به موجب اسناد وزارت امور خارجه امریکا از مجموع 155 میلیون دلاری که شرکت نفت ایران و انگلیس به عنوان « حق الامتیاز نفت » به دولت ایران پرداخت کرد تنها 100 میلیون دلار آن به حساب شخصی رضاشاه واریز شد و این یکی از دلایل تسلیم فوری رضاشاه به انگلیسی ها در شهریور 1320 بود تا مبادا این ثروت را از دست بدهد.
فاصله ی زمانی سالهای 1921 تا 1941 در تاریخ ایران بیشتر به یک خلأ میماند. برغم کتابهای تاریخی متعددی که نوشته شده است، اطلاعات بسیار ناچیزی از این دوره در دست است. قحطی اسناد و مدارک تاریخی را میتوان از انتشار فقط یک جلد مدارک مربوط به رضا شاه در این دوره، که در سال 1999 در تهران انتشار یافت، کاملاً دریافت. به چندین دلیل روشن، مدارک مستندِ بسیار اندکی در ارتباط با این دوره وجود دارد. نخست اینکه شدت سانسور در طول دوره مزبور، ثبت بیطرفانه و دقیق رویدادها را بسیار دشوار میساخت. علاوه بر این، در دوران حکومت پهلوی دوم (1941-1979)، بسیاری از مدارک جرم رضا شاه از بین برده شد و مورخان از هرگونه تحقیق و موشکافی درباره رویدادهای این دوره برحذر شدند. دلیل دیگری که تاریخ این دوره را در هالهای از ابهام فرو برده است، اتکای تقریباً صرف محققان به اسناد دیپلماتیک انگلیس درباره ایران است. با توجه به اشغال نظامی ایران و کودتای 1299 و افتادن کنترل امور ایران به دست انگلیسیها؛ همدستی و نقش تعیین کننده انگلیسیها در به قدرت رسیدن پهلوی اول و دوم؛ نباید انتظار داشت که اسناد دیپلماتیک انگلیس تصویر دقیق و بیطرفانهای از اوضاع آن زمان در اختیار ما بگذارد. بر اساس مدارک موجود وقایع هولناکی در سالهای 1921 تا 1941 در ایران اتفاق افتاد. انگلیسیها خیلی خوب میدانند که چون رضا شاه با کمک و حمایت آنها به قدرت رسید و به مدت 20 سال بر سر کار ماند، مسئولیت نهایی جنایاتی که در طول این دوره رخ داد بر عهده آنهاست. به همین دلیل، از همان ابتدا بنا را بر پنهانکاری گذاشتند. نمونههای بارزی از دروغگویی و فریبکاری انگلیسیها درباره نقششان در ایران را میتوان در اسناد و گزارشهای پارلمانیشان یافت.
یکی از منابع کاملاً بکر، فوقالعاده غنی و کامل از اسناد تاریخی درجه اول درباره تاریخ ایران را می توان اسناد و مدارک موجود در آرشیو وزارت امور خارجه آمریکا دانست. گزارشهای مفصلی از وضعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و نظامی ایران در این اسناد یافت میشود، که با استفاده از آنها میتوان به بازنویسی مفصل تاریخ ایران در سالهای 1921 تا 1941 پرداخت. متعاقب حمله انگلیس و اشغال نظامی ایران در سال 1918، توجه آمریکا به ایران بیشتر شد. کمی پس از اشغال نظامی ایران، سفارت آمریکا در تهران شروع به تهیه و ارسال گزارشهای مفصلی درباره وضعیت سیاسی، نظامی، و اقتصادی ایران کرد. گزارشهای منظم نظامی و سه ماه یکبار هیأت نمایندگی آمریکا که از اکتبر 1918 تا آوریل 1921 به وزارت امور خارجه ارسال شد مجموعهای بسیار ارزشمند از مدارک تاریخی را تشکیل میدهد.
دولت آمریکا در طول دهه 1920 با انتصاب هیأتی از مستشاران مالی به ریاست آرتور چستر میلسپو و تلاش شرکتهای نفتی آمریکا برای یافتن جای پایی در امور نفتی ایران، سعی در حفظ منافع خود در ایران داشت. مکاتبات میلسپو با وزارت امور خارجه و گزارشهایش به سفارت آمریکا در تهران که به طور مقتضی به واشنگتن ارسال میشد، و بدین ترتیب در بایگانی وزارت امور خارجه آمریکا ثبت و ضبط شده است، منبعی غنی از مدارک تاریخی بر جای گذاشته است. نارضایتی عمیق و خصومت آشکار دولت آمریکا با سیاست پسرعموهای انگلیسیشان در ایران کاملاً از این اسناد و مدارک دیپلماتیک پیداست. روشن است که دیپلماتهای اعزامی آمریکا به ایران از سیاستهای انگلیس در ایران مبنی بر غارت نفت این کشور و تحمیل یک دیکتاتور نظامی ددمنش و بیسواد بر آن، منزجر بودند. علاوه بر این، آنها از کوتاه شدن دست شرکتهای آمریکایی از سفره نفت ایران توسط انگلیسیها و سلطه آنها بر نیروی هوایی ارتش ایران بسیار خشمگین بودند، ولی تمایلی به رویارویی مستقیم با انگلیسیها نداشتند. البته لازم نبود خیلی منتظر بمانند. در سال 1942، دولت روزولت از فرصتی که به سبب مشکلات عدیده انگلیس در طول جنگ جهانی دوم ایجاد شده بود، سود جست و به بیست و پنج سال سلطه انحصاری انگلیس بر ایران خاتمه داد. عصر سلطه آمریکا شروع شده بود، و این سلطه در طول جنگ سرد نیز ادامه یافت تا آنکه معلوم شد اتحاد شوروی در حال فروپاشی است. چنانکه اسناد وزارت امور خارجه آمریکا به روشنی نشان میدهد، دولت آمریکا حتی از همان سال 1921 نیز تنفر عمیقی از پهلویها داشت. برخی نظراتی که وزیران مختار و کارداران آمریکا درباره رضاخان ابراز داشتهاند بسیار خارج از ادب دیپلماتیک است. علاوه بر این، دولت آمریکا به هیچوجه دلباخته پسر و جانشین رضا شاه نیز نبود. حمایتها و کمکهای دولت آمریکا به رژیم پهلوی از سال 1942 تا 1978 صرفاً بر اساس ملاحظات استراتژیک و ژئوپولیتیک بود. با نزدیک شدن روزهای پایانی جنگ سرد، نفسهای رژیم ایران نیز به شماره افتاد و رژیم حاکم بر ایران از هم فروپاشید و ایران توانست استقلال خود را بازیابد.
