زندگی یک مبارز

مردم روستای «سرابه» (1) از توابع شهرستان اردستان که یکی از شهرهای تابعه استان اصفهان می باشد، در سال 1287 ه ق از تولّد کودکی در روستای خود آگاه شدند
پنجشنبه، 6 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگی یک مبارز
زندگی یک مبارز

نویسنده: عباس رمضانی



 

تولّد شهید مدرّس

مردم روستای «سرابه» (1) از توابع شهرستان اردستان که یکی از شهرهای تابعه استان اصفهان می باشد، در سال 1287 ه ق از تولّد کودکی در روستای خود آگاه شدند. این کودک در خانه ی «سیّد اسماعیل (2)»، از سادات طباطبایی سرابه زواره به دنیا آمد (3). سیّد اسماعیل نام پسر را «سیّد حسن» گذاشت. او با سپاس به درگاه خداوند متعال، آرزو داشت پسرش را به گونه ای تربیت کند که از نظر ایمان، تقوا و پاکدامنی، الگوی دیگران باشد. صفاتی که خود سیّد اسماعیل در مکتب پدرش
«میر عبدالباقی»، کسب کرده بود و آن ها را برای فرزندش ضروری می دانست.
دوران کودکی سیّد حسن تا سن شش سالگی در روستای سرابه گذشت. در این زمان پدرش سیّد اسماعیل برای تبلیغ اسلام و تدریس احکام دینی به قمشه (4) مهاجرت نمود و سیّد حسن در کنار مادرش زندگی می کرد. در همین زمان نشانه های نبوغ، اراده ی قوی، صبر و استقامت، عزّت نفس، همّت بلند، صداقت، شجاعت، ایثار و ایمان در وجودش موج می زد. او خود را برای یک زندگی پر فراز و نشیب، مبارزه با سختی ها، کمبودها و صعود به قلّه ی رفیع انسانیت آماده می کرد.
خانه ی محقّر و ساده ی سیّد اسماعیل الگوی مناسبی برای فرزند شد. او آموخت که پدرش در عین ساده زیستی و تنگ دستی، شخصیّتی است که همه به احترام
می گذارند، ایمان به خدا و توکّل به او را سرلوحه ی زندگی اش قرار داده و برای خدمت به خلق خدا سر از پا نمی شناسد. بنابراین هر چه بزرگ تر می شد برای رسیدن به درجات عالی انسانی تلاش نمود و آن چنان به دنیا و زرق و برق آن پشت پا زد که شگفتی همه را بر انگیخت.

عزیمت به شهرضا

سیّد اسماعیل، فرزندش را در سن شش سالگی به شهرضا برد تا در مکتب پدرش میرعبدالباقی تربیت شود. در این سفر مادر سیّد حسن نیز همراه پسر بود. آن ها در محلّه ی فضل آباد ساکن شدند. سیّد حسن تا سنّ چهارده سالگی نزد جدّش آموزش دید، تربیت شد و به فرد آزموده ای تبدیل گردید. مقدّمات صرف و نحو عربی و علوم مقدّماتی را با توجه به سنّ خود فرا گرفت. او در این زمان نوجوانی بود که برای کسب علوم مختلف آمادگی داشت.
دیری نگذشت که جدّش میرعبدالباقی از دنیا رفت. این واقعه ی غم انگیز تأثیر نامطلوبی در روحیه و زندگی سیّد حسن گذاشت (5). خاطرات هشت سال زندگی با جدّش، محبّت، نوع برخورد، اخلاق، رفتار و مهربانی های او همواره در ذهن سیّد حسن موج می زد، یاد و نامش را لحظه ای فراموش نکرد و تا پایان عمر قدردان زحماتش بود.

