مقدمه
برمبنای معرفت شناسی سنّتی، آدمی قادر بود از راه حواس و به مدد روش های تجربی، اشیاء را چنان که هست، بشناسد و به واقعیّت پی ببرد. پس از نظریه کانت در معرفت شناسی که بعد از او پذیرش عام یافته است، معلوم شد که معرفت، دستاورد تعامل عین و ذهن است و عامل شناسا (سوژه)، در موضوع شناسایی (ابژه)تصرّف هایی دارد و ما با «نمود» اشیا سرو کار داریم، نه با «بود» اشیا. ما نمی توانیم به واقعیت، آن گونه که هست برسیم، بلکه تنها می توانیم واقعیت را آن گونه که می نماید، بشناسیم. به عبارت دیگر ما با «فنومن ها» سر و کار داریم نه با «نومن ها».به نظر می رسد که در روزگار پست مدرن، بر اثر ظهور معرف شناسی جدید و درهم شکسته شدن اقتدار علم (Science )و متدهای تجربی و کمرنگ شدن جزمیت و اثبات گرایی در علوم و اکتفا به ابطال گرایی راه را برای مکتب های عرفانی و معنوی، که انسان را به درک شهودی و یقینی فرا می خوانند، گشوده شده است.
شبه دین ها، معنویت های مدرن و سیستم های عرفانی در کنار ادیان توحیدی و غیر توحیدی، متاع خویش را به بازار آورده و بساط تبلیغ و تبیین را گسترده اند. برخی از این مکاتب عرفانی متأثر از سنّت های عرفانی دینی اند که در تداوم تاریخی خود با گسست از بنیان های معرفتی خود، راهی دیگر برگزیده اند و برخی دیگر ریشه در نیازهای انسان مدرن به فضا/ تفّکر معنوی فارغ از پیش فرض های دینی و غیر دینی دارند. در این مقاله می کوشیم با بررسی تطبیقی سه سیستم عرفانی (بودیسم، عرفان سرخپوستی و عرفان مولانا)، فرجام و غایت سلوک را بر مبنای دریافت ها و آموزه های این سه مکتب مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم.
نیروانا در عرفان بودایی
ریشه های واژه ی «نیروانا» را باید در زبان سانسکریت جستجو کرد. این واژه که در زبان پالی، نیبانه (nibbaina)خوانده می شود، از حیث لغوی، معنای سلبی(2)«خاموش شده، را با خود به همراه دارد(3). در بررسی وجود اشتقاق این واژه دو قول دیده می شود: الف)ریشه این واژه مرکب از"nirvaina" اسم مفعول از فعل "nisvai" است که به معنای خاموش شدن چراغ، آتش و امثال آن و "nirvaina" به معنای خاموش شده، سرد شده و فرونشسته است. براساس قول دوم این واژه مشتق از دو کلمه"nir" به معنای رو گرداندن و "vaina" به معنای شهوت، تشنگی و طلب کردن است که در این صورت "nirvaina" به معنای دوری و پرهیز از شهوت است (4).سلوک در عرفان بودایی
دو اشتباه رایج در فهم تفکّر بودا، در بین بسیاری از مخاطبان دیده می شود؛ نخستین خطا این است که بسیاری او را اندیشمند بدبینی می شناسد که معتقد است زندگی سراسر درد و بنابراین بیهوده است. دوم اینکه عدّه ای معتقدند که او دنیا را وجودی خیالی و موهوم می پندارند. این دو تلقی، محلّ ایراد است بودا رنج را حاصل روش بودن ما می داند و آنچه که به نظر او موهوم و خیالی است نه وجود اشیا بلکه تغییر ناپذیری و پایداری آن ها است.یکی از جالب ترین ویژه گی های فکری بودا این است که وی طرح مباحثی همچون وجود یا عدم خداوند، آخرت، جاودانگی روح و بسیاری از مباحث متافیزیکی، معرفت شناسیک و... را بیهوده و بی حاصل دانسته و مبادی لاهوت و فلسفه ماوراءالطبیعه و امثال آن و مباحث عقلانی نزد وی وزنی ندارد. چنان که خود به صراحت گفته است:
"من در باب قدمت علم و ازلیت جهان توضیحی ندادم و همچنین در باب محدودیت و تناهی وجود تفسیری نکردم..."(5)
علاوه بر این بودا معتقد است که پرسش از این مباحث مانند آن است که آدمی تیر خورده و در حال احتضار، از طبیب، نام و نشان، جنسیت و انگیزه تیرانداز را طلب کند!
