خداوند مرا حفظ می کند
علی رغم توصیه ی پزشکان و اخطاری که به کتی شده بود، او تصمیم خود را گرفت. می خواست حتماً حامله شود و طفل خود را به دنیا بیاورد. می گفت:من به لطف و عنایت خداوند بیش از علم پزشکان اعتقاد دارم و حالا که او عشقی به من داد و مردی را مأمور کرد تا همسری من را به عهده بگیرد، خودش نیز حافظ و پشتیبان کودکم خواهد بود و وسیله و موجبات تولد او را فراهم خواهد کرد. قدرت خداوند از قدرت علم بیشتر است.
با این استدلال، خانواده ی عدل چاره ای جز تسلیم شدن ندیدند و در عین حال که می دانستند که تصمیم خطرناک و هراس انگیزی است، کتی را در اجرای تصمیم خود، مختار گذاشتند و دکتر عدل مأموریت یافت تا در دوران حاملگی از این مادر استثنایی که لذت عشق مادری را بر لذت ادامه ی زندگی ترجیح داده بود، مراقبت کند و کلیه ی موجبات و وسایل را در اختیار او بگذارد.
در ماه دوم بارداری، پزشک مشاور متوجه شد که علاوه بر فلج و عدم حساسیت پایین تنه، کتی سابقه ی کسالت کلیه دارد و عمل کلیه هایش نیز طبیعی نیست و در مورد زنان طبیعی وقتی کلیه ها نتواند بار حاملگی و اوره ی خون را به خوبی بکشد، دکتر حاملگی را قطع می کند؛ زیرا عدم توانایی کلیه، خطر مرگ دارد.
پزشکان ده ها نوع آزمایش روی کاترین انجام دادند تا بالاخره به این نتیجه رسیدند که کلیه ها قادر خواهند بود از نظر تئوری، حاملگی را تحمل کند. ولی همه چیز با احتیاط و توکل به خدا پیش می رفت. کتی اراده ی وصف ناپذیری دارد، کسی که خودش به ضرب «الله اکبر» زنده است، حالا خطر یک زایمان غیر طبیعی و بارداری را هم بدوش می کشد. از ماه سوم شنیدن صدای قلب کودک به وسیله ی دستگاه «اولتراسیون» روح دیگری به زندگی کتی بخشید، ولی در ماه چهارم یک عفونت کلیه در سمت راست و در ماه ششم عفونت دیگری در سمت چپ کارها را مشکل کرد، اما خدا با کتی بود و او حاملگی اش را دنبال می کرد و مریض خوبی بود و مو به مو دستورات پزشک را اجرا می کرد.
در ماه هفتم باز هم کار کلیه ها را بررسی کردند و دکترها به این نتیجه رسیدند که ادامه ی حاملگی بی خطر است، فقط خدا عاقبت زایمان را به خیر کند، از ماه هشتم یکسری انقباضات رحمی پیش آمد که کاترین را ناراحت می کرد. آخر او هرگز نمی توانست مثل یک مادر طبیعی احساس درد زایمان کند، یعنی او اصلاً از سینه به پایین هرگز احساس درد نمی کند، تنها سقط شدن رحم و این گونه انقباضات علامت زایمان پیش رس او را نشان می داد، کتی دو سه بار به بیمارستان مراجعه کرد ولی بعد از مدتی این انقباضات رفع می شد و او را مرخص می کردند و دوباره به خانه بازمی گشت.
تنها از نظر درد زایمان نبود که با زنان دیگر فرق دارد، او یک تفاوت عمده ی دیگر هم داشت که خطر را چند برابر می کرد و آن اینکه هرگز نباید او را سزارین می کردند و یا در شکم و رحمش پارگی به وجود می آوردند، زیرا به علت وضع خاص بدنش و عوارض فلج، جای هر نوع زخمی در بدن کتی تا چندین سال بهبود نمی یابد. طبق توصیه ی پروفسور «دووآت ویل» استاد دانشکده ی پزشکی ژنو که چندی قبل برای مشاوره ی پزشکی به تهران آمده بود، کتی را باید چند هفته زودتر از موعد مقرر زایمان به علت آنکه نمی توانند به طور طبیعی و با فشار رحم فرزندش را به دنیا بیاورند، سزارین می کردند و بچه را یک ماه زودرس به دنیا می آوردند.
