1. حاکمیت انسان بر انسان (دموکراسی ) (1)
در حکومت مردم بر مردم یا دموکراسی اداره ی امور حکومتی در اختیار اکثریت مردم است که طبق قانون، حق رأی دادن دارند و می توانند حاکم یا رییس را با آرای خود انتخاب کنند؛ هر چند مدعیان حکومت های دموکراسی امروز با استفاده از تبلیغات وسیع و ساده دلی و خوش باوری مردم رأی مردم را به نفع خودشان جمع می کنند و مجال فکر کردن را از مردم می گیرند و با وعده وعیدهای تو خالی نظر مردم را به سوی خود جلب می کنند. درعصر حاضر، در جمع مدعیان دموکراسی انسان ها به نوعی برده و بنده سرمایه داران و صنعت گران می باشند در کشورهای سرمایه داری و غربی، ظاهراً، قدرت ناشی از ملت است و به آن تعلق دارد، اما عملاً قدرت در دست صاحبان سرمایه و شرکت های بزرگ سرمایه داری است.در حکومت های دموکراسی که در حال حاضر در غرب رایج است، آنچه مهم است و اهمیت زیادی دارد، کثرت و فراوانی آراست. کاندیداها شبانه روز تلاش می کنند به هر وسیله که شده توجه توده ها را به خود جلب نمایند. و آرای بیشتری را به دست بیاورند هدف اساسی در این عرصه فقط رسیدن به قدرت است، و لذا در راه دست یابی به آن به انواع دسیسه ها و دروغ پردازی ها، افترا و تهمت دست می زنند و به هر طریق ممکن سعی دارند رقیب خود را حذف کنند.
2. انسان گرایی (اومانیسم )(2)
معانی رایج این واژه در زبان فارسی عبارتند از : انسان گرایی، انسان دوستی، آیین اصالت انسان، مذهب انسانی، فلسفه ی بشری، مکتب انسان دوستی، اصالت بشر، انسان مداری و انسان باوری. این مکتب را پترارک ( 1304 - 1374 م) در دوره ی رنسانس در ایتالیا بنا نهاد. به همین جهت، وی را پدر انسان گرایی رنسانس ایتالیا می نامند. پترارک در سده ی چهاردهم بیشتر از هر کس دیگر در بسط انسان گرایی رنسانسی تلاش کرد. او نخستین اندیشمندی بود که دوره ی قرون وسطا را «عصر تاریکی» نامید و فرهنگ قرون وسطا را نتیجه ی نا آشنایی با فرهنگ کهن شمرد.فعالیت های انسان گرایانه ی پترارک به بهترین وجه در شهر «فلورانس ایتالیا» با پذیرش عمومی رو به رو شد و تا اواخر سده چهاردهم، محفل کاملی از دانشمندان انسان را در آن شهر پدیدار گشت. دیری نگذشت انسان گرایی شهری که در «فلورانس» پدید آمده بود، در دیگر شهرهای ایتالیا و فراسوتر از آن نیز گسترش یافت. این پدیده، بازتاب ارزش های جامعه ی شهری رنسانس ایتالیایی به شمار می رفت. انسان گرایان شهری بر آن بودند که اندیشمندان انسان گرا باید دخالت خود را در کار حکومت تشدید کنند. این کار سبب شد پیروان اصالت انسان به حکومت دست یابند و در ارکان مختلف آن نفوذ کنند. آنان مدتی نیز به منصب هایی چون ریاست وزرا و عضویت در شوراهای شهر رسیدند یا طرف مشاوره قرار گرفتند و صاحبان سخن و خطبا به مقام دیپلماتی گمارده شدند. در نیمه ی اول سده ی پانزدهم، انسان گرایی در علاقه ی فراوان به فرهنگ یونان جلوه گر شد.
لئوناردو برونی از نخستین انسان گرایانی بود که دانستنی های عمیقی درباره ی یونان آموخت و در راه گسترش این مکتب تلاش کرد.(3) بدین ترتیب، اندیشه ی اومانیستی در دیگر شهرهای اروپا نیز گسترش یافت.
به طور خلاصه، بر اساس این اندیشه، انسان، مدار و محور همه ی اشیا و آفریننده ی ارزش ها و شاخص شناسایی نیکی و بدی است . در این دیدگاه، انسان جانشین خداست و می تواند بدون کمک گرفتن از دین و ارتباط با ماورای طبیعت، مشکلات زندگی خود را حل کند. بنابراین اصل، انسان با داشتن دو اهرم عقل و دانش، دیگر نیازی به دین ندارد. پی آمد این انسان محوری، زمینی کردن دین و بی اعتباری آن است. در این رهگذر، انسان موجودی مادی، قلمداد و هر گونه نیروی معنوی، بی اعتبار و انکار می شود. این در حالی است که در جهان بینی اسلامی، انسان از جایگاه ویژه ای برخوردار است. قرآن کریم پس از مقام الوهیت، دومین مقام با رفعت و شکوهمند هستی را برای انسان ترسیم کرده است؛ یعنی وی را جانشین خداوند (4) برترین و برگزیده ترین موجود عالم هستی (5)، مستقل و آزاده، (6) دارای سرشتی خدا شناس (7)، مسلط بر طبیعت آسمان و زمین،(8) برخوردار از شرافت و کرامت ذاتی، (9) کمال جو و کمال پذیر و دارای ظرفیت علمی و عملی بسیار بالا (10)، توصیف کرده است. البته انسان با وجود همه ی این ها، در برابر همه ی کردار خویش پاسخ گو بوده.(11)، وابسته و تحت تدبیر تکوینی و تشریعی خداوند و نیازمند به او است؛ زیرا بدون امداد و کمک خداوند در دو بعد تکوین و تشریع، دست یابی به سعادت برای انسان ناممکن است. وظیفه ی انسان، تنها، پیروی از فرمان خداوند است.(12) او جز با یاد خدا، خود را نمی یابد و اگر خدای خویش را فراموش کند، در واقع، خود را فراموش کرده است.(13)
کوتاه سخن این که، در جهان بینی اسلامی، انسان یک موجود وانهاده در عرصه ی هستی نیست (14) که بدون توجه به مبدأ هستی، غیر مسؤولانه، تنها به خود بیندیشد و آن گاه که چیزی را در برابر منافع خود تشخیص داد، آن را ناحق بپندارد. شأن و عظمت همه ی انسان ها در اندیشه ی اسلامی محفوظ است، ولی شأن و مقام انسان و ملاک امتیاز و برتری وی به میزان تحصیل کمالات اخلاقی و معنوی (تقوا و عبادت)، (15) رسیدن به قرب الهی و متبلور ساختن صفات خداوندی درخود بستگی دارد.
پس، در نتیجه گیری می توان گفت بر اساس اندیشه ی اومانیسم، در حقیقت، آنچه اصالت دارد، انسان است و خداوند تنها برای برطرف ساختن دردهای روحی و نیازهای معنوی بشر مورد پذیرش قرار می گیرد و خود از اصالت برخوردار نیست. نظام سیاسی اومانیسم، مبنای مشروعیت خود را از مردم و به اصطلاح قرار داد اجتماعی می گیرد که امروزه، در انتخابات و آرای مردمی نمود می یابد.
