نویسنده : رسول نوروزی
مقدمه
شروع بهار عربى در منطقه، پرسش هاى متعددى را پیرامون فرایندهاى احتمالى این تحولات و هم چنین آینده آن پیش روى بازیگرانى که به نوعى متاثر از آن مى شوند، نهاد. اگرچه به علت استراتژیک بودن منطقه خاورمیانه، تمام جهان از تحولات آن متاثر خواهند شد، اما بازیگران حاضر در منطقه، به مراتب تاثیرات بیشترى را در حوزه هاى مختلف پذیرا خواهند شد. اسرائیل، ایالات متحده امریکا، عربستان، ترکیه و ایران را مى توان مهم ترین کنش گران سهیم در تحولات اخیر منطقه دانست. از این رو، بازیگران عمده تلاش نمودند تا تصمیماتى منطقى در برابر این حوادث اتخاذ نمایند، که البته این تصمیمات زمانى بروز و ظهور کامل یافت که خط سیر تحولات منطقه، به نقطه تکامل خود رسید و ارائه تحلیلى واقع بینانه از آن را میسر ساخت. بنابراین، اهمیت استراتژیک منطقة خاورمیانه براى قدرت هاى منطقه اى و فرامنطقه اى در حوزه هاى متعددى، هم چون انرژى، امنیت جهانى و... معنا مى یابد و هر نوع تغییر وضعیتى در این منطقه، منافع همه کشورهاى جهان را تحت الشعاع قرار مى دهد. اگر چه ممکن است قدرت هاى فرامنطقه اى؛ هم چون امریکا که منافع قابل توجهى در منطقه دارند، دچار صدمات شدیدى از این تحولات گردند، اما مهم ترین کشورى که از این تغییرات آسیب جدى خواهد دید اسرائیل است.به نظر مى رسد، پس از آنکه تحولات منطقه اى سمت و سوى روشن ترى پیدا کرد، رویکرد کشورهاى منطقه نیز آشکار گشت. با توجه به رویکردهاى اتخاذ شده از سوى بازیگران منطقه اى، آنها را مى توان به دو گروه موافقان بهار عربى و مخالفان آن تقسیم کرد، که در گروه موافقان مى توان از ایران و ترکیه نام برد که با شروع تحولات انقلابى و به ثمر رسیدن آن در هر کشورى موازنه قواى منطقه اى به نفع آنها شکل مى گیرد. تفاوت اتخاذ موضع ترکیه و ایران در برابر این تحولات این گونه است که ایران به طور روشن و صریح از تحولات انقلابى منطقه حمایت به عمل آورده و منافع خود را بر منافع کشورهاى انقلابى مقدم نداشته است، اما ترکیه با محافظه کارى خاص خود، در برابر تحولات اخیر اتخاذ موضع کرده است. به دیگر بیان، براى ترکیه منافع ملى در اولویت تصمیم سازى ها و رفتارهاى مرتبط با انقلاب عربى قرار دارد، که همین امر سبب شده تا در برابر تحولات کشورهایى؛ نظیر عربستان، بحرین، یمن از موضع بى تفاوتى برخورد نماید. در اردوگاه مخالفان نیز مى توان به امریکا، عربستان و اسرائیل اشاره کرد، که تحولات منطقه به شدت منافع و جایگاه آنها را تهدید مى نماید.
