استادان:
شیخ درویش
شیخ درویش در حقیقت اولین مرتبی استاد محمّد عبده به شمار می رود. وی همیشه تأکید می کرد که محمد علوم دیگر را از قبیل: منطق، حساب، اصول و مبادی هندسه فراگیرد. از این رو محمد هرگاه کسی را که این علوم را فراگرفته بود، می دید، از او درخواست می کرد به وی هم بیاموزد؛ او همیشه در کتابخانه دنبال گوهر مقصود خود می گشت. و البته گاهی به نتیجه مطلوب نیز می رسید؛ او از جمله کتاب «شرح قطب الدین رازی بر منطق» (شمسیه) را یافت و از آن بهره برد.شیخ حسن الطویل
در دانشگاه الازهر، علوم عقلی تدریس نمی شد. محمد برای فراگرفتن این علوم، از جمله منطق و فلسفه، به محضر شیخ حسن الطویل راه یافت که این گونه علوم را تدریس می کرد. وی طلاب الازهر را بر خلاف جوّ موجود به فراگیری علوم گوناگون فرا می خواند و شروع به تدریس کتب ابن سینا و منطق ارسطو می نمود.(1) او با فلسفه قدیم و مصطلحات آن آشنا بود و از علوم ریاضی و هندسی نیز بی بهره نبود. لذا به جهت تدریس منطق و فلسفه، برخی برچسب انحراف مذهبی و زندقه بر او می زدند.شیخ حسن الطویل مردی زاهد و قانع بود و لباس ساده ای بر تن می کرد و در عین حال درباره مسائل اجتماعی و سیاسی اظهار نظر می نمود. روزی به او گفتند: فلان شخصیّت فردا به «دارالعلوم» می آید. بهتر است لباس خوبی بر تن کنی. وی در پاسخ گفت: در این صورت من لباسی از پشم و حریر به دارالعلوم می فرستم تا آقا با آن ملاقات کند! اما اگر حسن الطویل را می خواهید، همین است که در این لباس به سر می برد.
کلاس درس شیخ حسن الطویل، محمد را سیراب نمی کرد و هرگز جوابگوی ذهن پویا و کنجکاو او نبود. محمد خود در این باره می گوید: «شیخ حسن الطویل قسمتی از فلسفه را برای من و دیگران درس می گفت ولی یقین نداشت که مقصود همان باشد که او دریافته... تا این که سید جمال به مصر آمد. » (2)
سید جمال الدین اسدآبادی
تأثیر گذارترین فرد بر شیخ محمد عبده، این استاد والامقام بود. آن ها سال های زیادی را با هم بودند و شیخ محمد عبده نزدیکترین شاگرد سید جمال محسوب می شد. شیخ محمد عبده به استاد خود عشق می ورزید و خود را در مقابل او بسیار کوچک می شمرد. وی در آغاز نامه ای که از بیروت برای سید جمال در پاریس ارسال کرد، می نویسد:مولای الأعظم حفظه الله و أید مقاصده. لیتنی کنت اعلم ماذا اکتب الیک. و انت تعلم ما فی نفسی کما اعلم ما فی نفسک. صنعتنا بیدیک، و أفضت علی موادنا صورها الکمالیه، و أنشأتنا فی أحسن تقویم. فبک عرفنا أنفسنا، و بک عرفناک، و بک عرفنا العالم أجمعین. فعلمک بنا کما لا یخفاک علم من طریق الموجب، و علمک بذاتک، و ثقتک بقدرتک و إرادتک، فعنک صدرنا، و الیک الیک المآب. (3)
آقای بزرگ من، خداوند تو را حفظ کند و اهدافت را تأیید نماید. ای کاش می دانستم چه چیزی برایت بنویسم. تو خود آن چه را که در دل من است می دانی؛ و من نیز آن چه را تو در دل داری می دانم. تو با دست خودت ما را ساختی و صورت کمالیه را تو به ماده وجود ما افاضه کردی و ما را در بهترین ساختار پدید آوردی. به واسطه تو ما خود را شناختیم و به واسطه خودت تو را شناختیم و به وسیله تو تمام عالم را شناختیم. شناخت تو به ما مثل شناخت علت به معلول است. و آن دانش تو به ذات توست و اطمینان تو به توانایی و اراده ای است که داری. ما از تو پدید آمدیم و به سوی تو باز می گردیم.