یکی از نشانههای علاقه مفرط آمریکا به حفظ منافع خود در ایران در سالهای 1918 تا 1941، اعزام تعدادی از توانمندترین دیپلماتهای آمریکایی به این کشور بود، که از میان آنها چارلز کامر هارت وزیر مختار آمریکا در ایران از سال 1930 تا 1933، برجستهترینشان به حساب میآمد. گزارشهای فراوان، تیزبینانه، و غالباً عالی او درباره اوضاع و شرایط ایران و رضا شاه بسیار خواندنی است.
گزارشهای او درباره «حرص و طمع جنونآمیز» رضا شاه، و مالاندوزی و ددمنشیهای شخصیاش نمونهای عالی از گزارشنویسی دیپلماتیک به حساب میآید. گزارشهای هارت درباره دستگیری و قتل دوستش عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار توانای رضا شاه، از جمله نمونههای کلاسیک گزارشنویسی است.
علاوه بر این، گزارشهای او درباره ی اعطای امتیازات نفتی 1933 به انگلیسیها، و نقش شخص رضاشاه در تحمیل این قرارداد به مذاکرهکنندگان ایرانی که در قبول آن اکراه داشتند، یک سند تاریخی ارزشمند است. از جانشینان هارت نیز گزارشهای مفصلی درباره آغاز مجدد حکومت وحشت در ایران پس از سال 1933؛ قتل در زندانها؛ اعدامهای غیرقانونی؛ و فجیعتر از همه، کشتار ددمنشانه تظاهرکنندگان و زائران حرم امام رضا در روزهای 12 تا 14 ژوئیه 1935 باقی مانده است.
با شروع جنگ جهانی دوم، آمریکا توجه بیشتری به ایران پیدا کرد. گزارشهایی که درباره اوضاع اقتصادی ایران در سالهای 1940 تا 1941 در دست است حکایت از کشوری آسیبدیده دارد. میدانیم که در سال 1941، پس از بیست سال چپاول و ددمنشی حکومت، مردم ایران با کمبود شدید مواد غذایی مواجه شدند. در سالهای 1940 تا 1941 مردم تهران چندین بار بر سر مسئله نان شورش کردند. بنابراین، میتوانیم با استفاده از این اسناد، کذب افسانهها و تبلیغاتی را که انگلیسیها درباره رضا شاه و عصر طلاییاش ساخته و تا به امروز تداوم بخشیدهاند، ثابت کنیم.
میلسپو در کتاب 1946 خود تحت عنوان «آمریکائیان در ایران» گوشههایی از حکومت وحشت رضا شاه را شرح میدهد. او مینویسد که رضا شاه «هزاران نفر را حبس کرده و صدها نفر را کشته بود، و بعضیها را با دستهای خودش به قتل رسانده بود.» در نتیجه این حکومت وحشت، «بر دل مردم ترس افتاده بود. به هیچکس نمیشد اعتماد کرد؛ و احدی جرأت اعتراض یا انتقاد نداشت. ... شواهد فراوان و متأسفانه مجابکنندهای نیز نشان میداد که وحشتافکنیهای شاه روان مردم محجوب و زودرنج ایران را آشفته کرده و تعادل روحیشان را بر هم زده بود. علاوه بر این، او چنان روحیه خشونتآمیزی از خود نشان میداد که تأثیرات شومی در دامن زدن به خُلق و خوی ناپایدار مردم، از هم گسیختگی کشور، و نابسامانی و ضعف حکومت گذاشت.»
علاوه بر ددمنشیهای رضاخان، در طول دوره حکومت او ایران دستخوش انحطاط، ویرانی، و چپاول فرهنگی گستردهای نیز شد. لطمات جبران ناپذیری به میراث معماری ایران وارد شد. «سی. وَن اچ. انگرت» کاردار آمریکا، گزارش داده است که نزدیک به 30 هزار بنای قدیمی در تهران به دستور شخص رضا شاه تخریب و ساختمانهای جدیدی بجای آنها ساخته شد. تخریب بیدلیل و جنایتکارانه میراث فرهنگی با نام تجدد و ترقی صورت میگرفت. «انگرت» با اندوه فراوان قلع و قمع بیرحمانه درختان با شکوه و چند صد ساله را به بهانه ساخت بلوارهای عریض به سبک اروپایی، گزارش کرده است.
