دامنه دخالت شریح در قیام مسلم به روایت تاریخ
پس از انتشار خبر مرگ معاویه در کوفه، هواداران و شیعیان علی(ع) برای تصمیم گیری در خانه سلیمان بن صُرد خزاعی اجتماعی کردند و هفتاد تن از بزرگان آنها همچون: مسیّب فزاری، رفاعة بن شدّاد، حبیب بن مظاهر، محمد بن اشعث، عبدالله عفیف، مختار ثقفی، عمر بن سعد و امثال ایشان در حضور شریح، دست بیعت با حسین بن علی داده و سوگند یاد کردند که در هواداری آل علی کوتاهی نکرده و تا سر حد مرگ از آنها دفاع کنند.(1) به همین منظور تعداد 18 هزار نامه از طرف مردم کوفه، به امضای خود این جماعت به سوی امام حسین (ع) فرستادند.وقتی امام، مسلم را برای گرفتن بیعت آنها به کوفه فرستاد و مسلم پس از انجام این کار امام را به کوفه دعوت کرد، ناگاه ورود شخص ناشناسی به کوفه، همه معادلات مسلم را به هم زد و کوفیان را نسبت به بیعت خود به تردید و دودلی وادار ساخت.
عبیدالله پس از تصرف دارالاماره کوفه، افرادی را که قبل از این در خدمت نعمان بودند، با تهدید و ارعاب تحت امر خود درآورد. از جمله این افراد، شریح قاضی بود که اگرچه منابع از بیعت مستقیم وی با عبیدالله مطلبی نیاورده اند، ولی از آنجا که طبری ذکر کرده است که وقتی هانی نزد عبیدالله آمد، شریح قاضی در کاخ و در کنار عبیدالله بود.(2) و در همین زمان در سمت قاصد عبیدالله در رابطه با ماجرای هانی بین عروه، به نفع او کار کرد، می توان به این نکته پی برد که شریح بیعت قبل خود با بزرگان کوفه را فراموش کرده و بر بیعت با عبیدالله گردن نهاد و حتی مشاور مخصوص او شده بود. در واقع شریح با یک چرخش 180 درجه ای از جبهه طرفداری با حسین بن علی (ع) جدا شده و به جبهه مخالف پیوسته بود.
ماجرای شریح با هانی بن عروه
عبیدالله پس از استقرار در دارالاماره، به شناسایی افرادی که از مسلم حمایت و با یزید مخالفت کرده بودند، پرداخت و بر همین منوال دستور داد، هانی بن عروه را که از بزرگان قبیله مَذحج در کوفه بود و از مسلم بن عقیل-در بدو ورودش به کوفه-حمایت و پشتیبانی کرده و حتی او را در خانه خود پناه داده بود، دستگیر کنند و به دارالاماره بیاورند.عبیدالله در قصر با هانی بدرفتاری کرد و به روایتی با عصایش بینی او را شکست و زخمی عمیق بر پیکر او وارد آورد، به طوری که ناله و شیون هانی بلند شد. هواداران هانی و هم قبیله ای های او، به ریاست عمر و بن حجاج، در بیرون درالاماره، به تصور اینکه او را کشته اند، سر و صدای فراوانی به راه انداختند. ابن زیاد از علت سروصدای بیرون قصر سؤال کرد، در جواب گفتند: «مذحجیان به گمان اینکه تو هانی را کشته ای، در بیرون دارالاماره تجمع کرده و می خواهند به درون قصر بریزند و اسیر خود را نجات دهند». عبیدالله که توان مقابله با چهار هزار نفر را در خود نمی دید، از این خبر متوحش شد و به هر طریقی که خواست، به مذحجیان بقبولاند که هانی زنده است، موفق نشد. برای همین دست به دامان شریح-که از دیدگاه مذحجیان فرد محترم و راستگویی به حساب می آمد-گردید و از او خواست که احوال هانی که در زندان بسر می برد را جویا شود و به دروغ خبر صحت و سلامت وی را به مذحجیان برساند و از آنها بخواهد که پراکنده و متفرق گردند، تا بلکه به این وسیله بتواند، از آشوب این قبیله که درصدد تصرف دارالاماره بودند، جلوگیری نماید.(3)
