نویسنده: هانری کوربن با همکاری سید حسین نصر و عثمان یحیی
مترجم: سید اسد الله مبشری
مترجم: سید اسد الله مبشری
در جهان اسلام، معنی و ادامه ی تفکرات فلسفی را فقط به شرطی چنانکه باید می توان دریافت که در پی آن نباشیم تا کوشش کنیم مفهومی را که در اروپا از چندین قرن به اینطرف «فلسفه» به معنای اخص نامیده اند با تفکرات فلسفی که در اسلام منظور است معادل بشماریم. مفهوم«فلسفه» آنگونه که در اروپا متداول است، با مفهوم مصطلح آن در اسلام معادل نیست.
حتی اصطلاحات «فلسفه» و «فیلسوف» که رونویسی از عبارت های یونانی است و مشائیان و نو افلاطونیان نخستین سده های اسلام آن را به عربی برگردانده اند، با مفهوم«فلسفه» و «فیلسوف» که در غرب مصطلح است دقیقاً برابر نیست.
در مغرب زمین، تمایز قطعی «فلسفه» از الهیات (1) به دوران اسکولاستیک قرون وسطی می رسد. ظاهراً موجب این تمایز، تفکیک فلسفه از مذهب بوده است و چون پدیده ی «کلیسا» و تناقضات و نتایج آن، در اسلام وجود نداشته است، لاجرم در اسلام، اندیشه ی تفکیک فلسفه از دین بوجود نیامد. (2)
کلمه ی «حکمت» معادل کلمه ی Sophia می باشد، و اصطلاح «حکمت الهی» معادل لفظی کلمه ی یونانی تئوسوفیا (Theosophia) است. متافیزیک (3) بطور کلی معادل است با «الهیات» (Les Divinalia). عبارت «علم الهی» یا «Scientia divina» ترجمه ی عبارت «تئودیسه» (Theodicee)(4) نیست و نباید هم چنین ترجمه شود. تصور مورخان مسلمان (از شهرستانی در قرن دوازدهم تا قطب الدین اشکوری در قرن هفدهم) از حکمای یونان این بوده که حکمت آنان نیز از «منبع و مشکوة نبوت» سرچشمه گرفته بوده است. پس اگر در اسلام به این اکتفا شود که مسأله ی روابط بین فلسفه و دین، طبق آنچه در اروپا بنا به سنت مرسوم در این موضوع پنداشته اند مطرح شود، برداشت مطلب نادرست خواهد بود و نتیجه ی صحیح به دست نخواهد داد چه، در این صورت جز به بخشی از وضعیت و جریان واقع، دست نخواهیم یافت. هر چند در اسلام فلسفه با دشواری های فراوان روبرو شده اما باید توجه داشت که آن مشکلات نظیر دشواری هایی که مسیحیت با آن مواجه گردیده نبوده است. در اسلام، جستار و تحقیق فلسفی در «محیط مختص به خود» صورت گرفت یعنی در محیطی انجام یافت که وحی و نبوت موضوع اساسی تفکر فلسفی به شمار می رفت، و مسائل و کیفیت تفاسیر، اندیشیدن در این مهم را ایجاب می کرد. بنابراین، فلسفه در اسلام بصورت «فلسفه ی نبوی» درآمد.
از این رو، ما، در این کتاب «فلسفه ی نبوی» شیعه را در دو شکل اصلی آن که عبارتست از نظر امامیه ی اثناعشری و نظر اسماعیلی، اساس گفتگو قرار داده ایم. تحقیقات جدیدی که در این کتاب درباره این دو موضوع به عمل آمده هنوز در هیچ یک از مطالعات و تحقیقاتی از این قبیل جمع آوری نگردیده و به نحو ایجاز بیان نشده است. ما اطلاعات خود را از نویسندگان «منحرف» (5) اقتباس نکرده ایم بلکه یکسره خود به سراغ منابع اصلی رفته ایم.
باری فقط وقتی می توان فهمید منظور از «حکمت» در اسلام چیست که تصوف (6) را از جنبه های گوناگون آن، چه از نظر تجربه ی روحانی، چه از جنبه ی الهیات نظری، که ریشه های آن در «تعلیمات باطنی» (7) شیعه نهفته است مطالعه کنیم. کوشش سهروردی، و در پی او کلیه ی مساعی مکتب «اشراقیون» وقف آن بوده است تا پژوهشهای فلسفی را با ثمرات و تجارب روحانی شخص در هم آمیزند.
در اسلام، بخصوص تاریخ فلسفه از تاریخ روحانیت تفکیک ناشدنی است.
