نویسنده: بهزادی بیرک علیا زهرا
نسبىگرایى نخستین بار توسط پروتاگوراس، فیلسوف یونانى مطرح شد، که "انسان معیار همه چیز است" و جمله او بدین شکل تفسیر مىشد که هر انسانى مىتواند ملاک و معیار خودش باشد. در عصر مدرن "یوهان هردر"(2) نخستین فرهنگشناسى بود که فرهنگ را به صورت جمع- فرهنگها- به کار برد و تنوع و تکثر در انسان شناسى، سبک زندگى و تاریخ را بنا نهاد. این فرآیند، منشأ تکوین نظریه جدیدى با عنوان "نسبىگرایى فرهنگى" شد. تعبیر نسبىگرایى بر دیدگاههاى دینى، فرهنگى و اخلاقى قابل اطلاق است. اساس نظریه نسبى گرایى فرهنگى بر اصل پایهاى و بنیادین "تفاوت" با "دیگرى" و مشروعیت آن استوار است. نسبىگرایى به ما مىگوید که دیدگاهها را باید بر حسب جوامع و فرهنگهاى آنها مورد ارزیابى قرار داد و قضاوت درمورد آنها و درست و نادرست، و خوب و بد خواندن آنها بر اساس یک ملاک کلى صحیح نیست. هرچند نسبىگرایى انواع و اقسامى دارد، اما دو مشخصه مشترک میان همه آنها وجود دارد: اول آنکه، همه آنها تصریح مىکنند که هر امر و مقوله اى به چارچوبى از دیدگاهها و مواضع وابسته هستند؛ یعنى ما نمىتوانیم معرفت، خوبى و یا زیبایى را مستقل و بدون امرى دیگر به بررسى بنشینیم؛ دوم آنکه، آنها وجود یک موضع را که از همه مواضع دیگر برتر باشد، رد مىکنند. به نظر بسیارى از اندیشمندان نسبىگرا، این نگرش که "فرهنگهاى متفاوت، نظامهاى اخلاقى متفاوتى دارند"، کلید درک و فهم اخلاق است. آنان مىگویند: اندیشه [وجود] یک "حقیقت کلى و عام"(3) در اخلاق، افسانهاى بیش نیست؛ زیرا تنها چیزى که وجود دارد آداب و رسوم جوامع گوناگون است. این آداب و رسوم را نمىتوان درست یا نادرست دانست؛ چرا که این [حکم و داورى] مستلزم آن است که ما "معیار"(4) مستقلى درباب درست و نادرست داشته باشیم که با آن، آداب و رسوم مورد قضاوت و داورى قرار گیرند، اما چنین معیار و ضابطه مستقلى وجود ندارد و هر ضابطهاى وابسته به فرهنگ و زاییده ىآن است. در عصر رنسانس به سه دلیل مساله نسبىگرایى و به تبع آن نسبى گرایى فرهنگى در غرب شدت گرفت:
1. رخدادهاى اجتماعى و سیاسى؛ مانند گسترش فتوحات استعمارى اروپاییان یإ؛ مسافرتهاى دانشمندان مغرب زمین به شرق و نیم کره جنوبى که باعث آشنایى و کشف گونههاى متنوعى از فرهنگها شد.
2. گسترش رفتارهاى مسیحى؛ شامل پدید آمدن انواع جدید و گوناگونى از رفتارهاى مسیحى که پس از دوران اصلاح دینى صورت پذیرفت و زمینه را براى پذیرش تنوع فرهنگها و در نتیجه نسبىگرایى فرهنگى فراهم آورد.
3. بسط و ایجاد نظریههاى تازه در علوم انسانى؛ پس از رنسانس، این فرضیه در علوم انسانى قوت گرفت که باورها تحت تأثیر شرایط فیزیکى و روانشناختى قرار داشته و از این رو بسته به شرایط گوناگون، باورها متفاوت، متغیر و در نتیجه نسبىاند. مثلاً "پىبربیل"(5) یکى از فیلسوفان بزرگ غرب معتقد بود که رفتار اخلاقى از علل طبیعى مثل تعلیم و تربیت نشأت مىگیرد و نه از اعتقادات دینى [باورها و گرایشها] از این رو، وى به دنبال آن بود که نشان دهد، قهرمانان انجیل؛ همانند داوود، رهبران مسیحى؛ مانند کالوَن و لوتر، افراد مقدس و پاپها، در طول تاریخ مسیحیت از جهت ماهیت انسانى خود به نحو اخلاقى عمل کردهاند، نه به علت باورهاى دینىاى که داشتهاند. مىتوان گفت: نسبىگرایى فرهنگى نقطه ى مقابل یگانگى فرهنگ مسیحى بود و در واقع براى حذف فرهنگ دینى از جامعه و جایگزین ساختن فرهنگ انسانى به جاى آن، مىکوشید .