ولی این کار هم اصلاً امکان نداشت، زیرا تا هر زخمی در بدن کتی جوش بخورد، سال های سال طول می کشد، پس در صورت عمل به توصیه ی دکتر دووآت ویل و اقدام به سزارین، کتی باید زخم دردناکی را تا چند سال تحمل می کرد، اما دکتر عدل پزشک مخصوص، زائو را متقاعد کرد که نوزاد یا باید به طور طبیعی به دنیا بیاید و یا از بین برود. مشکل بزرگ دیگری بر سر راه زایمان کتی بود، او چون ماهیچه ی شکم ندارد زور و فشاری را که یک زن معمولی برای به دنیا آوردن بچه اش به کار می برد، نمی تواند به کار اندازد، زیرا عضلات شکم او عصب و تحرک ندارد و کمک مادر به تولد کودک و انجام زایمان را غیر ممکن می سازد. بدین ترتیب این مادر استثنایی با چهار مشکل بزرگ روبه رو بود:
1. کوچکی لگن خاصره و امکان خفه شدن طفل.
2. کوچکی اندام های پایین تنه و امکان پارگی مثانه و خونریزی منجر به مرگ.
3. عدم احساس درد و فشار زایمان که نتیجه ی آن عدم امکان کمک به تولد و انجام مرحله ی زایمان بود.
4. عدم امکان سزارین برای آنکه زخم در قسمت پایین تنه ی کتی گاه تا ده سال خوب نمی شد و چرک و عفونت ممکن بود وارد خون شود و منتهی به مرگ شود.
از روز شنبه ی گذشته ده نفر پزشک متخصص بیست و چهار ساعت با این مشکلات دست به گریبان بوده اند و می کوشیدند این مادر استثنایی، نوزاد خود را صحیح و سالم به دنیا آورند.
اسامی و تخصص پزشکان از این قرار است:
دکتر فرهاد عدل و دکتر پیرنظر و دکتر ثابتی و دکتر رزم آرا متخصص بیماری های زنان و زایمان، دکتر شایگان طبیب اطفال، دکتر کسایی متخصص بیهوشی، دکتر اصلانی جراح عمومی، دکتر جهانشاهی متخصص جراحی اعصاب، خانم شریفی مامای کشیک و پروفسور عدل پدر کتی که سمت استادی بر همه ی دکترها داشت، شخصاً ریاست تیم پزشکی را بر عهده گرفته و در حالی که لباس عمل پوشیده بود، اختیار کار را به دست دکتر فرهاد عدل و یارانش داده بود. کتی درد می کشید، ولی نه مثل درد سایر زنان حامله، بلکه درد انقباض رحم که خاص او بود.