اسناد وزارت امور خارجه آمریکا و گزارشهای میلسپو شرحی مستند از نحوه تاراج جواهرات سلطنتی ایران را به دست رضا شاه نیز ارائه میدهد و درمییابیم که در سال 1937 مقداری از جواهرات سلطنتی که رضا شاه «علاقه خاصی» به آنها داشت، از جواهرات دیگر جدا گذاشته شدند. او در سال 1941 به هنگام ترک کشور آنها را نیز با خود برد. با توجه به حرص و طمع رضا شاه، غارت جواهرات سلطنتی چندان تعجبآور نبود. گزارشهای وزارت امور خارجه آمریکا به طور مستند نشان میدهد که مقادیر زیادی از اشیاء عتیقه و آثار باستانی ایران بین سالهای 1925 تا 1941 از کشور خارج شد. این همان دورهای است که موزههای اروپا و آمریکا بیشترِ آثار باستانی متعلق به ایران را به دست آوردند. نه فقط ثروت نفتی ایران که میراث فرهنگی آن به طرز سازمانیافتهای غارت و یا ویران شد، و در این میان دانشگاههای پنسیلوانیا و شیکاگو از مجرمان اصلی بودند.
این مصیبت عظمی چگونه بر سر ایران نازل شد؟ خیلی ساده میتوان بیسوادی رضا شاه (که دیپلماتهای آمریکایی گاه بلندنظرانه آن را کمبودهای فرهنگی مینامیدند)، و یا ددمنشی و حرص و طمع او را علت اصلی این مصایب دانست (میلسپو مینویسد که «ددمنشی و طمع بخشی از خُلق و خوی او بود»). ولی مسئولیت واقعی این مصایب بر عهده انگلیسیهاست. چنانکه هارت مینویسد، وقتی «فرزند بیسواد یک دهاتیِ به همان اندازه بیسواد» دیکتاتور نظامی بیرحم ایران میشود، دیگر چه انتظاری میتوان داشت؟ انگلیسیها به منظور غارت نفت ایران، و هدایت «توسعه اقتصادی ایران در راستای منافع خود» هیچ نگرانی از بابت ویران شدن ایران و تمدنش نداشتند. آشکارا، تنها مسئلهای که برای انگلیسیها اهمیت داشت ادامه دسترسی به نفت ارزان ایران بود.
ایران علاوه بر تحمل 20 سال وحشیگری رژیم پس از سال 1921، شاهد غارت ثروتهای خود به دست انگلیسیها و شریکشان، رضاخان، بود که غارت سازمانیافته نفت از آن جمله است. اسناد وزارت خزانهداری و وزارت امور خارجه آمریکا جزئیات فراوانی از این غارت بزرگ به دست میدهد. در یکی از همین گزارشهای مفصل، نحوه غارت نفت ایران بین سالهای 1911 تا 1951، و مبالغ هنگفتی که انگلیس با تخلفهایش از پرداخت آنها به ایران «دریغ» کرد، آمده است. نکته جالب توجه در این گزارش، وفور آمار و کلان بودن مبالغی است که در آن ذکر شده است.
طبق این اسناد و مدارک، در حالی که بخش عمدهای از ثروت نفتی ایران را انگلیسیها به سرقت میبردند، همان مقدار ناچیزی هم که باقی میماند، رضا شاه میدزدید.
متعاقب سقوط رضا شاه در سال 1941، محمد مصدق و شخصیتهای دیگر مدعی شدند که بیشتر درآمدهای نفتی ایران به بهانه خرید سلاح از حسابهای بانکی شخصی شاه در اروپا و آمریکا سردرآورده است.
از اولین اقداماتی که مجلس ایران پس از سرنگونی رضا شاه در سال 1941 انجام داد تصویب قانونی بود که به موجب آن درآمدهای نفتی از محل حقالامتیاز شرکت نفت انگلیس و ایران تحت نظر وزارت مالیه قرار میگرفت و بخشی از بودجه معمول کشور محسوب میشد. به کمک گزارشهای بسیار دقیق نفتی و مالی دیپلماتهای آمریکایی مبلغ دقیق حقالامتیازی را که شرکت نفت انگلیس و ایران به ایران پرداخت میکرد، و اینکه نهایتاً چه بلایی بر سر این پول میآمد، میدانیم. بر اساس آمارهای موجود درباره نفت و گزارشهای مفصلی که دیپلماتهای آمریکایی و وابستگان نظامی این کشور به دست دادهاند (سابقه حضور وابستگان نظامی آمریکا در ایران به سال 1922 باز میگردد)، میتوان اعداد و ارقام دقیقی از خریدهای تسلیحاتی بین سالهای 1928 تا 1941 به دست آورد. در واقع فقط کسر بسیار کوچکی از درآمد نفتی که به خرید سلاح تخصیص یافته بود خرج این مهم شد. شواهد مستندی وجود دارد که نشان میدهد از 155 میلیون دلاری که بابت حقالامتیاز نفت پرداخت شد، حداقل 100 میلیون دلار آن را رضا شاه به جیب زد.
برای درک بزرگی این مبلغ در آن زمان همین قدر کافی است که بدانیم کل ظرفیت وامدهی بانک واردات- صادرات آمریکا در سال 1939 در حدود 100 میلیون دلار بوده است.