آنچه که از اهمیت ویژه اى برخوردار است و فرضیه اصلى این مقاله را تشکیل مى دهد، مسئله شکل گیرى اجماعى پنهانى است که میان برخى از قدرت هاى منطقه اى و قدرت هاى فرامنطقه اى (غربى) به رهبرى امریکا در برابر بیدارى اسلامى ایجاد شده است. به عبارت دیگر، بسیار ساده لوحانه است، این گونه تحلیل شود که کشورهاى فرامنطقه اى که در این منطقه منافع جدى دارند، بدون هم فکرى و مشورت با کشورهاى منطقه، به پویش هاى درونى منطقه واکنش نشان دهند. به نظر مى رسد که این هماهنگى ها موجب ایجاد اجماعى نانوشته میان برخى از قدرت هاى منطقه و قدرت هاى فرامنطقه اى شده است. این اجماع، مثلث استراتژیک امریکا، ترکیه، عربستان را تشکیل داد، که برآیند آن اجراى استراتژى "مهار سه جانبه" به منظور سرکوب، کنترل، و یا جهت دهى به تحولات منطقه و نهایتا ایفاى نقشى موثر در فضاى پس از انقلاب مى باشد. به دیگر بیان، امریکا، ترکیه، و عربستان تلاش مى کنند تا با هارمونى خاصى که میان خود برقرار مى نمایند، نقشى حداکثرى در تحولات منطقه ایفا نمایند تا هم آینده پیش بینى پذیرترى را براى بهار عربى رقم زنند و هم مانع تحرک ایران انقلابى در فضاى منطقه شوند. نکته در خور تأمل، نقش ترکیه است که خود را حامى انقلاب و عبور از دیکتاتورى نشان مى دهد. ترکیه اگر چه به نوعى در اردوگاه موافقان بهار عربى قرار دارد، اما بایستى توجه نمود که این حضور دائر مدار منافع ترکیه مى باشد که در خلال بحث به نقش ترکیه در این مثلث تدافعى پرداخته مى شود.
استراتژى مهار سه جانبه
به طور خلاصه مى توان گفت: استراتژى مهار سه جانبه به مجموعه راهکارهایى اشاره دارد که از درون اجماعى نانوشته میان ترکیه، عربستان، و کشورهاى غربى به رهبرى امریکا به وجود آمده و کشورهاى انقلابى منطقه را به دو گروه تقسیم مى کند: 1. کشورهایى که بهار عربى در آن به اوج خود رسیده و در نتیجه، وقوع انقلاب در آنها حتمى است؛ 2. کشورهایى که وضعیت انقلابى آنها به حد فعال نرسیده و به علت فضاى درونى آنها وقوع و کامیابى انقلاب در آنها از احتمال کمترى برخوردار است و تحرکات آنها صرفا در قالب شورش ها و اعتراضات خیابانى باقى خواهد ماند. هم چنین، به منظور مهار و کنترل انقلاب هاى منطقه، تقسیم سه گانه اى از فضاى انقلاب هاى منطقه صورت گرفته، و آن را به سه بخش تقسیم نموده اند: بخش حوزه نفوذ مستقیم غرب (لیبى)، بخش حوزه نفوذ عربستان (کشورهاى حوزه خلیج فارس)، و بخش (تونس و مصر) که به ترکیه واگذار شده است.این استراتژى بر مفروضات خاصى استوار است: نخست این که، دور از انتظار است که تمامى کشورهاى انقلابى منطقه مدل مشابه و واحدى را براى انقلاب و تشکیل حکومت پس از آن به کار گیرند؛ زیرا هر کشورى گفتمان خاص خود را داراست و متغیرهاى متعددى؛ نظیر فضاى اجتماعى، اقتصاد، مذهب، سیاست، و حتى سنت ها و تاریخ جامعه، در شکل گیرى گفتمان انقلابى و حکومت آینده، دخالتى تعیین کننده خواهند داشت؛ چرا که این عوامل پس از حذف گفتمان موجود سعى خواهد کرد تا گفتمان جدیدى را حاکم نماید. گفتمان جدید، برآمده از تمدنى است که تعیین کننده هویت جامعه انقلابى است؛ هر گفتمانى جهت گیرى هاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى حکومت جدید را تعیین خواهد نمود. بنابراین، بر اساس گفتمان هاى موجود در فضاى انقلابیِ بهار عربی، قابل پیش بینی است که کشورهای انقلابی به سمت برخی از الگوهای موجود اسلام گرا در منطقه متمایل باشند. به عنوان مثال، ممکن است برخى کشورها به سمت ایران و مدل مرم سالارى دینى آن حرکت نمایند، که این امر در کشورهایى که از پتانسیل شیعى بیشترى برخوردارند و یا به نوعى تحت تاثیر انقلاب اسلامى ایران هستند، دور از انتظار نیست. هم چنین، ممکن است برخى از کشورها نیز به سمت ترکیه و مدل اسلام میانه روى آن تمایل نشان دهند و یا حداقل مى توان با استفاده از پتانسیل موجود در این دسته از کشورها، آنها را به سمت اسلام میانه روى ترکیه، که مطلوب امریکاست - و امروزه "رجب طیب اردوغان" و "داوود اغلو" مبلغان آن به شمار مى روند - متمایل ساخت؛ زیرا در غیر این صورت ممکن است که به سمت جمهورى اسلامى و یا الگوهاى دیگرى که مطلوب بازیگران مخالف انقلاب نیست، متمایل شوند، که این امر کاهش منافع غرب و قدرت هاى منطقه طرفدار غرب، نظیر عربستان و سایر کشورهاى عربى را در پى خواهد داشت.
