تاریخ پزشکی در جهان اسلام

حارث بن کلده ثقفی، پزشک اهل طائف، شاید نخستین عربی باشد که بتوان او را پزشک نامید. گویا پرورش وی در طائف که فرهنگی کم و بیش متفاوت از دیگر نواحی عربستان داشت
چهارشنبه، 12 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ پزشکی در جهان اسلام
تاریخ پزشکی در جهان اسلام

نویسنده: حسین روح اللهی



 

پزشکان صدر اسلام تا برآمدن مروانیان

حارث بن کلده ثقفی، پزشک اهل طائف، شاید نخستین عربی باشد که بتوان او را پزشک نامید. گویا پرورش وی در طائف که فرهنگی کم و بیش متفاوت از دیگر نواحی عربستان داشت، در علاقمندی وی به آموختن پزشکی مؤثر بوده است. وی در ایران (قاعدتاً در جندی شاپور) و یمن (احتمالاً زیر نظر ایرانیان آنجا مشهور به ابناء) پزشکی آموخت. گفته‌اند که خسرو انوشیروان او را بار داد و از وی درباره‌ی بنیاد پزشکی پرسید، حارث نیز پاسخ داد و پرهیز و خویشتن داری از شکم بارگی که همانا نگاهداری دو لب و آرام به کار بردن دو دست است! رساله ای نیز با عنوان المحاورات فی الطب بینه و بین نوشیروان به حارث منسوب است. از سوی دیگر گفته‌اند که پیامبر اکرم (ص) زمانی از او خواست که سعد ابن ابی وقاص را درمان کند و هنگام مرگ عمر نیز بر بالین وی حاضر شد سرانجام با معاویه، یا به قولی علی (ع) نیز درباره‌ی مباحث پزشکی سخن گفت. نضر فرزند یا به عبارت ابن خلّکان پسر خوانده‌ی حارث نیز پزشک بود. وی به رغم خویشاوندی با پیامبر، از دشمنان سر سخت او بود و پیامبر نیز پس از آنکه نضر در جنگ بدر به اسارت در آمد، فرمان داد تا او را بکشند. ابن اسحاق مورخ، درباره وی گفته است که کتابهای ایرانی را می‌خوانده است و اگر حَبّ «ابن حارث» که ابن سینا ترکیب آن را یاد کرده واقعاً از آن وی باشد، باید گفت که به واقع با داروهای ایرانی آشنا بوده است. در میان صحابه‌ی پیامبر نیز از شخصی به نام ابورمثه تمیمی (رفاعه بن یثربی) که گویی جراحی (قاعدتاً در حد دوختن زخم و بیرون آوردن برخی اشیاء خارجی از آن) می‌دانسته یاد شده است. ابن اثال و ابوالحکم (پدر حکم دمشقی و پدربزرگ عیسی بن حکم مشهور به مسیح که هر دو پزشکانی پرآوازه بودند) دو پزشک مسیحی دربار معاویه و بسیار مورد اعتماد وی بودند. گویند که معاویه با زهرهای ساخته‌ی ابن اثال برخی دشمنانش را از میان برداشت.

پزشکی در روزگار مروانیان

خلفای اموی تنها به دولتمردان عرب اعتماد داشتند و اینان نیز که پرداختن به علم را شغل بندگان دانسته و بر خود ننگ می‌شمردند توجهی به رشد علوم عقلی نداشتند. اما پزشکی، به علت نیاز روزمره‌ی مردم، و کیمیا و احکام نجوم، به لحاظ شیفتگی برخی فرمانروایان به پیشگویی و دیگر رشته های علوم غریبه، تا حدی از این بی توجهی مستثنی بود. گفته‌اند که خالد بن یزید بن معاویه بن ابی سفیان (د 85 ق)، مشهور به حکیم آل مروان، پس از آن که از رسیدن به خلافت بر جای برادر مأیوس شد، به آموختن علم کیمیا از راهبی اسکندرانی به نام مریانوس پرداخت و اصطفان القدیم و دیگر دانشمند اسکندرانی را به ترجمه‌ی برخی کتب کیمیا و احتمالاً پزشکی ایرانی از یونانی و قبطی به عربی فرمان داد. در همین سال‌ها پزشکی ایرانی از مردم بصره به نام ماسرجویه، کناش اهرن القس (احتمالاً از سده‌ی 6 م) را به واسطه‌ی ترجمه ای سریانی به عربی ترجمه کرد و دو مقاله نیز به 30 مقاله‌ی روایت اصلی افزود. این پزشک سریانی زبان نیمه‌ی دوم سده‌ی 1 ق بر خلاف بیشتر سریانی زبانان، یهودی بود و باید میان او و پزشک سریانی زبان دیگری به نام، که مسیحی و از مردم جندی شاپور بود تفاوت قائل شد. از زندگی ماسرجویه چیزی دانسته نیست، اما از آنچه گفته شد می‌توان حدس زد که وی در حدود 70 - 80 ق در دربار مروانیان به فعالیت مشغول بوده است. بسیار بعید است که وی مدرسه‌ی جندی شاپور در نزدیکی زادگاه خود را رها کرده و برای تحصیل مثلاً به اسکندریه رفته باشد. در هر صورت تا آنجا که می‌دانیم، ماسرجویه ی بصری نخستین کسی است که در دوره‌ی اسلامی کتابی را به زبان عربی ترجمه کرد. نیز دو مقاله ای که به کناش اهرن افزوده، تا جایی که می‌دانیم کهن‌ترین اثر تألیفی دوره‌ی اسلامی در پزشکی و شاید در همه‌ی علوم به شمار می‌رود.
در همین روزگار، پزشکی مسیحی به نام تیاذوق که احتمالاً نام اصلی وی تئودوکوس و زبان مادری وی یونانی بود، به خدمت حجاج بن یوسف (د 95 ق) در آمد و آثاری از جمله یک کناش و رساله ای درباره‌ی داروهای جایگزین (ابدال ادویه) نوشت. ابن ابحر کنانی، از پزشکان بنوابجر بود که در کوفه می‌زیستند. وی در روزگار امارت عمر بن عبدالعزیز به تشویق وی اسلام آورد و پس از رسیدن عمر به خلافت نیز همچنان پزشک شخصی وی بود. در پایان باید گفت که ابوالفرج اصفهانی در الاغانی از زن درمانگری به نام زینب از بنی أود یاد کرده که پس از کشیدن کحل بر چشم مردی که رمد داشت از وی خواست تا دراز بکشد تا دارو خوب در چشمانش بچرخد. گر چه ابن ابی اصیبعه این زن را در شمار پزشکان دانسته و او را درکنار پزشکان اواخر سده‌ی 1 ق یاد کرده است (123/1)، اما دانش او نباید چندان فراتر از درمانگران عادی بوده باشد.
درباره‌ی فعالیت بیمارستان جندی شاپور از هنگام ورود تازیان تا میانه‌ی سده‌ی 2 ق تنها با توجه به برخی قرائن می‌توان سخن گفت، اما پیداست که این بیمارستان در روزگار خلیفگان اموی، به رغم نداشتن پشتوانه‌ی مالی دولتی، همچنان به فعالیت خود ادامه می‌داده است. از آنجا که جورجس فرزند جبرائیل در 152 ق و هنگامی که مرگ خود را نزدیک دید از منصور خواست اجازه دهد به جندی شاپور بازگردد تا در زادگاه خود و در کنار پدرانش بیارامد؛ می‌توان حدس زد که این بیمارستان مقارن پایان کار امویان زیر نظر بختیشوع، سر سلسله‌ی خاندان بختیشوع و فرزندش جبرئیل به کار مشغول بوده است.

