روش شناسی نظریه پردازی در حوزه ی علوم انسانی (3)

می دانیم علم دارای دو معناست: در یک معنا، مطلق آگاهی است (همان گونه که اهل منطق در تعریف آن گفته اند: «العلم هو الصورة الحاصلة من الشیء عند العقل»)؛ در معنای دوم،
سه‌شنبه، 21 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روش شناسی نظریه پردازی در حوزه ی علوم انسانی (3)
روش شناسی نظریه پردازی در حوزه ی علوم انسانی (3)
 

 


نویسندگان: حسن دانایی فرد* و حسین بابایی مجرد**



 

تأمّلی بر رویکرد اندیشمندان اسلامی

نقدی بر شناخت شناسی تولید علم معاصر

می دانیم علم دارای دو معناست: در یک معنا، مطلق آگاهی است (همان گونه که اهل منطق در تعریف آن گفته اند: «العلم هو الصورة الحاصلة من الشیء عند العقل»)؛ در معنای دوم، مراد از آن علوم تجربی است که عبارت از بررسی روابط میان پدیده ها به منظور کشف قانون می باشد.
علم عبارت است از: درک پدیده ها همراه با اشراف نفس انسان بر آنها.(1)
طبق این تعریف، هر تصوّر و دریافتی علم نیست؛ بلکه علم مشروط به اشراف و توجه نفس به موضوع مورد دریافت است، چرا که یکی از فعالیّت های اکتشافی «نفس» یا «من» شمرده می شود، نه انعکاس و دریافتی محض.
قانون علمی: آن قضیه ی کلّی است که بیان کننده ی جریانی منظّم در عالم هستی است، جریانی که برای به وجود آمدنش استمرار شرایط و مقتضیاتی لازم است؛ به طوری که در صورت تخلّف یکی از آن شرایط و مقتضیات، جریان مربوط به وجود نمی آید.
در بحث از قانون علمی، به چهار موضوع باید توجه داشت:
1.واقعیت قانون علمی: قانون علمی، ذاتی است یا دستوری و یا توصیفی است یا قراردادی.
2.چگونگی کشف قانون علمی: برای کشف قوانین علمی، ذهن باید مراحل زیر را سپری کند:
الف)ارتباط برقرار کردن حواس و ابزارهای فنّی با موضوع مورد شناسایی؛
ب)عمل تجربه و تکمیل مشاهده به وسیله ی حواس و ابزارهای فنّی؛
ج)در مرحله ی سوم، ذهن به بررسی موارد ابهام انگیز می پردازد تا چنانچه آن موارد قابل تطبیق بر قانون مورد تحقیق نباشند، ذهن آنها را تصفیه کند؛
د)در آخرین مرحله، قضیه ای کلّی، در ذهن پژوهشگر، حکم قانون را پیدا می کند.
3.کلّیت قانون علمی و منشأ آن: منشأ کلّیت قانون علمی عبارت است از:
الف)عمومیت خصایصی که در موجودات یافت می شود؛
ب)تجرید واقعیات عالم و درک روابط میان آنها.
4.ملاک علمی بودن موضوع: موضوع علمی ویژگی هایی چون موارد ذیل را داراست: امکان پذیری ماهیت واقعیت؛ قابلیت بررسی عوامل و شرایط تحقّق و موانع ایجاد واقعیت؛ قابلیت شناخت و محاسبه ی قانونی معلول ها و آثار پدیده؛ قابلیت مقایسه پدیده با موارد مشابه و مخالف؛ مشمول بودن پدیده از اصول و قوانین حاکم بر مسائل علمی مبتنی بر تعریف یاد شده از علم و قانون علمی، علل عیبناکی علوم تجربی و انسانی روز عبارت اند از:

الف)محدودیت حس و تجربه

این گونه نیست که تجربه بتواند به طور نامحودی در قلمرو معارف دینی حضور داشته و در مقام تعارض و با تقیید و تخصیص همه ی اقسام معارف دینی برآید؛ مثلاً دانش تجربی را راهی به معجزه و امکان تعارض با آن نیست. تجربه تنها در محدوده ی تجربه پذیر مطلب قابل اعتماد دارد.

ب)عدم توجه به تفاوت های علم و فلسفه

1.به گفته ی وایتهد، فلسفه به دنبال تعمیم هایی می گردد که مشخص کننده ی واقعیت کامل حقیقت می باشد؛ در صورتی که علم تجریدساز است.
2.با علم نمی توان بر جهان هستی اشراف پیدا کرد، امّا به کمک فلسفه می توان بر کلّیات جهان هستی آگاهی و احاطه یافت.
3.نظام های فلسفی به جهت تکیه بر کلّیات و تعمیم های مافوق تفسیرات، نسبت به نظام های علمی پایدارترند.
4.در فلسفه می توان به نوعی یقین رسید، یقین که با مقداری ابهام در هم آمیخته است؛ امّا در علم، به جهت دخالت وسایل شناخت و هدف گیری و در تحقیق و قرار گرفتن موضوع تحقیق در سیستم باز هستی، نمی توان به یقین دست یافت.
هر چند میان علم و فلسفه اختلاف هایی وجود دارد، امّا هیچ یک از دیگری بی نیاز نیست. از نظر فیلسوفان معاصر، علم از این جهت می تواند به فلسفه کمک کند که اوّلاً مقدّمه ی بعضی از براهین فلسفی را اثبات می کند و ثانیاً مسائل جدیدی را برای تحلیل های فلسفی ارائه می دهد. فیلسوف از معارفی برخوردار است که عالم نمی تواند منکر آنها شود و یا با روش علمی درباره ی آنها تحقیق کند.(2)