دوم این که، از آنجایى که انقلاب در برخى کشورها قطعا کامیاب خواهد بود و در برخى دیگر از احتمال کمترى برخوردار است، لذا نبایست با تمامى کشورها به گونه اى یکسان برخورد نمود؛ زیرا در برخى کشورها پتانسیل وقوع انقلاب به حدى قوى است که سرکوب محال است و بایستى در فکر جهت دهى و کنترل آن بود، اما گزینه نظامى و سرکوب شدید در برخى دیگر از کشورها، هم چون یمن که از انسجام درونى کمترى برخوردارند، کارآمدتر خواهد بود.
در نتیجه، آنچه که از درون این مثلث برخاست، سه مدل رفتارى بود که توسط سه بازیگر موجود در این اتفاق به اجرا گذاشته شد: نخست؛ استراتژى مداخله نظامى مستقیم که به رهبرى امریکا و با همکارى متحدان غربى آن و با ابزار ناتو در لیبى - که سرحد اروپا و بهار عربى محسوب مى گردد به اجرا گذاشته شد. به دیگر بیان، استراتژى نظامى داراى دو فاز منطقه اى و بین المللى است: در فاز منطقه اى، - عربستان که خود نیز یکى از کاندیدهاى وقوع انقلاب است - اجراى این استراتژى را به نمایندگى از غرب بر عهده گرفته است و در بعد بین المللى نیز ناتو ( که استفاده از آن به عنوان نمادى از اجماع جهان غرب است)، ابزارى مهم در مهار این انقلاب به شمار خواهد رفت. دوم؛ استراتژى سرکوب و کنترل، که توسط و یا به رهبرى عربستان سعودى در منطقه اى که به خود آنها واگذار شده است به اجرا در مى آید.
سوم؛ الگوسازى براى بخشى دیگر از کشورهایى که در آنها انقلاب ها به نتیجه رسیده و یا در مراحل نهایى خود مى باشد. مدل ارائه شده براى این دست از کشورها ترکیه است که براى کشورهایى؛ نظیر تونس و مصر به اجرا در مى آید و انتظار مى رود که با روى کار آوردن اسلام میانه روى مدل ترکیه، مانع بوجود آمدن بسیارى از چالش هاى منطقه اى براى غرب و سایر بازیگران منطقه شوند.