پزشکی اسلامی، از روی کار آمدن بنی عباس تا ورود آل بویه به بغداد

اگر بتوان برای نظام پزشکی جدیدی که در دوره‌ی اسلامی شکل گرفت و امروزه پزشکی اسلامی نامیده می‌شود آغازی در نظر گرفت، باید روزگار منصور عباسی را در نظر داشت زیرا در روزگار وی بود که برای نخستین بار ارتباطی رسمی میان بیمارستان جندی شاپور و دستگاه خلافت برقرار شد. در 148 ق، جورجس بن جبرئیل بن بختیشوع، رئیس پزشکان جندی شاپور در میانه‌ی سده‌ی 2 ق، برای درمان درد معده‌ی منصور، به بغداد فراخوانده شد. در 152 ق و در کهن سالی به زادگاهش جندی شاپور بازگشت و چندی بعد در آنجا درگذشت. البته طبری در ضمن برشمردن رویدادهای 147 ق از حضور «بختیشوع ابو جبرئیل» (یعنی پدربزرگ جورجس) به عنوان پزشک منصور یاد می‌کند. در نتیجه جورجس نخستین فرد خاندان نسطوری ایرانی بختیشوع بود که نامش در سراسر جهان اسلام پرآوازه شد. او به آیین مسیح و اصول اخلاقی سخت پایبند و از خدمت خلیفگان ناخشنود بود. جورجس همچون دیگر سریانی زبانان جندی شاپور، بر زبانهای پهلوی، یونانی و سریانی تسلط داشت و عربی نیز می‌دانست و به گفته‌ی ابن مطران آثاری را برای منصور از یونانی به عربی ترجمه کرد. از میان شاگردان برجسته‌ی جورجس عیسی بن شهلافا، ابراهیم و سرجس نامدار بودند. عیسی نه از لحاظ علمی و نه از لحاظ اخلاقی با استاد قابل مقایسه نبود. در 148 ق جورجس که نخست می‌خواست دو شاگرد خود سرجس و ابراهیم را با خود ببرد به ناچار سرجس را بگذاشت و عیسی را با خود برد تا دردسری برای کارکنان بیمارستان فراهم نکند! در 150 ق به پیشنهاد استاد در زمره‌ی پزشکان دربار در آمد. پس از آنکه در 152 ق جانشین جورجس سالخورده شد با سوء استفاده از جایگاه خود نزد خلیفه، از ثروتمندان و به ویژه مقامات دینی مسیحیان باج خواهی کرد؛ تا آنکه منصور از این مسأله او را برکنار و تبعید کرد. پس از برکناری عیسی، به پیشنهاد جورجس، شاگرد دیگرش ابراهیم پزشک خلیفه شد و دست کم تا مرگ منصور در 158 ق پیوسته در این منصب بود. سرجس گویا در روزگار مهدی به بغداد رفت و دست کم در 171 ق از جمله پزشکان دربار هارون بود.
در همین روزگار، پزشکی به نام خصیب از مردم بصره پس از آنکه درمان نادرست وی به مرگ محمد بن ابوالعباس سفاح (برادرزاده‌ی منصور خلیفه) انجامید (150 ق) به زندان افتاد و در همانجا درگذشت. در تاریخ‌نامه‌های پزشکی درباره‌ی نام و کنیه‌ی ابن لجلاج، دیگر پزشک منصور، چیزی نیامده است و تنها گفته‌اند که وی با توجه به ناسازگاری آب و هوای حجاز با مزاج منصور عباسی، مرگ وی پیش از رسیدن به مکه را به درستی پیش‌بینی کرد.
ابن ندیم (ص 354 - 355) اخبار مربوط به بختیشوع پسر جورجس و نوه‌اش بختیشوع بن جبرئیل را به یکی از این دو نسبت داده است. بختیشوع که برخلاف پدر در خدمت به خلیفگان بغداد شتاب داشت پس از رفتن وی به بغداد به ریاست بیمارستان رسید. در خلافت مهدی (158 - 169 ق) برای درمان هادی به بغداد رفت، اما به رغم موفقیت در کار خود، اندکی بعد با حسدورزی ابوقریش عیسی، پزشک عرب دربار، و دسیسه‌ی خیزران همسر مهدی، به ناچار به جندی شاپور بازگشت. در نخستین سال خلافت هارون (171 ق) به دعوت یحیی بن خالد به بغداد رفت و اندکی پیش از نابودی برمکیان (187 ق) درگذشت. بختیشوع نیز کناشی نوشت که گویا به الکناش المختصر مشهور بود. درمنابع به ابوقریش عیسی، پزشک دربار مهدی تا هارون، تشخیص‌هایی حیرت انگیز (از جمله تشخیص پسر بودن جنین در نخستین روزهای بارداری) نسبت داده‌اند اما گویا تنها از داروها سررشته داشت و از شناخت بیماری و درمان آن‌ها چیز چندانی نمی‌دانست و تنها با حمایت خیزران (مادر هادی و هارون) به کار خود ادامه می‌داد.
ابوزکریا ماسویه‌ی خوزی پزشک نسطوری ایرانی، از داروسازان جندی شاپور و بعدها داروساز بیمارستان هارون و نیز چشم پزشک فضل بن ربیع بود. وی احتمالاً نخستین پزشکی بود که در دربار خلیفگان عباسی تنها به یک شاخه‌ی تخصصی پزشکی، (چشم پزشکی) اشتغال داشت. دو فرزند وی میخائیل و یوحنا (مشهور به ابن ماسویه) نیز هر یک پزشکانی مشهور شدند. در مورد جایگاه علمی و چگونگی آمدن ماسویه به بغداد، دو روایت متفاوت وجود دارد.
ماسرجویه ی جندی شاپوری پزشک، چشم پزشک و داروشناس مشهور ایرانی در اواخر سده‌ی 2 ق می‌زیست. اگر یکی بودن او و ماسرجیس را، درست پنداریم، باید عیسی بن ماسرجیس و ابوزید چهاربخت (صهاربخت) را دو فرزند وی دانست. شهرت ماسرجویه بیشتر در داروشناسی و چشم پزشکی بود. وی به کاربرد روان پزشکی در پزشکی توجه داشت به طور مثال نگریستن در رنگ سبز را مفید می‌دانست و معتقد بود که صدای گوینده و موسیقی در تحت تأثیر قرار دادن شنونده نقشی مهم دارد.