شیخ محمد عبده در جای دیگر درباره استاد خود می گوید: « من یکی از شاگردان سید هستم. اگر بگویم بعد از پیغمبران، هیچکس دارای چنین فکر صائب و رأی متین نبوده قطعاً در گفتار خود مبالغه نکرده ام. » (4)
سید به تدریس علوم عقلی مشغول شد و محمد عبده اولین شاگردی بود که به وی پیوست. او سایرین را نیز به شرکت در کلاس های سید تشویق می کرد. محمد عبده از سال 1287 ه. ق. که سید به مصر رفت، نزد وی به فراگیری علوم ریاضی و فلسفی و علم کلام پرداخت.
استادان و عموم طلاب الازهر، شروع به تهمت زدن به شاگردان سید و شخص محمد عبده کردند. آن ها چنین تصور می کردند که این علوم باعث سستی عقاید می شود! و آن چنان انسان را در غفلت فرو می برد که از خیر دنیا و آخرت محرومش می کند. شیخ محمد که هر ساله به دهکده اورین می رفت این مسائل را با شیخ درویش در میان می گذاشت و شیخ نیز این چنین پاسخ می داد:
خدای تعالی دانا و حکیم است؛ به طوری که بالاتر از دانش و حکمت او مرتبه ای نیست. و کسی که بیش از همه با دانا دشمن است نادان می باشد و کسی که بیش از هرکس با حکیم دشمنی می ورزد، سفیه است! و هیچ کس نتوانسته با چیزی که برتر از دانش و حکمت باشد به خداوند تقرب جوید و هیچ دانشی نزد خدا ناپسند نیست؛ همان گونه که نادانی نزد او پسندیده نیست. و برخی چیزها که بر آن نام علم گذاشته اند، در حقیقت علم نیست؛ مثل جادو و شعبده و امثال آن ها که مقصود از فراگرفتن این امور، زیان رساندن به مردم است. (5)
شاگردان:
محمد رشید رضا
رشید رضا اصالتاً سوری بود و تحصیلاتش را ابتدا در «مدرسه ملی اسلامی» که از مدارس پیشرو طرابلس محسوب می شد و سپس در یکی از مدارس دولتی عثمانی به پایان برد.کوشش های رشید رضا در جنبش عرب در سوریه مایه بلندی آوازه و آبروی او گشت. و در سال 1299 ه. ق. به ریاست کنگره ملی سوری در دمشق برگزیده شد. پس از تسلط فرانسویان به سوریه، وی به مصر مهاجرت کرد و در شمار پیروان عبده درآمد. وی یکبار به اروپا سفرکرد و در سال 1300 ه.ق. به عنوان عضو هیئت نمایندگی سوریه و فلسطین برای اعتراض به قیمومیت انگلستان و فرانسه به جامعه ملل رفت. از مهمترین خدماتش در تبلیغ عقاید تجدد خواهان، تأسیس مجله « المنار» بود که شماره اول آن در سال 1315 ه. ق. در قاهره چاپ شد و تا 35 سال در صفحات آن معارف اسلامی ترویج می شد. از دیگر خدماتش بنیانگذاری انجمنی به نام «جمعیه الدعوه و الارشاد» در سال 1288ه.ق بود. این انجمن، هم می خواست تبلیغات مذهبی مسیحی را در کشورهای اسلامی بی اثر کند، و هم برای نشر و تبلیغ احکام اسلامی، واعظ تربیت می کرد.