در ادامه به وظایفى که براى هر یک از این کشورها تعریف شده است خواهیم پرداخت:
1. عربستان: حضور عربستان در تحولات اخیر منطقه اى به نوعى مداخله غیرمستقیم غرب براى اثرگذارى و کنترل این تحولات مى باشد. حوزه نفوذ عربستان در این تحولات معطوف به حوزه کشورهاى خلیج فارس مى باشد. به دیگر بیان، عربستان که ضلعِ حل نظامى مسئله از درون منطقه مى باشد، تلاش مى کند تا با سرکوب شدید این تحولات، مانعى جدى بر سر راه حرکت هاى انقلابیون باشد؛ زیرا عربستان مهم ترین کشورى است که در صورت رونق گرفتن انقلاب ها آسیب جدى خواهد دید و دموکراسى خواهى در کشورهاى عربى، به خصوص عربستان صدمه اى جدى به جایگاه رهبران این کشورها خواهد زد؛ زیرا، این کشور از یک سو داعیه دار ام القرى جهان اسلام است و ممکن است با اوج گیرى تحولات منطقه اى، این تحولات در عربستان هم شدت بگیرد. - به دیگر بیان خروج و مخالفت علیه خلیفه مسلمین مشروعیتى عملى یابد - و از سویى دیگر، هراس عربستان از قدرت یابى ایران از تحولات منطقه موجب شده تا به شدت هر چه تمام تر به سرکوب قیام هاى شیعى بپردازد تا مانع افزایش قدرت ایران در فضاى انقلابى گردد. بنابراین، پیشگام ساختن عربستان در شکل نظامى آن، نتایج دیگرى، هم چون افزایش جدال شیعه و سنى در منطقه را در پى خواهد داشت؛ زیرا از آنجایى که بخش قابل توجه اى از تحولات حوزه خلیج فارس در ارتباط با تحرکات شیعیان است، لذا نقش نظامى عربستان در سرکوب این تحولات مى تواند موجب افزایش تنش هاى موجود میان تشیع و اهل سنت گردد، که منافع حاصل از این تنش ها نصیب غرب خواهد شد.2. ترکیه: نقشى که بر اساس این اجماع به ترکیه واگذار شده، کنترل و جهت دهى به برخى از انقلاب هاى درحال وقوع است. بدین نحو که ترکیه بایستى در قامت الگو براى کشورهایى؛ نظیر تونس و مصر که اسلام گرایان میانه رو و معتدل و یا گروه هایى؛ هم چون اخوان المسلمین از نقش پررنگى در انقلاب برخوردارند، ایفاى نقش نماید؛ یعنى با توجه به پتانسیل درونى این کشورها، ترکیه بایستى تلاش نماید تا آنها را به سمت خود جذب نماید و الگوى اسلام گرایى سیاسى خود را که همان سازش اسلام با مدرنیسم است را به آنها ارائه دهد. به دیگر بیان، با توجه به نقشى که به ترکیه واگذار شده است، مى توان گفت که در حقیقت ترکیه نقطه ثقل و تمرکز استراتژى مهار مسالمت جویانه بهار عربى مى باشد.
در این میان، ترکیه به سراغ کشورهایى رفته است، که بیرون از حوزه خلیج فارس که حوزه نفوذ عربستان است قرار دارند؛ زیرا از یک سو، منافع ترکیه و به خصوص نیاز این کشور به نفت منطقه و هم چنین حجم مبادلات تجارى چشم گیر ترکیه با کشورهاى این حوزه، سبب مى شود تا از اتخاذ هرگونه رویکرد تنش زا با کشورهاى حوزه خلیج فارس، به خصوص عربستان پرهیز نماید؛ زیرا این امر مخاطرات سیاسى اقتصادى قابل توجهى براى ترکیه را به همراه خواهد داشت و از سوى دیگر، ترکیه که در رویاى احیاى امپراتورى نوعثمانى است، تلاش مى کند تا تحرک خود را از کشورهایى آغاز نماید که در آنها با چالش کمترى مواجه است و ریسک آسیب پذیرى کمترى براى او به همراه دارد و چه بسا کشورهاى انتخاب شده، فضاى کافى براى تحرک سیاسى و اقتصادى در اختیار ترکیه قرار مى دهد. به دیگر بیان، ترکیه در وراى تحولات منطقه اى تلاش مى کند تا بجاى آن که عضو "حقیر" اتحادیه اروپا باشد، در قامت "برادر بزرگتر" براى منطقة خاورمیانه ایفاى نقش نماید.
