه را از کار مى‏اندازد. نتیجه آن که، در کشور بیگانه: چه فراغتى! آنجا خود را از شر حماقتها و ابتذال‏ها، خودخواهى‏ها و شادخوارى‏ها، ملیت و هنجارها رها مى‏یابیم. با این همه، هر اندازه بیشتر جابه‏جا مى‏شوم، زبان ناشناس که نفس‏ها، جریان‏هاى حسى )عاطفى( و در یک کلام قالب‏هایش را درک مى‏کنم، گرداگرد من، سرگیجه‏اى سبکبار پدید مى‏آورد و مرا درون خلاء ساختگى خویش فرو مى‏برد؛ خلائى تنها براى من: درون شکاف بزرگى جا خوش مى‏کنم و از تمام حس‏هاى آکنده، رهایى مى‏یابم )همان، 28(.

غذا

مفهوم غذا که بخش قابل ملاحظه‏اى از روایت کتاب را به خویش اختصاص داده است، نمادهاى زیادى را در خود حمل مى‏کند: غذا کالبدى است که خود کالبدى دیگر را مى‏سازد و در عین حال باز هم مى‏تواند با تهى بودگى یا پر بودگى خود ایجاد معنا کند. غذاى ژاپنى در رویکرد اتیک بارت پیش از هر چیز در قالب‏هایش )در تهى بودگى‏اش( شناخته مى‏شود یعنى در شکل‏هایش: سینى، کاسه‏ها، جعبه‏ها، زیرفنجانى‏ها، چوبک‏ها (واژه ی چوبک ها برای دو قطعه ی چوبی و گاه پلاستیکی به کار رفته است که در کشورهای آسیای شرقی برای خوردن غذا از آنها استفاده می کنند و نقش قاشق و چنگال و کارد را در نظام غذاخوری غربی )که سپس جهانی شده است( دارد.) در حالى که محتواى چندانى ندارد: »غذایى کم مقدار، اندکى زنجبیل خاکسترى، چند تکه گیاه نارنجى و قدرى سس قهوه‏اى رنگ...« )همان، 30(. غذا در حقیقت بیشتر با »نبود« آشپزى تعریف مى‏شود تا با »آشپزى«. غذایى که نه غذا، بلکه نوعى نوشتار )نوعى نقاشى( است. سینى غذا به پرده‏اى نقاشى و خوردن به فرآیند آفرینش نقاشى )نوشتار( تشبیه مى‏شود که بداهه‏نوازى در آن، پیش‏بینى ناپذیر بودن، نظم ناپذیرى و مرکز باختگى )همان، 44 - 42(، سبکى، شفافیت، چندپارگى و نقسیم آن به اجزاء، مهم‏ترین خصوصیاتش هستند. این امر باز ما را به سوى غذاى غربى هدایت مى‏کند که در تضاد با ژاپن پیش از هر چیز نه یک شکل بلکه یک محتوا است: پربودگى، حجیم بودن، نظم از پیش تعیین شده‏ى مکانى و زمانى )از آشپزخانه تا سفره( و پیش‏بینى شده و تکرارپذیرى، تمرکز داشتن، تراکم، سنگینى، یکپارچگى و کدربودگى خصوصیات اصلى این غذا هستند که خوردن را درست برخلاف حرکت بداهه نوازانه‏ى ژاپنى به عملى ماشینى در خدمت بازتولیدى از پیش معلوم بدل مى‏کند.
در این میان مقایسه‏اى ابزارى میان چوبک‏هاى ژاپنى و کارد و چنگال غربى، دو رویکرد فرهنگى کاملا متفاوت را نشان مى‏دهد: از یک‏سو، مسالمت‏جویى، نشانه‏گذارى بر غذا، انتقال غذا و نوازش )زایش( مادرانه‏اى که قلم‏موهاى نقاش و حرکتى نگارگرانه را به یاد مى‏آورد؛ و از سوى دیگر، تعارض و پرخاشگرى )بى‏رحمى( در صرف غذا، یورش و تحقیر )و تخریب( غذا که ابزارهاى شکارچیان و حرکت مجازات‏گرانه‏ى پدر )کشتن، اخته کردن( را تداعى مى‏کند و از خوردن، عملى خونین )اما با آشپزى بزک یافته را( مى‏سازد.

