نویسنده:جان کازی(1)
چکیده
نویسنده در مقاله زیر بر این باور است که کشورهای غربی به سرکردگی آمریکا دیگر قادر به مدیریت و کنترل جهان نیستند. وی معتقد است، بعد از جنگ جهانی دوم، سازمان ملل برای تحقق یکسری اهداف به ظاهر انساندوستانه اما در واقع برای تأمین اهداف کشورهای پیروز این جنگ تشکیل شد. اعضای دائم شورای امنیت با حربه وتو درصدد پیگیری اهداف خود میباشند و جنگ کره و خلیج فارس را به عنوان مصادیقی برای نظریه خود ذکر میکند. به اعتقاد نویسنده اگرچه امروزه کشورهایی که دارنده فنآوری هستهای میباشند، دارای یک نوع مزیت نسبی نسبت به سایرین هستند، اما گسترش این فنآوری طوری این انحصار را شکسته است که دیگر NPT به عنوان آخرین دستاویز غرب نیز قادر به محدود کردن آن نیست و فنآوری هستهای به عنوان یکی از مؤلفههای قدرت در حال گسترش است.«صلح با خشونت حاصل نمیشود، بلکه تنها و تنها با درک و فهم به دست میآید».
ـ رالف والدو امرسون
زمانی که بچه بودم، مردی را میشناختم که ساعتهای دیواری و مچی را برای سرگرمی تعمیر میکرد. (ساعتهای الماسی هنوز اختراع نشده بود.) اکثر اوقات چندین ساعت مینشستم و با توجه کامل به او که در حال کار کردن بود نگاه میکردم. سپس یک روز از او پرسیدم: «فرانک، چطور یاد گرفتی که این ساعتها رو این طوری تعمیر کنی؟» وی به من پاسخ داد: «جانی، اون چیزی رو که انسان انجام میده، تونسته که انجام بده.» دروغهای حاصل از این (ضربالمثل) مبنای مغالطات مربوط به معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای است. علم و تکنولوژی یک جعبه پاندور(2) است. به محض اینکه این جعبه توسط یک انسان، شرکت و یا کشور باز میشود، به سرعت صادر شده و همه به آن دسترسی پیدا میکنند.ایالات متحده آمریکا اولین بمب اتمی را در سال 1945 ساخت. اولین تلاشهای مربوط به منع گسترش سلاحهای هستهای، به حفظ اسرار مربوط به چگونگی ساخت بمب هستهای محدود میشد. البته این تلاشها شکست خورد. تقریباً در طول بیش از یک دهه، شوروی (1949)، انگلستان (1952)، فرانسه (1960)، چین (1964) به بمب اتمی دست یافتند. بعد از آن نیز هندوستان (1974)، اسرائیل (1979)، پاکستان (1998) و کره شمالی (2006) به قدرتهای هستهای دارای سلاحهای اتمی تبدیل شدند و آفریقای جنوبی نیز به این توانایی دست یافت تا جایی که شش بمب اتمی در دهه 80 تولید کرد که البته بعدها این بمبها را نابود کرد. هماکنون دانش هستهای در حال توسعه و گسترش است.
تنها دو کشور از جنگ جهانی دوم منتفع شدند: شوروی و آمریکا. سایر کشورهایی که تمدن غرب را شکل دادند، به دولتهای تابع و همپیمان آمریکا تبدیل شده بودند. این کشورها دیگر بیش از این نمیتوانستند به تنهایی عمل کنند؛ سیاست های ملی این کشورها منوط به رضایت و تأیید آمریکا بوده است و زمانی که آمریکا این بازیگران را برای ایجاد ائتلافی فرا بخواند، این کشورها علیرغم میل باطنی و از سرِ اکراه، بخشی از ائتلافی را که آمریکا درصدد ایجاد آن میباشد، تشکیل خواهند داد. در پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا به قدرت مسلط غربی تبدیل شده بود. اما تبدیل شدن به قدرت مسلط غربی بدین معنی نبود که این کشور واقعاً به چنین قدرتی تبدیل شده است. جهان غیرغربی به سرعت این نکته را درک کرد، هرچند آمریکا کماکان وانمود میکند که این چنین است.
سازمان ملل متحد به ظاهر تأسیس شد تا موارد زیر محقق شود:
ـ نسلهای آینده را از مصیبتهای ناشی از جنگی که دو بار در طول دوران حیات ما آسیبهای جبرانناپذیری را به نوع بشر وارد کرد، حفظ کند.