سفارت آمریکا از همان ابتدا به این مسئله مظنون بود که درآمدهای نفتی ایران به حسابهای شخصی رضاشاه سرازیر میشود. هارت، وزیر مختار آمریکا، در همان سال 1931 هم که خبر واریز سپرده «بیش از یک میلیون» پوندی به حساب شخصی رضاشاه در لندن را به وزارت امور خارجه ارسال می کرد، میدانست که چنین مبلغ هنگفتی فقط میتواند از محل درآمدهای نفتی آمده باشد.« لوییس جی. دریفوسِ» پسر، وزیر مختار آمریکا در تهران در طول سالهای 1940 تا 1944، نیز مشکوک بود که حداقل 100 میلیون دلار از درآمدهای نفتی ایران به حسابهای شخصی رضا شاه سرازیر شده است. دریفوس با تأسف اشاره میکند که کسی درباره سهام و اوراق قرضه شاه سابق در آمریکا و اروپا سخنی نگفته است. علاوه بر این، مقامات ایرانی چندان هم از حقایق بیاطلاع نبودند. چنانکه اشاره رفت، مجلس ایران بلافاصله پس از سقوط رضا شاه قانونی برای نظارت بر درآمدهای نفتی به تصویب رساند. در طول سالهای 1927 تا 1941، دولت ایران هیچ نظارت و یا دسترسیای به درآمدهای نفتی نداشت، و همه آن در دست شخص رضا شاه بود. همین امر رضا شاه را قادر ساخت تا بیشتر درآمدهای نفتی ایران را به حسابهای شخصیاش در اروپا و آمریکا منتقل سازد.
به لطف دخالت اداره آگاهی فدرال آمریکا، اف. بی. آی، در یکی از موارد، اسنادی بجای مانده است که حکایت از سردرآوردن درآمدهای نفتی ایران از بانکهای سوییس دارد. این پول به خرید سلاح از ایالات متحده اختصاص یافته بود. اسناد وزارتخانههای خزانهداری و امور خارجه آمریکا نشان میدهد که شاه مبالغ هنگفتی از این پول را مخفیانه به بانکهای سوییس سپرده بود. غارت درآمدهای نفتی ایران با اطلاع و همدستی کامل دولت انگلیس صورت میگرفت؛ چرا که بیشتر این پول در بانکهای لندن نگهداری میشد. نکته اینجاست که وقتی انگلیس خودش مشغول غارت گسترده نفت ایران بود، نمیتوانست انتظار خویشتنداری از شریکش را داشته باشد. علاوه بر این، حالا بهتر میفهیم که چرا رضا شاه در سال 1941 به آن سرعت تسلیم انگلیسیها شد و با یک کشتی انگلیسی از ایران رفت: برای حفظ ثروت 20 تا 30 میلیون پوندی خود در لندن.
سرکوب همه آزادیها، تعلیق عملی قانون اساسی، ارعاب ملت، رفتار وحشیانه با عشایر (که یک چهارم جمعیت کشور را تشکیل میدادند)، تبدیل مجلس به یک نوکر بله قربان گو، و غارت کشور. هم اینک میتوانیم دریابیم که چرا ایران به رغم تاریخ و فرهنگ و منابع عظیمش توسعه نیافت: به دلیل غارت، ددمنشی و بیقانونی حاکم بر مملکت در سالهای 1921 تا 1941 که ایران هرگز نتوانست پس از آن کمر راست کند. میلسپو برخی عواقب درازمدت سوءحاکمیت رضا شاه را چنین نقل کرده است:
از هر جهت که برنامه را ارزیابی کنیم، بدیهی مییابیم که ریشههای سختترین شکست رضا شاه در وسایلی است که برای تحقق اهدافش به کار گرفت: یعنی استبداد، فساد مالی، و ارعاب... از حیث نهادها، ایران هم دین را داشت و هم سلطنت را، و انقلاب مشروطه نیز یک نهاد سوم، یعنی مجلس، یا نگهبان قانون اساسی، را نیز به آن دو اضافه کرد. استبداد نه فقط این هر سه را از حیث جایگاهشان در نظر مردم تضعیف کرد، بلکه روند تکاملیای را که ممکن بود احساسات و احترام عمومی را نسبت به قانون اساسی تحکیم کند به حال تعلیق درآورد و بیاعتبار کرد... استبداد هم رهبران را نابود کرد و هم ظرفیت رهبری را. گویی رضا خان به توصیهای عمل میکرد که به مستبد یونانی کرده بودند، یعنی اینکه به زمین گندم برود و سر همه خوشههایی را که از دیگران بلندتر است، بزند. هیچ شخصیت قابل و شجاع جدیدی، به استثنای یک یا دو نفر، بر این صحنه قدم نگذاشتند. ایران هم اینک برای رهبری سیاسیاش از همان بازماندههای بیست سال پیش استفاده میکند، که البته همان موقع هم مایه چندانی نداشتند. هیچ کشوری به اندازه ایران به ورشکستگی سیاسی نزدیک نیست.