بودا همچنین مراجعه به کتاب های مقدس یا اقوال بزرگان و نظریه پردازی های دور و دراز را به عنوان راهی برای شناخت حقیقت مردود دانسته، به مرجعی جز تجربه و شناخت خود فرد باور ندارد. می توان گفت که به اصطلاح فیلسوفان، بودا به نوعی معرفت پیشینی معتقد است و طبیعتاً از کسانی همچون «هیوم» یا «لاک» فاصله دارد. او حتی طریقت و فلسفه خود را صرفاً به عنوان اشاره ای به سمت حقیقت و نه خود حقیقت معرفی می نماید. یکی از بزرگترین مشکلاتی که از همین رهگذر بر سر راه آیین بودا پدید آمده، این است که این آیین بر اثر پرهیز از مباحث نظری (6)و اعتقادی و نپرداختن به سؤالاتی که درباره مبدأ و معاد در اذهان مخاطبان وجود دارد، دچار نوعی خلأ مباحث کلامی و استدلالی گردیده و برای پر کردن این خلأ به افسانه ها و اساطیر متوسّل می شود.
از اوصاف متمایز آیین بودا این است که از بین بنیان گذاران ادیان، بودا یگانه قدیسی است که خود را صرفاً یک انسان معمولی دانسته و ادّعای خدایی، تجسد الوهی، پیامبری و الهام گرفتن از خداوند را نداشته است. علاوه بر این، بودا تمام موفقیت و کامیابی اش را به خرد و جهد بشری نسبت داده بر این باور بود که هر انسانی توان و استعداد بالقوه بودا شدن را درون خویش دارد. بودا یک انسان در حدّ کمال بود و این کمال در انسانیت چندان به غایت بود که پس از مرگ، نزد عوام بودایی، «انسان مافوق» تلقی شد. در نگرش بودا، هیج قدرت بیرونی که بتواند سرنوشت انسان را رقم بزند، وجود ندارد، انسان خداوندگار خویش است و باید که تنها «در خودش بجوید و از کس دیگری طلب یاری نکند»(7)
به هر روی، آیین بودایی آغازین، مبتنی بر سه اصل بنیادی بوده است:
الف)همه چیز ناپاینده است؛ ب)همه چیز رنج است؛ ج)هیچ چیز خود نیست؛ بر بنیاد این سه اصل، چهار حقیقت عالی بنا نهاده شده است:
الف)هر هستی رنج است؛
ب)عطش (خواهندگی)خاستگاه و علّت رنج است؛
ج)رهایی از رنج، یعنی فرو نشاندن خواهندگی و عطش که به فرو نشاندن رنج می انجامد؛
د)راهی که به فرو نشاندن رنج می انجامد؛(8)
حقیقت چهارم خود همان راه هشت گانه عالی به قرار ذیل است:
شناخت درست، اندیشه درست، گفتار درست، کردار درست، زیست درست، کوشش درست، آگاهی درست، و یکدلی درست.
از دیدگاه بودا، رنج میوه و ثمره دوباره زاییده شدن در کار ما است. کار ما ثمره کارهایی است که بنابر قانون علّت و معلول اثر گذارند. کار ما انسان و جهان را به فرمان دارد و علت آن نادانی است که سبب زنجیری از تولدهای پیاپی گردونه (سامسارا)می شود.