ـ اعتقاد و ایمان به حقوق اساسی بشر، ارزش و جایگاه شخصیت انسانی، برابری حقوق مردان و زنان و ملل بزرگ و کوچک را دوباره اعلام کند.
ـ ایجاد شرایطی که در آن عدالت و احترام (به حقوق انسانی) به وسیله تعهدات و وظایفی که برآمده از معاهدات و سایر منابع حقوق بینالملل است، مورد حمایت قرار میگیرد.
ـ پیشرفتهای اجتماعی و استاندارد های بهتر زندگی را در سایه آزادی بیشتر توسعه دهد.
و برای رسیدن به اهداف زیر:
ـ تمرین صبر، شکیبایی و زندگی در صلح و آرامش در کنار یکدیگر، مانند همسایههایی خوب و شایسته؛ـ متحد ساختن تمامی نقاط قوت خود به منظور محافظت و پشتیبانی از صلح و امنیت بینالمللی؛
ـ تضمین عدم استفاده از نیروهای نظامی مگر به منظور تأمین منافع عمومی به وسیله پذیرش اصول و طراحی شیوههای کارآمد؛
ـ استفاده از امکانات بین المللی به منظور توسعه اقتصادی و پیشرفتهای اجتماعی برای همه مردم... .
مواردی که در بالا ذکر شد علناً با شکست مواجه شدهاند. اگرچه موارد فوق از دل مواد (منشور سازمان ملل متحد) بیرون میآیند، اما این مواد صرفاً تبلیغات و شعارهایی توخالی بوده و هستند. سازمان ملل متحد توسط قدرتهای پیروز جنگ جهانی دوم برای کنترل دنیا شکل گرفت. شورای امنیت سازمان ملل به گونهای تأسیس شد که به اعضای دائم آن حق نظارت کامل بر سازمان ملل را میداد. هر یک از پنج عضو شورای امنیت سازمان ملل متحد میتواند هر قطعنامهای را که نمیپسندد وتو کند.
پنج عضو مسلط شورای امنیت سازمان ملل، چین، فرانسه، فدراسیون روسیه، انگلستان، و ایالات متحده آمریکا می باشند که همگی قدرت هستهای محسوب میشوند. البته در ابتدا این پنج عضو، چین ناسیونالیست، فرانسه، اتحاد جماهیر شوروی، انگلستان، و آمریکا را در برمی گرفت؛ کشورهایی که در جنگ دوم جهانی جبهه متفقین را شکل داده و بر دول محور در این جنگ پیروز شدند اما اغلب این کشورها دیگر واقعاً قدرتهای بزرگ نبودند. فرانسه و انگلستان خود در دوران جنگ سرد تابع سیاستهای آمریکا بوده و در زیر چتر این کشور قرار داشتند. ناسیونالیستهای چین نیز به یک جزیره (تایوان) محدود شده بودند، و چین واقعی، چین کمونیست (به رهبری مائو) بود که این سرزمین را به اشغال خود درآورده بود. اتحاد جماهیر شوروی نیز قدرت جهانی کمونیست به شمار می رفت؛ البته امروزه فدراسیون روسیه جانشین آن شده است. و آن همکاری و تعاونی را که ایالات متحده آمریکا از سایر اعضای شورای امنیت انتظار داشت، دچار از همگسستگی شد.
زمانی که کره شمالی، کره جنوبی را به منظور یکپارچه کردن شبه جزیره کره ـ که به دلایل سیاسی، بعد از پایان جنگ جهانی دوم به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده بود ـ مورد هجوم قرار داد، شورای امنیت سازمان ملل با درخواست ایالات متحده آمریکا و در نبود نماینده شوروی، قطعنامهای را به منظور متوقف کردن کره شمالی به تصویب رساند و خواستار حمایت همه اعضای سازمان ملل شد. نیروهای سازمان ملل متشکل از شانزده کشور بود که اکثر آنها کشورهای غربی بودند: استرالیا، بلژیک، کانادا، کلمبیا، اتیوپی، فرانسه، یونان، لوکزامبورگ، هلند، نیوزلند، فیلیپین، آفریقای جنوبی، تایلند، ترکیه، انگلستان، و آمریکا. نیروهای سازمان ملل اگرچه نتوانست بهطور کامل بر آنها چیره شود، اما تنها به حفاظت از مرزها به همان شکل قبل از تجاوز (کره شمالی به جنوبی) مبادرت کرد. البته این جنگ نشان داد که قدرتهای غربی که پیروز جنگ جهانی دوم بودند، شکستناپذیر نیستند، و افتضاح فرانسه و آمریکا در ویتنام مهر تأییدی بر این مسأله بود.