تا سال 1926 همه ارکان ضروری پیشرفت- سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی- در ایران جمع بود. اگر به سبب شروع غارتهای گسترده رضاخان و ارتشش نبود، شاید اعتماد عمومی به دولت، که لازمه وحدت ملی است، به تدریج در اذهان مردم ایجاد میشد. روشن است که اگر رضا خود را فقط وقف انجام وظیفه حفظ نظم میکرد، و چنانچه هیأت مستشاران مالی آمریکایی با حضور بیوقفه خود از خزانه حفاظت میکرد و کشور را در مسیر توسعه هدایت مینمود، شاید ایران تدریجاً به شرایط لازم برای خودگردانی و ثبات دایمی دست مییافت. ولی در آن سال، رضاخان، که از ارتش برای کنترل انتخابات مجلس استفاده کرده بود، خود را شاه نامید، و مملکت یک بار دیگر خود را تحت یک حکومت مطلقه یافت؛ آن هم بدون حتی نشانهای از اعتراض از سوی به اصطلاح نیکمردانی که بزدلی و بلاتکلیفیشان موجب از دست رفتن فرصتی طلایی برای دستیابی به آزادی پایدار شد.
منبع: رضاشاه و بریتانیا ، دکتر محمد قلی مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، برگرفته از مقدمه کتاب
فاصله ی زمانی سالهای 1921 تا 1941 در تاریخ ایران بیشتر به یک خلأ میماند. برغم کتابهای تاریخی متعددی که نوشته شده است، اطلاعات بسیار ناچیزی از این دوره در دست است. قحطی اسناد و مدارک تاریخی را میتوان از انتشار فقط یک جلد مدارک مربوط به رضا شاه در این دوره، که در سال 1999 در تهران انتشار یافت، کاملاً دریافت. به چندین دلیل روشن، مدارک مستندِ بسیار اندکی در ارتباط با این دوره وجود دارد. نخست اینکه شدت سانسور در طول دوره مزبور، ثبت بیطرفانه و دقیق رویدادها را بسیار دشوار میساخت. علاوه بر این، در دوران حکومت پهلوی دوم (1941-1979)، بسیاری از مدارک جرم رضا شاه از بین برده شد و مورخان از هرگونه تحقیق و موشکافی درباره رویدادهای این دوره برحذر شدند. دلیل دیگری که تاریخ این دوره را در هالهای از ابهام فرو برده است، اتکای تقریباً صرف محققان به اسناد دیپلماتیک انگلیس درباره ایران است. با توجه به اشغال نظامی ایران و کودتای 1299 و افتادن کنترل امور ایران به دست انگلیسیها؛ همدستی و نقش تعیین کننده انگلیسیها در به قدرت رسیدن پهلوی اول و دوم؛ نباید انتظار داشت که اسناد دیپلماتیک انگلیس تصویر دقیق و بیطرفانهای از اوضاع آن زمان در اختیار ما بگذارد. بر اساس مدارک موجود وقایع هولناکی در سالهای 1921 تا 1941 در ایران اتفاق افتاد. انگلیسیها خیلی خوب میدانند که چون رضا شاه با کمک و حمایت آنها به قدرت رسید و به مدت 20 سال بر سر کار ماند، مسئولیت نهایی جنایاتی که در طول این دوره رخ داد بر عهده آنهاست. به همین دلیل، از همان ابتدا بنا را بر پنهانکاری گذاشتند. نمونههای بارزی از دروغگویی و فریبکاری انگلیسیها درباره نقششان در ایران را میتوان در اسناد و گزارشهای پارلمانیشان یافت.
یکی از منابع کاملاً بکر، فوقالعاده غنی و کامل از اسناد تاریخی درجه اول درباره تاریخ ایران را می توان اسناد و مدارک موجود در آرشیو وزارت امور خارجه آمریکا دانست. گزارشهای مفصلی از وضعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و نظامی ایران در این اسناد یافت میشود، که با استفاده از آنها میتوان به بازنویسی مفصل تاریخ ایران در سالهای 1921 تا 1941 پرداخت. متعاقب حمله انگلیس و اشغال نظامی ایران در سال 1918، توجه آمریکا به ایران بیشتر شد. کمی پس از اشغال نظامی ایران، سفارت آمریکا در تهران شروع به تهیه و ارسال گزارشهای مفصلی درباره وضعیت سیاسی، نظامی، و اقتصادی ایران کرد. گزارشهای منظم نظامی و سه ماه یکبار هیأت نمایندگی آمریکا که از اکتبر 1918 تا آوریل 1921 به وزارت امور خارجه ارسال شد مجموعهای بسیار ارزشمند از مدارک تاریخی را تشکیل میدهد.