رشید رضا در مقولات سیاسی، نظر جدیدی نداشت و مطلبی علاوه بر آن چه سید جمال و عبده گفته اند ارائه نکرد. بیشترین تأکید وی بازگشت به خلافت به شیوه صدر اسلام و با انتخاب مردم بود. او می گفت: «ترکان این قانون را نقض کرده اند و باید از قدرت کناره گیری کنند تا مردم شخصی خردمند و توانا را از میان عرب برگزینند. اما اگر کسی مقام خلافت را به زور غصب کرد، تا زمانی که از شریعت اسلامی منحرف نشود مسلمانان باید به حکم ضرورت و برای پرهیز از آشوب و نابسامانی از او اطاعت کنند.» این اندیشه رشید رضا با آن روحیه تجددگرایانه سازگاری ندارد.
وی در راه اتحاد مسلمین و تقریب مذاهب گام مؤثری برنداشت؛ اگر چه در نوشته های خود از آرزوی یگانگی همه مسلمانان دم می زند. اما مخالفت هایی که از خلال برخی نوشته هایش بر ضد شیعیان پیداست و حاکی از تعصب یا نادانی اوست، با این آرزو سازگاری ندارد. و جز دامن زدن به اختلافات بین شیعه و سنی نتیجه دیگری دربر ندارد.
علامه امینی در کتاب معروف« الغدیر» از روش ضد شیعی رشید رضا بحث کرده و نادرستی داوری های او را نشان داده است. رشید رضا در رساله ای تحت عنوان ( السنه و الشیعه) اتهاماتی از این قبیل به شیعیان می زند:
به تحریف قرآن و کتمان برخی آیات اعتقاد دارند، عمل به کتب اربعه(کافی، تهذیب، استبصار، من لایحضره الفقیه) را واجب می دانند. پایه مذهبشان را بر رقعه هایی قرار داده اند که مهدی منتظر در شکاف درختان در پاسخ پرسش های مردم می گذارد. (6) شهید مطهری در این باره می گوید:
پس از سید جمال و عبده و کواکبی که در جامعه عربی سنّی قهرمان اصلاح بودند، کس دیگری را نمی شود قهرمان نامید؛ اگر چه عده ای ادعا می کردند که پیرو آنان هستند، اما آن اهمیت را نیافتند. بلکه برخی از آن ها در اثر برخی انحرافات به جای آن که اصلاح کنند، افساد کرده اند ... سید محمد رشید رضا از این جمله است. رشید رضا بیش از هرکس دیگر سنگ اصلاح به سینه می زد و خود را ادامه دهنده راه سید جمال و عبده می داند؛ ولی او در اثر این که بیش از آن که تحت تأثیر افکار سید جمال و عبده باشد، تحت تأثیر اندیشه های ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب بود و بیش از آن که مبلغ اصلاح باشد مبلغ وهابیگری بود، اظهار نظرهای مغرضانه اش خصوصاً در مورد شیعه نشان می دهد که شایستگی اصلاح طلبی نداشته است. اولین شرط اصلاح طلبی فارغ بودن از تعصبات افراطی نسبت به فرقه خاص علیه فرق دیگر است که رشید رضا فاقد آن بود. ای کاش رشید رضا می توانست به انداز استادش محمد عبده خود را از تعصبات جاهلانه تخلیه کند. (7)
سعد زغلول (م 1346ق.)(8)
وی که روند استقلال مصر را آغاز نمود، از چهره های معروف ملی مصر است. دو روز قبل از متارکه جنگ در سال 1297ه.ش. او به کمیسر عالی انگلستان برای کسب استقلال مراجعه کرد؛ ولی چون درخواست وی پذیرفته نشد، حزب «وفد» را تأسیس کرد تا برای استقلال به کنگره ورسای برود. هیئتی که برای این کار مأمور شده بود، نتوانست مصر را ترک گوید و زغلول و یارانش ابتدا به جزیره مالت و سپس به جزایر سی شِل تبعید شدند. در پی تأیید قیمومت انگلستان از سوی کنگره ورسای، ملی گرایان مصری، بر شدت عمل خود افزودند. تا سرانجام، انگلیسی ها قیمومت خود را فسخ کردند و سلطان فؤاد که از سال 1296 ه. ش. بر سر کار بود، در سال 