بازى

بازى در ژاپن، با تأکید بر یک بازى )پاشینکو( که در آن با جدیت، کار، انفعال، عدم دخالت فاعل در حادثه بازى و بداهه‏نوازى سروکار داریم، در برابر همان بازى در غرب )فیلیپر یا بیلیارد الکتریکى( که در آن با بازیگوشى، تفریح، دخالت کنشگر در حادثه و اصرار او به تحمیل اراده خود همراه است. بدین ترتیب پاشینکو باز هم نوعى بداهه‏نوازى است که بارت آن را »مکانیکى« مى‏نامد )همان، 53(. نمادگرایى پاشینکو و مقایسه‏ى آن با دستگاه فیلیپر در غرب، به باور بارت بیش از هر چیز در جنبه‏ى جنسى گرایانه‏ى آن نمایان است: غربى که تمایلى آشکار به اروتیزه کردن )شهوانى کردن( همه چیز دارد: دستگاه غربى در خود نوعى نمادگرایى دخول جنسى را تقویت مى‏کند: مسئله آن است که با یک »ضربه‏ى« مناسب، تصویر برهنه و نورانى روى تابلوى دستگاه، که بازیکن را تحریک کرده است و انتظار مى‏کشد، به تسخیر در آورد. اما در پاشینکو هیچ اثرى از سکس نیست )در ژاپن - یا در کشورى که من ژاپن مى‏نامم - امور جنسى فقط در خود سکس است و نه در هیچ کجاى دیگر؛ درست برعکس ایالات متحده که سکس همه جا هست جز در امور جنسى( )همان، 54(.

شهر

شهر ژاپنى با مرکزى تهى، یا تمرکز در یک قدرت ناپیدا و دافع و در حقیقت با تمرکز در یک خلاء و نبود رابطه با قدرت، در برابر شهر غرب، با مرکزى آکنده و پر، با تمرکزى در نهادهاى قدرت و جذاب، حقیقت در مصرف و در رفت و آمد دائم به این مرکز، مقایسه مى‏شود. شهر ژاپنى بدون نشانى است، شهرى در یک بى‏نظمى آرام که هر بار در نشانه‏هاى باز تفسیر شده و به گونه‏اى فى البداهه به نظم درمى‏آید. نشانى‏هاى این شهر به گونه‏اى گرافیک ابداع مى‏شوند بنابراین نشانى یک تجربه‏ى دیدارى و بدیع است. در حالى که شهر غربى، شهرى نشانى‏دار و شهرى است که نظمى یکباره و همیشگى آن را تعین بخشیده است: نشانى‏ها از بالا و از خلال تعمیم یافتن قدرت در این شهر از پیش تعیین شده‏اند و بنابراین هر نشانى مهر تأیید قدرت را بر یک مکان زده است. به همین دلیل است که قلب و کلید راهگشاى این شهر غربى را طبیعتا باید در مکانى یافت که قدرت در آن انباشت و تجمیع یافته است یعنى در مرکز شهرى که کلیساها، شهردارى‏ها، بناهاى تاریخى نشانه‏هاى قدرت را مى‏سازند، در شهر ژاپنى بالعکس، کلید راهگشاى شهر در جایى کاملا عمومى، در قالبى است که دائما در حال پر و خالى شدن است، در جایى که از شدت روزمرگى مکانى پیش پا افتاده به حساب مى‏آید: در ایستگاه راه آهن: مکان ورود به شهر و مکان گریز از آن )همان، 68 - 55(.

کالبد )ابزار(

درک از کالبد به مثابه‏ى عنصرى تقدس یافته در خود، کارى است که در تفکر غربى بسیار مشکل مى‏نماید چگونه مى‏توان پنداشت که »جعبه‏ى [هدیه] خود هدیه [باشد]« )همان، 73( در حالى که در غرب جعبه تنها بهانه‏اى یا مرز و حریمى است که دعوت به شکسته شدن و زیر پا گذاشته شدن مى‏کند تا بتوان به محتواى درون آن - تقدس جاى گرفته در پشت پرده - دست یافت. در ژاپن جعبه‏ها، قالب‏ها، کالبدها، عناصر نشانه‏گذارى کننده هستند و نه عناصرى براى مرزبندى، به همین دلیل نشانه‏ها داراى انعطاف هستند: درون و برون در یکدیگر آمیخته‏اند: کالبد تهى است و محتواى آن همان کالبد است. در برابر این درک خاص از کالبد ابزارى، در غرب، قالب‏ها مرزبندى مى‏کنند و درون را از برون، محتوا و معنا را از کالبد جدا کرده و تقدس کالبد را )اگر تقدسى در کار باشد( به محتواى مقدس آن وابسته مى‏کنند.