1. وسعت و تنوع این قاره با آئینها و مناسک گوناگون، که فقدان زمینه مشترک، پذیرش نظریه و استاندارد مشترک حقوق بشر را براى آسیا دشوار مىسازد.
2. فرهنگ آسیایى به اندازه فرهنگ اروپایى یا فرهنگ آمریکایى معاصر قانونگرا نبوده است(عدم کنترل سوء استفاده از قدرت دولتى)
3. بسیارى از دولتهاى آسیایى معاصر اقتدارگرا و سرکوبگر بودهاند.
4. فقر، منازعات دینى، زبانى، قومى و طبقاتى.
5. حمایت ابرقدرتها از دولتهاى سرکوبگر و اقتدارگرا در آسیا.
از دیدگاه برخى کشورهاى آسیایى، غرب حقوقبشر را صرفاً به عنوان بهانهاى جهت تحمیل "ارزشهاى غربى" به مستعمرههاى سابق خود به کار مىگیرد. البته چنین اتهامهایى در کشورهاى آسیایى، به ویژه در حکومتهاى خودکامه، که رهبرانشان اندیشه حقوقبشر جهانشمول را به عنوان تهدیدى به انحصار قدرت خود مىنگرند، بسیار متداول است. لیکن در آسیا بىاعتمادى به جهانشمول بودن [ارزشها] صرفاً به حاکمان خودکامه محدود نمىشود. در بسیارى از کشورهاى آسیایى، حمایت و پشتیبانى پیوسته باعث ایجاد تعهداتى مىشود و شاید علت اینکه مردم آسیا گاهى به دخالت در مسائل دیگران بىعلاقهاند به همین دلیل باشد. آنها بر این باورند که انسان موظف به رسیدگى به خانواده، دوستان و هممیهنان خود است و ایده نیکوکارى به همه انسانهاى جهان، اندیشهاى بیش از اندازه انتزاعى است و حکایت از قسمى دخالت ناخوشایند امپریالیستهاى غربى و مبلغین مسیحى - که همیشه در پى آنها روان بودند - دارد، رویدادهایى که براى مدتها در شرق متداول بود. مفهوم "ارزشهاىآسیایى" که بیش از هرجاى دیگر در نوشتارهاى کشور سنگاپور مشاهده مىشود، تا اندازهاى به عنوان انتقاد از ادعاهاى جهانشمول غربى مطرح شده است. مطابق با این نظریه، آسیایىها ارزشهاى خودشان را دارند؛ ارزشهایى که شامل صرفهجویى، احترام به اولیاى امور، فداکارىهاى فردى براى منافع عمومى و این باور که کشورها نباید به امور همسایههاى دیگر خود دخالت کنند، مىباشد. بنابراین، شاید همین اندیشه "ارزشهاى آسیایى" باشد، که باعث واکنش مردد دولتهاى جنوب شرقى آسیا و افکار عمومى مردم این کشورها نسبت به فاجعه برمه شده است.
ذاکریان، مهدى (1383) مفاهیم کلیدى حقوق بشر بین المللى. تهران: میزان.
پارسا، علیرضا (1380) "رویارویى جهان گرایى و نسبیت گرایى فرهنگى: چالش پایدار حقوق بشر"، اطلاعات سیاسى و اقتصادى، سال دوم، شماره 165 و 166.
InternationalEnforcement ."Approaches to Human Rights in Asia "(1987) H ,Yamane
,"From Human Rights to theRights to Be Human "(1987) U ,Boxy .of Human Berlin
.New Delhi .the Rights to Be Human
,"The Asian Region and the International Human RightsMovement "(1998) ,Leary ,Loc
.Boulder .Asian Perspectives on Human Rights
1. رخدادهاى اجتماعى و سیاسى؛ مانند گسترش فتوحات استعمارى اروپاییان یإ؛ مسافرتهاى دانشمندان مغرب زمین به شرق و نیم کره جنوبى که باعث آشنایى و کشف گونههاى متنوعى از فرهنگها شد.
2. گسترش رفتارهاى مسیحى؛ شامل پدید آمدن انواع جدید و گوناگونى از رفتارهاى مسیحى که پس از دوران اصلاح دینى صورت پذیرفت و زمینه را براى پذیرش تنوع فرهنگها و در نتیجه نسبىگرایى فرهنگى فراهم آورد.