نظریه نادانی در دوازده حلقه زنجیر علّی بدین شرح بیان شده است:
در آغاز نادانی است، از نادانی، کار ما بر می خیزد، از کارماها، دانستگی بر می خیزد.
از دانستگی، نام و شکل؛ از نام و شکل، شش بنیاد حس؛ از شش بنیاد حس، تماس؛ از تماس، احساس؛ از احساس، تشنگی؛ از تشنگی، دل بستگی؛ از دل بستگی، وجود یا شدن؛ از وجود، تولد؛ و سرانجام از تولد، رنج بر می خیزد.(9)
در باب معرفت شناسایی بودایی ناگزیریم به این نکته اشاره کنیم که پیروان بودا پس از مرگ وی دو گروه شدند، گروه بیشتر مهایانا و گروه کمتر هینایانا نام گرفتند. هر یک از این گروه ها نیز در درون خود به مکتب های گوناگونی تقسیم شدند: از مهایانا دو مکتب فلسفی به نام های یوگاچاره، و مادیامپکا انشعاب یافت. بر اساس نگرش یوگاچاره، شناسایی (معرفت)بر سه قسم است:
الف)پنداری یا خیالی؛ ب)نسبی؛ ج)مطلق.
در این رویکرد ریشه تمام رنج ها و گرفتاری ما در زندگی، به شناسایی خیالی و پنداری ما بر می گردد. اندیشه خود پرستی و خود محوری نیز وابسته به این مرتبه از شناسایی است. این اندیشه خود موجب عقاید و اعمالی می شود که از نادانی سرچشمه می گیرد. بر بنیاد این اندیشه است که می اندیشیم که به ظاهر «هست» می نماید، در واقعیت هم هست.
گونه دوم شناسایی، شناسایی نسبی است؛ گاهی این شناسایی را حقیقت می پندارند، گویا ما نمی توانیم حقیقت مطلق را در زندگی روزانه مان بشناسیم، از این رو حقیقت نسبی را برای حوزه تجربه انسانی کامل یا مطلق می دانند، اما این شناسایی تجربه درونی نیست. بنا به نظر بوداییان همه اندیشه ها، تعلیم ها و کتاب های مقدّس و اعمال دینی و نیز خود آیین بودا، نسبی اند و شناسایی مطلق از آن روشنی یافتگان است. یافتن این شناسایی، حاصل تجربه درونی است، هر کوششی که در شرح آن به کار برده شود، از حوزه نسبیت است. این شناسایی کامل یا روشن شدگی، (اشراق)است که به رهایی نهایی (نیروانا)منجر می شود.
شناسایی نسبی، تا زمانی که هستی نسبی ما ادامه دارد، دارای ارزش ویژه خویش است. خطا، آن گاه رخ می دهد که شناسایی نسبی را شناسایی مطلق بپنداریم.(10)
در دین بودا مرگ همواره با ورود دوباره به این جهان همراه بوده و تنها راه نجات رسیدن به مرحله «نیروانا» است؛ مرحله ای که در آن انسان از گردونه جهان خارج شده و به فنای مطلق دست می یابد. این مرحله البته نهانی ترین و اعلاترین حدّ رهایی است و افراد به شیوه های متفاوت و در زمان های متفاوت به «نیروانا» می رسند. وصول به نیروانا مستلزم عبور از تناسخ بوده و به یکبارگی و در یک دوره ی زندگی میّسر نمی گردد. نظریه تناسخ (Reincarnation یاTransmigration)نظریه ای وجودی-معرفتی به شمار می آید؛ وجودی است که به این علت که مستقیماً بیانگر تعالی و تکامل وجود انسان از مراحل و مدارج دانی به عالی و برعکس است و از طرف دیگر معرفتی است زیرا که تعالی یا سقوط وجودی روح آدمیان وابسته به اعمال آن ها می باشد که نشأت گرفته از شناخت انسان نسبت به خود خالق است.