3. جدایی دین از سیاست (سکولاریسم)
واژه های «سکولاریسم» (16) و «سکولاریزاسیون» (17) در اصل از واژه ی لاتین «سکولاریس» گرفته شده اند. این واژه، از جمله واژه هایی است که در فرهنگ غرب، در معانی گوناگونی به کار رفته است. برخی از معانی این واژه های مشابه آن، به شرح زیر است:- سکولاریسم:
مخالفت با شرعیات و مطالب دینی، روح دنیا داری، طرفداری از اصول دنیوی و عرفی، جدایی دین از سیاست، جدا انگاری دین از دنیا، دانش گرایی، نوگرایی و مدرنیسم، اعتقاد به اصالت امور دنیوی، دنیوی کردن، غیر دین گرایی، نادینی گرایی، دنیویت، این جهانی.
- سکولار:
وابسته به دنیا، غیر روحانی، غیر مذهبی، عامی، عرفی، بی سواد، کسی که علاقه و گرایشی به امور معنوی و مذهبی ندارد.(18)
معادل «سکولاریسم» و «سکولار» در زبان عربی «علمانیه» و «علمانی» است.
- سکولاریزه:
دنیوی کردن، غیر روحانی کردن، از بند کشیش یا رهبانیت رها شدن، به کارهای غیر روحانی اختصاص دادن، از دنیای روحانیت (کشیش) خارج شدن، دنیا پرست شدن، جنبه دنیوی به عقاید یا مقام کلیسایی دادن.(19)
در ادامه، به معانی دو اصطلاح دیگر می پردازیم که بیان آن ها برای تکمیل بحث، خالی از لطف نیست.
1- آته ایسم: (20) انکار وجود خدا، بی اعتقادی به وجود پروردگار (آته ایست: مُلحد).
2. لاییسم: وابستگی به شخص دنیوی و غیر روحانی، خروج از سلک روحانیون (لائیسم: دنیوی، آدم خارج از سلک روحانیون).
بنابر تعریف دایره المعارف بریتانیکا، « لاییک» از موارد و مصادیق سکولار است، زیرا جدا سازی دین از سیاست، اخص از سکولار و سکولار اعم از لاییسم است. (21) از معانی متفاوت «سکولاریسم» به دست می آید که این واژه از جمله واژه هایی است که مصادیق و کاربردهای فراوانی دارد. البته انبوهی از رخدادها، سنت ها، نهادها، نظریه ها و گرایش ها نیز همراه آن است، ولی شاخص ترین و متداول ترین معنای آن، دنیوی گری و جدایی دین از سیاست است.
معنای اصطلاحی سکولاریسم
از آن جا که اندیشه ی سکولاریسم، از جنبه های گوناگون و متنوع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دینی و...تشکیل شده است، ارایه ی یک تعریف جامع و مانع از سکولاریسم ( مانند معنای لغوی آن)، کار دشواری است.بر این رویلسون یکی از پژوهشگران غربی، درباره ی دشواری تعریف سکولاریسم می گوید:
مفهوم جدا انگاری دین و دنیا، تعریف قطعی و یکسانی ندارد. پدیده های همبسته ای که این مفهوم به آن ها اشاره دارد. طیف اجتماعی گسترده ای را در بر می گیرند.
در یک تعریف فشرده، جدا انگاری دین و دنیا، فرآیندی است که طی آن، وجدان دینی، فعالیت های دینی و نهادهای دینی، اعتبار و اهمیت اجتماعی خود را از دست می دهند. این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعی در حاشیه قرار می گیرد و کارکردهای اساسی در عملکرد جامعه، با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عوامل مربوط به امر ماوراء طبیعی، عقلانی می شوند.(22)
سکولاریسم در فرهنگ آکسفورد، چنین تعریف شده است:
اعتقاد به قوانینی که بر اساس آن، آموزش و دیگر امور اجتماعی به جای آن که بر مذهب مبتنی باشند، بر داده های علمی بنا می شوند.(23)
با توجه به تعریف های یاد شده و در نظر گرفتن موارد فراوان و جنبه های گوناگون کاربرد سکولاریسم، می توان از آن در یک تعریف ترکیبی و جامع چنین یاد کرد:
«سکولاریسم به معنای بی اعتقادی، بی اعتنایی یا به حاشیه راندن دین و امور مبتنی بر مذهب از صحنه های فعالیت های گوناگون زندگی بشری از قبیل حکومت، سیاست، اخلاق و فرهنگ و...است.»
پیشینه ی سکولاریسم
اندیشه ی سکولاریسم در قرن های چهارده و پانزده میلادی، در نتیجه ی شیوه ی اندیشه و روش های اجتماعی و سیاسی کلیسا در مغرب زمین، به عرصه ی اندیشه ها پا نهاد(24)تعبیر «سکولاریزاسیون» اولین بار در سال 1648 میلادی، در معاهده ی وستفالی به کار رفت. در آن دوران، این واژه در زبان های اروپایی به نهادها و سرزمین هایی گفته می شد که از نظارت و حاکمیت کلیسا خارج شده، زیر سلطه ی سیاسی غیر روحانی و نهادهای عرفی دولتی و غیر کلیسایی قرار می گرفتند.
در همان ایام، کاربرد همگانی و رایج واژه ی «سکولاریس» درمیان مردم، برای باز شناختن و جدا ساختن امور مقدس و دینی از امور دنیوی بود. پیش از آن نیز دستگاه کلیسا، کشیش هایی را که سرگرم کار می شدند، کشیش های عرفی یا سکولار می خواند و از این واژه برای نامیدن آن ها استفاده می کرد. پس از آن، دستگاه کلیسا از این واژه برای نامیدن کشیش ها و روحانیانی که به هر دلیلی از خدمت کلیسایی کناره می گرفتند بهره می گرفت. این تعبیر در قرن بیستم، از سوی جامعه شناسان به معنای دیگری به کار رفت. آن ها برای اشاره به مجموعه ی جریان ها و دگرگونی هایی که کنترل امور و نهادهای اجتماعی را از کف مقام ها و مراجع رسمی دینی، خارج و روش های عقلانی، غیر دینی، علمی، تجربی و این جهانی را جایگزین ضوابط و آداب دینی می کردند، این تعبیر را به کار می بردند.(25)
از این همه به دست می آید که خاستگاه اندیشه ی سکولاریسم، غرب بوده که به مرور زمان، به صورت گسترده، در جنبه های گوناگون سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و.... در اروپای مسیحی پدیدار شده است.
«ویلسون» در این باره می گوید:
جدا انگاری دین و دنیا مفهومی غربی است که بارزترین شکل آن در طول قرن جاری، در غرب رخ داده است.(26)
مبانی اندیشه ی سکولاریسم(27)
سکولاریسم به عنوان یک نظام فکری جدید در جامعه ی غرب، بر پایه ی اصول ویژه ای استوار است که قوام بخش سکولاریسم به شمار می روند. این اصول عبارتند از :- عقل گرایی (راسیونالیسم (28) ):
، (29) یکی از مبانی نظری سکولاریسم، عقل محوری، عقل معیاری و عقل بسندگی ) یا اصالت دادن به عقل و عقل گرایی است.