انگیزه دیگرى که در وراى تحرکات ترکیه قابل بیان است، رقابت ترکیه با ایران براى دست یابى به موقعیت رهبرى در تحولات اخیر منطقه است؛ زیرا از یک سو این تحولات را مى توان شبیه ترین رخدادها به انقلاب ایران دانست و از سویى دیگر، به علت وقوع انقلاب اسلامى در ایران و حفظ هویت انقلابى در طول سه دهه جمهورى اسلامى، ایران الگویى بالقوه براى تحولات اخیر به شمار مى رود و لذا در این فرایند، غرب و عربستان به کمک ترکیه آمده اند تا بتوانند با ارتقاء جایگاه ترکیه، انزواى ایران را ایجاد نمایند. به دیگر بیان، ترکیه، جایگزین ایران در منطقه از سوى غرب است و تلاش مى کند تا با انزواى ایران، خود رهبرى تحولات مرتبط با طیف اسلام گرایان معتدل را برعهده گیرد؛ زیرا حمایت ایران از انقلاب هاى منطقه سبب افزایش جایگاه ایران در منطقه شده و این امر نه مطلوب کشورهاى غربى است و نه مطلوب ترکیه و عربستان.
3. ناتو: جنگ علیه لیبى، چهره دیگرى از مهار انقلاب هاى عربى را به نمایش گذاشت. ائتلاف فرانسه، انگلیس، و امریکا در این جنگ نشان داد که لیبى برخلاف سایر کشورهاى انقلابى از اهمیت ویژه اى براى اروپا برخوردار است. جنگ محدود ناتو در لیبى به این دلیل روى داد که لیبى در وضعیت بحرانى قرار گرفته و دچار جنگ داخلى شده بود و غرب مى توانست چهره صلح طلبى خود را در وراى آن حذف نماید. و لذا وقوع جنگ داخلى، بهانه مناسبى براى مداخله در لیبى به دست ناتو داد. البته شروع جنگ با عنوان "نجات جان شهروندان غیر نظامى" ظاهرى آراسته به این تهاجم داد تا در پناه آن بتوان منافع اروپا و امریکا را در یک کشور بحران زده حفظ نمود. به بیان دیگر، لیبى که سر حد اروپا و جهان اسلام عربى و افریقایى محسوب مى شود و ممکن بود بحران در آن موجب ورود بحران هاى مختلف به فضاى اروپا گشته و تاثیر بدى بر فضاى اقتصادى ناآرام اروپا بگذارد. از این رو، منابع نفت و گاز، محصولات پتروشیمى لیبى و نیز حجم مبادلات این کشور با اروپا توانستند دلیل کافى براى حمله به این کشور را فراهم آورند، که شاید با نگاهى به مبادلات تجارى میان لیبى و ایتالیا بتوان علت بوسه هاى سیلویو برلوسکونى، نخست وزیر پیشین ایتالیا، بر دستان معمر قذافى را دریافت. صادرات لیبى به ایتالیا 36/7 درصد است. پس از ایتالیا آلمان بیشترین حجم مبادلات را به خود اختصاص مى دهد. اسپانیا، فرانسه، امریکا، و ترکیه نیز در مراتب بعدى جاى مى گیرند. در نیتجه، بحران در لیبى برابر است با تشدید بحران در فضاى متلاطم اقتصادى اروپا. به عبارت دیگر، کشورهاى غربى اهداف و منافع خود را بر منافع ملى مردم لیبى، که براى حرکت به سمت آزادى مقابل قذافى دیکتاتور به پا خواسته بودند، مقدم داشت تا به قیمت نابودى لیبى و مردم آزادیخواه آن بقاء خود را تضمین نماید.