هرگز هیچ مادری برای به دنیا آوردن فرزندش چنین زجری نکشیده است، عوارضی که یکی بعد از دیگری بروز می کرد، گرفتگی بینی، سرخ شدن پوست صورت، باز شدن مردمک چشم ها و بالاخره بالا رفتن فشار خون، همان خطری که دکترها هم از آن وحشت داشتند. هر نوع بالا رفتن فشار خون بیش از سیزده در زن حامله ممکن است باعث جدا شدن جفت از رحم بشود و بچه در ظرف چند ثانیه در خونابه ی رحم خفه بشود. فشار خون کتی تا چهارده بالا رفت و هر لحظه چشمان پزشکان به عقربه ی فشارسنج خیره تر شد و غمشان می گرفت که پس از آن همه تلاش، طفل در آخرین مرحله ی زایمان خفه شود. کنترل فشار خون نیز مشکل بود و بالاخره برای جلوگیری از جدا شدن جفت از بچه، آخرین مخاطره ی پزشکی در سر راه کتی قرار گرفت و دکتر فرهاد عدل با اجازه از پروفسور عدل، دستور سنتو سینون داد - و این کار یک ریسک مخاطره آمیز است که هم دواست هم سم. هم راه نجات است و هم امکان مرگ دارد- این یک اجازه ی ساده از یک پدر نبود. پروفسور گرفته و ناراحت و عصبی، انگار که حکم قتل دخترش را صادر می کند به دکترها گفت:
«هرچه می خواهید بکنید. ان شاءالله این خطر رفع می شود.» این اعتراف از زبان یک پزشک مشهور و این هیجان بزرگ در میان یک تیم ده نفری از بهترین متخصصان علم طب، بار دیگر این حقیقت را ثابت کرد که در بسیاری از لحظات، چشم امید پزشکان نیز به سوی آسمان و متوجه قدرت لایزال پروردگار است که بیش از هر دوا و درمانی می تواند حافظ و حامی بندگان خود باشد و شب یکشنبه ی گذشته، مرگ و حیات کتی عدل و نوزادش در گرو لطف خدا بود و تلاش های تیم پزشکی رشته موی باریکی بود که بدون عنایت پروردگار کاری از دستش ساخته نبود. عجیب آنکه در میان این دلهره و هراس ها خود کتی آرام بود و دائماً می گفت:
«نترسید، من و طفلم زنده می مانیم.» و هرگاه که درد به او فشار می آورد، نگاه محبت آمیز شوهر و کلمان آرام بخش او، کتی را آرام می کرد. حوالی ساعت ده بعد از ظهر، یک لحظه ی بحرانی پیش آمد و فشار خون کتی ناگهان از مرز 14 گذشت. رنگ از روی همه پرید و ناقوس خطر در اتاق شماره ی 224 به صدا درآمد. پزشکان کار را تمام شده می دانستند. جان مادر و طفل هر دو در آستانه ی خطر بود. پروفسور بار دیگر به سراغ شوهر کتی رفت و از او خواست با استمداد از رابطه ی عاطفی که با کتی دارد، روحیه ی دخترش را قوی نگهدارد و با کلمات و عبارات خاص، گرمی ایمان و جرأت استقامت را در دلش زنده کند. شوهر کتی مردی مؤمن و معتقد است، شروع به خواندن آیاتی از کلام الله مجید کرد و سپس قطعه نانی را در دهان کتی گذاشت و گفت: این برکت الهی را بخور، به تو قوت می بخشد.
همین اقدام یکی معجزه بود، زیرا لحظه ای بعد کیسه ی آب رحم پاره شد و مقدمات تولد آغاز گردید. رحم با فشارهای پیاپی، بچه را غلتاند و پزشکان که بارقه ی امیدی یافته بودند، با کمک ماساژ، سر بچه را به سوی دهانه ی رحم چرخاندند.
با وجود سر درد شدیدی که زائو را به عذاب آورده بود و با وجود نوسانات فشار خون، دهانه ی رحم کم کم باز شد. سه ساعت تمام طول کشید تا این صحنه ی پراضطراب به پیروزی انجامید و در ساعت سه و نیم بعد از نیمه شب دهانه ی رحم به قسمی باز شد که سر بچه بیرون آمد و پزشکان با سرعت و دستپاچگی به کمک فورسپس نوزاد را بیرون کشیدند... و جنگ مرگ و زندگی با پیروزی به پایان رسید، کتی و نوزادش شامل لطف پروردگار شدند و ستاره خاموش نشد و کتی صدای گریه ی نوزادش را در عالم بیهوشی و هشیاری شنید و لبخندی زد و گفت: شکر خدا...
نوزاد دختری بود که دو کیلو و هشتصد گرم وزن داشت و از صحت و سلامت کامل برخوردار بود.
اما این پایان مشکلات کاترین نیست. او از خطر رهید، ولی تازه اول زحمت و کوشش و تلاش است. با وجود نقصی که دارد، می خواهد فاطمه را شخصاً شیر بدهد، او را با دست خود حمام و قنداق کند و برای او یک مادر واقعی باشد و یک ساعت هم او را به دست لَلِه و دایه نسپارد. زیرا معتقد است یک مادر خوب مسلماً باید اولادش را شخصاً بزرگ کند و طعم و لذت زندگی و مادری را به فرزند خود بچشاند.