دولت آمریکا در طول دهه 1920 با انتصاب هیأتی از مستشاران مالی به ریاست آرتور چستر میلسپو و تلاش شرکتهای نفتی آمریکا برای یافتن جای پایی در امور نفتی ایران، سعی در حفظ منافع خود در ایران داشت. مکاتبات میلسپو با وزارت امور خارجه و گزارشهایش به سفارت آمریکا در تهران که به طور مقتضی به واشنگتن ارسال میشد، و بدین ترتیب در بایگانی وزارت امور خارجه آمریکا ثبت و ضبط شده است، منبعی غنی از مدارک تاریخی بر جای گذاشته است. نارضایتی عمیق و خصومت آشکار دولت آمریکا با سیاست پسرعموهای انگلیسیشان در ایران کاملاً از این اسناد و مدارک دیپلماتیک پیداست. روشن است که دیپلماتهای اعزامی آمریکا به ایران از سیاستهای انگلیس در ایران مبنی بر غارت نفت این کشور و تحمیل یک دیکتاتور نظامی ددمنش و بیسواد بر آن، منزجر بودند. علاوه بر این، آنها از کوتاه شدن دست شرکتهای آمریکایی از سفره نفت ایران توسط انگلیسیها و سلطه آنها بر نیروی هوایی ارتش ایران بسیار خشمگین بودند، ولی تمایلی به رویارویی مستقیم با انگلیسیها نداشتند. البته لازم نبود خیلی منتظر بمانند. در سال 1942، دولت روزولت از فرصتی که به سبب مشکلات عدیده انگلیس در طول جنگ جهانی دوم ایجاد شده بود، سود جست و به بیست و پنج سال سلطه انحصاری انگلیس بر ایران خاتمه داد. عصر سلطه آمریکا شروع شده بود، و این سلطه در طول جنگ سرد نیز ادامه یافت تا آنکه معلوم شد اتحاد شوروی در حال فروپاشی است. چنانکه اسناد وزارت امور خارجه آمریکا به روشنی نشان میدهد، دولت آمریکا حتی از همان سال 1921 نیز تنفر عمیقی از پهلویها داشت. برخی نظراتی که وزیران مختار و کارداران آمریکا درباره رضاخان ابراز داشتهاند بسیار خارج از ادب دیپلماتیک است. علاوه بر این، دولت آمریکا به هیچوجه دلباخته پسر و جانشین رضا شاه نیز نبود. حمایتها و کمکهای دولت آمریکا به رژیم پهلوی از سال 1942 تا 1978 صرفاً بر اساس ملاحظات استراتژیک و ژئوپولیتیک بود. با نزدیک شدن روزهای پایانی جنگ سرد، نفسهای رژیم ایران نیز به شماره افتاد و رژیم حاکم بر ایران از هم فروپاشید و ایران توانست استقلال خود را بازیابد.
یکی از نشانههای علاقه مفرط آمریکا به حفظ منافع خود در ایران در سالهای 1918 تا 1941، اعزام تعدادی از توانمندترین دیپلماتهای آمریکایی به این کشور بود، که از میان آنها چارلز کامر هارت وزیر مختار آمریکا در ایران از سال 1930 تا 1933، برجستهترینشان به حساب میآمد. گزارشهای فراوان، تیزبینانه، و غالباً عالی او درباره اوضاع و شرایط ایران و رضا شاه بسیار خواندنی است.
گزارشهای او درباره «حرص و طمع جنونآمیز» رضا شاه، و مالاندوزی و ددمنشیهای شخصیاش نمونهای عالی از گزارشنویسی دیپلماتیک به حساب میآید. گزارشهای هارت درباره دستگیری و قتل دوستش عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار توانای رضا شاه، از جمله نمونههای کلاسیک گزارشنویسی است.
علاوه بر این، گزارشهای او درباره ی اعطای امتیازات نفتی 1933 به انگلیسیها، و نقش شخص رضاشاه در تحمیل این قرارداد به مذاکرهکنندگان ایرانی که در قبول آن اکراه داشتند، یک سند تاریخی ارزشمند است. از جانشینان هارت نیز گزارشهای مفصلی درباره آغاز مجدد حکومت وحشت در ایران پس از سال 1933؛ قتل در زندانها؛ اعدامهای غیرقانونی؛ و فجیعتر از همه، کشتار ددمنشانه تظاهرکنندگان و زائران حرم امام رضا در روزهای 12 تا 14 ژوئیه 1935 باقی مانده است.
با شروع جنگ جهانی دوم، آمریکا توجه بیشتری به ایران پیدا کرد. گزارشهایی که درباره اوضاع اقتصادی ایران در سالهای 1940 تا 1941 در دست است حکایت از کشوری آسیبدیده دارد. میدانیم که در سال 1941، پس از بیست سال چپاول و ددمنشی حکومت، مردم ایران با کمبود شدید مواد غذایی مواجه شدند. در سالهای 1940 تا 1941 مردم تهران چندین بار بر سر مسئله نان شورش کردند. بنابراین، میتوانیم با استفاده از این اسناد، کذب افسانهها و تبلیغاتی را که انگلیسیها درباره رضا شاه و عصر طلاییاش ساخته و تا به امروز تداوم بخشیدهاند، ثابت کنیم.
علاوه بر ددمنشیهای رضاخان، در طول دوره حکومت او ایران دستخوش انحطاط، ویرانی، و چپاول فرهنگی گستردهای نیز شد. لطمات جبران ناپذیری به میراث معماری ایران وارد شد. «سی. وَن اچ. انگرت» کاردار آمریکا، گزارش داده است که نزدیک به 30 هزار بنای قدیمی در تهران به دستور شخص رضا شاه تخریب و ساختمانهای جدیدی بجای آنها ساخته شد. تخریب بیدلیل و جنایتکارانه میراث فرهنگی با نام تجدد و ترقی صورت میگرفت. «انگرت» با اندوه فراوان قلع و قمع بیرحمانه درختان با شکوه و چند صد ساله را به بهانه ساخت بلوارهای عریض به سبک اروپایی، گزارش کرده است.
اسناد وزارت امور خارجه آمریکا و گزارشهای میلسپو شرحی مستند از نحوه تاراج جواهرات سلطنتی ایران را به دست رضا شاه نیز ارائه میدهد و درمییابیم که در سال 1937 مقداری از جواهرات سلطنتی که رضا شاه «علاقه خاصی» به آنها داشت، از جواهرات دیگر جدا گذاشته شدند. او در سال 1941 به هنگام ترک کشور آنها را نیز با خود برد. با توجه به حرص و طمع رضا شاه، غارت جواهرات سلطنتی چندان تعجبآور نبود. گزارشهای وزارت امور خارجه آمریکا به طور مستند نشان میدهد که مقادیر زیادی از اشیاء عتیقه و آثار باستانی ایران بین سالهای 1925 تا 1941 از کشور خارج شد. این همان دورهای است که موزههای اروپا و آمریکا بیشترِ آثار باستانی متعلق به ایران را به دست آوردند. نه فقط ثروت نفتی ایران که میراث فرهنگی آن به طرز سازمانیافتهای غارت و یا ویران شد، و در این میان دانشگاههای پنسیلوانیا و شیکاگو از مجرمان اصلی بودند.