جنگ خلیج فارس (توفان صحرا) با اجازه رسمی سازمان ملل و توسط مجموعهای متشکل از سی و چهار کشور برای بیرون راندن نیروهای عراقی که خاک کویت را مورد هجوم و تجاوز خود قرار داده بودند، به راه افتاد. در این جنگ بیست و شش کشور از جنبههای پرسنلی و بسیاری از آنها نیز در پستهای غیر جنگی همکاری و مشارکت داشتند: ایالات متحده، افغانستان، بحرین، بنگلادش، انگلستان، کانادا، چک و اسلاواکی، مصر، فرانسه، آلمان، هندوراس، ایتالیا، کویت، نیوزلند، نیجر، عمان، رومانی، عربستان سعودی، سوریه، امارات متحده عربی، و کره جنوبی. بیش از شصت درصد پرسنل از آمریکا آمده بودند. با وجود پیروزی کامل نیروهای سازمان ملل بر ارتش کلاسیک عراق، تنها به دلایل سیاسی، این جنگ تنها توانست مرزها را به حالت سابق خود برگرداند. (در این جنگ، کره جنوبی که موجودیتش با جنگی مشابه جنگ خلیج فارس تضمین گردید، در ائتلاف علیه عراق شرکت کرد و تنها در قالب گردان پزشکی همکاری و مشارکت کرد. جالب است! آیا واقعاً این ائتلاف، ائتلافی از سرِ رغبت بود؟)
بعد از خروج نیروهای آمریکایی در سال 1983 از لبنان و در سال 1993 از سومالی، این کشور به همراه سایر نیروهای ائتلاف به مدت بیش از هشت سال در باتلاق عراق و افغانستان گیر افتاد. آنچه برای سایر جهانیان و یا شاید حتی برای خود دیپلماتهای آمریکایی آشکار شده است، این نکته است که ائتلاف غرب و دیگر شرکای این ائتلاف، شکستناپذیر نیستند. تمدن غرب دیگر بیش از این نمیتواند اهداف خود را با استفاده از ارتش کلاسیک به پیش ببرد. اما با این حال، دولتهای مهم غربی هنوز عضوی از اعضای باشگاه هستهای به شمار میروند. آخرین گزینه این کشورها برای تضمین مدیریت و کنترل سایر کشورهای جهان، محدود کردن باشگاه هستهای تا آخرین حد ممکن به خودشان میباشد، که این هدف را نیز با استفاده از NPT و استفاده از قدرت هستهای خود به عنوان ابزاری برای تهدید سایرین دنبال میکنند.
اما سیاستهای آمریکا خود به تنهایی این مسأله را غیر ممکن ساخته است. آمریکا متحدینش در ناتو را در سلاحهای هستهای خود سهیم کرده است؛ بلژیک، آلمان، ایتالیا، هلند و ترکیه قادرند تا به ذخیرهسازی و بهکارگیری بمبهای اتمی مبادرت کنند. هرچند بعضی از این کشورها از آمریکا خواستهاند تا سلاحهای هستهای خود را از بین ببرد، اما آمریکا از انجام چنین اقدامی امتناع میکند. با وجود اینکه ایالات متحده امیدوار است کره شمالی را مجبور به کنار گذاشتن سلاحهای خود کند و ایران را از دستیابی به فنآوری صلحآمیز هستهای بازدارد، اما درباره ظرفیتهای هستهای (غیر صلحآمیز) اسرائیل، هند و پاکستان هیچ صحبتی به میان نمیآورد. البته نتیجه نیز جز جر و بحثی ریاکارانه در NPT نخواهد بود که هیچ محکومیتی را در بر ندارد، و در چنین شرایطی، تأثیرگذاری آمریکا و غرب بر جهان رو به افول خواهد بود.