جبرئیل دوم فرزند بختیشوع از نظر جایگاه اجتماعی برجسته‌ترین فرد خاندان بختیشوع بود. از 170 ق با رفتن پدرش به بغداد رئیس بیمارستان جندی شاپور شد. در 175 ق به سفارش پدر به عنوان پزشک شخصی جعفر بن یحیی بن خالد برمکی به بغداد فرا خوانده شد. ظاهراً خاندان بختیشوع از این سال به بعد ریاست بیمارستان جندی شاپور را رها کردند و شخصی به نام دهشتک با یاری برادرزاده‌اش میخائیل، بی آنکه از سلطان درهمی دریافت کنند، تنها برای رضای خدا بیمارستان را اداره می‌کردند. جبرئیل پس از مرگ پدر، همزمان با خدمت جعفر برمکی، به خلیفه نیز خدمت کرد. بعدها در دربار هارون به مقامی والا دست یافت و پس از گذراندن فراز و نشیب‌های بسیار سرانجام در سال 213 ق در اوج قدرت و اعتبار درگذشت. جبرئیل بخشی از ثروت افسانه ای و باورنکردنی خود را، که گویند همه را مدیون حرفه‌ی خود بود به حمایت از مترجمان اختصاص داد. وی کاشف استعداد شگرف حنین بن اسحاق در ترجمه بود و با حمایت وی شماری از آثار پزشکی و منطقی از یونانی به سریانی (و نیز شاید برخی از پهلوی و سریانی به عربی) ترجمه شد. جبرئیل اگر چه از لحاظ قدرت، ثروت، و شهرت از پدران خود بسیار فراتر رفته بود اما از لحاظ حیثیت و اعتبار شغلی و اخلاق پزشکی هرگز به پای آنان نرسید. بیرونی در الصیدنه بارها از نظرات داروشناسی به نام جبرئیل یاد می‌کند که به نظر می‌رسد همان جبرئیل بن بختیشوع باشد. از یکی از استنادها چنین بر می‌آید که وی حاشیه ای بر اثر داروشناسی اوریباسیوس یا بولس نوشته باشد. این جبرئیل هر که بوده، از نامهای محلی ایرانی این گیاهان آگاهی داشته است.
سهل مشهور ربن طبری (پدر پزشک مشهور ایرانی علی بن ربن) از بزرگان و دبیران مرو بود که شغل دیوانی را که در خانواده‌ی وی موروثی بود رها کرد و برای خدمت به خلق به پزشکی پرداخت و به همین سبب به «ربن» یا «ربان» که «سرور و معلم ما» معنی می‌دهد مشهور شد. نام ربن یا ربان بسیاری از محقّقان قدیم و جدید را بر آن داشت که این پدر و پسر را یهودی بدانند. درحالی که علی بن ربن خود تأکید کرده که نخست پیرو آیین مسیح بوده و بعدها با غور و تفکر در اندیشه های اسلامی و معانی قرآنی و نیز با راهنمایی و ترغیب خلیفه‌ی متوکل به اسلام گرویده است. ربن طبری نخستین معلم فرزند پر آوازه‌اش علی بود این پسر در فردوس الحکمه بسیاری از دیدگاه های پزشکی و نسخه های درمانی پدر را نقل کرده است. در بسیاری از این نسخه‌ها طلسم، ورد و افسون نیز به کار رفته است.
سهل کوسَج (کوسه) از پزشکان مسیحی مدرسه‌ی جندی شاپور، از مردم اهواز و پدر شاپور بن سهل بود. به گفته‌ی ابن ابی اصیبعه چون سهل ریشی انبوه داشت به شوخی او را کوسه (کم ریش) لقب داده بودند. سهل در زمان محاصره‌ی بغداد توسط سپاهیان خراسان (198 ق)، پزشک شخصی هرثمه بن اعین، یکی از دو سردار مشهور مأمون بود و احتمالاً پس از ورود مأمون به بغداد در 204 ق به خدمت او در آمد و در 218 ق چند ماهی پیش از مرگ مأمون درگذشت. گفته‌اند که به لحاظ داشتن لهجه‌ی خوزستانی در سخن گفتن به پای کسانی چون زکریا طیفوری، ابن ماسویه و امثال آن نمی‌رسید، اما در درمان بیماری‌ها کمتر از آنان نبود. از میان 3 فرزند سهل، شاپور به شهرتی کم مانند رسید.
سلمویه فرزند بنان از سریانی زبانان جندی شاپور و از منتقدان برجسته‌ی ابن ماسویه بود. معتصم پس از رسیدن به خلافت در 218 ق بی درنگ او را که از جمله پزشکان دربار بود، به عنوان پزشک شخصی خود برگزید و همواره او را بزرگ می‌داشت. سلمویه در 225 ق درگذشت و معتصم نیز تنها 20 ماه پس از وی دوام آورد. زیرا به گفته‌ی حنین بن اسحاق، ابن ماسویه از شیوه ای که سلمویه برای حفظ تندرستی معتصم در پیش گرفته بود پیروی نکرد. حنین در رساله الی علی بن یحیی (شماره‌ی 5) هوش، دقت و توانایی علمی او را ستوده و اسحاق بن حنین، به نقل از پدر، سلمویه را داناترین مردم روزگار خود به حرفه‌ی پزشکی برشمرده است. گویا آثار وی همگی درباره‌ی داروشناسی و داروسازی بوده‌اند. برخی داروهای مرکّب نیز به نام سلمویه مشهور شده است.
عیسی بن حکم دمشقی مشهور به مسیح، پزشکی برجسته بود که به گفته‌ی یوسف بن ابراهیم در 225 ق در دمشق می‌زیست. پدربزرگ و پدر وی نیز پزشک بودند. مسیح، کناشی نوشت که شهرت بسیار یافت. ابن سمجون در بخش‌های باقیماندهی جامع الادویه المفرده بیش از 370 بار از وی نام برده و در یکی از این استنادها گفته است: مسیح بن حکم نخستین کسی است که به کاربرد ابریشم به صورت سوخته اشاره کرده و آن را در «دواء المسک» به کار برده است و بسیاری از پزشکان بعدی از وی پیروی کرده‌اند.
خانواده‌ی طیفوری، یکی دیگر از خانواده های پزشکان ایرانی نژاد دربار عباسی بود. اما آنان از نظر خاستگاه، اعتبار علمی و جایگاه هرگز با دیگر خاندان‌های دانشور ایرانی قابل مقایسه نبودند. سرآمد آنان عبدالله، در روستایی به نام کَسکَر(1) زاده شد. نام عبدالله، احتمالاً ترجمه‌ی نامی سریانی بوده است. زیرا تردیدی نیست که طیفوری و فرزندانش همگی مسیحی بوده‌اند. گذشته از این، شهر کسکر نیز یکی از مراکز کهن سریانی زبانان ایران بوده است. عبدالله از آنجا که نخست پزشک شخصی طیفور برادر یا یکی از موالی خیزران (مادر هادی و هارون) بود، طیفوری لقب گرفت. وی احتمالاً از اواخر حکومت مهدی (پیش از 170) در زمره‌ی پزشکان درباری و در ردیف ابوقریش عیسی و داود بن سرابیون، قرار گرفت و هنگام مرگ هادی بر بالین او حضور داشت. فرزندش زکریا، که همچون وی طیفوری لقب داشت، هنگام لشگرکشی افشین علیه بابک (220 ق)، سرپزشک اردوگاه بود و به فرمان او، به شیوه ای جالب مدعیان داروشناسی را آزمود، و برای آنان که از آزمون سربلند بیرون آمدند جواز کار صادر کرد. اسرائیل فرزند زکریا نیز از پزشکان مشهور روزگار خود بود. وی در اواخر روزگار متوکل، پزشک شخصی وی و سپس پزشک شخصی فتح بن خاقان بود. از آثاری که این خاندان احتمالاً از خود بر جای گذارده حتی نامی به روزگار ما نرسیده است و دانشمندانی چون رازی، ابن سمجون، ابن بیطار، به رغم بهره گیری از منابع مختلف هرگز از پزشکان این خاندان یاد نکرده اند و این مسئله نیز می‌تواند نشان از جایگاه علمی پایین این خاندان داشته باشد.