مهاجرت به اصفهان

سید حسن دو سال بعد از وفات میرعبدالباقی و بنا به وصیت وی، در حالی که شانزده سال داشت برای ادامه ی تحصیلات به اصفهان مهاجرت کرد (6). در این شهر با کوشش فراوان و در مدّت پنج سال، صرف و نحو، منطق و بیان را با کمک چند استاد و از جمله «میرزا عبدالعلی هرندی»، خواند. فقه و اصول را نزد آخوند ملامحمد کاشانی فرا گرفت و مدّتی بعد شرح هدایه، شرح منظومه، شوارق و شواهد ربوبیه را در مکتب آن استاد آموخت. همچنین موفّق به فراگرفتن علم معقول از محضر استاد «میراز جهانگیرخان قشقایی (7)»، شد. این استاد انسانی وارسته بود. به دنیا و زرق و برق آن توجه ای نداشت و از آغاز زندگی با فقر و نداری دست و پنجه نرم کرده بود و فردی خود ساخته، پرهیزکار و عالم محسوب می شد.
جهانگیرخان، حکیم و عارف نامدار عهد شهید مدرّس است که «در سال 1242 ه ق متولّد شد... در یکی از روزهای تابستان که ایل قشقایی به ییلاق سمیرم (8)» آمده بود، او برای فروش فرآورده های دامی و خرید نیازهای خود و عائله اش به اصفهان
می رود. در آن شهر بزرگ پس از انجام کارهای ضروری برای تعمیر تار شکسته ای، از شخصی سراغ استاد تار سازی را می گیرد. آن شخص ضمن راهنمایی و معرّفی استاد یحیی ارمنی تار ساز، اندرز وار به وی می گوید: حق این است که پی کار بهتری بروی و دانش آموزی. این سخن که از دل بر می آید، سخت بر دل جهانگیر خان می نشیند و چنان شور و هیجانی در او ایجاد می کند که ترک ایل نموده، به مدرسه ی صدر اصفهان می رود و با عشق و علاقه ای وافری به تحصیل می پردازد و خد یکی از اساتید مسلّم و مشهور اصفهان می گردد و ده ها دانشور در مکتب وی تربیت می شوند (9).»

ازدواج و ادامه تحصیل

شهید مدرّس در حدود سنّ نوزده سالگی به سفارش پدرش با دختر یکی از ساکنان روستای اسفه ازدواج کرد. سیّد حسن در زندگی صاحب چهار فرزند شد که عبارتند از:
1. سیّد اسماعیل که قبل از عزیمت سیّد حسن به نجف متولّد شد؛
2. سیّد عبدالباقی که بعد از عزیمت او به نجف به دنیا آمد؛
3. خانم فاطمه مدرس؛
4. خانم خدیجه بیگم مدرّس.
دو سال بعد از ازدواج، پدرش از دنیا رفت. او بار دیگر پناهگاه مستحکمی را از دست داد، ولی هرگز ناامید نشد و دست از تلاش و کوشش بر نداشت. وی در تداوم تحصیلات خود در اصفهان، درس خارج اصول و استصحاب را به ترتیب نزد استادان دیگری به نام «شیخ مرتضی ریزی» و «آقا سیّد محمّد باقر درچه ای»، خواند. اقامت او در زمان ورود به اصفهان تا زمان مهاجرت به نجف اشرف، سیزده سال طول کشید.

مهاجرت به نجف اشرف

در سن بیست و هفت سالگی به منظور زیارت مرقد مطهّر و منّور حضرت علی (ع) و به قصد ادامه ی تحصیلات، خانواده اش را به شوهر خواهرش سپرد و عازم نجف اشرف شد (10) و ضمن دیدار با «آیت ا... میرزا حسن شیرازی»، مرجع تقلید شیعیان، در
مدرسه ی صدر و در حجره ی «شیخ حسن علی اصفهانی»، ساکن گردید و با وی هم حجره شد. هفت سال زندگی مدرس در نجف اشرف همراه با فقر و تنگدستی و در عین حال در اوج صفا و معنویت و عزّت نفس سپری شد. در این دوران از محضر دو تن از مراجع بزرگ شیعه، «مرحوم آیت ا... آخوند خراسانی» و «آقا سیّد محمّد کاظم یزدی»، استفاده کرد و با تکمیل شدن تحصیلاتش به درجه ی اجتهاد رسید. مراجع آن زمان هم مراتب اجتهادش را صحّه گذاشت و با دریافت اجازه ی اجتهاد رهسپار ایران شد. (11)