کره شمالی و ایران با اعتراضات و فرافکنیهای آمریکا عقبنشینی نمیکنند. اسرائیل طبق معمول سیاستهای ابتکاری آمریکا را رد میکند. روسیه و چین نیز در بهترین حالت ممکن علاقهای به تحریم ایران ندارند. چینیها صراحتاً به دیپلماتهای آمریکا که در چین با آنها مذاکره میکنند، می خندند. حتی تعداد زیادی از مردم در کشورهای غربی، سیاستهای ابتکاری آمریکا را مورد تمسخر قرار میدهند. آمریکا جایگاه مسلط و حاکم خود را از دست داده است. آمریکا بازیگری است که اسیرِ سیاستهای ساخته و پرداخته خود شده است. آیا گسترش NPT و دامنه اجرای آن با موفقیت همراه است؟ دانش ساخت بمبهای هستهای بیشک در حال گسترش بوده است و NPT بیش از این مؤثر نیست و کارایی ندارد. لذا امروزه سیاستها پیرامون حمایت و پشتیبانی از نظارت و کنترل بر مواد قابل تجزیه که برای ساخت بمب هستهای مورد نیاز است می چرخد. اما چنین اقداماتی با شانس کمی برای موفقیت روبهروست. سیاستهای غربی بسیار ضد و نقیض میباشد به گونه ای که امرسون بسیار ماهرانه بدان پرداخته و گفته است: «آنچه شما بسیار بلند اعلام میکنید، من نمیتوانم آن را بشنوم».
آمریکا با وجود قدرت سیاسی آنچنانی خود نشان داده است که حتی قادر به متوقف کردن قاچاق کالاهای غیر مجاز به سرزمین خود نیست. دولتهایی که کالاهای قاچاق از آنها به آمریکا وارد میشود، حتی با کمک آمریکا نیز نمیتوانند آن را متوقف کنند. (حال سؤال این است که) آمریکا چگونه میتواند از دیگر دولتها انتظار داشته باشد که آن را متوقف سازند؟ اقدامات ابتکاری آمریکا (به منظور منع گسترش سلاحهای هسته ای) مأموریتی احمقانه و از سر نادانی است و مؤید آخرین نفسهای تمدن در حال نابودی است. تنها راه اجتناب از جنگی هستهای در آینده، نابودی کامل سلاحهای هسته ای است. اما درست زمانی که کشورهای دارای سلاح هستهای ـ که در برگیرنده جهان غرب نیز میشود ـ دست به چنین اقدامی بزنند، نظارت و کنترل آنها بر جهان نیز از بین خواهد رفت.
هیچ تمدنی در طول تاریخ بعد از اینکه یک دوره از بزرگی و عظمت را پشت سرگذاشت و رو به اضمحلال و نابودی رفت، نتوانست دوباره سلطه اولیه خود را به دست آورد. تمدن مصر سه هزار سال ادامه یافت، اما امروزه تنها به یک رشته تحصیلی مربوط به باستانشناسی تقلیل یافته است. امپراتوری فارس که بیش از سیصد سال طول کشید و به بزرگترین و قدرتمندترین امپراتور عصر خود تبدیل شد، امروزه تنها ایران از آن باقی مانده است. یونان بعد از فروپاشی و اضمحلال خود هیچ وقت نتوانست به دوران طلایی خود بازگردد. و امپراتوری روم نیز تنها به ایتالیا محدود شد. وقتی موسولینی تلاش کرد تا عظمت روم باستان را احیا کند، با بدبختی شکست خورد. امپراتوریهای اسپانیا، هلند، فرانسه و انگلستان نیز به سر آمدهاند و این دولتها هماکنون فقط و فقط دولتهای تابع (آمریکا) هستند. با در نظر گرفتن تمامی تمدنهای بزرگ گذشته، تمدن غرب تا زمانی که با چنین شیوهای به اعمال سلطه و حاکمیت میپردازد، نابود خواهد شد. و NPT نیز قادر به نجات آن نخواهد بود.
پی نوشت ها :
1. Jan Kazi وی پروفسوری بازنشسته در رشته فلسفه و منطق است که در زمینههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیز صاحب نظر است. بعد از خدمت در ارتش امریکا در طی جنگ کره، بیست سال را به عنوان استاد دانشگاه و بیست سال دیگر را به عنوان نویسنده پشت سر گذاشت. او به عنوان سرمقالهنویس برای تعدادی از روزنامهها سرمقاله نوشته است.
2. نماد شر و دردسر.
منبع:ماهنامه سیاحت غرب شماره 84