ابن زیاد خطر را بیخ گوش خود احساس می کرد و از آنجا که حکومت عبیدالله به تازگی در کوفه قوام یافته بود، اگر شورشیان مذحج در آن لحظه به دارالاماره ابن زیاد می ریختند؛ به آسانی آن را تسخیر کرده و شهر کوفه را به کنترل خود در آورده و حکومت ابن زیاد را ساقط می نمودند و بدین ترتیب زمینه را برای ورود حسین بن علی (ع) آماده می ساختند. عبیدالله که خود نمی توانست، مردمان شورشی را نسبت به زنده بودن هانی راضی سازد و از طرف دیگر نمی توانست، هانی را که مورد ضرب و شتم شدیدی قرار داده بود، به هم پیمانانش نشان دهد (زیرا به لحاظ روان شناسی این کار از دید ابن زیاد درست نبود) ناگزیر از شریح که مورد اعتماد مذحجیان بود، استفاده کرد. برای اینکه اگر افراد قبیله مذحج، رئیسشان را در آن وضعیت می دیدند، به طور حتم از طرف هانی به قیام بر ضد عبیدالله تشجیع می شدند. تنها عاملی که در این لحظه می توانست، اتحاد مردمی افراد را بشکند، خیانت بعضی از خواص و افراد به ظاهر محترمی که دلهای افراد را با ریاکاری خود همراه کرده بودند، بود. یکی از اینها شریح قاضی بود که تا آن موقع، بیش از چهل سال از قضاوت وی در شهرهای کوفه و بصره می گذشت و از جمله کبار تابعین و معتمدین خلفای سلف به حساب می آمد. حتی از نظر بعضی، به عنوان شیعه علی (ع) و از پیروان حسین بن علی (ع) نیز محسوب می شد. نقشی را که شریح قاضی در این لحظه حساس در صحنه سیاست بازی کرد، بی اندازه مهم و حیاتی بود؛ بخصوص برای ابن زیاد که به قیمت بدست گرفتن امارت از طرف عبیدالله و تمشیت امور به دست او، به قتل رساندن هانی و مسلم و از همه مهمتر، حادثه کربلا و...تمام شد.
و چنین بود که عبیدالله در این لحظه از وجود شریح در جهت مقاصد خود بهره برداری نمود و از آنجا که مذحجیان، شریح و گفته هایش را تأیید می کردند، از وی خواست تا وضعیت هانی بن عروه را-که در زندان بود-مشاهده کرده و فقط زنده بودن او را به مذحجیان خبر دهد و از آنها بخواهد که متفرق و پراکنده گردند و ضمناً جاسوسی را برای نظارت بر کار شریح همراه او فرستاد.
ابن اثیر در ادامه توصیف واقعه، اخبار این دیدار را در کتاب خود آورده و نوشته است: چون شریح به دستور عبیدالله بر هانی بن عروه-که در زندان ابن زیاد بود-درآمد، هانی فریاد برآورد: «آی مسلمانان! آیا مردمان من مرده اند؟! پس دینداران قبیله من کجا رفته اند؟! یاران را چه افتاده است؟! آیا آنها مرا در چنگال دشمن خودشان و پسر دشمنشان رها می سازند؟!» وی زمانی که فریاد مذحجیان در بیرون دارالاماره را شنید، به شریح گفت: «این صدای هم قبیله ای ها و شیعیان من است! تو به آنان خبر ده که اگر ده مرد جنگی بر من در آیند، می توانند مرا از زندان ابن زیاد نجات دهند!» شریح از دارالاماره بیرون آمد، در حالی که جاسوسی همراه او بود که ابن زیاد او را به خاطر نظارت بر اعمال شریح و آگاهانیدن ابن زیاد نسبت به رفتار و گفتار شریح، همراه وی ساخته بود، (طبری نام وی را حمید بن بکیر الاحمری نوشته است)(4)روبروی آنان ایستاد. شریح بعدها می گفت: اگر این جاسوس، همراه من نمی بود، پیغام هانی-در زمینه هجوم افراد به قصر عبیدالله و آزاد ساختن او و منع آنها از پراکنده شدن و تنها گذاشتن هانی-را به ایشان می رساندم. وقتی شریح به نزد آنان آمد، به آنها گفت: «من دوست شما-هانی-را دیدم و سوگند می خورم که او زنده و نمرده است.
شما در اینجا اجتماع نکنید، بلکه پراکنده شده و به خانه های خود بروید. عمر و یارانش گفتند: «اکنون که او کشته نشده است، باید سپاس خداوند را به جای آورد. خدایا شکر!»