3. بسط و ایجاد نظریههاى تازه در علوم انسانى؛ پس از رنسانس، این فرضیه در علوم انسانى قوت گرفت که باورها تحت تأثیر شرایط فیزیکى و روانشناختى قرار داشته و از این رو بسته به شرایط گوناگون، باورها متفاوت، متغیر و در نتیجه نسبىاند. مثلاً "پىبربیل"(5) یکى از فیلسوفان بزرگ غرب معتقد بود که رفتار اخلاقى از علل طبیعى مثل تعلیم و تربیت نشأت مىگیرد و نه از اعتقادات دینى [باورها و گرایشها] از این رو، وى به دنبال آن بود که نشان دهد، قهرمانان انجیل؛ همانند داوود، رهبران مسیحى؛ مانند کالوَن و لوتر، افراد مقدس و پاپها، در طول تاریخ مسیحیت از جهت ماهیت انسانى خود به نحو اخلاقى عمل کردهاند، نه به علت باورهاى دینىاى که داشتهاند. مىتوان گفت: نسبىگرایى فرهنگى نقطه ى مقابل یگانگى فرهنگ مسیحى بود و در واقع براى حذف فرهنگ دینى از جامعه و جایگزین ساختن فرهنگ انسانى به جاى آن، مىکوشید .
دیدگاه نسبى گرایان فرهنگى در خصوص حقوق بشر
فراگیرى مطلق همه قواعد حقوق بشر - چه به لحاظ نظرى و چه به لحاظ کاربردى و عملیاتى - از سوى نظریهپردازان و مجریان بسیارى از کشورهاى معتقد به نسبىگرایى فرهنگى مورد چالش قرار گرفته است. به باور آنها، هنجارهاى کنونى حقوق بشر بیانگر دستاوردهاى همه ملل متمدن جهان نیست و نمىتوان مجموعه اى از اصول کلى را تحت عنوان حقوق بشر براى همه کشورهاى جهان لازم الاجراء دانست. نسبىگرایى فرهنگى، علىالاصول روشهاى تحقیقات تطبیقى را نمىپذیرد و مردود مىداند؛ یعنى در این کشورها اصرار بر این است که چرا باید برداشت حقوق بشر در پاکستان، با برداشت حقوق بشر در سوئد مقایسه شود؟ چنین تشابه یا تطبیقى از نظر کسانى که نظریه نسبیت فرهنگى را پذیرفتهاند، بىمعناست؛ زیرا از دیدگاه آنها درباره دو موضوع متفاوت با هم صحبت مىکنیم. از دیدگاه نسبىگرایان قواعد حقوق بشر برپایه تمایزات فرهنگى هریک از کشورها قابل تفسیر و اعمال است. در این دیدگاه، اگرچه پایههاى حقوق بشر از جمله آزادى بیان و دورى از شکنجه در نزد همه کشورها و مردمان، اصول قابل احترامى هستند، اما این به عهده یک کشور است که با توجه به اصول اخلاقى خویش و به منظور "حمایت از اخلاق"(6) به تفسیر، مرزبندى، ضرورت و انجام اصول بنیادین حقوق بشر بپردازد. پیروان این نظریه که به نسبیت فرهنگى، به اندازه یا بیشتر از حقوق بشر اهمیت مىدهند، مبناى حقوق بشر را حقوق موضوعه مىدانند؛ یعنى حقوق طبیعى را مبناى حقوق بشر نمىدانند و هر هنجارى را که خارج از حقوق موضوعه ایجاد شده باشد، رد مىکنند. از نظر نسبىگرایان، اعلامیه جهانى حقوق بشر از فلسفه غرب سرچشمه گرفته است. همچنین، منشور بینالمللى حقوق بشر و ادعاى جهانى بودن آن در وهله نخست نمایانگر امپریالیسم فرهنگى غرب و تمایل آن به جهانى پنداشتن اعتقادات و ارزشهاى خود و در نتیجه تلاش براى جهانى کردن آن است. افزون بر این، برخى از نسبىگرایان معتقدند که جنبش جهانى نمودن هنجارها، تنوع فرهنگها را از میان مىبرد و صرفاً در حکم گشودن مسیر دیگرى براى یکدست نمودن فرهنگها در جهان مدرن است. افزون بر آن، از دیدگاه نسبىگرایان در اعلامیه جهانى حقوق بشر به حقوق مدنى و سیاسى بیش از حقوق اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى اهمیت داده شده و حق ملتها در تعیین سرنوشتشان یکسره نادیده انگاشته شده است.حقوق بشر نسبى از دیدگاه آسیایى