فردای روز زایمان برای مصاحبه به ملاقات کتی رفتم، حالش خوب بود و چهره ای گلگون و شاداب داشت. خوشحال و خندان و پیروز به نظر می آمد، اما حاضر به مصاحبه نبود. می گفت:
من اهل تبلیغات نیستم. من به جامعه تعلق ندارم زیرا سال هاست که گوشه نشینی پیشه کرده ام و مایل نیستم عکس و شرح حالم در مجله چاپ بشود. حادثه ی زایمان من صحنه ای و نمایشی از قدرت الهی بود و اگر سایه اش بر سر من و طفلم نبود حالا هیچ کدام از ما دو نفر زنده نبودیم.
روز بعد که به دیدارش رفتم از تخت خواب پایین آمده و سوار چرخش شده بود و داشت به طرف اتاق نوزادان می رفت. پرستار می خواست طرز شست و شوی بچه را به او یاد بدهد و کتی چه کنجکاو به دست های پرستار نگاه می کرد. همان روز گفتگوی کوتاهی با او داشتم.
به شوخی گفتم باید خیلی به سر بشریت منت بگذاری که با این همه زجر و عذاب و خطر، حاضر به مادر شدن شدی و طفلی را به دنیا آوردی؟
خنده ای کرد و گفت: من فقط می خواستم وظیفه ی مادریم را انجام بدهم، حالا به هر بهایی که شده فرق نمی کرد. زندگی آنقدرها هم باارزش نیست.
- راستی کاترین چه آرزوهایی برای دخترت داری:
اطلاعات بانوان نیز در مورد زایمان معجزه آسای کاترین آورده است:
زنی که به عشق مادر شدن به استقبال خطر رفت
در ساعت چهار و نیم بامداد دوشنبه 11 اردیبهشت ماه، کاترین عدل یگانه دختر پروفسور عدل که به علت سقوط از کوه فلج شده بود، پس از گذراندن لحظاتی سخت و خطرناک و بحرانی، صاحب دختری شد و شوهرش او را فاطمه نام نهاد.
کاترین عدل تنها دختر پروفسور عدل هشت سال قبل به اتفاق همکلاسی هایش دانش آموزان دبیرستان ژاندارک به کوهنوردی رفت و چون در کوه از سایر دوستان خود عقب ماند به جستجوی دوستان گمشده ی خویش رفت و به علت شتابی که داشت از کوه سقوط کرد و پاهایش سخت صدمه دید و با وجود معالجات فراوان بهبود نیافت و افلیج شد.
کاترین 23 ساله که مدت دو سال نیم از ازدواجش با بهمن حجت می گذرد و نه ماه بارداری پر دلهره را پشت سر گذاشته است، در بیمارستان آبان دختری زیبا و سالم با وزن دو کیلو و هشتصد گرم به دنیا آورد و نام او را به خواست پدر بچه، آقای حجت، «فاطمه» گذاشت.
کتی یک مادر نسبتاً کم سن و سال و ظریف اندام است. چهره اش بیشتر از آنکه مادرانه باشد، هنوز شباهت فراوانی به چهره ی یک دختر کم سال و مجرد دارد. پوست صورتش لطیف و چشمانش درشت و قهوه ای و گیسوانش روشن و بلند است.