از لحاظ تاریخی می توان این نظریه را متعلق به هندوها دانست چرا که قدیمی ترین منابع تفکّر یعنی «اوپانیشادها» و «ریگ ودا» اشاره به این امر دارند.
به اجمال می توان گفت که هدف از تناسخ، تطهیر ارواح و اتّحاد آن ها با برهما است به
همان صورتی که در روز اول خلقت پاک و متحد با او بودند. وصل به این هدف خواهان تلاش بی وقفه انسان در زندگی دنیوی و اعراض از دنیا است. «کبیر» یکی از استادان آیین سیکیزم، عشق خالصانه به خداوند را سبب رهایی آدمی از رنج قانون کارما و چرخه سمساره می شمارد. «نانک» از استادان دیگر این آیین، همواره به یاد خدا بودن را سبب رهایی از تناسخ می داند... البته نظریه بودا درباره تناسخ اندکی با نظریه سایر فرقه ها متفاوت است، وی تناسخ را انتقال مستقیم روح به عنوان ماده ای مستقل به جسم نمی داند. بلکه به انتقال صفات و عوارض حیات از جسمی مرده به جسمی که در حالت جنینی است باور دارد.
از تمایزات سلوک بودایی با هندویی هم در روش و هم در نتیجه این است که آنچه که معمولاً با کاربرد کلمات نفس (soul)، خود (sehf)، من (ego)و یا از طریق کاربرد تعبیر سانسکریت آتمن (atman)به آن اشاره می شود، این است که در انسان یک جوهر مطلق، جاودانی و ثابت هست که عبارت است از یک لغت ذات تغییر ناپذیر در پس جهان پدیداری تغییر پذیر. باورعمومی بر این است که هر فردی یک چنین نفس مجزایی دارد که آفریده خداوند است، و پس از مرگ جاوید و پاینده در دوزخ یا فردوس بسر خواهد برد و سرنوشتش بسته به داوری او است. بر طبق ادیان دیگر، نفس چندین زندگی را از سر می گذراند تا کاملاً مهذّب شود و مآلاً با خدا یا برهمن (Brahman)که در اصل از آن نشأت گرفته است، متحد شود. این «نفس» یا «خود» در انسان، اندیشنده اندیشه ها (مُدرک مُدرکات)بوده، احساسات را حس می کند و دریافت کنند کیفر و پاداش همه کردارهای خوب و بد می باشد. بودا، علیه وجود این «نفس» و «خود» موضعگیری کرده است. براساس تعلیم بودا، اعتقاد به وجود «خود»، باوری موهوم و ناصحیح و اندیشه های زیان آور «من» و «مال من» مایه ایجاد شوق خود خواهانه، آرزو، تعلق و دلبستگی، کین، بدخواهی، کبر و عجب و خود بینی، خود پرستی، آلایش و ناپاکی می شود و به دیگر سخن، تمامی مصائب و شرور هستی از رهگذر همین اندیشه خطا پذیر می آیند.(11)
برخی از محققان با اشاره به نزدیکی ها و شباهت های صوری نیروانای بودیستی و فنای اسلامی این دو مفهوم را یکی دانسته و به یک معنا به کار گرفته اند:
از جمله شباهت ها بسیاری که بین کیش بودایی و مسلک تصوّف هست یکی ترتیب مقامات است که سالک به ترتیب و تدریج از مقامی به مقام دیگر بالا می رود تا به مقام «فنا» یا «نیروانا» می رسد. در طریقه بودائیان هشت مقام وجود دارد یعنی راه سلوک عبارت از هشت منزل است. همانطور که اهل سلوک مسلمین در طی طریقت از
مراحل مختلفی می گذرند. اگرچه جزئیات شروط سلوک و خصوصیات مقامات راه با یکدیگر فرق دارند. ولی در اصول هر دو مشترکند. در هر طریقه سالکان متوسّل به حصر فکر می شوند که صوفیه «مراقبه» و بودائیان «دیانا» می نامند و هر دو به طرف این اصل می روند که عارف و معرف یکی شود.(12)
در همین پژوهش به تبیین تفاوت های بنیادی فنای مورد نظر عرفان اسلامی و نیروانا در آیین بودایی خواهیم پرداخت.