آنگاه رفتند و پراکنده شدند.(5)
البته غیر از کوتاهی شریح در رساندن اخبار کاملی از وضعیت هانی بن عروه به یارانش در این ماجرا، نباید از بی خیالی و سست عنصری یاران هانی نیز به سادگی گذشت و کوتاهی آنها را نسبت به رئیس خود، با اینکه از حیث نیرو بر سپاه ابن زیاد برتری داشتند، نادیده انگاشت. شریح از ترس مأموران ابن زیاد، مصلحت خود را به جای حقیقت بر می گزیند. در واقع او حق و حقیقت را فدای مصلحت و عافیت طلبی خود می کند و به قول دکتر شهیدی-که راجع به قیام کربلا نوشته است- او با این کارش دین خود را به دنیایش می فروشد و از گفتن پیام هانی به افراد قبیله مذحج-به خاطر وحشت از عبیدالله و خوش خدمتی نسبت به او-خودداری می کند. وی شخصیت سخیف خود را به عبیدالله نشان می دهد و همین زبونی وی باعث سوء استفاده عبیدالله از مقام و شخصیت او می گردد. درواقع عبیدالله از همین نقطه ضعف شریح و با توسل به شخصیت او، فتواها و تفسیرهای باطل و عجیب و غریبی از دین اسلام و آیات و احادیث ارائه می دهد. مانند این جمله که مگر تو زشت داری که والی رعیت خود را عقوبت کند؟!(6)
شریح در بطن قیام مسلم بن عقیل در کوفه
در این دوران محله شریح قاضی-در شهر کوفه- به عنوان محله شیعیان و دوستداران اهل بیت مشهور بوده، به طوری که بر طبق گفته «کاشفی» در کتاب روضة الشهدای خود، «ورقاء بن عازب» از ترس ابن زیاد به محله شریح قاضی پناه برد، زیرا در آن محله شیعه اهل بیت بسیار بود.(7)در زمان قیام مسلم در کوفه-غیر از حادثه هانی بن عروه-رد پای شریح را در ادامه قیام مسلم در کوفه نیز می توان مشاهده کرد. در روایتی آمده است: وقتی که هانی بن عروه را بر سر بازار برده و گردن زدند، تنش را بر دار کرده و سرش را پیش ابن زیاد بردند، چون این خبر به مسلم رسید، عرق غضبش در حرکت آمده، هر دو پسر خود را به خانه شریح قاضی فرستاد و خود برای قیام آمده شد.(8) ولی قیام او به دلیل خیانت اکثر اهالی کوفه-که از حمایت وی دست کشیده و به او پشت نمودند و تنهایش گذاشتند- به جایی نرسید. سرانجام قیام مسلم توسط ابن زیاد در خون فرو نشست و مسلم پس از دستگیری به قتل رسید.
هنگامی که مسلم کشته شد، عبیدالله از ترس اینکه مبادا پسران وی از دست او بگریزند و بعدها فرصت انتقامجویی پیدا کنند، درصدد برآمد تا پسران مسلم، (محمد و ابراهیم) را به قتل برساند. تاریخ در این حادثه نیز نقش خیانت کارانه شریح و عافیت طلبی وی را مشخص نموده است. «کاشفی» حادثه را چنین آورده است:
ابن زیاد دستور داد تا منادی کردند که امیر فرمان داده، پسران مسلم بن عقیل در خانه هر کس که پنهان باشند و او آنها را نیاورد و به من نسپارد، اگر مرا معلوم گردید، بفرمایم تا آن خانه را غارت کنند و آن کس را به خواری تمام بکشند.
در آن هنگام آن جوانان (منظور پسران مسلم)، در خانه شریح قاضی بودند که مسلم در روز درگیری ایشان را بدانجا فرستاده بود. [چون تا آن زمان خطر و مسأله ای برای شریح پیش نمی آورد.] بعد از قتل مسلم، چون عبیدالله چنین تهدیداتی علیه فرد متهم در نظر گرفت، شریح ترسید و خواست که هر چه زودتر، با جداکردن آنها از خود، از تهدیدات عبیدالله در امان ماند. پس آنها را به پسر خود-اسد-سپرد تا به کاروانی که آماده حرکت به مدینه بود، بسپارد تا آنها را به آن شهر ببرد.(9)
آنچه مشخص است، این است که شریح از کوچک ترین تهدید ابن زیاد به وحشت می افتد و برای اینکه مقام و موقعیتش ثابت مانده و گرفتار ظلم و ستم و تجاوز عبیدالله قرار نگیرد و جانش در خطر نیفتد. او بالعینه شاهد سرنوشت فجیع هانی بود. وی مال و منال دنیوی و مقام و منصب و زندگی چند روزه دنیایی را بر عهد و وفایش با مسلم، ترجیح داد و زود دست یافتن ابن زیاد و سربازانش به وی را بهانه خود قرار داد تا خودش را از مظان اتهام ابن زیاد و خطرات احتمالی ناشی از نگهداشتن پسران مسلم، خلاص کند. بنابراین به هر ترتیب بود، می خواست که ره عافیت در پیش گیرد. از این رو پس از گریه های دروغین و اشک تمساح ریختن-به خاطر قتل مسلم-و اظهار ترحمهای دروغین دیگر نسبت به پسران مسلم، شر اتهام را از خود فرو گذارد و خودش را از معرکه کنار کشید. به این ترتیب،عافیت طلبی و از زیر بار مسئولیت شرعی و عرفی شانه خالی کردن شریح در این حادثه نیز نمودار گشت و شخصیت شریح را از اینکه راضی می شود، به خاطر زندگی دو روزه دنیا و نگهداشتن پست و مقام خود دست به هر اقدامی بزند-ولو خیانت به دوستان-زیر سؤال می برد.