پزشک مخصوص او پسرعمویش دکتر فرهاد عدل متخصص بیماری های زنان و زایمان بود و فرهاد عدل از همان آغاز بارداری، کاترین را تحت نظر داشت تا در روز شنبه 9 اردیبهشت ماه، ساعت 1 بعد از ظهر اولین علائم زایمان و درد مشاهده شد. بالافاصله جریان را به دکتر فرهاد عدل اطلاع دادند و ساعت 4 بعد از ظهر همان روز کاترین را به بیمارستان آبان منتقل کردند. ساعت سه و نیم بعد از نیمه شب او را به اتاق عمل بردند و گر چه عمل زایمان کاترین به طور طبیعی صورت گرفت، بسیار مشکل بود. در حقیقت یک گروه پزشکی در جریان زایمان کاترین عدل با یکدیگر همکاری داشتند، چه [اینکه] کاترین مادری بود که نمی توانست مانند سایر مادران به طور طبیعی وضع حمل کند و تمام کوشش پزشکان در این بود که حتی المقدور این وضع حمل به طور طبیعی صورت گیرد. ولی قبلاً اقدامات لازم صورت گرفته بود و حتی برای اطمینان خاطر از پروفسور (دووات فیلد) استاد جراحی دانشکده ی پزشکی ژنو نیز دعوت شده بود که برای مشاوره با سایر پزشکان مجرب و با تجربه ی ایرانی در زایمان کاترین همکاری داشته باشد.
ولی شاید نگرانی گروه پزشکی که دست اندرکار زایمان کاترین بودند، کمتر از کسانی که خارج از اتاق در انتظار زایمان کاترین بودند، نبود. همه می دانستند که بیمار به علت طبیعی نبودن وضع جسمی اش در مرحله ی بحرانی و خطرناک قرار دارد. باید برای نجات او حداکثر کوشش و دقت را به کار گرفت.
پزشکانی که بر بالین کاترین بودند، دکتر فرهاد عدل، دکتر پرویز پیرنظر، دکتر ثابتی، پروفسور عبدالعظیم شایگان و چند پزشک سرشناس دیگر بودند.
دو سال و نیم قبل کاترین و بهمن با یکدیگر به دنبال عشقی عمیق ازدواج کردند. کاترین تحصیل کرده ی مدرسه ی ژاندارک است و آرزو دارد دوازده فرزند داشته باشد.
هدایا
اولین هدیه را سرکار علیه خانم فریده دیبا برای کاترین فرستاده بودند و آن یک سجاده و جانماز بود. شوهر کاترین مرد متدینی است و کاترین نمازش ترک نمی شود.او همان طور که نشسته است وضو می گیرد و نماز می خواند. زنی بسیار مذهبی و معتقد به فرایض دینی است...(2)روزنامه ی اطلاعات نیز زیر عنوان «یک زایمان فوق العاده و استثنایی در تهران»، گزارش داد:
... سپیده دم دیروز کاترین عدل دختر پروفسور عدل که در اثر حادثه ای از چند سال قبل قسمتی از بدنش فلج شده است، در بیمارستان آبان دختری به دنیا آورد که نام او را فاطمه گذاشتند... از لحظه ای که کاترین باردار شد، یک نوع نگرانی و اضطراب در خانواده پیدا شد، زیرا زایمان با بیماری و وضع وی خطرناک به نظر می رسید... چون خطرات بی شماری بیمار را تهدید می کرد...
دکتر فرهاد عدل می گوید: این مشکل ترین بیمار من بود... تجویز برخی از داروهای لازم برای بیمار مجاز نبود و برخی دیگر از داروها تأثیر نداشت. در لحظات حساس درد و رنج شدید که از دست من کاری برنمی آمد. نگاه محبت آمیز و کلمات آرام شوهرش تنها مسکن مؤثر به شمار می رفت. من در لحظاتی که احساس عجز می کردم وی را به کمک می طلبیدم.
دکتر فرهاد عدل می گوید: یک بار که دیگر امیدی باقی نمانده بود و من مأیوس شده بودم، شوهر بیمار که دارای ایمان شگفت انگیزی به خدا و ماوراءالطبیعه است، قدری نان به ما داد و گفت این برکت الهی را بخورید، من و بیمار بی اختیار از آن خوردیم، از آن لحظه به بعد بارقه ی امید درخشیدن گرفت...(3)
پی نوشت ها :
1. مجله ی زن روز، 1351/2/22.
2. اطلاعات بانوان، 1351/2/20.
3. روزنامه ی اطلاعات، 1351/2/11.