این سخن بدان معناست که عقل به تنهایی و مستقل از وحی، قانون گذاری می کند، که در آن صورت، دیگر به ادیان، پیامبران، کتاب های آسمانی و آموزش های الهی نیازی نخواهد داشت و با کمک عقل و تصمیم گیری های عقلانی می توان نیاز بشر را برطرف ساخت. پایه گذار این اندیشه، رنه دکارت ( 1596 - 1650م)
در اندیشه ی اسلامی، عقل یکی از منابع دریافت احکام شرعی به شمار می رود و بر اساس این باور، عقل نمی تواند به تنهایی و مستقل از وحی، دین و آموزش های الهی، قوانین جامعی را برای زندگی بشر تعیین و با برنامه ریزی های خود، خوشبختی بشر را تضمین کند.
بنابراین، اگر در آیه های قرآن و روایت های معصومین، انسان به تعقل و تفکر دعوت می شود، بیش تر در راستای اصل اثبات دین و باورها و ابزاری جهت درک آموزه های دینی است.
- علم گرایی (ساینتیسم(30)):
یکی دیگر از اصول فکری و ایدئولوژیکی سکولاریسم، ساینتیسم (دانش گرایی، دانش پرستی، اصالت دانش یا دانش زدگی) است. تکیه ی افراطی بر دانش های تجربی و اجتماعی معارف بشری، یکی از شاخصه های اصلی سکولاریسم به شمار می آید.
پس از رنسانس و با پیدایش موج تجربه گرایی، مسأله ی تعارض دانش و دین پدید آمد. تجربه گرایان بر اساس رویکرد افراطی خویش، دانش را بر دین مقدم شمردند و هر آنچه را به محک تجربه در نیامده، رد کردند. این کار از احساس وابستگی انسان به دین و معنویت کاست.
این رویارویی از زمان طرح نظریه های جدید در فضاشناسی و ستاره شناسی، به وسیله ی کوپرنیک، کپلر، و گالیله آغاز شد که با پذیرفته ها و باورهای کلیسا و با ظواهر کتاب مقدس مخالفت داشت.
گر چه در آغاز، کلیسا ایستادگی های زیادی کرد، ولی سرانجام شکست خورد که پی آمد آن، جدایی دین از دانش بود. از آن پس این حرف مطرح شد که دین و دانش هر یک زبان ویژه ای دارند و روح دین تنها به راز و نیاز با خدا محدود می شود.( 31)
باید توجه داشت که دین حقیقی (اسلام) هرگز با دانش ناسازگار نبوده و نیست. ماهیت دانش، کشف مجهول ها و رسیدن به واقعیت ها است و اگر جز این باشد، دانش به شمار نمی آید. پس نظریه ها و فرضیه های گمان آور که بسیاری از دانش های معاصر از آن دسته اند (برای نمونه، نظر یه ی تکامل انواع یا ترانس فرمیسم که داروین مطرح کرد )، تنها یک فرضیه است و تعارض آن با آموزه های قرآنی و روایی، هیچ خللی در باورها ایجاد نمی کند. البته برخی دستاوردهای علوم، قطعی و یقینی اند و تاکنون هیچ نمونه ای از تعارض این دستاوردها با باورهای مسلم دینی ارایه نشده است.
- نسبیت گرایی (رولاتیویسم)(32):
از جمله اصول و بنیادهای فکری و نظری سکولاریسم، نسبیت گرایی است. این اندیشه در دو زمینه ی ارزش های اخلاقی و شناخت توجیه پذیر است. در توجیه نسبیت گرایی اخلاقی و شناختی، سکولاریست ها بیش تر به خطا پذیری بشر و محدود بودن درک و فهم آدمی استناد می کنند.
این اندیشه که لغزش انگاری نیز نامیده می شود، آدمی را موجودی خطا کار با درکی نارسا، محدود و لغزش پذیر معرفی کرده است که نمی توان از او انتظار الوهیت داشت. این خطاکاری و محدودیت، در فهم و درک بشر راه یافته و معرفت او را در همه ی زمینه ها، خطا آمیز، نسبی، محدود، نارسا و نامقدس ساخته است.
از دیدگاه سکولاریسم، ارزش های مطلق، ثابت، کلی و همیشگی وجود ندارد و همه ی امور اخلاقی و ادراک آدمی، محدود، موقتی و نسبی اند. از این دیدگاه، خوب و بد مطلق وجود نداشته، هر چه هست زاییده ی عقل و درک محدود آدمی است و پسند و ناپسند نیز نسبی و پیرو شرایط اجتماعی و زیستی خواهد بود. برای نمونه، در مورد خوب یا بد بودن آزادی سقط جنین یا ممنوعیت آن، هیچ گونه داوری نمی توان کرد. هیچ گونه ارزش مطلق یا امور مقدسی وجود ندارد. آدمی خود، آفریننده ی ارزش هاست و البته ارزش و ضد ارزش، مفهوم هایی نسبی، وضعی و قرار دادی اند و قابل تصدیق و تکذیب منطقی نیستند.
- بی دینی (لاییسیزم(33)):
لاییسیزم یا بی دینی نیز یکی از مبانی ایدئولوژی سکولاریسم است. رویگردانی و بی نیازی از خدا، کوس استقلال نواختن و خدا و هر چه را که قدسی، معنوی و آن سویی است، در پای حکومت عقل قربانی کردن، از مبانی این اندیشه به شمار می آید. سکولاریسم می آموزد که بی خدا زندگی کنید و بدون او به سامان دادن امور بپردازید. این دیدگاه حتی می کوشد که امور خدایی را خاموش سازد و هیچ فرصتی را برای اندیشیدن در مورد آن پدید نیاورد. بر اساس این دیدگاه، هیچ نیازی نیست که پای خدا را به میان بکشیم. این بی تفاوتی که از ضدیت با دین به مراتب بدتر است، یکی از پی آمدهای انکار ناپذیر سکولاریسم به شمار می رود.
- اباحی گری:
یکی دیگر از پایه های سکولاریسم، اباحی گری، باور داشتن آزادی مطلق و بی حد و مرز و تجویز بی بند و باری و بی موالاتی برای بشر است. بر اساس این دیدگاه، هیچ گونه نظارت الهی و پاداش و مجازات اخروی در کار نیست و ارزش های ثابت اخلاقی که همگانی، اثبات شدنی و دفاع پذیر باشند، وجود ندارد. پس آدمی آزاد است که به دلخواه خود عمل کند.
آزادی از دیدگاه اسلام، یک موهبت الهی است که ارزش والایی دارد، ولی از آن جا که هدف خداوند از آفرینش انسان، رساندن او به کمال و سعادت است، ربوبیت الهی اقتضا می کند که برای هدایت بشر به سوی کمال دلخواه، قانون های جامع، پویا و استواری را ایجاد کند تا انسان بتواند در چارچوب این قانون ها، به زندگی مادی و سیر معنوی خود ادامه دهد. از این رو، از دیدگاه اسلام، آزادی، تنها در چارچوب قانون سعادت بخش آسمانی مطلوب و پسندیده است.