عیسی بن ماسه (مشهور به ابن ماسه)، پزشک و داروشناس برجسته ای بودکه درباره‌ی وی آگاهی اندکی در دست است. ابوالفرج عبدالله بن طبیب نکات مهم کتاب الجماع وی را گلچین کرده (ثمره کلام لعیسی بن ماسه فی الجماع و ما یتعلق به) که هر دو در دست است. آثار وی درباره‌ی گرمابه و فصد و حجامت نیز به دست ما رسیده است. ابن ماسه احتمالاً از مردم بصره بوده است. در روزگاری که مأمون در مرو بوده (پیش از 204 ق)، در بیمارستان این شهر کار می‌کرده و سپس همراه وی به بغداد آمده است.
یوحنا فرزند ماسویه‌ی داروساز مشهور به ابن‌ماسویه، یکی از پرآوازه‌ترین پزشکان مدرسه‌ی جندی شاپور در دوره‌ی اسلامی بود، وی در 243 ق درگذشت و اگر روایت لئون آفریقایی درباره‌ی مرگ ابن‌ماسویه در 80 سالگی (قمری یا شمسی) را درست پنداریم، تولد وی باید درحدود 160 - 163 ق باشد. ابن‌ماسویه احتمالاً از روزگار هارون تا آخرین سال‌های خلافت متوکل همواره از پزشکان برجسته‌ی دربار بود. با بیشتر پزشکان برجسته‌ی معاصر خود، همچون جبرئیل بن بخت‌یشوع، سلمویه و خانواده‌ی طیفوری اختلاف داشت و حتی حنین بن اسحاق را که در نوجوانی شاگرد وی بود از خود راند اما بعدها با وی از در دوستی درآمد. آثار ابن‌ماسویه در کنار آثار جالینوس و دیوسکوریدس از مهم‌ترین مآخذ رازی به شمار می‌روند. رازی تنها در الحاوی نزدیک به 1000 بار به آثار مختلف ابن ماسویه استناد کرده که از این لحاظ در میان پزشکان دوره‌ی اسلامی بی‌مانند است. اعتماد این پزشک نامدار به آثار ابن ماسویه خود دلیلی محکم بر چیره‌دستی این پزشک توانا بود. ابن ماسویه در بسیاری از شاخه‌های علوم پزشکی آثار مهمی نوشت که برخی از آن‌ها نخستین اثر تألیف شده در آن شاخه به شمار می‌روند. وی در مورد بسیاری از بیماری‌های مشهور، به ویژه بیماری‌های عصبی و روانی همچون مالیخولیا، سَدَر و دُوار، جذام و ... تک نگاری‌هایی داشته است که متأسفانه بسیاری ازمیان رفته‌اند و تنها به واسطه‌ی استنادهای ارزشمند رازی در الحاوی می‌توان به بخش‌هایی از آن دسترسی داشت. کتاب نوادر الطبیه یا الفصول الحکمیه و النوادر الطبیه مشتمل بر 132 اندرز طبی، فلسفی و اخلاقی که به تقلید از کتاب فصول بقراط و خطاب به حنین به اسحاق (به قصد پوزش خواهی) نوشته شده است (ابن ماسویه، 1 - 3) از آن جمله است. کتاب الحمیات ابن ماسویه احتمالاً کهن‌ترین تک نگاری دوره‌ی اسلامی درباره‌ی تب‌هاست که به دست ما رسیده و پتروس اسپانیایی آن را به لاتینی تفسیر کرده است. پژوهش‌های ابن ماسویه در زمینه‌ی جنین شناسی نیز قابل توجه است. از میان آثار مهم وی، که امروزه در دست نیستند، می‌توان به محنه الاطباء، از کهن‌ترین آثار دوره‌ی اسلامی درباره‌ی آزمایش پزشکان و جامع الطب ممّا اجتمع علیه اطباء فارس و الروم یا به اختصار الجامع اشاره کرد.
ابن ماسویه در پیشبرد نهضت ترجمه نقش مهمی داشت. حنین بن اسحاق و حبیش اعسم به درخواست وی، 4 کتاب جالینوس را که پیش‌تر توسط خود حنین به عربی ترجمه (یا ترجمه‌ی عربی آن مقابله و اصلاح) شده بود به سریانی برگرداندند (حنین، رساله علی بن یحیی، شماره 7، 36، 38، 119) و حنین 9 اثر دیگر جالینوس (یا منسوب به وی) و احتمالاً آثاری دیگر را برای یوحنا از یونانی به سریانی ترجمه (یا ترجمه‌های قبلی را اصلاح) کرد.
میخائیل، دیگر فرزند ماسویه بیشتر به خاطر احتیاط بیش از اندازه در پزشکی مشهور بود زیر وی هیچ دارویی به کار نمی‌برد مگر آنکه پیش از آن دست کم 200 سال استفاده شده بود البته وی از نظر شهرت و مهارت در پزشکی هرگز با برادر خود یوحنا قابل مقایسه نبود. میخائیل از پزشکان مورد اعتماد مأمون بود.
شاپور بن سهل فرزند سهل کوسج از دو برادر دیگر (خذاهویه و یوحنا) به مراتب مشهورتر بود دوران کودکی را در بغداد گذراند و پزشکی را نزد پدر فرا گرفت. گویا روزگار متوکّل در دربار او جایگاهی بلند داشت. با این همه بغداد را رها کرد و به جندی شاپور رفت و ریاست بیمارستان این شهر را بر عهده گرفت و در آنجا به درمان بیماران و تألیف اثر مشهورش، الاقراباذین الکبیر، نخستین اثر جامع داروسازی در دوره‌ی اسلامی مشغول شد و در 255 ق/869 م در آنجا درگذشت. وی افزون بر این اقراباذین، آثار دیگری در داروسازی و داروشناسی، ردیه ای بر یکی از آثار حنین بن اسحاق، و گفتاری درباره‌ی خواب و بیداری نوشت. از وضعیت بیمارستان جندی شاپور پس از درگذشت شاپور آگاهی چندانی در دست نیست و به نظر می‌رسد که حیات علمی این بیمارستان، اندکی پس از مرگ شاپور و پس از سه قرن بی توجهی دستگاه حکومتی و مهاجرت فرهیختگان آن به بغداد، سرانجام به پایان رسید.