شریح قاضی و سازش با ابن زیاد
شریح قاضی هم زمان با آمدن ابن زیاد به کوفه و برقراری حکومت نظامی در آن و تصرف دارالاماره توسط او، در جهت سازش با عبیدالله و همراهی با وی برآمد و به دلیل ترس از عبیدالله به یکباره از حمایت حسین (ع) و شیعیان او عنان گردانده و جهت خدمت در دستگاه ابن زیاد، اعلان آمادگی کرد و این خوش خدمتی خود را در مدت بسیار اندک به چنان حدی رسانید که ابن زیاد برای سوء استفاده از موقعیت وی، بیشترین بهره را برد(نمونه چنین خوش خدمتی در واقعه هانی بن عروه مشخص گردید و نمونه ترس از تهدیدات ابن زیاد نیز در حادثه رفتار او با پسران مسلم معلوم شد). شریح چنان با دستگاه ابن زیاد و کلاً یزید، دمساز گردید که طبری و ابن اعثم در کتاب خود آورده اند وقتی که قوم مذحج، بر عبیدالله زیاد وارد شدند، شریح قاضی نزد او نشسته و جزء مشاوران خاصه او شده بود. پس هنگامی که عبیدالله آنها را از دور دید، رو به شریح قاضی کرد و گفت:
ارید حیاتی و یرید قتلی
خلیلی من غدیری من مراد(10)
از آنجا که دستگاه ابن زیاد و یزید نیز نمی توانست، در میان مردم مذهبی کوفه، بدون یک پشتوانه فکری و اعتقادی، یا لااقل بدون آنکه اعتقادات موجود مردم را توجیه کرده باشد، کارش را انجام دهد، نیاز به حمایت اشخاصی همچون شریح قاضی (که در آن زمان در میان مردم مقدس مآب و ظاهری مذهب کوفه، شخص جا افتاده و صاحب احترامی بود) داشت. بنابراین آنها از آمدن چنین شخصیتی در خدمتشان استقبال کردند.(11)
از طرف دیگر نیز، ترس و وحشت شریح از صلابت و تندی ابن زیاد، راحت طلبی و انعطاف پذیری شریح، پشت کردن به تعهد و وفاداری شیعیان و خیانت به آنها، تغییر یافتن اوضاع کوفه به نفع ابن زیاد و حاکمیت وی بر کوفه، بوجود آوردن محیط رعب و وحشت و خفقان در کوفه توسط عبیدالله و...، دست به دست هم داد تا شریح نیز مانند دیگر کوفیان خیانت پیشه که از یاری و وفاداری نسبت به حسین (ع) روی گردان شده و به جای آماده ساختن شرایط کوفه برای آمدن امام، در جهت مهیا ساختن لشکری از خودشان برای نبرد با او برآمده بودند، خیانت خود را آشکار نماید.
تأملی بر فتوای شریح بر ضد امام حسین(ع)
در ادب فارسی هرکس را که بر خلاف حق، فتوا دهد شریح می نامند، یا وی را به شریح تشبیه می نمایند و این امر بر اثر خبری مشهور، رایج شده و آن این است که گویند: شریح به امر عبیدالله بن زیاد فتوا داد که چون حسین بن علی (ع) علیه خلیفه وقت-یزید- خروج کرده بنابراین، دفع او بر مسلمانان واجب است.(12)اما آیا به راستی این گونه بوده و شریح چنین فتوایی علیه امام حسین (ع) صادر کرده است؟ همان طور که خواندیم، شبیه چنین اتهامی، در زمان پدر عبیدالله و در قضیه امضاء و گواهی علیه حجر، در مورد شریح زده شد. اگر چنین اتهامی درباره شریح اثبات شود، می توان گفت که یکی از دلایل بسیار مهم بسیج مردم کوفه علیه حسین (ع)، صدور چنین فتوایی از طرف شخصی بوده که مرتبه ای ممتاز-به حد اجتهاد-در میان اهل کوفه داشته و مفسری با سابقه در قرآن و قاضی خلفای راشدین در جهان اسلام بوده است.