کالبد )بدن(

تلقى تضاد در رابطه‏ى درون / برون، میان آن‏چه بارت فرهنگ ژاپن مى‏نامد و فرهنگ غرب، کاملا آشکار است: در ژاپن، برون است که اولویت مى‏یابد و به همین دلیل است که کالبد انسانى در ظریف‏ترین حرکات و اداها چنین ارزش مى‏یابد، »ادب« نوعى کنترل کالبدى کاملا شدت یافته و متمرکز است که به فزونى گرفتن ارزش جمع به نسبت ارزش فرد منجر مى‏شود: کالبد فردى در احترام گذاشتن به کالبد دیگرى که نمادى از کالبد جمعى است، تعریف مى‏شود. در حالى که در غرب، درون است که تقدس مى‏یابد، زیرا مکان خداوند پنداشته مى‏شود، جایگاهى خدایى که خود را درون روح پنهان مى‏کند و جسم جز لایه و پوست و پرده‏اى بى‏ارزش که آن ارزش عالى را مى‏پوشاند به حساب نمى‏آید. هم از این‏رو »ادب« بى‏ارزش مى‏شود و کاهش ارزش برون به نسبت درون سبب فزونى گرفتن ارزش »فرد« )نمادى از خداوند( در برابر ارزش جمع )نمادى از شیطان »دیگرى«( منجر مى‏شود:
اگر بگوییم آنجا، ادب خود نوعى مذهب است، از حرف من برداشت مى‏شود که در ادب چیزى مقدس وجود دارد؛ به همین دلیل باید در اینجا به گونه‏اى موضوع را طرح کرد که بدانیم در آنجا مذهب چیزى جز ادب نیست یا بهتر بگوییم: که مذهب جاى خود را به ادب داده است. )همان، 101(

نمایش

یکى از بخش‏هاى مهم امپراتورى نشانه‏ها به نمایش اختصاص دارد. در اینجا با بازنمود و بازنمایى به مثابه‏ى باز تولیدى از جهان ذهنى انسانها سروکار داریم که به همین دلیل نیز مى‏تواند بسیارى از لایه‏هاى درونى یک فرهنگ را نشان دهد. بارت در مقایسه دو سنت نمایشى »بونراکو« در ژاپن و »پولیشینل« در غرب که هر دو نمونه‏هاى نمایش عروسکى هستند، مطالعه‏ى تطبیقى خود را مى‏گشاید. بونراکو به صورت آشکارى هدایت مى‏شود و هیچ‏گونه تلاشى براى پنهان کردن طبیعى و واقعى جلوه دادن آن نمى‏شود. عروسک، عروسک‏گردان و صدا، سه نوع نوشتار هستند که نمایش را بدل به قالبى ویژه مى‏کنند: عروسکى که دیگر عروسک نیست، عروسک‏گردان‏هایى که کاملا پیدا هستند و صدایى که خالى از معناست. بى‏جان بودن بونراکو و گریزى که در آن از دروغ جاندارى مشاهده مى‏شود به صورت یک رؤیا باز هم از سوى تماشاگران پذیرفته مى‏شود. بدین ترتیب تلاش براى آذین‏بندى و تزیین در جهت واقعى جلوه دادن نیز نمى‏شود. حتى بالعکس، تصنعى بودن خود را برجسته کرده و به نمایش مى‏گذارد: هنرپیشگان مرد نقش زنان را ایفا مى‏کنند بدون آن که تلاش کنند واقعا زن جلوه کنند. در نتیجه تئاتر ژاپن از سلطه‏ى درون بر برون سرباز مى‏زند.
در مقایسه با این سازوکارها، در نمایش غربى، در خیمه شب‏بازى پولیشینل تا حد ممکن تلاش بر آن است که عروسک جاندار و زنده جلوه کند. تماشاگران عروسک‏گردان را نمى‏بینند: نخهاى هدایت‏گر، نامرئى یا کم‏رنگ هستند و صداى عروسک ظاهرا به خود او تعلق دارد. همه چیز در پى آن است که زندگى را بازسازى کند هرچند به شکلى کاریکاتور مانند، و رؤیاى جاندارى است که تماشاگر را تسخیر مى‏کند به همین دلیل نیز آذین‏بندى و تزیین به کار مى‏آیند تا همه چیز را طبیعى جلوه داده و نمایش را به ابزارى براى تقدس بخشیدن، درونى بکنند که تماشاگر بیرون از آن باقى مى‏ماند. قرار گرفتن تماشاگران در تاریکى تالار به آنها موقعیت »چشم چرانهایى« را مى‏دهد که در حقیقت بسیار از نظریه‏ى برشتى نمایش دور هستند. در حالى که باور ناپذیرى و فاصله‏گیرى از نمایشى که واقعیت نیست و نمى‏خواهد خود را واقعى جلوه دهد، تماشاگر و نمایش بونراکو از این لحاظ کاملا در تضاد با نمایش غربى کلاسیک قرار دارد و به مفاهیم برشتى فاصله‏گذارى نزدیک است:
بیهوده است که همچون برخى از اروپایى‏ها از خود بپرسیم آیا تماشاگران مى‏توانند حضور عروسک‏گردان‏ها را فراموش کنند یا نه. بونراکو نه در پى پنهان ساختن چیزى است و نه در پى به نمایش گذاشتن پرطمطراق سازوکارهاى خود، و به این ترتیب جان گرفتن بازیگر را از هر گونه شبهه‏ى تقدس رها مى‏کند و پیوند متافیزیکى را که غرب نمى‏تواند از برقرار کردن آن سرباز زند از میان بر مى‏دارد، پیوندى که غرب میان جان و کالبد، میان علت و معلول، میان موتور و دستگاه، عامل و بازیگر، سرنوشت و انسان، آفریدگار و آفریده برقرار مى‏کند: اگر عروسک‏گردان پنهان نباشد، چرا و چگونه مى‏توان از او یک آفریدگار ساخت؟ در بونراکو عروسک با هیچ رشته‏اى نگه داشته نشده است. و اگر رشته‏اى در کار نیست، تمثیلى در کار نیست و سرنوشتى نیز؛ عروسک دیگر اداى هیچ آفریده‏اى را درنمى‏آورد، انسان دیگر عروسکى در دستان الوهیت نیست و درون دیگر بر برون فرمان نمى‏راند )همان، 94 - 93(.