اهداف استراتژى مهار سه جانبه
1. انزواى ایران و عدم ارتقاء جایگاه ایران؛ زیرا تحولات اخیر منطقه اى جایگاه و وزن بسیارى از کشورهاى منطقه را به وضوح آشکار ساخت، که در این میان مى توان به سه کشور ایران، ترکیه، و عربستان اشاره نمود، که در پرتو بهار عربى تمایز آنها از سایر کشورها به خوبى آشکار گشت. در این میان مشروعیت نظام سیاسى ایران و ترکیه سبب شده تا در پرتو این انقلاب ها، در قامت یک الگو مطرح شوند و همین امر سبب شد تا ارتقاء جایگاه ملموسى را تجربه نمایند. عربستان به عنوان مخالف جدى بهار عربى، ترکیه به مثابه کاتالیزورى براى بهار عربى و ایران نیز به عنوان موافق و تشدید کننده بهار عربى به شمار مى روند. بنابراین، طبیعى است که قدرت هاى منطقه اى و فرا منطقه اى در صدد کاهش جایگاه ایران یا انزواى آن باشند تا بتوانند از شدت بهار عربى بکاهند. به دیگر بیان بهار عربى و ایران رابطه اى تعاملى و متقابل را به نمایش گذاشته اند، هرچه بهار عربى شدت بیشترى مى یابد، جایگاه ایران نیز ارتقا مى یابد و هرچه ایران از قدرت بیشترى برخوردار مى شود، بازتاب آن بر انقلاب هاى اخیر بیشتر مى شود و بر شدت آن مى افزاید.2. ایجاد بحران در سوریه؛ غرب و هم پیمانان منطقه اى اش براى دست یابى به اهداف بالا و پیش گفته راهکارهاى مختلفى را تاکنون اتخاذ کرده اند، که علاوه بر آن چه که در قسمت هاى پیش بدان پرداخته شد، راهکار دیگرى که براى کنترل تحولات منطقه و هم چنین کاستن از قدرت ایرن به اجرا در آمد، ایجاد بحران در سوریه است. اگر چه سوریه به جد نیازمند اصلاح ساختار نظام سیاسى خود مى باشد، اما در اوضاع کنونى، ایجاد بحران هاى متعدد که ناشى از بحران مشروعیت نظام باشد، مى تواند ضربه اى جدى به جایگاه ایران در تحولات منطقه وارد نماید؛ چرا که ایجاد بحران در سوریه به عنوان راهکارى براى ایجاد موازنه در انقلاب هاى عربى اتخاذ شده است. به این معنا که بحران در سوریه موجب مى شود تا از یک سو ایران هم پیمان جدى خود را در منطقه از دست دهد و از سویى دیگر، حزب الله لبنان و حماس نیز از حمایت هاى دولت بشار اسد محروم خواهند شد و از بسیارى از معضلات امنیتى اسرائیل نیز کاسته خواهد شد. به دیگر بیان، آنچه که غرب و هم پیمانان منطقه اى اش در جستجوى آنند، تغییر رژیم در سوریه نیست، بلکه ایجاد بحران در سوریه به منظور فشار آوردن بر ایران براى کاستن از تحرک خود درتحولات اخیر منطقه اى مى باشد. بنابراین، مى توان گفت که مسئله ایجاد بحران در سوریه در راستاى انزواى ایران در منطقه و نهایتا کنترل و مهار انقلاب عربى قابل تحلیل است.
مسئله دیگرى که از سوى غرب براى انزواى ایران در تحولات اخیر مطرح شده، بحث تحریم نفتى ایران در بازارهاى جهانى است. اتکاء ایران به اقتصاد تک محصولى و رانتیر بودن دولت ایران به مثابه پاشنه آشیلى عمل مى کند، که همواره از سوى کشورهاى قدرتمند جهان در مواجهه با کشورهاى مخالفى که از ضعف برخوردارند استفاده شده است. به دیگر بیان، این مسئله در جریان بهار عربى فرصت مناسبى در اختیار کشورهاى غربى قرار داد تا با تشدید فشارهاى اقتصادى، مانع از حضور جدى ایران در تحولات اخیر گردند.