در مورد این فتوا، منابع مطلبی را ذکر نکرده و هیچ اشاره ای به آن ننموده اند. البته باید گفت که نویسندگان اکثر منابع قدیمی مورد استفاده درباره شریح، سنی مذهب بوده و دیدگاه خوبی نسبت به او داشته اند. به طوری که وی را از تابعین بزرگ و نیک کردار به حساب آورده اند. آنها شخصیت شریح را در منابع خود به شکلی نمودار ساخته اند که مشخص کنند، وی مورد تأیید و اعتماد مسلمانان در آن دوره بوده است. این درست که اکثر منابعی که نویسندگان آن شیعه بوده اند، دیدگاه انتقادی نسبت به شریح داشتند، ولی با این همه چنین خبری حتی در منابع آنها نیز مشاهده نمی گردد.
اکثر این نویسندگان، با اینکه در نوشته های خود به گونه ای وانمود کرده اند که شخصیت شریح زیر سؤال بوده، معذلک از این فتوا چیزی ننوشته اند. پس براساس منابع، نمی توان چنین گمانی را در مورد شریح به یقین تبدیل کرد. بنابراین تنها ابزاری که برای اثبات یا رد چنین فرضیه ای در اختیار ماست، استفاده از قوه تعقل و نقد و تحلیل و بررسی این رویداد و روشن ساختن آن ابهام می باشد. احتمالاتی در اینجا مورد توجه ما خواهد بود تا با مد نظر قرار دادن همه آنها، فرضیه خود را اثبات یا مردود اعلام کنیم.
فرضیاتی مربوط به این اتهام
1-شواهد و دلایلی وجود دارد که احتمال چنین فتوایی را از طرف شریح تصدیق و تأیید می نماید:الف)شخصیت شریح در طول مدت قضاوتش در کوفه تا قیام عاشورا(18-61هـ) و در دوره خلافت خلفایی که به لحاظ اندیشه های فکری تا حدود بسیار زیادی با یکدیگر تفاوت داشته اند، حاکی از سازگاری شریح با تمام آنها می باشد و مصداق این شعر «عرفی» در مشی و رفتار بود که:
چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
ب)تمایل و گرایش زود هنگام شریح به سمت عوامل قدرت، همچون عبیدالله، در کوتاهترین زمان ممکن و کوشش در جلب توجه و خوش خدمتی نسبت به امیر و ترس از عدم انجام کار او، اگرچه به سود طیف وسیعی از مردمان نباشد.
ج)ظاهراً شریح غیر از اینکه محافظه کار بود و به گونه ای رفتار می کرد که مورد توجه حاکم یا خلیفه وقت قرار گیرد، بسیار ترسو، محتاط و ضعیف نیز بوده است. ابن سعد روایتی را از محمدبن سیرین در کتاب طبقات خود آورده که این نظریه را تأیید می نماید و ضمناً حاوی شناخت بسیار و آگاهی داشتن شریح به روحیات ابن زیاد می باشد. وی نوشته است:
از محمد نقل شده است که مردی در مورد وصول طلبی که از ابن زیاد داشت، با شریح صحبت کرد و از وی در این رابطه کمک خواست و گفت: «چه کسی بر ابن زیاد در مورد این کار، قادر و توانا می باشد؟» در همین لحظه، گنجشک و یا پرنده ای از آنجا می گذشت. شریح گفت: «من توانایی این کار را ندارم» و در حالی که به پرنده اشاره می کرد، گفت: «همانا آن پرنده بر ابن زیاد از من تواناتر است.»(13)
د)مورد دیگر اشاره بر ترسو بودن شریح و وحشت او در قضیه هانی بن عروه از جاسوس عبیدالله می باشد که در بخشهای قبل به آن پرداخته شد.