در شرق و جنوب شرق آسیا مجادله اى درمورد اولویت حقوق بشر در مقابل حسن اداره امور در دهههاى گذشته وجود داشته است و لذا در حالى که بسیارى از دولتهاى آسیایى و برخى روشنفکران بر اهمیت ثبات اجتماعى و توسعه اقتصادى تأکید کردهاند، بسیارى از دولتهاى غربى و روشنفکران بر اولویت حقوق بشر، به ویژه حقوق مدنى و سیاسى تأکید ورزیده اند. این مجادله با مرفه شدن و بیشتر متکى بخود شدن کشورهاى شرق آسیا و آسیاى جنوب شرقى در دهه 1990 حتى شدیدتر هم شده است. یکى از علل عمده تأکید این دولتها بر اهمیت توسعه اقتصادى این است که از انتقاد داخلى یا خارجى درمورد تخلفات حقوق بشر اجتناب کرده و یا آن را مردود مىشمارند. از طرف دیگر، نمىتوان انکار کرد که بسیارى از این دولتها در بهبود وضعیت اقتصادى، اجتماعى و آموزشى کشور خود از دهه 1960 تا دهه 1990 به خوبى موفق بوده اند و به همراه این توسعه، پیشرفت مداومى در برخوردارى از حقوق بشر نیز بوجود آمده است. کره جنوبى، تایوان، تایلند، مالزى و اندونزى چنین نمونههایى هستند. بسیارى از این کشورها وضعیت حقوق مدنى و سیاسىشان را بهبود بخشیده اند. در این میان فیلیپین و هند نه تنها نتوانستهاند وضعیت اقتصادیشان را بهبود بخشند، بلکه درکل نتوانستهاند وضعیت حقوق بشریشان را نیز بهتر کنند. از دیدگاه نسبى گرایان آسیایى، احتمال این امر زیاد است که اگر کشورى صرفاً به دنبال نهادهاى "مردمسالار" باشد و بر اهمیت حقوق مدنى و سیاسى تأکید کند، بدون داشتن سیاستهاى اجتماعى و اقتصادى متوازن، به مردم سالارى بر پایه اراده آزاد مردم مستقل دست نمىیابد. از دیدگاه این طیف چنین رهیافتى که به سوى مردم سالارى و حقوق بشر جهت داده شده است، منازعات قومى، دینى و طبقاتى بیشتر، "حکومت اقلیت متنفذ "(7) تحت نام مردم سالارى و شرایط خشونت آمیز غیر قابل کنترلى را سبب مىگردند. همچنین از دیدگاه آنان سیاستهاى پایدار در زمینههاى اقتصادى، اجتماعى و آموزشى، از قبیل اصلاحات ارضى، ترویج باسوادى، توزیع مجدد ثروت، کاهش تضاد دینى و قومى و ایجاد رژیم و فرهنگى که بیشتر برابرى طلب است و به عموم تخصیص دارد، براى پیشبرد حقوق بشر در کشورهاى در حال توسعه، اهمیت حیاتى دارد. این طیف، استدلال مىکنند که تاریخ حقوق بشر در کشورهاى غربى و ژاپن نشان مىدهد که حمایت از حقوق مدنى و سیاسى، تنها مىتواند همگام با چنین پیشرفت اقتصادى، اجتماعى و آموزشى حرکت کند. از دیدگاه این گروه، امروزه کشورهاى اروپاى غربى، امریکا، کانادا، ژاپن، استرالیا و نیوزیلند از استاندارد بالاى حقوق بشر برخوردارند. این استاندارد تنها پس از جنگ جهانى دوم و در واقع زمانى که رنگین پوستان و زنان در جوامع غربى مسئولیتهاى مشترکى با مردان سفید پوست بر دوش گرفتند و زمانىکه این کشورها شکوفایى اقتصادى بىسابقهاى را تحقق بخشیدند و تمایل یافتند که منابعى را جهت پیشبرد جامع حقوق بشر تخصیص دهند، امکانپذیر شد.آسیا؛ سرزمینى عقیم براى حقوق بشر
گرچه رابطه کلى میان توسعه اقتصادى و پیشرفت حقوق بشر را مىتوان در بسیارى از کشورها دید که مرزهاى تمدنها یا دینها را هم در نوردیده است، ولى آسیا به طور خاصى نسبت به حقوق بشر بیگانه تلقى مىشود. براى مثال، اغلب و مکرراً گفته مىشود، در حالى که در اروپا، امریکا و افریقا مکانیسمهاى منطقه اى براى حقوق بشر دارند، اما آسیا چنین مکانیسمى ندارد و البته عوامل متعددى براى این امر ذکر شده که در زیر به برخى از آنها اشاره مىشود:1. وسعت و تنوع این قاره با آئینها و مناسک گوناگون، که فقدان زمینه مشترک، پذیرش نظریه و استاندارد مشترک حقوق بشر را براى آسیا دشوار مىسازد.