بازگشت از نجف

در بازگشت از نجف اشرف، ضمن عبور از اهواز، وارد «ده کرد (12)» شد. چند روزی در منزل «سیّد ابولقاسم ده کردی» ماند و سپس به اصفهان آمد. در این شهر، خانه کوچکی در حوالی مدرسه جدّه اجاره کرد و قرار شد مبلغ 120ریال کرایه بدهد. مدتی هم به قمشه و روستای اسفه که خانواده اش آن جا سکونت داشتند، رفت. مردم از او خواستند تا در منطقه ی آنها بماند. او پاسخ داد:
«این جا محلّ کوچکی است و ثروتمندان همه کاره ی این مکّاره بازار. اما من متاعی دارم، باید به جایی بروم که خریدار داشته باشد (13).»
وقتی مدرس از قمشه به اصفهان مراجعت نمود به همان منزل اجاره ای رفت. کم کم خانه ای در اصفهان ساخت و خانواده اش را از اسفه به این شهر آورد و در مدرسه ی جدّه ی بزرگ مشغول تدریس فقه و اصول شد. از زمان حضور او در اصفهان تا وقتی که به عنوان یکی از پنج مجتهد طراز اوّل برای نظارت بر قوانین مجلس شورای ملی برگزیده شد، چند اتّفاق در اصفهان به وقوع پیوست:
1. تولد فرزند شهید مدرّس به نام سیّد عبدالباقی
2. مبارزه با مالکان و زمین داران بزرگ
اگر چه شهید مدرّس در فقر و تنگ دستی زندگی می کرد ولی هیچ گاه از این نوع زندگی گلایه ای نداشت و آن قدر قناعت پیشه بود که هرگز در فکر به دست آوردن امکانات بیش از نیازش نبود. حتّی حاضر نشد خواست زمین داران و مالکین بزرگ را در اهداء زمین به او، اجابت کند. «بزرگ ترین عامل اشتهار مدرّس، مبارزه ی
آشتی ناپذیر او با متنفّذین و مالکین بزرگ اصفهان بود که همواره منافع خود را بر همه چیز ترجیح می دادند، مدرّس با اعمال و رفتار آنان سخت به مخالفت برخاست (14).»

3. تدریس در مدرسه ی جدّه ی اصفهان

شیوه ی تدریس شهید مدرّس در مدرسه ی جدّه به قدری دقیق، عالمانه و محبت آمیز بود که شاگردانش از همان روزهای آغازین کار، شیفته ی اخلاق و رفتار او شدند. حضور وی در این مدرسه سبب شد تا شاگردان با تلاش و جدّیت بیش تر و امیدوارتر از گذشته به تحصیل بپردازند. این مسأله را می توان در اظهارنظر شاگردان شهید مدرّس درک نمود.
یکی از آن ها چنین نقل کرده است:
«وقتی صبحگاه در محضر او حاضر شده، به بیانش گوش می دادیم، هر لحظه در وجود ما نیرویی تازه دمیده می شد، به طوری که در پایان درس، خود را یک پهلوان زورمند و بی نیاز حس می نمودیم. به طور کلّی بیان مدرّس در روحیات ما اثر خاصی داشت که حالا از وصف آن عاجزم (15).»

4. تشکیل انجمن ولایتی

شهید مدرّس و جمعی از هم فکران او برای مقابله با گروه ها و افرادی که بر ضدّ آزادی خواهی و مشروطه طلبی فعّالیّت می کردند، «انجمن ولایتی» را به صورت مخفیانه در اصفهان بنیان گذاشتند و با برنامه ریزی لازم، بسیاری از اقدامات خرابکارانه ی مخالفان آزادی و مشروطه را نقش بر آب ساختند.
مدرّس نایب رییس این انجمن بود.

5. حمله ی سواران بختیاری به شهید مدرّس

سوران بختیاری به دستور «اقبال السّلطنه (16)»، در اصفهان پراکنده شدند و به سرکوب آزادی خواهان و مشروطه طلبان پرداختند. شهید مدرّس برای روشن شدن افکار عمومی، در میدان نقش جهان اصفهان سخنرانی کرد و جنایت ها و خیانت های مخالفان مشروطه را یادآور شد.
افراد مسلّح و وابسته به حکومت مرکزی، مدرّس و طرف داران او را در مساجد اطراف میدان مورد حمله قرار دادند ولی کاری از پیش نبردند و شکست سختی خوردند.
 مدّتی بعد، صمصام السّلطنه که قبلاً رابطه ی خوبی با مدرّس داشت، مدّعی حکومت اصفهان شد و به یکی از دشمنان سرسخت سیّد تبدیل گردید. علّت اصلی این تغییر فکر و رفتار این بود که نیروهای صمصام السّلطنه در زد و خوردهایی که صورت گرفته بود، صدمات زیادی دیده بودند. او برای تأمین مخارج جبران خسارت ها، مالیات سنگینی برای مردم وضع کرد و همین مسأله باعث اختلاف مدرّس با وی شد.