هـ)امام علی (ع) در مبحث کلمات قصار خود در نهج البلاغه، فرموده است: کُن یوم الفتنه کإین اللبون، لاضرغ فیحلب، و لا ظهر فیرکب».(14) هنگام بروز فتنه چونان شتر دو ساله ای باش، نه آنچنان پستانی داشته باش که بتوانند شیرت را بدوشند و نه آنچنان پشتی که از تو سواری و بیگاری بکشند. اما برخلاف چنین نصیحتی، شریح دارای این خصلت نبوده؛ بلکه وی دارای خلق و خویی بود که از وجود او نه حاکم در غضب بود و نه محکوم در رنج و تعب. مضافاً اینکه حاکمان در بعضی اوقات قادر بودند، از وجهه مذهبی او در رسیدن به اغراض و اهداف سیاسی خود سوء استفاده و بهره برداری نامشروع نمایند. همچنان که قبل از این، پدر عبیدالله نیز در جهت سوء استفاده مقام و موقعیت شریح برآمده بود.
و)بی اعتنایی و خشمی که امام علی (ع) در مورد نحوه قضاوتهای شریح نمود، همچنین عدم تأیید شخص شریح و انتصاب وی به قضای کوفه، به رغم میل باطنی امام علی (ع) و تن دادن ایشان به خواست عمومی مردم کوفه به اجبار که حاکی از مردمداری و احترام به نظر اکثریت می باشد، مشروط شدن تمام قضاوتهای شریح، مبتنی بر مطلع ساختن علی (ع) نسبت به هر قضاوت که چنین اقدامی شخصیت او را در نزد بعضی از مردم آن زمان، بخصوص شیعیان علی (ع)، تنزل داده بود و همان طور که بعدها خواهیم خواند، همه این عوامل، در کنار عامل عثمانی معرفی شدن شریح، موجب گردید که وی مورد چنین اتهامی در تاریخ قرار گیرد.
ز)چون افراد بسیاری-بخصوص اهالی کوفه-به امام حسین (ع) خیانت کرده و بیعت و وفاداری خود را نسبت به او شکسته بودند، بالطبع خیانت و کوششهای شریح در جهت کم رنگ کردن این خیانت و پنهان کاری او، در هیاهوی خیانتهای بسیار همشهریانش گم شده است.
ح)صحت این فتوا از دید محققین امروزی و بخصوص آن دسته از محققینی که از دیدگاه فلسفی و جامعه شناختی مذهبی صدر اسلام و یا ابعاد اجتهادی و مذهبی به این قضیه نگریسته اند، همچون شهید دکتر شریعتی، شهید مطهری، امام خمینی (ره) و غیره...
2)برداشتها و ویژگی های دیگری از شخصیت و رفتار شریح هست که احتمال صدور چنین فتوایی از جانب شریح، به صورت مستقیم را ضعیف و حتی مردود می سازد. اهم این برداشتها در این چند دسته خلاصه می گردد:
الف)ابن زیاد از جمله افرادی بود که برای رسیدن به اهداف سیاسی-نظامی خود، از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. بنابراین هنگامی که به کوفه آمد و دارالاماره آنجا را متصرف شد، برخود لازم دید که در اندک زمانی نیروهایی را بر ضد امام حسین (ع) آماده سازد و از آنجا که آماده ساختن چنین لشکری از کوفه-که اکثریت شیعه و دوستدار حسین بن علی (ع) و اهل بیت پیامبر و پدرش بودند-نیاز به بهره گیری از امکانات و تأسی به عوامل مذهبی، سیاسی و نظامی و غیره...داشت. بنابراین ایجاد جو ترور و وحشت و انداختن رعب و ترس در دل اهالی کوفه برای سوزاندن آنها علیه حسین (ع)، نیاز به عامل مذهب و سوء استفاده از شخصیت های مذهبی داشت. از این رو احتمال دارد، چونان پدرش زیاد که علیه حجر شهادت نامه ای با جعل امضای شریح، از طرف خودش تنظیم نمود، چنین حکم و فتوایی را از شریح-که در کوفه مورد احترام خاص و عام بود-، جعل کرده و در جهت بسیج نمودن نیروها و اغفال کوفیان علیه فرد خارجی-حسین بن علی (ع)-به کار گرفته باشد.
ب)اشتباه گرفته شدن جعل امضای شریح از طرف زیاد، با جعل امضای عبیدالله در باور مردم و بخصوص شیعیان، به جهت مشابهت آنها و جایگزین شدن آن استشهادنامه، در باب تکفیر شخصیت حجربن عدی، به جای امضای عبیدالله در تاریخ صدر اسلام.
ج)ذکر نشدن چنین اتهامی در منابع قدیمی و معتبر-چه سنی و شیعی-و حتی عدم نقل آن در بسیاری از منابع تحقیقی این دو گروه.