بختیشوع سوم فرزند جبرئیل دوم در 213 ق و پس از مرگ پدر، جانشین وی شد و همچون او از توجه ویژه خلیفگان عباسی برخوردار گشت. عجیب آنکه محمد بن عبدالملک زیات، وزیر دانش دوست عباسیان، با او سخت دشمنی می‌ورزید و سرانجام در 230 ق واثق (خلافت 227 - 232 ق) را به مصادره‌ی همه دارایی‌های بختیشوع و تبعید وی به جندی شاپور واداشت. با مرگ واثق در 232 ق و خلافت متوکّل، بختیشوع به بهترین و با شکوهترین دوران زندگی خود رسید. اما متوکل نیز در آخرین سال خلافت خود، او را به بحرین تبعید و دارایی خیره کننده‌ی وی را مصادره کرد. بختیشوع پس از مرگ متوکل بار دیگر دارایی و جایگاه از دست رفته را به دست آورد و سرانجام در 256 ق در حالی که بحران سیاسی بغداد به اوج رسیده بود درگذشت. پس از مرگ بختیشوع دولتمردان بر سر تصاحب دارایی افسانه ای وی به رقابت برخاستند و چیزی برای پسرش عبیدالله و سه دخترش که ظاهراً همگی صغیر بودند باقی نگذاشتند. عبیدالله که ظاهراً هنگام مرگ پدر چند سالی بیشتر نداشت نتوانست به حرفه‌ی پزشکی وارد شود و بعدها به اعتبار شهرت پدر شغلی دیوانی بر عهده گرفت. بختیشوع بخشی از ثروت هنگفت خود را صرف حمایت از مترجمان کرد.
عیسی و چهاربخت (صهاربخت) دو فرزند ماسرجیس، به احتمال قوی همان ماسرجویه ی مسیحی بودند. عیسی دو کتاب الألوان و الروائح و الطعوم را تعریف کرد امروزه نشانی از آن‌ها در دست نیست. گویا وی در ترجمه‌ی برخی آثار پزشکی از سریان به عربی دست داشت. چهاربخت کناش جورجس را از متن سریانی (قاعدتاً پیش از آنکه حنین آن رابه عربی ترجمه کند) به عربی «تفسیر» (= ترجمه و شرح) و این تفسیر را به فرزندش عیسی تقدیم کرد. ابوریحان از آنچه چهاربخت به کناش جورجس افزوده بهره‌ی فراوان برده درحالی که از روایت اصلی کناش فقط یک بار بهره گرفته است، زیرا بیرونی به فواید درمانی داروها (از مباحث اصلی هر کناش) کاری نداشته ولی معادل‌هایی که چهاربخت برای واژگان جورجس یاد کرده سخت به کار ابوریحان می‌آمده است. چهاربخت همچون دیگر جندی شاپوریان بر اصطلاحات پزشکی و داروشناسی سریانی و فارسی و حتی گویش‌های مختلف فارسی تسلط داشته است.
از میان آثار پزشکی یعقوب بن اسحاق کندی بسیاری نابود شده وآثار بر جای مانده نیز چنان که باید و شاید بررسی نشده اند. رازی در الحاوی بارها به اختیارات و گاه به دیگر آثار وی استناد کرده است. شاگردش احمد بن طیب سرخسی نیز به پزشکی توجه داشت اما آثار پزشکی وی نیز به دست ما نرسیده است.
حنین بن اسحاق برجسته‌ترین و چیره دست‌ترین مترجم آثار پزشکی در دوره‌ی اسلامی، از پروردگان مکتب جندی شاپور و در نوجوانی شاگرد ابن ماسویه بود. این مترجم با حمایت دانشمندان ایرانی همچون ابن ماسویه، خاندان بختیشوع و سلمویه بسیاری از آثار پزشکی را از یونانی به سریانی ترجمه کرد. سپس او یا شاگردانش همین ترجمه‌های سریانی را بار دیگر به حمایت بنوموسی به عربی درآوردند. حنین آثار مهمی نیز در چشم پزشکی نوشته است. فرزندش اسحاق و خواهرزاده‌اش حبیش نیز در ترجمه‌ی آثار پزشکی دست داشتند.
علی بن ربن طبری پزشک پرآوازه‌ی ایرانی، فرزند سهل مشهور به ربن طبری بود. وی احتمالاً در حدود 160 یا 190 ق درمرو زاده شد. وی پزشکی را نخست نزد پدرش آموخت و سپس با بهره گیری از آثار پزشکان یونانی و احتمالاً پزشکان ایرانی و سریانی زبان جندی شاپور در این کار ورزیده شد. در جوانی به شغل دبیری مازیار بن قارن مشغول بود و در این کار شهرتی بسیار یافت پس از شکست و کشته شدن مازیار در 224 ق یا 227 ق به سامرا، که در آن روزگار مرکز خلافت بود، رفت و معتصم عباسی با احترام فراوان او را پذیرفت. اعتبار علی بن ربن در روزگار متوکل به اوج خود رسید. برجسته‌ترین اثر علی بن ربن در پزشکی کتاب فردوس الحکمه است. علی بن ربن در این کتاب از آثار دانشمندان کهن یونانی همچون بقراط، جالینوس و ارسطو، و نیز اسکندر افرودیسی، و همچنین از آرخیگنس، ماگنوس حمصی، استفان اسکندرانی، از آثار هندی و سرانجام از پزشکان سریانی زبان و عربی نویس متأخّر همچون ماسرجویه (احتمالاً ماسرجویه ی جندی شاپوری)، ابن ماسویه و حنین بن اسحاق و نیز بارها از نظریات پدر خود ربن طبری بهره گرفته است. مطالبی که علی بن ربن درباره‌ی چشم پزشکی آورده از لحاظ تاریخ پزشکی حائز اهمیت است زیرا ظاهراً او نیز از کتاب سریانی مجهول‌المؤلّفی که پیش از اینکه در شمار مآخذ ابن ماسویه از آن یاد شد، بهره برده است. مایرهوف این احتمال را مطرح کرده که شاید بیشتر نقل‌قول‌های علی بن ربن از پزشکان یونانی به واسطه‌ی همین کتاب باشد. علی بن ربن در فردوس‌الحکمه علاوه بر مباحث معمول در سایر کناش ها، مطالب بسیاری درباره‌ی حکمت طبیعی، تاریخ تکامل، کیهان شناسی، نجوم، هواشناسی، بوم شناسی و آثار علوی، فیزیولوژی، روان شناسی آورده است. مؤلّف به تشریح، بسیار کم توجه کرده و به جراحی نیز اصلاً نپرداخته است. وی بیشتر به حکایت‌هایی درباره‌ی اختلال حواس‌های نادر، مسمومیت‌ها و مصونیت‌های نادر در برابر برخی سموم و گزارشهای جالب و عجیبی از این دست می‌پردازد و گهگاه بیش از آنکه شایسته‌ی پزشکی بزرگ باشد، به روشهای آمیخته به سحر و جادو اهمیّت می‌دهد. طبری در این بخش بیماری‌های رحم و آبستنی از فردوس الحکمه تقریباً در همه‌ی شیوه های درمانی به سحر، جادو و طلسم‌های مختلف که در اغلب آن‌ها آیاتی از زبور داود به کار رفته، متوسل می‌شود. در یکی از این موارد وی به نقل از پدر خود کاربرد طلسم «بدوح» را که در چهار حاشیه‌ی آن عبارات «اخرج نفسی من المحیس، لاسکر لاسمک، و لتؤملنی ایرادک، اذانت کافیتنی» (ظاهراً ترجمه‌ی عربی دو آیه از زبور داود) نوشته شده برای درمان سخت زایی نوزاد بسیار شگفت انگیز دانسته است. بخش آخر فردوس الحکمه نیز به گزیده ای از پزشکی هندی اختصاص یافته، از لحاظ تاریخ پزشکی اهمیت فراوان دارد.