1301 ه. ش. عنوان پادشاه به خود گرفت. سال بعد، مصر دارای سلطنت مشروطه شد. از این زمان تا سال 1343 ه. ش. که مصر استقلال کامل خود را به دست آورد، مبارزه ای سخت برای کسب قدرت بین شاه، انگلستان و حزب وفد که حزب ملی گرای دارای اکثریت بود، ادامه داشت. زغلول که از تبعید بازگشته بود، با اکثریت قاطع در انتخابات نخست وزیری پیروز شد، ولی علی رغم این پیروزی، انگلستان با نخست وزیری وی مخالفت ورزید و او استعفا کرد. در پی مرگ وی در سال 1306 ه .ش. «نحّاس پاشا» یار و همرزمی که با وی تبعید را گذرانده بود، به عنوان رهبر حزب وفد انتخاب شد. (9)طه حسین (م 1393ق)(10)
دکتر طه حسین، ادیب و محقق معاصر، به سال 1268 ش. در مصر علیا دیده به جهان گشود و در 3 سالگی نابینا شد. تحصیلات او در دهکده زادگاهش برای فراگرفتن قرآن آغاز شد و در سال 1281ش. پدرش وی را به دانشگاه الازهر فرستاد و او در آنجا به تحصیل زبان و ادبیات عربی و تمدن اسلامی و حکمت الهی پرداخت. او به سال 1291 ش. مجبور شد الازهر را بدون گرفتن مدرک ترک کند. شیوخ الازهر چنین داوری کردند که اعطای دیپلم به کسی که طبعی چنان سرکش دارد، کار خطرناکی است. وی نخستین فعالیت اجتماعی خود را با روزنامه نگاری آغاز کرد، سپس وارد دانشگاه مصر شد و پایان نامه مشهور خود را درباره ابوالعلاء مصری به نام ذکری ابی العلاء نوشت. در سال 1293ش. از طرف دانشگاه مزبور جهت انجام مطالعات علمی به فرانسه عزیمت کرد. نامبرده سال های اول جنگ را نخست در مونپلیه و سپس در پاریس گذرانید و در آن جا به تحصیل زبان های لاتین و یونانی پرداخت و در این زبان ها لیسانس ادبیات گرفت. سپس پایان نامه تحصیلی خود را درباره اصول عقاید اجتماعی ابن خلدون به نام «فلسفه اجتماعی ابن خلدون» در دانشگاه سوربن گذرانید. در سال 1296 ش. با یکی از دختران همدرس خود در سوربن ازدواج کرد و از او صاحب یک پسر و یک دختر شد. به سال 1298ش. به مصر بازگشت و به سمت استادی دانشکده ادبیات دانشگاه قاهره، انتخاب شد؛ ولی چون با دستورهای «فؤاد اول» مخالفت می ورزید از خدمت بر کنار گردید. در سال 1315 ش. دیگر بار به مقام سابق منصوب شد. در سال 1321ش. او را به معاونت وزارت فرهنگ برگزیدند. سپس ریاست دانشگاه اسکندریه که خود وی مؤسس آن بود، به وی محول گردید.درسال 1329 ش. طه حسین به سمت وزیر فرهنگ مصر منصوب شد و تعلیمات مجّانی در دوره های مقدماتی و ابتدایی و متوسطه را برقرار کرد. سپس به تأسیس دانشگاه اسیوط پرداخت. علاوه بر این، تأسیس انستیتوی تحصیلات اسلامی در مادرید، ایجاد کرسی در شهر نیس و تأسیس مدرسه زبان های مختلف در قاهره به همّت و پشتکار او صورت گرفت. به سال 1334 ش. طه حسین به ریاست انجمن رجال ادب مصر انتخاب شد. و در سال 1335 ش. به عضویت «شورای عالی ادب و هنرهای زیبای مصر» منصوب گردید. و سپس به عضویت فرهنگستان ادبی پاریس و فرهنگستان تاریخ مادرید پذیرفته شد. وی عضو فرهنگستان های مایانس (آلمان) و دمشق و تهران و بغداد و رم نیز بود. الایام « روزها» که به زبان های فرانسوی، انگلستان، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی، روسی، فارسی، چینی و غیره ترجمه شده، یکی از آثار اوست. «آینده تعلیم و تربیت در مصر» نیز از دیگر آثار اوست که به زبان انگلیسی ترجمه شده و در آمریکا انتشار یافته است.