6. تبعید مدرّس از اصفهان

مخالفت سیّد حسن مدرّس با قانون مالیاتی صمصام السّلطنه سبب شد تا حاکم جدید اصفهان دستور بازداشت و تبعید مدرّس را صادر نماید. این تصمیم به زودی عملی شد و سواران بختیاری به مدرسه ی جدّه ی بزرگ مراجعه کردند و هنگام خروج او از مدرسه، حکم تبعید را به وی ابلاغ نمودند. مدرّس بلافاصله کفش های خود را در آورد و پا برهنه جلو آن ها به راه افتاد و گفت:
«هر کجا می خواهید، برویم (17)».
مردم اصفهان وقتی این وضع را مشاهده کردند با تجمّع در اطراف شهید مدرّس، اعتراض خود را اعلام کردند و قصد داشتند، تفنگ داران صمصام السّلطنه را از پای در آوردند. مدرّس آنان را به خویشتن داری دعوت کرد و از هرگونه خشونت بر حذر داشت و گفت:
«مایل نیستم بر سر این مسأله ی کوچک نزاعی رخ دهد. شما پی کار خود بروید، من به تخت فولاد می روم، تا تکلیف قطعی شود (18).»
اجتماع عظیم مردم، صمصام السّلطنه را به وحشت انداخت. وی چاره را در آن دید که مدرّس را از تخت فولاد برگرداند و حکم مالیات وضع شده را نیز باطل سازد، اما دست از سر مدرّس بر نداشت و تصمیم گرفت او را از بین ببرد.

7. ترور سیّد حسن مدرّس

ناکامی صمصام السّلطنه در دریافت مالیات از مردم و تبعید مدرّس، او را بر آن داشت تا سیّد را ترور کند، برای این کار تعدادی از افراد را با حیله های فراوان فریب داد. ترور در دو مرحله انجام شد، امّا با زبردستی و اقدام بموقع شهید مدرّس، آسیبی به وی نرسید و تروریست ها در اقدام خود ناکام ماندند (19).
چند ساعت بعد عاملان ترور دستگیر شدند و آن ها را نزد مدرّس آوردند.
تروریست ها به عمل خود اعتراف کردند. سیّد حسن، این افراد را بی گناه دانست و گردانندگان اصلی ماجرا را عامل ترور خود معرّفی کرد و اظهار داشت:
«قاتل من شخص دیگری غیر از شماست، من از شما شکایتی ندارم. هم اکنون این خبر به حاکم اصفهان و «آیت ا ... میرزا محمد علی» می رسد، افرادی را می فرستند که ممکن است موجب اذّیت شما شوند، تا آنان نرسیده اند همراه دوستان خود از مدرسه خارج و پنهان شوید.» (20)

پی نوشت ها :

1. در پنج کیلومتری اردستان و جنوب غربی کچو مثقال قرار دارد و در واقع یکی از محله ها و مناطق وابسته به کچو مثقال بوده است.
2. سید اسماعیل با دختر سیّد کاظم سالار که از سادات اصیل زواره بود، ازدواج کرد. این دختر خدیجه خانم نام داشت.
3. براساس اسناد تاریخی و نسب نامه ای که حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی
(ره) تنظیم نموده اند، نسب شهید مدرّس با سی و یک پشت به حضرت امام حسن مجتبی (ع) می رسد.
4. شهررضا.
5. در این زمان سید حسن چهارده سال داشت.
6. سال 1298 ه ق.
7. متوفی به سال 1328 ه ق و مدفون در تخت فولاد اصفهان.
8. منطقه ای در اطراف اصفهان که قبلا جزء شهرضا بوده است.
9. ماه مجلس، شهید مدرّس، غلامرضا گلی زواره، ص 31.
10. سال 1311 ه ق.
11. سال 1318 ه ق.
12. شهرکرد امروزی.
13. مدرس، ج1، علی مدرّسی، ص 25.
14. همان، ص 26.
15. همان، ص 27.
16. او پس از ظل السّلطان، از سوی محمّد علی شاه، حاکم اصفهان شد.
17. همان، ص 28.
18. همان.
19. سال 1324 ه ق.
20. همان، ص 29.

منبع: رمضانی، عباس(1386)سیدحسن مدرس، تهران، انتشارات ترفند، چاپ دوم1386.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.