- انسان گرایی ( اومانیسم( 34)):
انسان گرایی شناسه ی فرهنگی دوران جدید غرب است. بر اساس این اصل، انسان، مدار و محور همه ی اشیاء آفریننده ی ارزش ها و شاخص شناسایی نیکی و بدی است. در این دیدگاه، انسان جانشین خداست و می تواند بدون کمک گرفتن از دین و ارتباط با ماورای طبیعت، مشکلات زندگی خود را حل کند.
بنابراین اصل، انسان با داشتن دو اهرم عقل و دانش، دیگر نیازی به دین ندارد. پی آمد این انسان محوری، زمینی کردن دین و بی اعتباری آن است. در این رهگذر، انسان موجودی مادی قلمداد و هرگونه نیروی معنوی بی اعتبار و انکار می شود.
بر اساس این اندیشه، در حقیقت، آن چه اصالت دارد، انسان است و خداوند تنها برای برطرف ساختن دردهای روحی و نیازهای بشر مورد پذیرش قرار می گیرد و خود از اصالت برخوردار نیست. نظام سیاسی اومانیسم، مبنای مشروعیت خود را از مردم و در اصطلاح قرارداد اجتماعی می گیرد که امروزه، در انتخابات و آرای مردمی نمود می یابد.
- سنت ستیزی(35):
فرهنگ امروز غرب، بر اساس دگرگونی و مبارزه با سنن پی ریزی شده و مراد از این سنت ستیزی، همان دین زدایی است. ستیز با دین، هدفی است که سکولاریسم، آن را با هر یک از اصول دلخواه خویش، پی گیری می کند. اندیشه های بیش تر نویسندگان پس از رنسانس در غرب، بر این مدار بوده است. نیکولوماکیاول ( 1469 - 1527م)، از پیشتازان سنت ستیزی، دولت را پدیده ای طبیعی می شمارد که هیچ گونه وابستگی به ماورای طبیعت ندارد و دین را تنها به منزله ی ابزاری در دست حکمرانان می داند.
- لیبرالیسم ( 36):
لیبرالیسم، یکی از شایع ترین و کهن ترین مکتب ها و آموزه های فلسفی، سیاسی و اخلاقی دوران مدرن است. از شاخصه ها و ویژگی های این مکتب، جدایی شؤون اجتماعی از مناسبات دینی (سکولاریزاسیون) است. این اندیشه، از مهم ترین عناصر این مکتب به شمار می رود که همواره در راستای اهداف لیبرالی و غیر ایدئولوژیک کردن دولت، به شدت به کار گرفته شده است. در اندیشه ی لیبرالیستی، میان حوزه ی استحفاظی اجتماع و سیاست و جایگاه دین و دیانت، دیوار بلندی کشیده شده است. از این رو، شمار لیبرال هایی مانند هولباخ که آشکارا به نفی دین می پردازند کم تر است. آیزایابرلین، از اندیشمندان معاصر لیبرالیسم، می گوید: « آن چه عصر ما طلب می کند، ایمان قوی تر نیست، بلکه عکس آن است. شور مسیحیایی کم تر، شک گرایی روشنگرانه ی بیش تر.»(37)
با این توضیح می توان گفت که مکتب لیبرالیسم، کانون پرورش و زمینه ساز گسترش اندیشه ی سکولاریستی است.
4. حاکمیت بر اساس قانون بشری (مردم سالاری)
در حکومت مردم سالار (دموکراسی(38 )) همه چیز بر پایه ی رأی گیری و رایزنی آدمیان قرار داده شده است. و هیچ مبنا و تکیه گاهی و پیشینه ی ثابت و استواری ندارد. در این حکومت، تنها منبع قانون گزاری مردم است، و خیر و صلاح جامعه از حیث قانون در دست مردم است. در این حکومت، دین هیچ گونه دخالتی ندارد. قانون و مقوله ی اجتماعی به دست خود مردم است. واضح آن عده ای از نمایندگانی هستند که توسط مردم انتخاب شده اند و وظیفه دارند طبق خواسته ی مردم عمل کنند. اگر مردم، امروز یک چیز را پسندیدند و از آن خوششان آمد و به آن رأی دادند، می شود ارزش. اما اگر فردا آن را نخواستند و رد کردند ضد ارزش می شود. مثلاً اگر امروز مردم خواستند همجنس گرایی آزاد باشد، دولت وظیفه دارد قانونی را برای تحقق این امر وضع کند و از آن حمایت کند؛ چنان که در حال حاضر در غرب می بینیم. در این نظام، ارزش های اخلاقی واقعیت عقلانی ندارد، تابع خواست ها و سلیقه ها و آرای مردم است. ملاک، رأی مردم است؛ هرچه را امروز گفتند. خوب است، خوب می شود، و اگر فردا گفتند بد است، بد می شود. در ورای خواست مردم چیزی واقعی که ملاک ارزش ها باشد وجود ندارد. در مسایل اقتصادی، اجتماعی و...نیز روش به همین منوال است.5. تلاش برای آباد کردن دنیای مردم
حکومت های غیر دینی فقط به فکر منافع اقتصادی، رفاه، آسایش و لذت ها هستند، هر چند در این حکومت ها کم و بیش اختلافاتی وجود دارد، از قبیل این که اصل، لذت و منفعت فردی است یا اجتماعی.اهداف غایی نظام های غیر دینی، سرمایه داری و دستیابی بیشتر به مال و منال و لذت مادی دنیوی است این نظام ها سعادت فرد و جامعه را راه مادی می دانند.
از نگاه این نظام ها، هدف، برتر از عدالت اقتصادی است. آنچه مهم است. افزایش سر جمع کل لذت در جامعه است، حتی اگر تعداد کمی در جامعه، سهم زیادی از این لذت کل را به خود اختصاص دهند و عده ی زیادی، تنها از سهم کمی از لذت کل برخوردار شوند.
شیلز می نویسد:
تفکر لذت گرایانه، علاوه بر معانی دیگر، به معنای وظیفه ی دولت در جهت حمایت از رفاه طلبی فزاینده و عمومی است؛ یعنی خواسته های مادی تمام یا بیشتر اعضای جامعه ی ملی مورد نظر باید برآورده شود و این ارضا باید همواره گسترش یابد. هدف، افزایش دایمی عرضه ی محصولات موجود برای ارضای نیازهاست. در چنین نظامی، پیش بینی تعریف آنچه زندگی خوبی را می سازد، چندان مشکل نیست.
اس. اف سینگر می نویسد:
در جامعه ی ما (آمریکا) که امکانات مادر حایز اهمیت و در آنچه مردم آن را شادکامی می دانند، سهیم است، تعریف ساده ای از کیفیت زندگانی با این مضمون می توان به عمل آورد: داشتن پول هر چه بیشتر که پس از برآوردن نیازهای اساسی بر جای مانده و داشتن زمان و فرصت لازم برای صرف آن در جهتی مطلوب.(39 )
شومپیتر می نویسد:
فایده گرایی، فلسفه ی زندگی است و زندگی خوب یعنی داشتن پول هر چه بیشتر و مصرف آن در جهت مطلوب.(40)
از نگاه این نظام ها انسان آزاد است هر نوع معامله ای که بخواهد انجام دهد و تا آنجا که ممکن است باید در اقتصاد آزاد باشد، در انتخاب معامله سود آور نباید محدودیتی داشته باشد، چه در آن ریا باشد یا نباشد. باید تا آنجا که می شود از کارگر کار کشید و نباید ساعت کار او تعیین شود، تا سود و درآمد بیشتری عاید سرمایه گذاری شود. اساساً انصاف و عدل با این نظام سازگاری ندارد.