پی نوشت ها :
1. مسئول خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران، دهلی نو.
2.منظور از معنای سلبی این است که براساس هر دو قولی که اشاره می شود سالک در وصول به نیروانا چیزی را از دست می دهد در قول نخست (که بیشتر مورد توجه است)، آن آتش شعله ور در وجود انسان با نیل به «نیروانا» سرد و خاموش می شود و وصول به «نیروانا» همانا و نابودی مطلق وجود انسان و زوال همه چیز همان. قول دوم نیز ناظر به این معناست که نیل به این خاموشی مساوی با از بین رفتن تشنگی در وجود انسان و سرچشمه منشأ زایش و تولد دوباره است. این روی گرداندن و پشت کردن نیز (اگر چه نه به عمق وسعت قول نخست)متضمن از بین رفتن و نابودی چیز خاصی در وجود انسان است که دلبستگی او را به دنیا و امور دنیوی زایل می کند. (برای پژوهش بیشتر در این خصوص ر.ک: Enc. Of Religion and Religions p 277
3.Nirvana in Merriam -Websterُs Encyclopedia of World Religion.
4. ع. پاشایی: بودا، تهران، ص570.
5. جان، بی ناس: تاریخ جامع ادیان، علی اصغر حکمت، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1370هش، ص188.
6.در کتاب ذیل به بحث و تحلیل فلسفی درباره نومینالیسم (نام گرایی)در آیین بودایی پرداخته شده است:
Dunne,john.D: "Buddhist Doctrine of Nominalism" , Routledge Encyclopedia of philosophy , lst ed , 1998 ,Vol, 7.
7.یکی از بهترین مقدمه ها بر تفّکر آیین بودای اوّلیه کتابی با مشخّصات ذیل است که نویسنده آن، خود از راهبان و پژوهشگران بزرگ بودایی در روزگار معاصر است:
What the Buddha Taught , By Walpola Rahula Rahula, Grove Press , 1974.
8. برای مطالعه درباره ی خواستگاه رنج از نگاه بودا ر.ک:
Marek Mejor: "Buddhist Views of origination of Suffering". Routledge Encyclopedia of Philosophy. Lst ed. 1998,Vol. LX, pp. 215-216.
9. برای تفصیل مطلب. ر.ک : راه بودا، سوزوکی، ترجمه، پاشایی، اسپرک، تهران، 1368 ه.ش، ص 2 -61 و نیز: بودا، ص 7 – 25.
10. برای ایضاح مطلب ر.ک : ذن چیست؟ ع. پاشایی، نیلوفر، تهران، 1371 ه.ش، ص 6 – 15.
11.What the Buddha Taught , IBID, Chapter 6.
12.مشکور، محّمد جواد: نامه باستان، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1378 ه.ش، صص 8 – 407. علاوه بر این مؤلّف به دو ویژگی دیگر هم اشاره می کند که از عرفان بودایی وارد عرفان اسلامی شده است: به عقیده فون کرمر «خرقه پوشیدن که رمز فقر و انزواست از رسوم بودایی و هندی است و نیز ذکر توسط صوفیه با شکل و هیأت مخصوصی ادا می شود در اصل از عادات هندی و بودایی است و ذکر و ورد هر دو هندی است و از آغاز در ایالت شرقی اسلامی یعنی خراسان قدیم و بلخ که مرکز نفوذ دین بودایی بوده پیدا شده و بعد در دیگر بلاد اسلامی شایع شده است.