د)اگر چنین تصوری صحت داشت، تأثیرات ناشی از صدور چنین فتوایی، از اقدامات عملی اکثر افرادی که در قتل امام حسین (ع) و حادثه کربلا شرکت داشتند، بیشتر بود و چنین اقدامی از طرف شریح، او را در ردیف متهمین اصلی به حساب می آورد. ولی از آنجا که هیچ ذکر و یادی، در جهت لعن و نفرین از شخصیت خاصه او در دعاهای امام سجاد و شیعیان-بخصوص «زیارت عاشورا»-وجود ندارد، سبب می گردد که شریح تا حد بسیار زیادی از این اتهام مبرا باشد.
هـ)هنگامی که مختار بر کوفه مسلط گردید، در صدد قتل افرادی برآمد که در حادثه کربلا نقش داشتند. از جمله عبیدالله، شمربن ذی الجوشن، عمر بن سعد، خولی و... اگر شریح دست به چنین کاری زده بود، مسلماً از سوی مختار به سزای عملش می رسید. لیکن مختار نه تنها با او-چنان که با نامبردگان دیگر رفتار کرد-برخورد ننمود، بلکه حتی وی را برای مدتی به منصب قضای کوفه منصوب کرد و فقط زمانی که شیعیان و طرفداران وی نسبت به این عملش اعتراض کردند و شریح نیز تمارض به بیماری نمود، از این سمت عزل گردید.
و) شیعیان و طرفداران مختار، وقتی او شریح را به سمت قضاوت کوفه انتخاب کرد، به او اعتراض و انتقاد کردند که نباید شریح را انتخاب کنی! و دلایل خود را نیز اعلام داشتند. فقط در اینجا ذکر این نکته لازم است که این طرفداران در بیان علل عزل شریح، هیچگونه اشاره ای به این فتوا نکرده بودند.
با همه این احتمالات ضد و نقیض می توان نتیجه گرفت که چنین موضوعی به طور مستقیم-از جانب شریح قاضی-مطرح نگردیده است. ولی حرف و حدیثی کلی در این میان بوده است که در کنار عوامل دیگری همچون: ضعیف النفس بودن(15)، عافیت طلبی، ریاکاری، دوپهلو سخن گفتن، دروغ گویی، آخوند درباری بودن و براساس منافع دربار کار کردن و فکر نمودن و سرانجام سیاست غلط سکوت در برابر باطل و ریاکاری از یک طرف و ترفندها، سیاست بازیها، سوء استفاده از مقام مذهبی شریح، جعل امضاء و نتیجه گیریهای غلط و نادرست توسط ابن زیاد و زودباوری از جانب کوفیان از طرف دیگر، این سخن و نظریه شریح را تبدیل به اجتهادی علیه امام حسین (ع)، برای تهییج کوفیان زودباور بر ضد فرد خارجی می کند که مسبب و علت اصلی آن خود خود شریح بوده است.
اصل ماجرا به زعم نگارنده
وقتی که عبیدالله-در زمان قیام امام حسین (ع)-از شریح در این زمینه سؤال می کند «حکم و قضاوت تو در مورد فرد خارجی که علیه خلیفه رسمی مسلمین شورش کند و آرامش جامعه اسلامی و مسلمین را بر هم بزند، چیست؟ شریح-بدون توجه به منظور زیاد از فرد خارجی و عدم درک شرایط زمانی و کنجکاوی در مورد علت چنین سؤالی از طرف ابن زیاد-پاسخ می دهد که اگر فرد خارجی علیه اسلام و خلیفه شرعی اسلام شورید، جهاد فرد فرد مسلمین با او واجب است و اگر فرد طاغی در این شورش کشته شود، خونش مباح می باشد. ابن زیاد هم از همین نظریه شریح سوء استفاده کرده و از آن به عنوان کُبرای قضیه سوء استفاده کرده و با صغری قرار دادن قیام امام حسین (ع) و تفسیر به باطل کردن آن، این فتوا را از آن استنتاج می نماید که چون امام حسین فردی خارجی است و علیه خلیفه مسلمین قیام کرده است و طبق گفته شریح و دیگر مجتهدین، هر فردی علیه خلیفه شرعی اسلام قیام کند، جهاد با وی واجب است و اگر فرد طاغی در این نبرد کشته شد، خون او مباح است و اگر مسلمان غازی کشته شد، جزء شهیدان محسوب می شود و وعده او بهشتی است که قرآن وعده داده است.و این گونه بود که ابن زیاد، با دستاویز قرار دادن همین باطل، از نظریه کلی یا حدیث ساختگی شریح، آن را تبدیل به اجتهادی از طرف فقهای اسلامی کرد، بدون اینکه شریح را مسبب این فتوا نام ببرد و با اغفال مسلمین مذهبی به دور از سیاست و اخبار زمان-بخصوص اهالی زودباور و ترسو و خیانت کار کوفه- آنها را بر ضد امام حسین (ع) بسیج نمود؛ به گونه ای که آنها شرکت در این جنگ را واجب و در حد جهاد فی سبیل الله و کشته شدن در این جنگ را فوزی عظیم می دانستند که کشته شده این جنگ، شهید راه اسلام و مژده او بهشتی بود که قرآن وعده داده بود. چنین افکار مسمومی راه رسیدن عبیدالله به خواسته اش را هموار نمود.