از نظر این نظام، انسان باید پیوسته به فکر افزایش منافع اقتصادی اش باشد.
خلاصه: اصل فایده گرایی و سود افزایی و گسترش رفاه و کسب پول از اساسی ترین تفکرات نظام های غیر دینی است.
6. آزادی بر اساس خواست مردم (لیبرالیسم)
واژه ی لیبرالیسم ( Liberalism به معنای «آزادی خواهی»، از واژه ی انگلیسی لیبرتی ( Liberty) به معنای «آزادی» گرفته شده است. واژه ی لیبرال ( Liberal) یک واژه ی فرانسوی، به معنای «فرد آزادی خواه» یا «هوادار آزادی» است. و در لغت به معنای آزاد مرد، بلند نظر، راد، بخشنده، بی تعصب و روشن فکر نیز آمده است.واژه ی لیبرال در قرون وسطا و عصر رنسانس به معنای صناعت های آزاد به کار رفته، اما بعدها به معنای آدم هرزه، ولنگار و عیاش نیز استعمال گشته است. و در قرن بیستم در برخی کشورها به طرفداران سرمایه داری، ضد حکومت، غرب زده، آمریکایی و غیر این موارد لیبرالیست گفته می شود.(41)
تعریف لیبرالیسم
ارایه ی تعریف دقیق و جامع از لیبرالیسم به عنوان یک مکتب سیاسی و اجتماعی کاری بس دشوار، بلکه نا ممکن است؛ اما با این حال، تعریف های متعددی از سوی نظریه پردازان غربی برای این موضوع ارایه شده است.(42) از جمله، شاپیرو می گوید: « لیبرالیسم را می توان به طور دقیق، نگرشی به زندگی و مسایل آن وصف کرد که تأکیدش بر ارزش هایی همچون آزادی برای افراد، اقلیت ها و ملت هاست.» (43)و در تعریف جامع تر می توان گفت : لیبرالیسم، مجموعه ی روش ها و نگرش ها و سیاست ها و ایدئولوژی هایی است که عمده ترین هدف آن فراهم آوردن «آزادی» هر چه بیشتر برای فرد است و بنیاد این مکتب مبتنی بر فردگرایی است.(44)
گونه های لیبرالیسم(45)
لیبرالیسم در موارد مختلفی به کار می رود و در یک نگاه کلی به پنج گونه تقسیم می شود:1. لیبرالیسم فرهنگی:
یعنی جانب داری از آزادی های فردی و اجتماعی- مثل آزادی اندیشه و بیان - و گسترش فرصت های آزادی و انعطاف پذیری اخلاقی و غیره.
2. لیبرالیسم دینی:
به این معنا که اصولاً دین امری شخصی است و باورهای دینی احساس درونی و غایب از حواس انسان نیست؛ بلکه تجربه ی دینی مانند تجربه های حسی از احساس زنده و غیر غایب حکایت دارد. و حقایق دینی با هیچ مقطع تاریخی و فرهنگی خاصی گره نخورده است.
3. لیبرالیسم اخلاقی:
از آنجا که در لیبرالیسم هیچ قانون کلی اخلاقی وجود ندارد، لذا معیار تشخیص دهنده ی خوب و بد، خود انسان است. بنابراین، امیال ظاهری افراد همان امیال واقعی آنها است و باید مورد احترام قرار گیرد؛ یعنی لیبرالیسم اخلاقی، اعتقاد به یک آیین تساهل گرا، انعطاف پذیر و اباحی مسلک در آموزه های اخلاقی است.
4. لیبرالیسم اقتصادی:
یعنی حفظ آزادی اقتصادی و دفاع از حریم مالکیت خصوصی و سرمایه داری، و دخالت حداقلی دولت بر فعالیت های اقتصادی افراد، یا عدم دخالت دولت و هر عامل خارجی در اقتصاد افراد.
5. لیبرالیسم سیاسی:
بر اساس لیبرالیسم سیاسی، باورها و اعتقادات هر کس در حوزه ی فردی و شخصی محترم است. دولت باید زمینه را فراهم کند که هر شخص بتواند برای انجام مراسم مذهبی خود آزادی عمل داشته باشد.
البته گونه های دیگری از لیبرالیسم نیز مطرح است که در ذیل به طور اختصار به آنها اشاره می کنیم:
الف. لیبرالیسم کلاسیک:
این معنا به دنبال تثبیت و پیروزی لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، به عنوان کامل کننده ی آن تدوین و تکوین یافت. لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی، آزادی فردی را در حوزه ی حیات سیاسی و اقتصادی به ارمغان آورد، مجموعه ی این دو، لیبرالیسم نسل اولیه است که به آن «لیبرالیسم کلاسیک» می گویند.
ب. لیبرالیسم دموکراسی:
عده ای از اندیشمندان لیبرالیستی برای تعدیل و بازنگری در لیبرالیسم افراطی اولیه، معتقد به افزایش فعالیت و دخالت دولت برای رفع نارسایی ها شدند. به عقیده ی این گروه، آزادی های بی مرز و حد اقتصادی، امید و آرمان های اولیه را بر نیاورد؛ لذا به این نتیجه رسیدند که دخالت دولت در فعالیت های اقتصادی لازم است بدین ترتیب، کاستن از آزادی های اقتصادی لیبرالی را ضروری دانستند.
ج. نئولیبرالیسم:
در اواخر قرن بیستم، با افول دولت های رفاهی وگرایش به سیاست های لیبرالیسم اقتصادی، ناسازگاری های لیبرالیسم با دموکراسی بارزتر شد. امروزه، موج تازه ای از اندیشه های لیبرالیستی تحت عنوان «نئولیبرالیسم» به وجود آمده است. این گرایش - دوباره مانند گذشته - بر این باور است که اصول لیبرالیسم از سرمایه داری انفکاک پذیر نیست، و اقتصاد بازار آزاد، لازمه ی آزادی است.
در این نگاه، دخالت دولت در فعالیت های اقتصادی مغایر با اصول لیبرالیسم و کاری بی حاصل تلقی شده است. بدین ترتیب، بازگشت به اصول اولیه ی لیبرالیسم ضروری قلمداد شده است.
اصول و مبانی لیبرالیسم (46)
مبادی و اصولی که لیبرالیسم بر آن مبتنی است، فراوان است.مهم ترین آنها عبارتند از :1. فردگرایی (اصالت فرد):
فرد گرایی جوهره و رکن بسیار مهم لیبرالیسم است فردگرایی، یعنی فرد و حقوق او بر همه چیز مقدم است اگر دولت هم تشکیل شده است، باید در خدمت خواسته های افراد جامعه باشد. دین، اخلاق، متفکران و... حق ندارند به افراد دستور دهند و مهم فرد و خواسته های اوست.