 

اخرج نفسی من المحیس

 

لا سکر لا سمک

ب

ط

د

اذا انت کافیتنی

ز

ه

ج

و

ا

ح

 

و لتؤملنی ایرادک

 

یوحنا (یا یحیی) بن سرابیون (سرافیون) مشهور به ابن سرابیون، از مشهورترین پزشکان سریانی زبان دوره‌ی اسلامی بود. گرچه خاستگاه وی چندان معلوم نیست اما بررسی آثار او حاکی از آن است که وی نیز از دانش آموختگان مدرسه‌ی جندی شاپور بوده است. دو کناش به سریانی نوشت یکی بسیار مفصل که الکناش الکبیر نام گرفت و در 12 فصل و دیگری اندکی مختصرتر در 7 فصل با عنوان الکناش الصغیر (که البته خود این کتاب نیز برخلاف نامش بسیار مفصل بوده است). کناش دوم در میان دانشمندان دوره‌ی اسلامی چندان شهرت یافت که اثر نخست تقریباً به فراموشی سپرده شد. اهمیّت فراوان آثار ابن سرابیون موجب شد که به سرعت به ترجمه‌ی آن به عربی بپردازند. در میان آثار تألیف شده در دوره‌ی اسلامی، کمتر کتابی تا این حد در میان پزشکان دوره‌ی اسلامی رواج داشته است. ابن سینا تقریباً یک سوم از کتاب پنجم القانون خود را از روی مقاله‌ی هفتم الکناش صغیر رونویسی کرده و یقیناً در جاهای دیگر نیز به این کتاب توجه داشته اما تنها چند بار از وی نام برده است. سید اسماعیل جرجانی در آثار خود بارها از آثار ابن سرابیون بهره برده و چند بار نیز از وی نام برده است. در واقع می‌توان گفت که گرچه ابن سرابیون امروزه حتی در میان پژوهشگران تاریخ پزشکی شهرت چندانی ندارد اما در دوره‌ی اسلامی، شهرت و اعتبار وی چندان کمتر از رازی، ابن سینا، و اهوازی نبوده است. نیز به جرأت می‌توان گفت که ابن سرابیون از نظر تأثیرگذاری بر پزشکان اروپای سده های میانه، پس از ابن سینا، رازی و علی بن عباس مجوسی اهوازی در ردیف چهارم قرار دارد. بهترین شاهد بر این مدعا 2 ترجمه‌ی عربی به لاتینی و 2 ترجمه‌ی لاتینی به عبری و از آن مهم‌تر چاپ پی در پی ترجمه های لاتین الکناش الصغیر اوست. گراردوس کرمونانی (1114 - 1187 م)، مترجم بزرگ آثار عربی به لاتینی و آندریاس آلپاگوس (در بین سالهای 1487 - 1517 م) که هر دو القانون ابن سینا را به لاتینی ترجمه کرده‌اند، از این کتاب نیز ترجمه‌ی لاتینی فراهم آوردند. موسی بن مَصلیاح و یوآنس کرمونایی نیز هریک ترجمه‌ی لاتینی گراردوس را به زبان عبری ترجمه کرده‌اند.
از زندگی اسحاق بن علی رهاوی از مردم رُها(2) و مؤلف کتاب مشهور ادب الطبیب چیزی نمی‌دانیم. احتمالاً در نیمه‌ی دوم سده‌ی 3 ق می‌زیست. این کتاب از نخستین آثار اخلاق پزشکی و نیز از مآخذ مهم تاریخ پزشکی در سده‌ی 2- 3 ق به شمار می‌رود. رهاوی در ادب الطبیب از کتاب دیگر خود درباره‌ی آزمایش پزشکان (کیف ینبغی ان یمتحن الطبیب) یاد کرده است. یوسف الساهر، پزشک برجسته ای بودکه به گفته‌ی ابن ندیم روزگار مکتفی (289 - 295 ق) را نیز درک کرده است. گویند وی را از آن جهت ساهر می‌نامیدند که تنها پاسی از شب را می‌خوابید زیرا خواب را برابر مرگ می‌دانست. اما عبیدالله بن جبرئیل بر آن بود که وجود غده‌ای (در متن سرطانی) در جلوی سر، او را از خواب باز می‌داشته است و اگر کسی با تأمّل در کناش او بنگرد نشانه‌هایی از ابتلاء ساهر به این درد خواهد یافت!
اسحاق بن حنین پزشک و مترجم آثار علمی یونانی و فرزند حنین بن اسحاق بود. در آگاهی از دانش‌های یونانی و آشنایی با زبان‌های یونانی و سریانی و نیز هنر ترجمه همتای پدر، اما در فصاحت بیان در زبان در عربی برتر از او بود. اسحاق بن حنین کتاب‌هایی چون معرفه البول، المختصر فی الطب، آثاری در داروشناسی و جز آن نوشته که تاکنون ارزش علمی آن‌ها بررسی نشده است؛ اما نقش وی به عنوان مترجم بسیار مهم‌تر از نقش او به عنوان مؤلف بود. اسحاق در سال‌های واپسین زندگی فلج شد و در ربیع الآخر 298 / دسامبر 910 درگذشت.
ابوبکر محمد بن زکریای رزای (د 313 ق) بزرگ‌ترین پزشک بالینی در اسلام و سراسر قرون وسطی بود. کتاب الحاوی وی عظیم‌ترین دانشنامه‌ی پزشکی جهان اسلام است و به جرأت می‌توان گفت همه‌ی آگاهی‌های مسلمانان از پزشکی و داروشناسی یونانی، ایرانی و هندی، تجربیات پزشکان دوره‌ی اسلامی تا اواخر سده‌ی 3 ق و به ویژه تجربیات گرانبهای خود رازی در آن گرد آمده است. به ندرت می‌توان مطالب مهم و قابل ذکری از آثار پزشکان پیش از رازی یافت که در الحاوی بدان اشاره نشده باشد (مگر مواردی چون ابدال ادویه که علت آن بیان خواهد شد). البته رازی فرصت به پایان رساندن و تنظیم این کتاب را نیافت، بلکه پس از مرگش ابن‌عمید وزیر دانش‌دوست ایرانی، یادداشتهای پراکنده‌ی این کتاب را از خواهر رازی به بهایی گزاف خرید و شاگردان او را به تدوین آن‌ها گمارد. رازی در الحاوی هرگز مطلبی را از دانشمندان دیگر نقل نکرده، مگر آنکه نام وی و در صورت امکان نام کتابش را یاد کند. وی حتی در مورد آثاری که نام مؤلف یا عنوان آن نامعلوم بوده باز هم حق مطلب را ادا کرده است. در الحاوی بارها به عباراتی چون «مجهول گوید»، «از کتابی مجهول» و مانند آن برمی خوریم. امانت داری علم رازی در شاگردان مکتب وی و به ویژه اخوینی بخاری تأثیری به سزا گذاشت. در میان دانشمندان دوره‌ی اسلامی تنها ابوریحان بیرونی را می‌توان از این نظر با رازی برابر دانست. توجه ویژه‌ی رازی به ذکر مشخصات منابع، موجب شده که الحاوی برای پژوهشگران تاریخ پزشکی از ارزشی بی مانند برخوردار گردد (همچنان که آثار ابوریحان بیرونی برای پژوهشگران تاریخ علم مأخذی معتبر به شمار می‌آید) زیرا بسیاری از آثار مورد استفاده‌ی رازی امروزه از میان رفته‌اند (همچون برخی آثار ابن ماسویه که بدان اشاره شد) و اگر الحاوی رازی نبود امروزه از برخی پزشکان و آثارشان حتی نامی نیز باقی نمی‌ماند. به هر حال همانگونه که اهوازی نیز گفته است این کتاب بیشتر شبیه به مجموعه ای از یادداشت‌هاست. به نظر می‌رسد که بسیاری از نقل قول‌ها دست کم دوبار و گاه چند بار در آن تکرار شده‌اند. گویا رازی خود از برخی منابع مطلبی را برای شاگردانش بازگو می‌کرده و آنان این مطلب را به شکل‌هایی نزدیک به هم (اما نه یکسان) می‌نوشته اند و سپس رازی یادداشت‌هایی را با نشانه‌ی «لی» (از آن من) بدان‌ها می‌افزوده است. رازی مطالب را با دقّتی بسیار دسته بندی می‌کرده است. مثلاً کتاب بدیغورس را به طور کامل یادداشت برداری کرده و مطالب آن را به دو دسته‌ی فواید دارویی و بدل آن‌ها (موضوع اصلی کتاب بدیغورس) دسته بندی کرده است. جالب آنکه در الحاوی حتی یک‌بار هم به بدل داروها اشاره نکرده است. به نظر می‌رسد که پس از نگارش رساله‌ی البدل الادویه، یادداشت‌های مربوط به ابدال را از الحاوی برداشته است. کتاب المنصوری فی الطب وی را باید چکیده ای بسیار مختصر از یادداشت‌های الحاوی به شمار آورد که در آن برای کم شدن حجم کتاب استنادها نیز همگی حذف شده‌اند. رساله‌ی ما الفارق أو الفروق را درباره‌ی چگونگی تشخیص بیماریهای مشابه از یکدیگر نوشت. در واقع یکی از مشکلات بزرگ پزشکان از دیرباز تا کنون تشخیص بیماریهای دارای عوارض مشابه از یکدیگر بوده است. چه بسیار بیماری‌هایی که در چندین نشانه با یکدیگر مشترکند و تنها با دانستن نشانه های اختصاصی آنان می‌توان به درستی از نوع بیماری آگاهی یافت. رازی در مقدمه‌ی این کتاب تأکید می‌کند که پزشکان زمان وی نمی‌توانند با مطالعه‌ی آثار پزشکی تفاوت میان بیماری‌های مشابه را دریابند. پس تجربیات گرانقدر خود در این زمینه را در این کتاب گرد آورده و برای سادگی کار آن را به صورت پرسش و پاسخ نوشته شده است. برخی پرسش‌های کتاب چنین است: فرق میان ورم پدید آمده درگوشت کلیه و ورم پدید آمده در پوسته و رگ‌های آن چیست؟ فرق بین درد خود دندان و درد عصب آن چیست؟ و سؤالاتی مانند آن. رساله الجدری و الحصبه (آبله و سرخک) وی حاوی کهن‌ترین توصیف آبله و شاهکار پزشکی اسلامی است. در این کتاب برای نخستین بار تفاوت‌های میان این دو بیماری با دقّتی تحسین برانگیز بیان شده است. رساله‌ی رازی درباره‌ی زکام نیز حاوی برخی نوآوری‌ها است که توجه پژوهشگران معاصر را به خود جلب کرده است.

