نویسنده:جعفر مدرس ملحقی
[1] ننویسید!
اگر حرفی برای گفتن ندارید و کار دیگری به جز نوشتن دارید، لطفاً ننویسید.[2] نخوانید!
لازم نیست هر کتابی را که منتشر می شود بخوانید و هر کتابی را که دوست دارید بخوانید بخوانید و هر مطلبی را که توی روزنامه ها و مجله ها چاپ می شود و دوست دارید بخوانید بخوانید.این گفته ی ابوالفضل بیهقی که « هیچ نبشته ای نیست که به یک بار خواندن نیرزد» مال قبل از اختراع چاپ و اینترنت بود و مال زمانی بود که این همه کتاب به این خوبی و این همه مطالب خواندنی وجود نداشت.فقط کتاب هایی را بخوانید و مطالبی را بخوانید که وسوسه ی خواندنشان دست از سرتان بر نمی دارد و هیچ چاره ای به جز خواندنشان ندارید.[3] حرف نزنید!
درباره ی داستانی که در دست نوشتن دارید و داستان هایی که قرار است بنویسید و حتی درباره ی داستان هایی که نوشته اید هیچ حرفی نزنید و هیچ توضیحی به احدالناسی ندهید- نه به علاقه مندان و کشته مرده های آثارتان و نه به روزنامه نگاران و نه حتی به نزدیکترین دوستتان.[4] روده درازی نکنید!
همیشه خواننده ی خودتان را داناتر و باهوش تر از خودتان فرض کنید و خیال نکنید که همه چی را باید برای او توضیح بدهید.به این ترتیب، خواننده هم درگیر ماجرا خواهد شد و آن چه راهم که نگفته اید خواهد شنید.[5] مبهم ننویسید!
با این که همه چی را نمی گویید و توضیح اضافی نمی دهید، اما هر چه می گویید باید روشن و شفاف و قابل رؤیت باشد و بزند به خال.[6] حکم صادر نفرمایید!
نه در مورد آدم هایی که در نوشته ی شما حضور دارند و نه در مورد ماجرایی که پیش می برید هیچ قضاوتی نکنید.کار شما نشان دادن است، نه حکم صادر فرمودن و راهنمایی و هدایت خواننده.[7] حدیث نفس موقوف!
از خودتان بیایید بیرون و همیشه گم باشید تا آزاد و رها باشید، تا بتوانید از قالب این آدم به قالب آن آدم بروید و آدم ها و ماجراها را به آن صورتی هم که دیگران می بینند ببینید، نه فقط به همان صورتی که خودتان می بینید.[8] ذوق نکنید لطفا!
نه وقتی که می نویسید و رسیده اید به آخر یک فصل و نه وقتی که چاپ می کنید و نه وقتی که منتقدین گرامی برایتان هورا می کشند و نه وقتی که هر جایزه ی کوچک یا بزرگی می گیرید، لطفاً ذوق نکنید و اصلاً فکر نکنید که اتفاق مهمی افتاده است.[9] گوش کنید!
اما این به آن معنی نیست که به هیچ حرفی گوش نکنید.درست بر عکس .به همه ی حرفها و توصیه ها و نقد ها و همه ی به به و چه چه ها و همه ی طعنه ها و بدگویی ها به دقت گوش بدهید و به همه ی آنها فکر کنید، شاید به درد بخورد و جرقه ای توی ذهنتان بزنند و پی به نکته ای ببرید که قبلاً نمی دانستید، اما هیچ توصیه ای را و هیچ حرفی را از جانب هیچ مقامی و هیچ استادی و هیچ منتقد عالم دهر و دانشمندی و هیچ دوست نزدیک و دوری و هیچ عزیز دلی و هیچ مادر دلسوز و مهربانی بدون چون و چرا و دربست نپذیرید.یک گوش برای شنیدن است و یک گوش برای نشنیدن و بیرون راندن شنیده ها.[10] عجله نکنید لطفاً!
شاید لازم باشد که یک نوشته را هزار بار از اول بنویسید و شاید لازم باشد نوشته ای را که هزار بار از اول تا آخر نوشته اید هرگز چاپ نکنید و بریزید توی سطل آشغال.[11] کلک نزنید!
نه به خود و نه به خواننده هرگز دروغ نگویید.کلک توی این کار هرگز جواب نمی دهد.پیش از همه کس، با خودتان روراست باشید.اگر با خودتان روراست باشید و خیالات برتان نداشته باشد، خودتان بهتر از هر کس دیگری می دانید که کجای کارید و اصلاً نویسنده هستید یا نه و حرفی برای گفتن دارید یا ندارید و آن حرفی که برای گفتن دارید به گفتنش می ارزد یا نه و آن داستانی که دارید تعریف می کنید به تعریف کردنش می ارزد یا نه.اگر حرفی برای گفتن ندارید و داستانی برای تعریف کردن ندارید، لطفاً ننویسید و چاپ نکنید و اگر دست خودتان نیست و عشق چاپ دست از سرتان بر نمی دارد و تا وقتی که زنده اید دلتان می خواهد حرفهایی بزنید که به گفتنشان نمی ارزد و داستان هایی بنویسید که به تعریف کردنشان نمی ارزد.لطفاً هر چه زودتر یک فکری به حال خودتان بکنید.یعنی، بدون تعارف، به هر ترتیبی که صلاح می دانید، خودکشی کنید.
[12] هرگز راضی نباشید!
حتی وقتی که در عین روراستی و نه با تعریف های دیگران و هوراهایی که دوست و دشمن برای شما کشیده اند نتیجه ی کار مطلق میل شماست و همان چیزی از آب در آمده است که قرار بوده است از آب در بیاید، خیال نکنید که شاخ غول را شکسته اید: هرگز راضی نباشید و همیشه با خودتان فکر کنید که با صبر و حوصله ی بیشتر و بازنویسی های بیشتر می شد به نتیجه های بهتری رسید و همیشه فکر کنید حیف که چاپ شد.چاپ بدترین اتفاقی ست که برای هر نویسنده ای می افتد.منبع:نشریه خردنامه همشهری(کتاب)، شماره 74