2. اصالت آزادی:
یعنی آزادی فوق همه ی ارزش هاست. بر اساس این اصل، انسان هر خواسته ای که دارد، اعم از بی بند و باری جنسی و خلاف دین و اخلاق و غیره، باید آنها را محترم شمرد و به او آزادی داد، و ایجاد هرگونه مانع در این راه جایز نیست ! به بیان دیگر، هیچ چیز در برابر خواسته های من مهم نیست. مهم آن است که من می خواهم.
تنها حد آزادی درنظر لیبرال ها، آزادی افراد دیگر است. بنابراین، اگر خواست طرف شما موافق با میل و خواست شما باشد، هر رفتاری مجاز است!
3. انسان مداری (اومانیسم):
یعنی باید تمام چیزها - حتی اخلاق و دین- بر اساس تمایلات و نیازهای انسان توجیه شود. انسان نباید خود را با دین و اخلاق هماهنگ سازد، بلکه دین و اخلاق باید خود را با او هماهنگ سازند!
4. سکولاریسم:
یعنی تفکیک دین از امور زندگی. بر اساس این دیدگاه، دین باید به حاشیه رانده شود. دین حق ندارد در مسایل مهم زندگی دخالت کند.
5. سرمایه داری (کاپیتالیسم):
لیبرالیسم به گونه ای با سرمایه داری و اقتصاد بازار آمیخته شده که بسیاری از متفکران، به ویژه چپ گرایان، معتقدند که لیبرالیسم ایدئولوژی سرمایه داری است.
6. عقل گرایی:
یعنی باور به کفایت و بسندگی خرد انسانی، در این تفکر، همه ی انسان ها از نیروی خرد بهره مند هستند. خردمندی و آزادی دو جزء جدایی ناپذیر محسوب می شوند. نفی خردورزی آدمی مترادف با نفی آزادی اوست.
و نیز تجربه گرایی، علم گرایی، سنت ستیزی، تجدّد گرایی، پلورالیسم معرفتی، پیشرفت باوری و تسامح و تساهل، از جمله اصول لیبرالیسم محسوب می شوند.
اسلام و لیبرالیسم
با توجه به مبانی لیبرالیسم، هیچ گونه سازشی میان اسلام و تفکر لیبرالیستی وجود ندارد.اسلام، مخالف آزادی و سرمایه داری بر مبنای لیبرالیستی است. آزادی از نظر اسلام در محدوده ی قانون الهی مطرح است. اسلام با ترویج عقاید گمراه کننده و توهین آمیز به مؤمنین و هر انسان دیگر، توهین به مقدسات و باورهای دینی، توطئه علیه اسلام و حاکمیت دینی، توهین به شخصیت های الهی و معنوی، مانند پیامبران و امامان (ع) خرید و فروش کالاهای حرام و غصبی، خرید و فروش کتاب های گمراه کننده و غیر اینها کاملاً مخالف است.
آزادی تعریف شده در اسلام با توجه و رعایت بُعد مادی و معنوی انسان مطرح است؛ اما در لیبرالیسم فقط مصالح مادی و بعد غیر الهی و غیر معنوی (حیوانی) مورد توجه است.
همچنین اسلام برخلاف نظر لیبرال ها که بر انسان مداری تأکید دارند، بر خدا مداری تأکید کرده، حق قانون گزاری و حاکمیت را جدای از دین نمی شمارد. بنابراین، هیچ سنخیتی بین اصول و مبانی اسلام با اصول و مبانی لیبرالیسم وجود ندارد.
اسلام، آزادی انسان را از هرگونه بردگی جسمی و فکری را می پذیرد و تنها راه دستیابی به آزادی و حرّیت واقعی را پرستش خداوند می داند.
7. تساهل و تسامح (تولرانس)
«تساهل» در لغت فارسی به معنای تحمل، و «تسامح» به معنای روا داری و مداراست. در لغت عربی، واژه ی تساهل از ریشه ی «سهل» به معنای آسان گیری و چشم پوشی است. و تسامح از ریشه ی «سَمُحَ» به معنای بزرگواری، بلند نظری، بخشش، گذشت و نوعی کنار آمدن همراه با جود و بزرگواری است.(47)این واژه در انگلیسی به معنای تولرانس (Toleration) از ریشه ی لاتینی ( Telero) به معنای تحمل کردن و اجازه دادن و ابقا کردن است.
تساهل در اصطلاح به معنای عدم مداخله وممانعت یا اجازه دادن از روی قصد و آگاهی به اعمال یا عقایدی است که مورد پذیرش و پسند شخص نباشد. (48) این معنا لزوماً با مدارای اسلامی مترادف نیست و لذا نمی توان آن را به حدیث رسول خدا (ص) که فرمود:
«لم یرسلنی الله تعالی بالرهبانیه ولکن بعثنی بالحنیفیه السهله والسمحه» مستند کرد.
نگاهی کوتاه به پیشینه ی تساهل و تسامح
پیشینه ی تاریخی این اندیشه در مغرب زمین به دوران یونان باستان برمی گردد. این اندیشه در قرن هفدهم، هیجدهم و نوزدهم میلادی گسترش یافت. مردم آن روزگار، چنان تلقی ای از خدایان داشتند که حتی نمی توانستند مفهوم تساهل و تسامح امروزی را تصور کنند. حتی در قرون وسطا نیز امثال «لوتر» و «کالون» اعتقادی به تساهل و تسامح به معنای امروزی نداشتند. اما در قرون هفدهم طی جنگ های سی ساله و درگیری های تلخ و بی ثمر مذهبی، معلوم شد که تنش و نزاع مذهبی فایده ای برای دو طرف ندارد و همین امر موجب گرایش به تسامح طلبی است.اما در قرن هیجدهم، مفهوم تسامح مذهبی شکل گرفت و به سبب آن، بی تفاوتی دینی رواج یافت. و در قرن نوزدهم، سیاست تسامح مذهبی به گونه ای که در منشور حقوق شهروندان آمریکایی در سال 1776 م اعلام شده بود در اغلب ممالک اروپایی رواج یافت و سپس با مبانی انسان گرایی، عقل گرایی و فرد گرایی تئوریزه شد و به حوزه های غیر دینی نیز سرایت کرد. از آن پس تاکنون، تساهل به عنوان یک اصل در عرصه های معرفتی و رفتاری، اعم از فردی، اجتماعی، سیاسی، دینی، فرهنگی و...تبدیل گشت.(49)
مبانی تساهل
شکل گیری تساهل و تسامح مبتنی بر پنج مبنای اساسی است که قایلان به این اندیشه برای توجیه و تبیین آرای خود به این مبانی گوناگون تمسک کرده اند. این مبانی عبارتند از : انسان گرایی و فرد گرایی، نسبیت گرایی، لیبرالیسم، اباحی گری و پلورالیسم دینی (تکثر گرایی). به جز پلورالیسم دینی، سایر مبانی پیش از این به طور کامل توضیح داده شده است در این جا به توضیح پلورالیسم دینی بسنده می کنیم.پلورالیسم دینی یکی از ارکان و مبانی نظری تساهل و تسامح است. بر اساس این نظر، ادیان گوناگون مایه ی رستگاری و کمال انسان ها هستند؛ یعنی نمی توان حق مطلق، نجات و رستگاری را منحصر در یک دین و مذهب و پیروی از یک شریعت و آیین دانست، بلکه حقیقت مطلق مشترک میان همه ادیان است و هر آیینی در واقع جلوه های گوناگون حق مطلق اند، و در نتیجه، پیروان تمام ادیان و مذاهب به هدایت و نجات دست می یابند.