2. فرهنگ آسیایى به اندازه فرهنگ اروپایى یا فرهنگ آمریکایى معاصر قانونگرا نبوده است(عدم کنترل سوء استفاده از قدرت دولتى)
3. بسیارى از دولتهاى آسیایى معاصر اقتدارگرا و سرکوبگر بودهاند.
4. فقر، منازعات دینى، زبانى، قومى و طبقاتى.
5. حمایت ابرقدرتها از دولتهاى سرکوبگر و اقتدارگرا در آسیا.
از دیدگاه برخى کشورهاى آسیایى، غرب حقوقبشر را صرفاً به عنوان بهانهاى جهت تحمیل "ارزشهاى غربى" به مستعمرههاى سابق خود به کار مىگیرد. البته چنین اتهامهایى در کشورهاى آسیایى، به ویژه در حکومتهاى خودکامه، که رهبرانشان اندیشه حقوقبشر جهانشمول را به عنوان تهدیدى به انحصار قدرت خود مىنگرند، بسیار متداول است. لیکن در آسیا بىاعتمادى به جهانشمول بودن [ارزشها] صرفاً به حاکمان خودکامه محدود نمىشود. در بسیارى از کشورهاى آسیایى، حمایت و پشتیبانى پیوسته باعث ایجاد تعهداتى مىشود و شاید علت اینکه مردم آسیا گاهى به دخالت در مسائل دیگران بىعلاقهاند به همین دلیل باشد. آنها بر این باورند که انسان موظف به رسیدگى به خانواده، دوستان و هممیهنان خود است و ایده نیکوکارى به همه انسانهاى جهان، اندیشهاى بیش از اندازه انتزاعى است و حکایت از قسمى دخالت ناخوشایند امپریالیستهاى غربى و مبلغین مسیحى - که همیشه در پى آنها روان بودند - دارد، رویدادهایى که براى مدتها در شرق متداول بود. مفهوم "ارزشهاىآسیایى" که بیش از هرجاى دیگر در نوشتارهاى کشور سنگاپور مشاهده مىشود، تا اندازهاى به عنوان انتقاد از ادعاهاى جهانشمول غربى مطرح شده است. مطابق با این نظریه، آسیایىها ارزشهاى خودشان را دارند؛ ارزشهایى که شامل صرفهجویى، احترام به اولیاى امور، فداکارىهاى فردى براى منافع عمومى و این باور که کشورها نباید به امور همسایههاى دیگر خود دخالت کنند، مىباشد. بنابراین، شاید همین اندیشه "ارزشهاى آسیایى" باشد، که باعث واکنش مردد دولتهاى جنوب شرقى آسیا و افکار عمومى مردم این کشورها نسبت به فاجعه برمه شده است.
منابع براى مطالعه بیشتر
پاپکین، ریچارد. اچ (1377) دین، اینجا، اکنون (مدخل نسبى گرایى فرهنگى و دین). ترجمه؛ مجید محمدى، تهران: قطره.ذاکریان، مهدى (1383) مفاهیم کلیدى حقوق بشر بین المللى. تهران: میزان.
پارسا، علیرضا (1380) "رویارویى جهان گرایى و نسبیت گرایى فرهنگى: چالش پایدار حقوق بشر"، اطلاعات سیاسى و اقتصادى، سال دوم، شماره 165 و 166.
InternationalEnforcement ."Approaches to Human Rights in Asia "(1987) H ,Yamane
,"From Human Rights to theRights to Be Human "(1987) U ,Boxy .of Human Berlin
.New Delhi .the Rights to Be Human
,"The Asian Region and the International Human RightsMovement "(1998) ,Leary ,Loc
.Boulder .Asian Perspectives on Human Rights
پینوشتها:
1. کارشناسى ارشد علوم سیاسى، دانشگاه اصفهان.
.Juga Herbag .2
,Universal Truth .3
.Standard .4
.P.Pierre Bayel .5
.Protection of Morals .6
.Oligarchy .7
/ج