پزشکان مغرب (تا پایان حکومت فاطمی) و اندلس (تا پایان دوره‌ی اموی)

با روی کار آمدن عباسیان در شرق و ورود عبدالرحمن الداخل اموی به اندلس (138 ق) ارتباط فرهنگی میان غرب و شرق جهان اسلام به شدت کاهش یافت. پس از آن نیز نبردهای پی در پی میان مسلمانان و مسیحیان مانع پیشرفت علوم مختلف و از جمله پزشکی بود. حتی پس از آنکه علوم مختلف در این سرزمین رونقی یافت باز هم پیشرفت علوم پزشکی در این سرزمین چندان چشمگیر نبود. زیرا به گزارش صاعد اندلسی، پزشکان مسلمان متقدّم اندلس به جای تحقیق در علم پزشکی و مطالعه‌ی آثار اساسی هیپوکراتس و جالینوس، بیشتر به جنبه های عملی آن و خواندن کناش‌ها تکیه داشتند تا هر چه زودتر با فرا گرفتن این حرفه به خدمت پادشاهان در آیند و تنها شمار کمی از آنان به پزشکی به خاطر ذات آن می‌پرداختند و کتب آن را به ترتیبی که باید، مطالعه می‌کردند. از میان نخستین پزشکان اندلسی دو تن شایسته‌ی ذکرند: ولی مَذحِجی که همراه عبدالرحمان الداخل به اندلس آمد و عبدالمک بن حبیب سلمی اِلبیری (د 238 ق/ 853 م) که نخستین کتاب عربی تألیف شده در اندلس، موسوم به طب العرب از آن اوست. این اثر، نه یک اثر پزشکی به معنی واقعی، بلکه چنان که از نامش پیداست گزارشی از پزشکی عامیانه‌ی اعراب است که به شیوه‌ی آثار مشهور به طبّ النبی، شماری از احادیث منسوب به پیامبر (ص) درباره‌ی درمان بیماری‌هایی چون سردرد، جذام، چشم درد نیز در آن آمده است.
ابن جلجل و قاضی صاعد بر آنند که حَمدَین (و نه احمد) بن أبا، پزشک روزگار محمد بن عبدالرحمان دوم اموی (حک 238 - 273 م) نخستین کسی است که در اندلس به پزشکی مشهور است. به گفته‌ی آنان تا پیش از این روزگار، مردم اندلس به برخی مسیحیان اعتماد می‌کردند که معلومات پزشکی آن‌ها تنها مبتنی بر کتاب الاَبُُریسم (معرب آفوریسم) بود، که نباید آن را با فصول بقراط اشتباه گرفت چه رجوع به فصول نمی‌توانسته برای درمان بیماران مفید باشد و گذشته از این با توجه به نگارش کناشی به همین نام توسط یحیی بن اسحاق و نیز از آنجا که آن را معادل «جامع و مجموع» (یعنی همان کناش) دانسته‌اند می‌توان گفت که آفوریسم، نام کناشی مشهور یا نامی معمول برای کناش‌ها نزد مسیحیان اندلس بوده است. عریب بن سعد قرطبی نیز در 964 - 965 م خلق الجنین و تدبیرالحبالی را نوشت.
در میانه‌ی سده‌ی 3 ق دو پزشک دیگر مشهور بودند: یکی پزشکی مسیحی به نام جواد، و دیگری پزشکی مشهور به حرانی که از حران به قرطبه آمده بود. قفطی بر خلاف ابن جلجل و صاعد اندلسی این حرانی را همان «یونس بن احمد حرانی، پدر احمد و عمر، پزشکان اندلسی» دانسته است.
اسحاق بن عمران، ملقب به سمّ الساعه و صاحب اطریفل، نخستین پزشک برجسته‌ی غرب جهان اسلام بود. او بغدادی الاصل و بر خلاف آنچه از نامش بر می‌آید، مسلمان بود. گویا در جوانی و پیش از آنکه شهرتی یابد از بغداد به مصر رفت و چندی پزشک احمد بن طولون بود و در آنجا شاگرد نامدارش اسحاق بن سلیمان اسرائیلی به وی پیوست. پیش از 263 ق به قیروان و نزد ابراهیم بن اغلب رفت و در 279 ق به فرمان وی کشته شد. به گفته‌ی ابن جلجل پزشکی علمی به کوشش اسحاق در مغرب بزرگ رواج یافت و مردم آن سرزمین از طریق آثار او با فلسفه آشنا شدند. آثار اسحاق بن عمران بر پزشکان غرب جهان اسلام تأثیری به سزا داشت. مشهورترین اثر باقی مانده‌ی اسحاق مقاله فی المالیخولیا نشان از تسلط کامل نگارنده بر موضوع دارد. به گفته‌ی اسحاق پیش از وی تنها روفوس افسوسی کتاب قابل ذکری در این باره نوشته و در آن تنها به یک نوع مالیخولیا اشاره کرده بود. اما اسحاق بر اساس انیت (وجود)، ماهیت، کیفیت، کمیت؛ 3 صنف مالیخولیا را مشخص می‌کند. البته این سرابیون نیز که در همین روزگار در شرق جهان اسلام می‌زیست مالیخولیا را کم و بیش همین گونه دسته بندی کرده است. پزشکان پس از اسحاق رساله‌ی مالخولیای وی را در نوع خود بی نظیر دانستند. کنستانتین آفریقایی (د 1087 م) کتاب مالیخولیای اسحاق را، همچون آثار اسحاق بن سلیمان و ابن جزار، به لاتینی ترجمه و به خود منسوب کرد، اما محقّقان اروپایی معمولاً از آثار کنستانتین به عنوان ترجمه‌های تفسیرگونه و نه آثار منحول یاد کرده‌اند.
اسحاق بن سلیمان اسرائیلی، شاگرد اسحاق بن عمران و استاد ابن جزار، پزشک و داورشناس برجسته ای بود که به ویژه کتاب الحمیات وی در اروپا شهرت بسیار داشت. او در استناد نکردن به آثار پزشکان دوره‌ی اسلامی اصرار داشت. ابن جزار ادامه دهنده‌ی سنت علمی پایه گذاری شده توسط اسحاق بن عمران بود. از آثار مهم وی می‌توان به زاد المسافر (که کنستانیتن از آن سرقت ادبی کرد)، کتاب فی المعده، سیاسه الصبیان، الاعتماد فی الادویه المفرده و جز آن اشاره کرد. ابن جزار همراه با المعز فاطمی به مصر آمد و در آنجا درگذشت.
در اواخر سده‌ی 3 ق در اندلس ابن ملوکه ی نصرانی احتمالاً نخستین مطب عمومی را که دارای 30 صندلی برای مراجعین بود تأسیس کرد. یحیی بن اسحاق، مسیحی زاده‌ی مسلمان، کناشی در «پنج سفر به مذهب روم» (شیوه‌ی مسیحیان) به نام الاَبُریسم نوشت. بوحفص عمربن به ریق، 6 ماه در قیروان ملازم ابن جزار بود و هنگام بازگشت، کتاب زادالمسافر او را با خود به اندلس آورد؛ و بدین ترتیب سنت پزشکی اسحاق بن عمران به اندلس منتقل شد. حسدای بن شبروط با کمک راهبی یونانی کتاب دیوسکوریدس را به عربی ترجمه کرد که از جمله ترجمه های انگشت شمار یونانی به عربی در اندلس بود. ابوالقاسم زهراوی (د پس از 404 ق) بزرگ‌ترین جراح مسلمان و ابن سمجون داروشناسی برجسته بود اما عجیب آنکه ابن جلجل و صاعد اندلسی به هیچ یک از این دو اشاره نکرده‌اند.