اما از نظر اسلام، دین حق و صراط مستقیم یکی بیشتر نیست و آن دین اسلام است. چنان که قرآن می فرماید:
(فمن یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه وهو فی الاخره من الخاسرین) (50)
هر کس غیر از اسلام آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران است.
( وان هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصا کم به لعلکم تتقون) (51)
این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید و از راه های پراکنده که شما را از راه حق دور می کند پیروی نکنید، این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند تا شاید پرهیزگار باشید.
گونه های تساهل
تساهل و تسامح در موارد مختلفی به کار می رود و در یک نگاه کلی به سه حوزه تقسیم می شود:1. تساهل دینی:
یعنی تحمل آموزه های دینی نسبت به باورها و رفتارهای مخالف دیگران و عدم مخالفت بی قید و شرط نسبت به هر نوع عقیده.
2. تساهل اخلاقی:
یعنی عدم دخالت و جلوگیری از باورها و رفتارهای اخلاقی افراد و گروه های مختلف، و محترم دانستن این باورها و رفتارها. بر اساس این اندیشه، هر کس می تواند دارای هر نوع باور و رفتار اخلاقی باشد و دیگران نه تنها نباید. برای او مزاحمتی ایجاد کنند، بلکه باید این گوناگونی و تفاوت را تشویق و توجیه کنند.
3. تساهل سیاسی:
در اصل، به روش و منش دولت وحکومت باز می گردد و بیانگر آن است که حکومت باید از گروه ها و تشکل ها و افراد مخالف ممانعت نکند، به دیدگاه آنها احترام بگذارد و اجازه دهد آنها نیز بتوانند به نوبه ی خود در جامعه نقش ایفا کنند. تساهل سیاسی از مهم ترین عرضه های تساهل است که هم به دولت و هم به شهروندان و احزاب سیاسی مربوط می شود.
در فلسفه ی سیاسی، تساهل و تحمّل دیگران، یکی از علایم و ملاک های عمده برای توسعه ی سیاسی است و از جمله لوازم حکومت های مردم سالار محسوب می گردد.
8. اباحی گری
در لغت به معنای مجاز کردن اجازه دادن، مباح کردن، حلال دانستن و جایز شمردن است. ریشه ی آن از باح (ب وح) به معنی ظهور و آشکاری است که وقتی به باب افعال می رود «اباحه» می شود به معنای مجاز بودن.(52)«اباحه» در اصطلاح فقهی یکی از عناوین تکلیفی احکام پنجگانه ی افعال مکلّف است. به معنای فعلی که نه واجب است و نه حرام و نه مکروه و نه مستحب، بلکه صرفاً مُجاز است.
اباحی گری با عناوین مختلفی همچون«اباحتی» - معادل عربی آن «اباحیه» - آمده است. چنان که در کتب فِرَق و مذاهب یا مشروب های فکری از فرقه یا مشرب فکری و عملی «اباحیه» یاد شده است.
در فرهنگ ها و دایره المعارف ها تعاریف متعدّدی برای اباحه بیان شده است که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:
1. اباحتی:
آن که الزامات شرع را در عمل مباح شمرد؛ خواه عقیده به اباحه داشته باشد، خواه نه.
2. اباحی گری:
مذهب اباحیه، بی مبالاتی، بی قیدی، بی بند وباری، لاابالی گری و بی موالاتی برای بشر است.
3. اباحت:
عبارت است از نداشتن اعتقاد به وجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرّمات.(53)
اباحه گری یا اباحی گری یک مکتب فکری است که زادگاه آن غرب بوده است (54 ) که در قرن هفده میلادی مطرح گشت. اباحی گری یکی از پایه های سکولاریسم است که به معنای تجویز هر رفتار در جامعه (55 ) و باور داشتن بی بندو باری و بی موالاتی برای بشر است. بر اساس این دیدگاه، هیچ گونه نظارت الهی و پاداش و مجازات اخروی در کار نیست و ارزش های ثابت اخلاقی که همگانی، اثبات شدنی و دفاع پذیر باشند، وجود ندارد. پس آدمی آزاد است که به دلخواه خود عمل کند.
توماس هابز(1588- 1679م.) در این باره می گوید:
در این آزادی که هر فرد از آن برخوردار می باشد، تا آنجا که او خود می خواهد آن را به نیروی خویش برای حفاظت از طبیعت خود - یعنی زندگی و حیات خود - به کار می گیرد، و در نتیجه، هر کاری را که در ارزیابی و داوری خویش، مناسب ترین لوازم برای نیل بدان می داند، انجام می دهد.(56)
جان لاک (1632 - 1704 م.)، یکی دیگر از پرچم داران اباحی گری و بنیان گذار مکتب لیبرالیسم معتقد است که انسان، آزاد و عاقل پای به پهنه ی گیتی می نهد. بر اساس این آزادی، او تحت اقتدار هیچ قوه ی قانون گذار نبوده و تعهّدی نسبت به هیچ قدرت برتری ندارد. قانونی که از سوی او پذیرفته شده، تنها قانون طبیعی است و آزادی افراد در جامعه بر پایه ی رضایت بنا نهاده شده است. بنابراین، مراقبت از روح و روان هر فرد به خود او بستگی دارد و مقرّر است که به خود او وانهاده شود. به علاوه، نه دولت و نه کلیسا و نه هیچ قدرت دیگر، حق سلطه و دخالت در امور مذهبی مردم را ندارند. حتّی افراد نیز حق ندارند یکدیگر را از اعتقاد نسبت به این کلیسا یا آن مذهب باز دارند. از این رو، گمراهی و رستگاری به خود فرد بستگی دارد. اگر کسی از راه راست منحرف شد، این بدبختی و بیچارگی خود اوست، نه آسیبی بر تو. بنابراین، کار تو نیست که او را در امور مربوط به زندگی این جهان تنبیه کنی؛ زیرا در واقع، جامعه ی مذهبی، جامعه ی آزادی است که انسان ها به دلخواه به آن می پیوندند. پس هیچ کس را نمی توان تنها به واسطه ی این که در جامعه ی مسیحی متولد گردیده است، به اطاعت از دستور آن جامعه وا داشت؛ چون هر کس بر اساس حق طبیعی، در انتخاب راه، آزاد است.
لاک مدعی است مسیح نه هیچ نوع حکومتی را تجویز کرد، نه هیچ نوع دولت مستقلی بنا نهاد، نه به منظور تحت فشار قرار دادن مردم، با این هدف که مذهب خودشان را رها کنند و مذهب او را در آغوش بگیرند، با هیچ دولتی دست همکاری داد. ازاین رو، کلیسا:
الف) در امور مدنی، فاقد قلمرو قدرت حقوقی است؛
ب) هیچ گونه قدرت اجرایی ندارد؛
ج) حق انجام عملی در مورد درآمدهای مردم را ندارد.(57)
لاک بر اساس این ادّعا، دست کلیسا را از هرگونه دخالت در امور مردم کوتاه کرده و قدرت مطلقه مذهب را به او واگذار کرده است. در مقابل، اولیای امور سیاسی (دولت ) نیز باید به جای مداخله در امور مربوط به مذهب و روابط دوجانبه ی انسان با خدا، به فکر جنبه ی ناسوتی اجتماع باشند و امور مذهب را یکسره به عهده ی اولیای کلیسا واگذارند و کلیسا هم حق ندارد کسی را در مورد مذهب بازخواست کند یا وی را از انحراف باز دارد؛ زیرا انسان، آزاد است هر کاری که دلش می خواهد، انجام دهد و هیچ کس حق اعتراض به او را ندارد.