حتی اصطلاحات «فلسفه» و «فیلسوف» که رونویسی از عبارت های یونانی است و مشائیان و نو افلاطونیان نخستین سده های اسلام آن را به عربی برگردانده اند، با مفهوم«فلسفه» و «فیلسوف» که در غرب مصطلح است دقیقاً برابر نیست.
در مغرب زمین، تمایز قطعی «فلسفه» از الهیات (1) به دوران اسکولاستیک قرون وسطی می رسد. ظاهراً موجب این تمایز، تفکیک فلسفه از مذهب بوده است و چون پدیده ی «کلیسا» و تناقضات و نتایج آن، در اسلام وجود نداشته است، لاجرم در اسلام، اندیشه ی تفکیک فلسفه از دین بوجود نیامد. (2)
کلمه ی «حکمت» معادل کلمه ی Sophia می باشد، و اصطلاح «حکمت الهی» معادل لفظی کلمه ی یونانی تئوسوفیا (Theosophia) است. متافیزیک (3) بطور کلی معادل است با «الهیات» (Les Divinalia). عبارت «علم الهی» یا «Scientia divina» ترجمه ی عبارت «تئودیسه» (Theodicee)(4) نیست و نباید هم چنین ترجمه شود. تصور مورخان مسلمان (از شهرستانی در قرن دوازدهم تا قطب الدین اشکوری در قرن هفدهم) از حکمای یونان این بوده که حکمت آنان نیز از «منبع و مشکوة نبوت» سرچشمه گرفته بوده است. پس اگر در اسلام به این اکتفا شود که مسأله ی روابط بین فلسفه و دین، طبق آنچه در اروپا بنا به سنت مرسوم در این موضوع پنداشته اند مطرح شود، برداشت مطلب نادرست خواهد بود و نتیجه ی صحیح به دست نخواهد داد چه، در این صورت جز به بخشی از وضعیت و جریان واقع، دست نخواهیم یافت. هر چند در اسلام فلسفه با دشواری های فراوان روبرو شده اما باید توجه داشت که آن مشکلات نظیر دشواری هایی که مسیحیت با آن مواجه گردیده نبوده است. در اسلام، جستار و تحقیق فلسفی در «محیط مختص به خود» صورت گرفت یعنی در محیطی انجام یافت که وحی و نبوت موضوع اساسی تفکر فلسفی به شمار می رفت، و مسائل و کیفیت تفاسیر، اندیشیدن در این مهم را ایجاب می کرد. بنابراین، فلسفه در اسلام بصورت «فلسفه ی نبوی» درآمد.
از این رو، ما، در این کتاب «فلسفه ی نبوی» شیعه را در دو شکل اصلی آن که عبارتست از نظر امامیه ی اثناعشری و نظر اسماعیلی، اساس گفتگو قرار داده ایم. تحقیقات جدیدی که در این کتاب درباره این دو موضوع به عمل آمده هنوز در هیچ یک از مطالعات و تحقیقاتی از این قبیل جمع آوری نگردیده و به نحو ایجاز بیان نشده است. ما اطلاعات خود را از نویسندگان «منحرف» (5) اقتباس نکرده ایم بلکه یکسره خود به سراغ منابع اصلی رفته ایم.
باری فقط وقتی می توان فهمید منظور از «حکمت» در اسلام چیست که تصوف (6) را از جنبه های گوناگون آن، چه از نظر تجربه ی روحانی، چه از جنبه ی الهیات نظری، که ریشه های آن در «تعلیمات باطنی» (7) شیعه نهفته است مطالعه کنیم. کوشش سهروردی، و در پی او کلیه ی مساعی مکتب «اشراقیون» وقف آن بوده است تا پژوهشهای فلسفی را با ثمرات و تجارب روحانی شخص در هم آمیزند.
در اسلام، بخصوص تاریخ فلسفه از تاریخ روحانیت تفکیک ناشدنی است.
پی نوشت ها :
1. Theologie.
2. کلمه «کلیسا» در عرف مسیحیت دارای سه معنی است: الف- بنای کلیسا، ب- کلیه ی کشیشان واسقفان و کاردینالها وپاپ، ج- کلیه ی مسیحیان.- م.
3. چون ارسطو مبحث الهیات را در فصل بعد از مبحث طبیعیات نوشته است لذا به آن «متافیزیک» می گفته اند یعنی فصل بعد از مبحث طبیعیات. رفته رفته این کلمه برای «الهیات» علم شد.
4. Theodicee(از کلمه یونانی Theos به معنی خدا، و Dike به معنی عدل) شناسایی وجود خداوند و صفات اوست از طریق فطرت یعنی فقط بوسیله ی انوار عقل.
5. Heresiographes.
6. Mystique.
7. Esoterisme.