هایکو )شعر(

در امپراتورى نشانه‏ها بنا بر تعریف، کمتر از معنا و بیشتر از بى‏معنایى و گریز از معنا سخن گفته مى‏شود. ولى آنجا که بارت به سراغ معنا مى‏رود باز هم مى‏توان گفت شکل از محتوا پیشى مى‏گیرد زیرا شعر )هایکو( است که معنا را تعریف مى‏کند. در رویکرد خاص بارت، هایکو پیش از آن که یک شعر باشد، یک »ضد شعر« است: تهى بودگى در اینجا از خلال سادگى تا حد غایى آن، به چشم مى‏آید به گونه‏اى که آن‏چه در غرب »صنعت شعر« و »بلاغت« نامیده مى‏شود، در »آنجا« بى‏معناست. در برابر این تهى‏بودگى، پربودگى شعر غربى گویاى ناتوانى هنر غرب به خروج و رهایى یافتن از معناست که در هایکو همچون در ذن اتفاق مى‏افتد و مى‏تواند به« تعلیق زبان» منجر شود:
در هایکو... رها شدن از معنا از خلال گفتمانى کاملا قرائت‏پذیر انجام مى‏گیرد تضادى که در هنر غربى طرد مى‏شود، زیرا در آن اعتراض به معنا تنها در حالتى مى‏تواند انجام گیرد که گفتمان هنر درک‏ناپذیر شود )همان، 121(.
هایکو نه تنها یک شعر در معناى پربودگى غربى آن نیست بلکه اصولا یک »ضد ایجاز« است:
هایکو اندیشه‏اى غنى نیست که آن را به شکلى کوتاه شده، تقلیل داده باشند، هایکو حادثه‏اى کوتاه است که با یک ضربه شکل مناسب خود را مى‏یابد )همان، 121(.