به طور کلی، نظام تساهل لاک بر آن بود تا:
الف) با معزول کردن کلیسا از عرصه ی قدرت سیاسی، ایدئولوژی گرایان مذهبی را به عرصه ی ایده آل های مذهبی و بهشت عدن رهنمون سازد؛
ب) با تجربی کردن دستگاه حاکم و غیر ارزشی کردن جایگاه سیاست، سیاست همگانی و در عین حال محدود و بسته ی خود را پیش روی قرار دهد؛
ج) برای ایجاد جامعه ای با افراد کاملاً خود مختار، متساهل، اباحی گر و به دور از هرگونه قدرت باز دارنده و کنترل گر تلاش کند؛
د) زمینه ی ایجاد جامعه ای به دور از دین و دین داری و کاملاً دنیا گرا را فراهم آورد.
اباحی گری باعث هرج و مرج، فروپاشی اجتماع، نفی کرامت انسانی، شکسته شدن حریم انسانی، پایمال شدن حقوق ضعفا، و در نتیجه، به انحطاط کشیده شدن خانواده ها و جوامع بشری و بر چیده شدن باورهای معنوی، اخلاقی و دینی می شود. به همین دلیل، از نظر اسلام، این نوع آزادی - مورد تأکید جان لاک و هابز- کاملاً مردود بوده و با اهداف عالی انسانی و دینی مغایر است.
پی نوشت ها :
1. در بحث پیشین ( جمهوری دموکراسی) به طور مفصل در باره ی واژه ی دموکراسی، حکومت دموکراسی، تاریخچه ی دموکراسی، اصول و پایه های نظام دموکراسی و مدل های این نظام سخن گفته شد.
2. humanism
3. تمدن مغرب زمین، ج 1، ص 542- 543.
4. بقره: 30.
5. طه: 122.
6. احزاب: 72؛ دهر: 3.
7. اعراف: 172.
8. جاثیه: 13.
9. اسراء: 70.
10. بقره: 31- 32.
11. نازعات: 35؛ قیامت: 5 و 13؛ اسراء : 13.
12. ذاریات: 56؛ یس: 59و 60.
13. حشر: 19.
14. قیامت: 36.
15. حجرات : 13.
16. secularism
17. secularization
18. فرهنگ و دین، ویراسته ی میرچا الیاده، برگردان: گروه مترجمان، ص 610؛ فلسفه دین، علامه محمد تقی جعفری، تدوین: عبدالله نصری، ص 133، برگرفته از : فرهنگ کامل انگلیسی - فارسی، آریان پور کاشانی، ص 4953، ماده « secu»؛ دایره المعارف بریتانیکا ماده « ATH»؛ محمد رضا باطنی، فرهنگ انگلیسی - فارسی معاصر، ذیل واژه ی «سکولار».
19. فلسفه دین، ص 233؛ برگرفته از: دایره المعارف بریتانیکا، ماده « ATH»
20. Atheism
21. همان، ص 234.
22. فرهنگ و دین، ص 127- 129.
23. ر. ک : علی ربانی گلپایگانی، ریشه ها و نشانه های سکولاریسم، ص 17.
24.فلسفه دین، ص 234.
25. فرهنگ و دین، ص 124 و. 125.
26. همان، ص 142.
27. همان، ص 360.
28. Rationalism
29. برای توضیح بیشتر در باره ی مبانی و اصول اندیشه ی سکولاریسم ر. ک: علی ربانی گلپایگانی، نقد مبانی سکولاریسم؛ نگارنده: اسلام و چالش های فکری معاصر (سکولاریسم).
30. Scientism
31. فلسفه سیاست، مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص 69.
32. Relativism
33. Laicism
34. humanism
35. tradition Dnti
36. Liberalism
37. ر. ک : عبدالرسول بیات و همکاران، فرهنگ واژه ها، ص 465.
38. درباره ی حکومت دموکراسی و مردم سالار در بخش سوم و فصل دوم به طور مفصل در ابعاد مختلف بحث شده است، لذا در این جا به طور مختصر به آن پرداختیم.
39. انس زرقاء، اقتصاد اسلامی راهی به سوی رفاه انسان، برگردان: محمد جواد مهدوی، ص 28 و 29.
40. جوزف شوپیتر، تاریخ تحلیل اقتصادی، برگردان: فریدون فاطمی، ص 170- 172.
41. ر. ک: جان سالوین شاپیرو، لیبرالیسم، معنا و تاریخ آن، ترجمه: محمد سعید حنایی، ص 9 و 10، از یادداشت مترجم؛ فرهنگ انگلیسی به فارسی حییم، ذیل واژه ی «Liberalism».
42. ر. ک: آنتونی آربلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ترجمه: عباس مخبر، ص 14- 17.
43. لیبرالیسم، معنا و تاریخ آن، ص 3.
44. درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، ص 452.
45. جهت مطالعه بیشتر دراین باره ر. ک: ظهور و سقوط لیبرالیسم در غرب؛ درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر؛ کتاب نقد، شماره 11؛ مایکل ساندل، لیبرالیسم و منتقدان آن، ترجمه: احمد تدین.
46. ر. ک: لیبرالیسم، معنا و تاریخ آن، ص 10- 3 بهاء الدین پازارگاد، تاریخ فلسفه، ص 550- 610، آنتونی آربلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم، ترجمه: عباس مخبر، ص 55- 98، درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، ص 458 - 461، محمد تقی مصباح یزدی، پرسش ها و پاسخ ها، ج 4، ص 41- 43، درباره ی آزادی، جان استوارت میل، ترجمه: محمد رضایی، ص 181 به بعد.
47. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، محمد بن یعقوب فیروز آبادی، القاموس المحیط، ج 3، ص 583.
48. درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، ص 214.
49. ر. ک: درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، ص 216- 217؛ محمود فتحعلی، تساهل و تسامح اخلاقی، دینی، سیاسی، ص 7- 11.
50. آل عمران: 85.
51. انعام: 153.
52. ر. ک: فرهنگ معین؛ المنجد، ذیل ماده ی «اباح و باح».
53. ر. ک: فرهنگ معین، ج 1، ص 116؛ فرهنگ اصطلاحات معاصر، ص 27.
54. ر.ک: آنتونی آربلاستر، لیبرالیسم، غرب، ظهور و سقوط، برگردان: عباس مخبر، ص 141.
55. ر.ک: جان استوارت میل، رساله آزادی، ص 77.
56. سید علی محمودی، عدالت و آزادی، ص 59.
57. نک: عدالت و آزادی، ص 88- 93؛ فرشاد شریعت، جان لاک و اندیشه های آزادی، ج 1، ص 133- 137.