این مصیبت عظمی چگونه بر سر ایران نازل شد؟ خیلی ساده میتوان بیسوادی رضا شاه (که دیپلماتهای آمریکایی گاه بلندنظرانه آن را کمبودهای فرهنگی مینامیدند)، و یا ددمنشی و حرص و طمع او را علت اصلی این مصایب دانست (میلسپو مینویسد که «ددمنشی و طمع بخشی از خُلق و خوی او بود»). ولی مسئولیت واقعی این مصایب بر عهده انگلیسیهاست. چنانکه هارت مینویسد، وقتی «فرزند بیسواد یک دهاتیِ به همان اندازه بیسواد» دیکتاتور نظامی بیرحم ایران میشود، دیگر چه انتظاری میتوان داشت؟ انگلیسیها به منظور غارت نفت ایران، و هدایت «توسعه اقتصادی ایران در راستای منافع خود» هیچ نگرانی از بابت ویران شدن ایران و تمدنش نداشتند. آشکارا، تنها مسئلهای که برای انگلیسیها اهمیت داشت ادامه دسترسی به نفت ارزان ایران بود.
ایران علاوه بر تحمل 20 سال وحشیگری رژیم پس از سال 1921، شاهد غارت ثروتهای خود به دست انگلیسیها و شریکشان، رضاخان، بود که غارت سازمانیافته نفت از آن جمله است. اسناد وزارت خزانهداری و وزارت امور خارجه آمریکا جزئیات فراوانی از این غارت بزرگ به دست میدهد. در یکی از همین گزارشهای مفصل، نحوه غارت نفت ایران بین سالهای 1911 تا 1951، و مبالغ هنگفتی که انگلیس با تخلفهایش از پرداخت آنها به ایران «دریغ» کرد، آمده است. نکته جالب توجه در این گزارش، وفور آمار و کلان بودن مبالغی است که در آن ذکر شده است.
طبق این اسناد و مدارک، در حالی که بخش عمدهای از ثروت نفتی ایران را انگلیسیها به سرقت میبردند، همان مقدار ناچیزی هم که باقی میماند، رضا شاه میدزدید.
متعاقب سقوط رضا شاه در سال 1941، محمد مصدق و شخصیتهای دیگر مدعی شدند که بیشتر درآمدهای نفتی ایران به بهانه خرید سلاح از حسابهای بانکی شخصی شاه در اروپا و آمریکا سردرآورده است.
از اولین اقداماتی که مجلس ایران پس از سرنگونی رضا شاه در سال 1941 انجام داد تصویب قانونی بود که به موجب آن درآمدهای نفتی از محل حقالامتیاز شرکت نفت انگلیس و ایران تحت نظر وزارت مالیه قرار میگرفت و بخشی از بودجه معمول کشور محسوب میشد. به کمک گزارشهای بسیار دقیق نفتی و مالی دیپلماتهای آمریکایی مبلغ دقیق حقالامتیازی را که شرکت نفت انگلیس و ایران به ایران پرداخت میکرد، و اینکه نهایتاً چه بلایی بر سر این پول میآمد، میدانیم. بر اساس آمارهای موجود درباره نفت و گزارشهای مفصلی که دیپلماتهای آمریکایی و وابستگان نظامی این کشور به دست دادهاند (سابقه حضور وابستگان نظامی آمریکا در ایران به سال 1922 باز میگردد)، میتوان اعداد و ارقام دقیقی از خریدهای تسلیحاتی بین سالهای 1928 تا 1941 به دست آورد. در واقع فقط کسر بسیار کوچکی از درآمد نفتی که به خرید سلاح تخصیص یافته بود خرج این مهم شد. شواهد مستندی وجود دارد که نشان میدهد از 155 میلیون دلاری که بابت حقالامتیاز نفت پرداخت شد، حداقل 100 میلیون دلار آن را رضا شاه به جیب زد.
برای درک بزرگی این مبلغ در آن زمان همین قدر کافی است که بدانیم کل ظرفیت وامدهی بانک واردات- صادرات آمریکا در سال 1939 در حدود 100 میلیون دلار بوده است.
سفارت آمریکا از همان ابتدا به این مسئله مظنون بود که درآمدهای نفتی ایران به حسابهای شخصی رضاشاه سرازیر میشود. هارت، وزیر مختار آمریکا، در همان سال 1931 هم که خبر واریز سپرده «بیش از یک میلیون» پوندی به حساب شخصی رضاشاه در لندن را به وزارت امور خارجه ارسال می کرد، میدانست که چنین مبلغ هنگفتی فقط میتواند از محل درآمدهای نفتی آمده باشد.« لوییس جی. دریفوسِ» پسر، وزیر مختار آمریکا در تهران در طول سالهای 1940 تا 1944، نیز مشکوک بود که حداقل 100 میلیون دلار از درآمدهای نفتی ایران به حسابهای شخصی رضا شاه سرازیر شده است. دریفوس با تأسف اشاره میکند که کسی درباره سهام و اوراق قرضه شاه سابق در آمریکا و اروپا سخنی نگفته است. علاوه بر این، مقامات ایرانی چندان هم از حقایق بیاطلاع نبودند. چنانکه اشاره رفت، مجلس ایران بلافاصله پس از سقوط رضا شاه قانونی برای نظارت بر درآمدهای نفتی به تصویب رساند. در طول سالهای 1927 تا 1941، دولت ایران هیچ نظارت و یا دسترسیای به درآمدهای نفتی نداشت، و همه آن در دست شخص رضا شاه بود. همین امر رضا شاه را قادر ساخت تا بیشتر درآمدهای نفتی ایران را به حسابهای شخصیاش در اروپا و آمریکا منتقل سازد.