3. تامین امنیت انرژى در منطقه و تضمین جریان صادرات آن به جهان؛ آنچه که مسلم است این است که اقتصاد جهانى و هم چنین کشورهاى غربى هنوز خاطره بحران هاى نفتى متعددى؛ هم چون بحران نفتى 1973م را در خاطر دارند، لذا تلاش مى کنند تا مسئله انرژى در منطقه خاورمیانه تبدیل به بحران نشود. البته لازم به ذکر است که، آنچه که در بحث جایگاه انرژى و در بهار عربى مطرح است، این است که در صورت بحرانى شدن اوضاع این بحران برخلاف انقلاب اسلامى ایران که تنها در یک کشور روى داد و به سایر کشورها سرایت نکرد و مهار شد - همه کشورهاى عربى منطقه را نیز برخواهد گرفت. بنابراین، بعید نیست که در صورت شکل گیرى گفتمان غرب ستیزى در خلال این تحولات، شاهد بحران نفتى جدیدى نیز باشیم. به دیگر بیان، از آنجایى که تحول، در منقطه اى رخ داده که نَفَس انرژى تمام جهان به آن بند است، لذا بایستى رفتار عاقلانه اى در مواجهه با آن در پیش گرفته شود. بعلاوه این که، بخش اعظم این انرژى بایستى از تنگه هزمر به جهان صادر شود، لذا نباید اوضاع به حدى بحرانى شود که چه کشورهاى عربى و چه ایران براى تضمین بقاء خود، امنیت انرژى جهانى را با مخاطره مواجه سازند.
4. ممانعت از عدم ایجاد گفتمان غرب ستیزى در کشورهاى انقلابى، با وقوع هر انقلابى گفتمان حاکم مغلوب و گفتمان جدیدى جایگزین آن خواهد شد و هر گفتمانى نیز بر اساس هویتى که برآمده از آن است، تعریفى از "خود" و دیگران ارائه خواهد نمود، لذا کشورهاى غربى تلاش مى کنند تا در حوزه دشمن و "دیگر" براى این انقلاب ها قرار نگیرند. به دیگر کلام، از آنجایى که به علت وجود حاکمیت اسلام و سنت هاى تاریخى در کشورهاى منطقه، دموکراسى خواهى مدل غربى بسیار بعید است، از این روست که کشورهایى؛ نظیر ترکیه را به عنوان الگوى مردم سالارى دینى به کشورهاى انقلاب معرفى مى نمایند، نه ایران را؛ زیرا هویت یابى اسلامى، خواه ناخواه ملزوماتى را به همراه خواهد داشت، اما اسلام میانه رو که مدعى جمع میان مدرنیته و اسلام است نگاه ملایم ترى به کشورهاى غربى دارد.
جمع بندى
به نظر مى رسد که غرب در جمع بندى حوادث منطقه اى اخیر به این نتیجه رسیده که تحولات منطقه اى از سه طیف برخوردارند و لذا براى هر یک نیز راه حلى اتخاذ کرده است: مهار و کنترل تحولات حوزه خلیج فارس را که حوزه نفوذ سنتى عربستان است، به عربستان واگذار کرده. خود با ابزار ناتو در لیبى قدرت نمایى نمود تا هشدارى به سایر کشورهاى منطقه باشد، و نهایتاً هم بخش سوم (مصر و تونس) را به ترکیه واگذار نمود تا اسلام میانه روى خود را به عنوان الگویى مطلوب از نظام سیاسى تبلیغ نماید. مهار انقلاب هایى که از یک طرف در حوزه نفوذ عربستان قرار دارند و از طرفى به نوعى به جهت گیرى هاى شیعى و یا ایرانى گرى موسوم اند به این دلیل به عربستان سپرده شده، که این کشور هم جدال شیعه و سنى را در این منطقه افزایش دهد، و هم از یکپارچگى میان تحولات اخیر و میان ایران و سایر کشورهاى سنى مذهب انقلاب بکاهد و هم از تنش مستقیم با شیعیان پرهیز نماید؛ زیرا این امر سبب گسترش فعالیت ایران در منطقه و ارتقاء جایگاه آن مى شود و هم چنین ممکن است که موجب اتحاد شیعه و سنى علیه غرب گردد.پی نوشت ها :
1 کارشناس ارشد روابط بین الملل، پژوهشگر گروه مطالعات اسلام و غرب، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامىrasoolnorozigmail.com
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 319