نتیجه‏گیرى

شاید بتوان ادعا کرد که بارت در امپراتورى نشانه‏ها دست به ارائه‏ى نوعى روش‏شناختى عملى اتیک و بازتابنده از یک تجربه‏ى واقعى در برخورد با تمدنى بسیار متفاوت مى‏زند که ما را نسبت به تمدن و فرهنگ خود به نوعى آگاهى عمیق مى‏رساند. به همین دلیل شاید بتوان گفت که این متن ابدا متنى مناسب براى کسانى که مایلند به مثابه‏ى گردشگر به ژاپن بروند نیست، اما براى پژوهشگرانى که بخواهند با شیوه‏اى که کلیفورد گیرتز )1973( - انسان‏شناس معاصر امریکایى - آن را »توصیف انبوه« (thick description) مى‏نامد و منظورش از آن نوعى توصیف میکروسکوپى از فرهنگ دیگرى است، بر فرهنگى به جز فرهنگ خود و حتى بر فرهنگ خود مطالعه کنند مثالى برجسته و الگویى قابل تقدیر به شمار مى‏آید.
نتیجه‏اى که بارت در این روایت بسیار خاص خود از برخورد و همجوارى‏اش با فرهنگ ژاپن مى‏گیرد مى‏توان بیش از هر چیز در یک کلام و یک واژه خلاصه کرد و آن واژه‏ى »نوشتار« است. براى بارت ژاپن یعنى نوشتار، یک مجموعه‏ى کامل از نشانه‏هاى نوشتارى، همه چیز به نوشتار ختم مى‏شود و همه چیز از نوشتار ریشه گرفته است، همه‏ى چیزها در ذاتى‏ترین معناهایشان چیزهایى جز ابزار نوشتار )قلم‏مو، مداد، چوبک‏هاى غذاخورى، حرکات کالبدى، اندام‏ها و صورت...( و یا سطح و آن‏چه نوشتار بر آن شکل مى‏گیرد )کاغذ، چهره، سینى غذا، کالبد و صحنه‏هاى رفتارى...( نیستند. حرکت صرفا به سوى تولید شکل، بدون دغدغه نسبت به معنایى که درون آن وجود دارد انجام مى‏گیرد: »چهره تنها چیزى براى نوشتن است...« )بارت 1384: 132(. حتى زمانى که بارت به پدیده‏اى چون خشونت نیز مى‏رسد آن را نوعى نوشتار کالبدى مى‏بیند که باید به مثابه‏ى شکلى بى‏محتوا درکش کرد. در نهایت شاید بتوان دو تصویر آغازین و پایانى امپراتورى نشانه‏ها را بهترین نتیجه‏گیرى از آن دانست: در این دو تصویر، چهره‏اى کاملا یکسان دیده مى‏شود، چهره‏اى یکدست و خنثى و نفوذناپذیر و حتى شاید بتوان گفت بى‏تفاوت، و تنها چیزى که شکل نخست را از شکل نهایى جدا مى‏کند. سایه‏اى از یک لبخند در تصویر آخر است: امپراتورى نشانه‏ها به این ترتیب به پایان مى‏رسد و در سراسر آن بارت بر این نکته تأکید دارد که تفاوتى اندک در شکل، مى‏تواند با عظمتى بى‏پایان در معنا برابرى کند و این تز جسورانه و بسیار قابل تأمل را به میان مى‏کشد )که چالشى مستقیم با ساختارگرایى دوسوسورى و استروسى نیز هست( که آیا نمى‏توان شکل را ارزشى بى‏نهایت بالاتر از معنا دانست؟

پی‌نوشت‌ها:

* عضو هیئت علمى دانشگاه تهران

منابع
بارت، رولان، )1384(، امپراتوری نشانه ها، ترجمه ی ناصر فکوهی، تهران، نشر نی.
فکوهی، ناصر، )1382(، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناختی، تهران، نشر نی.
کالر، ج.، )1379(، فردینان دوسوسور، ترجمه ی کورش صفوی، تهران، نشر هرمس.
Althusser, L., )1965(, Lire le Capital, Paris, Maspero.
Benveniste, E., )1975( )1969(, Le Vocabulaire des institutions indo-europeeennes, 2 vols., Paris, Minuit.
Bourdieu, P. et Passeron, J. C. )1968(, Le Metier du sociologue, Paris, Mouton, Bordas.
Clifford, J., & G.E. Marcus )eds( , )1986(, writing Culture: The Poetics and Politics of Ethnography, Berkeley, University of California Press.
Dumezil, G., )1941(, Jupiter, Mars, Quirinus, essai sur la conception indo-europeenne de la societe et sur l'origine de l'homme.
Geertz, c., )1973(. Interpretation of Culture, Selected Essays, New York, Basic Books.
Harris, M., )1968(, The Rise of Anthropological Theory, London, Routledge and Kegan Paul.
Herodote, )1985(, L 'Enquete, Paris, Gallimard.
Jakobson, R., )1963(, Essai de Linguistigue generale, Paris, Minuit.
Lacan, J., )1966(, Ecrits , Paris, Seuil.
Leiris, M., )1934(, L' A frique fantome , Paris, Gallimard.
Levy-Strauss, C., )1973(, Anthropologie structurale, I et II, Paris, Plon.
Montesquieu, )1721(, Letters Persanse.
Saussure, F. de, )1968( )1916(, Cours de linguistique general, Paris, Lausanne, ed.
whitakeer, MP., )2000(, "Reflexivity," in, A. Barnard & J. Spencer, Encyvlopedia of Social and Cultural Anthropology, London and NewYork, Routledge
مقالات هم اندیشی های بارت و دریدا، انتشارات فرهنگستان هنر - 1386



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.