به لطف دخالت اداره آگاهی فدرال آمریکا، اف. بی. آی، در یکی از موارد، اسنادی بجای مانده است که حکایت از سردرآوردن درآمدهای نفتی ایران از بانکهای سوییس دارد. این پول به خرید سلاح از ایالات متحده اختصاص یافته بود. اسناد وزارتخانههای خزانهداری و امور خارجه آمریکا نشان میدهد که شاه مبالغ هنگفتی از این پول را مخفیانه به بانکهای سوییس سپرده بود. غارت درآمدهای نفتی ایران با اطلاع و همدستی کامل دولت انگلیس صورت میگرفت؛ چرا که بیشتر این پول در بانکهای لندن نگهداری میشد. نکته اینجاست که وقتی انگلیس خودش مشغول غارت گسترده نفت ایران بود، نمیتوانست انتظار خویشتنداری از شریکش را داشته باشد. علاوه بر این، حالا بهتر میفهیم که چرا رضا شاه در سال 1941 به آن سرعت تسلیم انگلیسیها شد و با یک کشتی انگلیسی از ایران رفت: برای حفظ ثروت 20 تا 30 میلیون پوندی خود در لندن.
سرکوب همه آزادیها، تعلیق عملی قانون اساسی، ارعاب ملت، رفتار وحشیانه با عشایر (که یک چهارم جمعیت کشور را تشکیل میدادند)، تبدیل مجلس به یک نوکر بله قربان گو، و غارت کشور. هم اینک میتوانیم دریابیم که چرا ایران به رغم تاریخ و فرهنگ و منابع عظیمش توسعه نیافت: به دلیل غارت، ددمنشی و بیقانونی حاکم بر مملکت در سالهای 1921 تا 1941 که ایران هرگز نتوانست پس از آن کمر راست کند. میلسپو برخی عواقب درازمدت سوءحاکمیت رضا شاه را چنین نقل کرده است:
از هر جهت که برنامه را ارزیابی کنیم، بدیهی مییابیم که ریشههای سختترین شکست رضا شاه در وسایلی است که برای تحقق اهدافش به کار گرفت: یعنی استبداد، فساد مالی، و ارعاب... از حیث نهادها، ایران هم دین را داشت و هم سلطنت را، و انقلاب مشروطه نیز یک نهاد سوم، یعنی مجلس، یا نگهبان قانون اساسی، را نیز به آن دو اضافه کرد. استبداد نه فقط این هر سه را از حیث جایگاهشان در نظر مردم تضعیف کرد، بلکه روند تکاملیای را که ممکن بود احساسات و احترام عمومی را نسبت به قانون اساسی تحکیم کند به حال تعلیق درآورد و بیاعتبار کرد... استبداد هم رهبران را نابود کرد و هم ظرفیت رهبری را. گویی رضا خان به توصیهای عمل میکرد که به مستبد یونانی کرده بودند، یعنی اینکه به زمین گندم برود و سر همه خوشههایی را که از دیگران بلندتر است، بزند. هیچ شخصیت قابل و شجاع جدیدی، به استثنای یک یا دو نفر، بر این صحنه قدم نگذاشتند. ایران هم اینک برای رهبری سیاسیاش از همان بازماندههای بیست سال پیش استفاده میکند، که البته همان موقع هم مایه چندانی نداشتند. هیچ کشوری به اندازه ایران به ورشکستگی سیاسی نزدیک نیست.
تا سال 1926 همه ارکان ضروری پیشرفت- سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی- در ایران جمع بود. اگر به سبب شروع غارتهای گسترده رضاخان و ارتشش نبود، شاید اعتماد عمومی به دولت، که لازمه وحدت ملی است، به تدریج در اذهان مردم ایجاد میشد. روشن است که اگر رضا خود را فقط وقف انجام وظیفه حفظ نظم میکرد، و چنانچه هیأت مستشاران مالی آمریکایی با حضور بیوقفه خود از خزانه حفاظت میکرد و کشور را در مسیر توسعه هدایت مینمود، شاید ایران تدریجاً به شرایط لازم برای خودگردانی و ثبات دایمی دست مییافت. ولی در آن سال، رضاخان، که از ارتش برای کنترل انتخابات مجلس استفاده کرده بود، خود را شاه نامید، و مملکت یک بار دیگر خود را تحت یک حکومت مطلقه یافت؛ آن هم بدون حتی نشانهای از اعتراض از سوی به اصطلاح نیکمردانی که بزدلی و بلاتکلیفیشان موجب از دست رفتن فرصتی طلایی برای دستیابی به آزادی پایدار شد.
منبع: رضاشاه و بریتانیا ، دکتر محمد قلی مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، برگرفته از مقدمه کتاب
/ج