ج).بی اعتنایی به مابعدالطبیعه

از اواخر قرن هفدهم تا قرن حاضر، بی اعتنایی به مابعدالطبیعه در غرب پیدا شده است. این سطحی نگری و بی اعتنایی به مابعدالطبیه ناشی از دیدگاه های زیر است:
1.برخی مانند آگوست کنت که تاریخ بشر را به سه دوره ی ربّانی، فلسفی و علمی تقسیم کرده اند، بر این گمان اند که دوران معاصر، دوران علم است و نه فلسفه؛ از این رو، طرح مباحث مابعدالطبیعه در این دوران، دیگر ضرورتی ندارد.
2.برخی یکی دیگر از علل بی توجهی به مابعدالطبیعه را بی نیازی بشر از مسائل عالیه ی فلسفه در دوران علم دانسته اند.
3.در هم آمیختگی روش های علمی با روش های فلسفی در میان فلاسفه ی گذشته، از عوامل بی توجهی برخی از افراد به مابعدالطبیعه بوده است.
تجربه نمی تواند بار فلسفه ی مطلق و کلّی را به دوش کشد، جهان بینی و هستی شناسی ارائه دهد، جهان را صرفاً مادّی تلقّی کند، و فرامادّه را نفی نماید. اساساً فلسفه ی علمی (هم مصطلح) و هستی شناسی و جهان بینی علمی سخن گزاف و باطلی است که ملحدان و مادّه گرایان با غفلت از این نکته که تجربه لسان حصر ندارد، به دام آن افتاده اند.

د) عدم استناد علوم تجربی و انسانی به فلسفه ی الهی

علم تجربی در ذات و سرشت خویش جوهر الحادی ندارد، چنان که فلسفه ی علم (فلسفه ی مضاف) نیز ذاتاً منزّه از الحاد است. عالم علوم تجربی اگر به خوبی به محدودیت علم تجربی پی ببرد، هرگز انتظار جهان بینی و هستی شناسی از علم تجربی نخواهد داشت. فلسفه ی الحادی (فلسفه ی مطلق)، با جهان بینی و هستی شناسی الحادی، مولد فلسفه ی علم (فلسفه ی مضاف) الحادی است و این فلسفه ی علم الحادی به علم صبغه ی الحاد می بخشد؛ حال آنکه علم در ذات خود هیچ اقتضایی نسبت به الحاد ندارد.

هـ)خلط جایگاه علم و فرضیه

فرضیه، به آن صورتی که امروزه آن را مبدأ مسائل علمی قرار می دهند و وسیله ی توسعه و رشد علوم می دانند، عبارت است از سلسله قضایایی که نه بدیهی می باشد، نه در جای دیگر به اثبات رسیده است و نه نظر به اثبات و عدم اثبات آن وجود دارد.(3)
تغییرپذیری دائمی فرضیه ها منجر به تبدیل و دگرگونی پیوسته ی نظام های معرفتی می شود که مبتنی بر آنهاست و تغییرات مستمر این گونه از معارف بشری ــ که در واقع، تغییر پندارها و خیال های غیر مبرهنی است که در کشاکش شرایط روانی و یا اجتماعی خاصّ خود به دلیل کاربردها یا کارکردهای ویژه شکل یافته و یا از بین می روند ــ باعث شده است تا کسانی که دانش بشری را در این محدوده می نگرند و شناخت حقیقی را که همان علم و یقین نسبت به واقع است محال می دانند، چنین پندارند که معرفت بشری چیزی جز نظام سازی بر اساس قضیه های مختلف نیست.
شاخص های محسوس نقش کاربردی فرضیه ها در زندگی طبیعی به عنوان عامل تغییر و از مبانی تحلیل معارف بشری شمرده می شوند. مبتنی بر این دیدگاه، هیچ معرفت ثابتی وجود ندارد؛ بلکه ثبات چیزی جز پنداری متغیّر و زوال پذیر نیست؛ (4)
در حالی که فرضیه نه علم است و نه علمی (یعنی نه مفید یقین است و نه مفید اطمینان عقلایی)، حجّت شرعی نبوده و عمل به مقتضای آن وجوب شرعی ندارد؛ بنابراین نباید معارض دین و نقل تلقی شود. امّا علم و یا علمی حتی در علوم طبیعی نیز با دین تعارض ندارد؛ بلکه اگر تعارضی باشد، آن تعارض با نقل (برداشت علما از قرآن و سنّت) خواهد بود. علم، اگر علم است، نمی تواند غیراسلامی باشد؛ زیرا علم صائب تفسیر فعل خداست، هر چند فهمنده ی آن به خدا باور نداشته باشد. امّا راه حل درمان عیبناکی علوم چیست؟

پی نوشت ها :

*دانشیار دانشگاه تربیت مدرس.
**دانشجوی دکتری مدیریت دولتی، دانشگاه علّامه طباطبائی.
1.ر.ک: محمّدتقی جعفری، از علم تا فلسفه، پایگاه اطلاع رسانی استاد جعفری.
2.همان.
3.ر.ک: عبدالله جوادی آملی، معرفت شناسی در قرآن، ص 160.
4.همان، ص 161ــ 163.

منبع:نشریه معرفت فلسفی شماره 29

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.