وی متجاوز از صد جلد کتاب نوشته که برخی از آن ها عبارتند از: «الظاهره الدینیه عند الیونان و تطور الالهه و اثرها فی المدینه» ، «علی هامش السیره» در سه جلد، «المعذبون فی الارض» ، «الوعد الحق» ، «من ادبنا المعاصر» و «احادیث». (11)
شیخ عبد القادر المغربی
او که از آل مغربی در طرابلس شام بود، عضو یک مجمع علمی در دمشق گردید. سپس به ریاست این گروه برگزیده شد و به عضویت در مجمع لغه العربیه در قاهره نیز پذیرفته شد. وی از شاگردان درس تفسیر شیخ محمد عبده بوده است. (12)شیخ محمد مصطفی المراغی
او از بارزترین مردان مکتب فکری محمد عبده بود و تأثیر زیادی از استاد گرفت. مراغی درباره دروس استاد گفته است: « دروس شیخ مثل بارانی است که اگر بر زمین طیب(دل پاک) ببارد، محصول نیکویی در بردارد و اگر بر زمین خبیث (دل ناپاک) ببارد، محصولی جز زیان و خسران ندارد. » (13)رشید رضا درباره وی می گوید « او از خالص ترین برادران و مریدان شیخ محمد عبده بود.» شیخ محمود شلتوت نیز درباره او می گوید «هر آن چه شیخ مراغی داشت، از علم و عقل و اندیشه، به خاطر این بود که شاگرد شیخ محمد عبده بود. » وی 36 ساله بود که شیخ محمد عبده فوت نمود.
از تألیفات وی می توان الاولیاء و المحجوزین، بحثی در ترجمه قرآن، بحث های لغوی و دروسی شامل تفسیر سوره های لقمان، الحجرات، الحدید و العصر را یاد کرد. (14)
شیخ مصطفی عبد الرزاق
در سال 1264ش. به دنیا آمد. پدرش حسن پاشا عبد الرزاق بود. پدرو اجداد پدریش قاضی بودند. شیخ مصطفی عبد الرزاق در سال 1287ش. از الازهر فارغ التحصیل شد. (15) وی کتابی پیرامون زندگی استاد خود به نام « الاستاذ الامام محمد عبده» نگاشت. (16)پی نوشت ها :
1. الامام محمد عبده بین المنهج الدینی و المنهج الاجتماعی، ص 37.
2. عبقری الاصلاح و التعلیم، ص 81.
3. الاعمال الکامله لامام الشیخ محمد عبده، ج 1، ص 625.
4. تاریخ مصر و خاندان محمد علی بزرگ، ص 187.
5. شیخ محمد عبده مصلح بزرگ مصر،ص 40
6. سیری در اندیشه سیاسی عرب، ص 156؛ الامام محمد عبده و منهجه فی التفسیر، ص 323.
7. نهضت های اسلامی در صد ساله اخیر، ص 45.
8. دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 8، ص 64 69
9. مسلمانان آفریقا،ص 25 و 26.
10. دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 8،ص 64 69.
11. پیرامون سیره نبوی، ص 9 و 10.
12. الامام محمد عبده و منهجه فی التفسیر، ص 332.
13. الامام محمد عبده و منهجه فی التفسیر،ص 337.
14. الامام محمد عبده، عبد الحلیم الجندی، ص 168 170.
15. همان، ص 171.
16. الامام محمد عبده بین المنهج الدینی و المنهج الاجتماعی، ص 49.