شریح نیز با اینکه متوجه تحریف نظریه و حدیث خود توسط دستگاه حاکمه بود، از ترس عبیدالله جرأت هیچ اقدام و اعتراضی نداشت و از آنجا که عبیدالله صاحب این فتوا را جمیع فقهای کوفه و اسلام می دانست، طبعاً چهره مجتهد اصلی این نظریه برای مردمان آن روز ناشناخته ماند. درواقع او به دلیل عافیت طلبی، ترس و وحشت از عبیدالله، هراس از رسوا شدن و سکوت در این مورد را بر اعتراض و انتقاد و قبول خطر کردن ترجیح می داد و از آنجا که این فتوا مستقیماً از جانب شریح صادر نشده بود و عبیدالله آن را فتوایی کلی و از طرف مجتهدان اسلام می دانست-نه فقط مختص به شریح قاضی-و دستگاه اختناق عبیدالله و یزید اجازه پرداختن به آن را نمی داد، درنتیجه شیعیان و راویان در تاریخ، از سیاسی کاری های ابن زیاد و علت و منشأ این فتوا سر در نیاوردند. بنابراین این موضوع-حتی تا زمان ما-نیز ناشناخته و مبهم مانده است.
غیر از این قضیه که شریح قاضی یکی از عاملان اصلی بسیج نیروها بر ضد حسین بن علی (ع) در تاریخ کربلا شناخته می شود و این بیشتر به خاطر سیاست سکوت در برابر جبهه باطل شریح بوده است، عامل دیگری نیز تحت عنوان «نقش خواص در بروز حوادث آینده» ماجرای کربلا را رقم می زند که شریح قاضی در آن نقش بسزایی داشت و بسیار نیز تأثیر گذار بود.
پینوشتها:
1.تاریخ طبری، ترجمه پاینده، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، تهران، 1362، ج7، ص 2922-2923؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص26؛ ملاحسین کاشفی بیهقی سبزواری، روضة الشهداء، ص 259.
2.همو، ص 2918.
3.تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج7، ص 2920؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 61؛ الکامل، ترجمه روحانی، ج6، ص 2198؛ الارشاد، شیخ مفید، ترجمه رسول محلاتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1378، ج2، صص69-70.
4.تاریخ الطبری، ج5، ص 367.
5.ابن اثیر، الکامل، ترجمه روحانی، ج6، ص 2198؛ تاریخ الطبری، ج5، صص 350، و 361؛ تجارب الامم، ج2، صص 47 و 48؛ اخبارالطول، 238؛ الفتوح، ج3، صص52 و 53؛ نهایة الارب، ج6، صص 147-145؛ الارشاد، ترجمه رسول محلاتی، ج2، صص 69 و70؛ رموز الشهادة، ص44.
6.تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج7، ص 2939، رموز الشهاده، ص44.
7.کاشفی، روضة الشهداء، صص 283 و 284.
8.همو، ص 280.
9.همو، صص 292-294.
10.تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج7، ص2918؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص 53.
11.مرتضی مطهری، حماسه حسینی، ج1، ص 424.
12.علی اکبر دهخدا، لغتنامه، ج26، ص 349؛ سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، مؤسسه فرهنگی آرایه، چاپ سوم، بی جا، 1379؛ (البته دهخدا این خبر را جزء متواترات دانسته و خودش نیز ذکر می کند که این سخن سندیت قدیمی ندارد.)
13.ابن سعد، طبقات، ج6، ص 142.
14.نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، کلمات قصار،شماره یک.
15.شرح نهج البلاغه، ج14، ص 29
منبع: کتاب شریح قاضی
/ج