پزشکی اسلامی از تسلط آل بویه بر بغداد تا ظهور مغول

ابن جلجل بر آن است که به سبب تسلط آل‌بویه و ترکان برخلفای عباسی، از زمان الراضی بالله تا زمان الطایع بالله (زمان تألیف کتاب، 377 ق) هیچ پزشک قابل ذکری در شرق تربیت نشده است! در حالی که همه‌ی پزشکان برجسته‌ی جهان اسلام (به جز رازی) در همین روزگار و در ایران بر آمدند. احمد بن محمد بن ابی الاشعث (د 360 ق) از پزشکان برجسته‌ی ایرانی، مفسر زبردست آثار جالینوس بود و آثاری در داروشناسی، مالیخولیا، جانورشناسی و جز آن نوشت.
ابو ماهر موسی بن سیار شیرازی، از پزشکان برجسته‌ی روزگار بود. سه پزشک پرآوازه‌ی ایرانی، ابوالحسن طبری، ابن مندویه ی اصفهانی و علی بن عباس مجوسی اهوازی هر سه از شاگردان او بودند. ابوالحسن طبری در المعالجات البقراطیه برای نخستین بار عامل بیماری جرب را به جهان پزشکی شناساند. در حالی که تا چندی پیش پژوهشگرانی که با علوم اسلامی آشنایی داشتند از ابومروان ابن زهر مؤلف التیسیر فی المداواه و التدبیر، که بیش از دو قرن پس از ابوالحسن می‌زیست، به واسطه‌ی توصیف بیماری جرب و انگل مولّد آن، به عنوان نخستین انگل شناس پس از آلکساندر (اسکندر) ترالسی یاد می‌کردند و کسانی نیز که به اینگونه آثار توجهی نداشتند می‌پنداشتند که این انگل را دو پزشک ایتالیایی به نام‌های بونومو(3) و چستونی(4) در ژوئن 1687 م کشف کرده‌اند. اما پس از چاپ بخش‌هایی از کتاب المعالجات البقراطیه توسط محمد رهاب، در 1938 م فریدمان به درستی طبری را کاشف این انگل برشمرد. ابن مندویه اصفهانی نخست در بیمارستان اصفهان سپس در بیمارستان عضدی بغداد به کار مشغول بود. کتاب الکافی فی الطب او در دست است.
اهوازی برجسته‌ترین پزشک روزگار خود و یکی از بزرگ‌ترین پزشکان جهان اسلام و سده‌های میانه بود. کناش وی مشهور به کامل الصناعه یا کتاب الملکی به لحاظ توازنی که میان بخش نظری و عملی آن موجود بود نه تنها در میان پزشکان دوره‌ی اسلامی، بلکه از راه دو روایت لاتینی، در غرب نیز رواجی کم نظیر یافت. قسطنطین افریقی نخست این کتاب را ترجمه و به خود منسوب ساخت اما اصطفن انطاکی ضمن ارائه‌ی ترجمه ای بهتر و دقیق‌تر، انتحال (5) وی را آشکار کرد. اما بیشتر محققان معاصر اروپایی نه تنها این انتحال را نادیده گرفته‌اند که اصطفان انطاکی را نیز به باد انتقادهای نابجا گرفته‌اند.
اخوینی بخاری برجسته‌ترین پیرو مکتب پزشکی رازی بود. کتاب هدایه التمتعلمین وی کهن‌ترین کتاب فارسی برجای مانده در پزشکی به شمار می‌رود. این کتاب به ویژه به خاطر شمار بسیاری اصطلاحات فارسی، که برخی از آن‌ها در آثار دیگر به ندرت دیده می‌شود حائز اهمیت است. اخوینی نیز مانند رازی به ندرت مطلبی را بدون ذکر مأخذ یاد کرده است.
ابوسهل مسیحی کتابی به نام المائه یا صد باب نوشت که با آنکه در میان مسلمانان شهرت بسیار داشت، درست بر خلاف کامل الصناعه، به لحاظ آنکه بیشتر به جنبه های نظری پزشکی پرداخته بود در غرب لاتینی بدان توجه نشد. دیگر آثار وی همچون اظهار حکمه الله تعالی فی خلق الإنسان و الطبّ الکلّی نیز هر یک شایسته‌ی توجهی ویژه‌اند. اگر انتساب التنویر، در ترجمه و تفسیر واژگان پزشکی، به ابومنصور درست باشد باید وی را نگارنده‌ی دومین کتاب کهن موجود فارسی، و نخستین اصطلاح نامه‌ی موجود به زبان فارسی برشمرد، کناش وی مشهور به الغِنی و المُنی تا قرن‌ها در شبه قاره‌ی هند رواج داشت و امروزه نسخ متعددی از آن در دست است.
ابوعبدالله محمد بن احمد بن سعید تمیمی (د پس از 370 ق)، پزشک و داروشناس برجسته ای از مردم بیت المقدس بود که در میانه‌ی سده‌ی 4 ق در مصر فعالیت داشت. کتاب مفصل و مهمی به نام ماده البقاء باصلاح فساد الهواء و التحرز من ضرر الأوباء درباره‌ی چگونگی پرهیز از بیماری‌های همه گیر نوشت.
ابن سینا بزرگ‌ترین پزشک عصر خود و یکی از بزرگ‌ترین پزشکان همه‌ی اعصار بود. دایره المعارف بزرگ طبی او، القانون فی الطب که از نظر حجم تقریباً دو سوم الحاوی است، نه فقط در دنیای اسلام، که در اروپای لاتینی نیز تا شش سده به عنوان عالی‌ترین مأخذ باقی ماند. این اثر حاوی تعدادی ملاحظات بدیع است. ولی مقبولیتش در نزد پزشکان به سبب ساختار کم نظیر و ترتیب شایسته و منظم مطالب آن است. این کتاب، الحاوی رازی، کامل الصناعه اهوازی و حتی آثار جالینوس را تحت الشعاع قرار داد. تمیز ذات‌الجنب(6) و التهاب میان سینه(7) خاصیت سرایت‌پذیری سل، انتشار بیماری‌ها به وسیله‌ی آب و خاک، توصیف دقیق عوارض پوستی، بیماری‌ها و انحرافات جنسی، بیماری‌های عصبی، بسیاری موضوعات روانی و آسیب‌شناسی، ولو اینکه بد توصیف شده، با دقت مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. در بخش ادویه‌ی مفرده 760 دارو مورد توجه قرار گرفته و روش‌های داروشناسی به اختصار بیان شده است. درباره‌ی مأخذ القانون ابن‌سینا به ندرت تحقیقی صورت پذیرفته است. اما تردیدی نیست که ابن سینا بخش قابل توجهی از کتاب پنجم القانون را کلمه به کلمه از الکناش الصغیر ابن سرابیون نقل کرده است. این در حالی است که ابن‌سینا تنها چند بار از ابن سرابیون، آن هم در مواضعی دیگر، یاد کرده است.
جالب این است که سید اسماعیل جرجانی (د 531 ق) پزشک برجسته و پارسی نویس ایرانی، با آنکه هیچ سخن صریحی نیاورده، احتمالاً نخستین کسی است که بدین مطلب پی برده، زیرا در موارد متعدد به مواضع مشابه این دو کتاب ارجاع شده است. ابن سینا قاعدتاً در مواضع دیگر القانون نیز از این کتاب و نیز از اقرباذین شاپور بن سهل، الحاوی رازی، و آثار یوحنا بن ماسویه به همین شکل بهره برده است.
ابوالفرج ابن طیب، پزشک و فیلسوف برجسته‌ی مسیحی، سال‌ها در بیمارستان عضدی بغداد به تدریس مشغول بود. ابوالفرج گزیده‌هایی از ترجمه های عربی آثار بقراط و جالینوس را (معمولاً با عناوینی چون ثمار ... یا النکت) فراهم آورده است. ابن بطلان برجسته‌ترین شاگرد ابوالفرج، از ملازمان ابوالحسن حرانی بود. پس از مسافرت به مصر با ابن رضوان به شدت اختلاف پیدا کرد و این دو آثار متعددی در ردّ نظر یکدیگر نوشتند. تقویم الصّحه ابن بطلان از نخستین آثاری است که بیشتر مطالب در جدولهای متعدد آمده است. ابن جزله (د 493 ق)، نیز کتاب تقویم الابدان را به همین شیوه نوشت. ابوالحسن سعید بن هبه الله نیز از کارکنان بیمارستان عضدی بغداد بود که کتاب المغنی را برای مقتدر عباسی نوشت.
ابن ابی صادق نیشابوری، پزشک برجسته‌ی ایرانی، بیشتر به شرح آثار بقراط و جالینوس توجه داشت. برخی مؤلفان معاصر بی آنکه مأخذی یاد کنند وی را استاد اسماعیل جرجانی دانسته‌اند.

پی نوشت ها :

[1] روستایی در عراق کنونی.
[2] اِدِسای کنونی در ترکیه.
[3] Bonomo
[4] Castoni
[5] سرقت ادبی
[6] Pleurisy
[7] Mediastinitis

منبع: روح‌اللهی، حسین؛ (1389) پزشک پارسی: مروری بر زندگی و آثار جرجانی، زیر نظر علیرضا مختارپور قهرودی، تهران، همشهری، چاپ نخست

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط