نویسنده : محمدحسین کیانی
جنبشهاى نوپدید دینى، نشان از این واقعیت دارد که این گونه جنبشها در حال پیشرفت، تحول و زایشى نوین درعرصه معنویت گرایى در دوران معاصر است. البته منش این گونه جریانات باطنى بر مبناى مخالفت یا بىاعتنایى به ادیان بزرگ است. نگاه این جریانات، هیچ گاه از تحصیل تعالیم ادیان بزرگ پوشیده نیست؛ زیرا هر جا ضرورت و نیازى احساس شده، تعالیم ادیان بزرگ در مسیر پیشرفت و جذابیت عرفانهاى سکولار به یغمى رفته است . از این رو، پرداختن به این مهم، همواره بزرگترین نقد به این جریانات عرفانى خواهد بود.
وجه تسمیه -عرفان سکولار- بر این گونه تعالیم، ریشه در تاریخ قبل و بعد از رنسانس، به خصوص دوران اصلاحگراى دینى تا دوران معاصر دارد. مدرنیته با رشد روزافزون خود و تغییر در نگاه اخلاقى و فطرى، به الگوهاى رفاهزدگى و آسانگیرى و ترویج غریزهگرایى، مصرفطلبى و تنوعطلبى با سرعت به پیش رفت و با محوریت یافتن نیازهاى ظاهرى، نیازهاى فطرى و قدسى، کمرنگ شد. ضمن اینکه به جامعه زنان به دید ابزارى نگریسته شد. (77 :1983 ,Eileen Barker) چنانچه خواننده در مسیر تاریخى غرب غرق شود و پله پله در مسیر افکار متأثر از دوران رنسانس حرکت نموده و به بلوغ کامل برسد تا هنگامى که به عصر حاضر وصل شود، گواهى مىدهد که نیاز به مکتبى دارد که بتواند به کمک آن آلام روحى خویش و هم سفران خود را تسکین دهد. دنیاى غرب راه رهایى از مصائب و تأمین آرامش روان را در پرتو معنویت یافت؛ جامعه غرب دریافت که خلاء معنوى موجب بروز شدیدترین گرفتارىهاى روحى و روانى است. بنابراین، به دنبال معنویتى رفت که بر خلاف جریان مدرنیته نباشد، بلکه قابلیت هماهنگى با فرایند مدرنیته را داشته باشد.
اینکه چرا غرب براى تسکین آلام روحى متوجه معنویت شد، عوامل گوناگونى دارد، که یکى از آنها، وجود آرامشىنیرومند در پیروان ادیان آسمانى است. از این رو، در عرفانهاى سکولار، راهکارهاى فراوانى براى کسب آرامش روانى بیان شده است.
در این مکتب، مهمترین و شاید تنهاترین روش براى حل مشکلات زندگى، فراگیرى و تمرین عملىاى جز "سفر روح" نیست.
در این عرفان مىخوانیم: تمامى نوع بشر به دو گروه تقسیم مىشوند: مانوموخها و گوروموخها. معناى این دو کلمه: یکى مانوموخ؛ یعنى کسى که از اوامر ذهنش پیروى مىکند و دیگرى گوروموخ به معناى شخصى است که از ماهانتا، استاد حق در قید حیات (مکتب اکنکار) تبعیت مىکند. مانوموخها تابع ذهن هستند و هوسهاى او را اطاعت و به میلش حرکت مىکنند. چنین شخصى برده ذهن و نفسانیت آن است و لیکن شخصى که همواره روى به استاد حق دارد، انسانى آزاده است ... استاد حق راه را به او نشان مىدهد و هیچکس تا به حال نتوانسته که آن را بدون کمک وى و به تنهایى بیابد. سفر روح و به کار گرفتن روشى که اک نام دارد -سفر روح- گریز ناپذیر است.(سرزمینهاى دور، 374: 1379)
ارزش سفر روح در اکنکار بسیار پیچیدهتر و با اهمیّتتر از تبلیغ مىشود؛ زیرا اساس تعلیمات اکنکار نهفته در سفر روح است. در برخى از کتب اکنکار، صرفاً لفظ اکنکار به معناى سفر روح یا عبارات و کلماتى با همین مضمون تعریف شده است.
پال پوئیچل مىگوید: مقصود اصلى از سفر روح، یافتن اقلیم بهشتى خداست. سفر روح، کلید اصلى براى گشودن اسرار جهان معنوى است. این ، وسیلهاى است براى رسیدن به اقلیم روح که به عنوان سرزمین بهشت شناخته شده است. جایىکه خدا سرچشمه خود را در مرکز تمامى هستىها تأسیس کرده است. جداى از این حقیقت، ما مقصودى دیگر براىاکنکار در جهانى که در آن زندگى مىکنیم مىیابیم و آن، حل مسائل زندگىمان از طریق سفر روح است. (اکنکار کلید جهانهاى اسرار، 235: 1379)
یکى از علل آشفتگى امروزى و رنجش انسان در طى سالیان، نادیده گرفتن مطالعه روشهاى جدایى روح از بدن توسط رهبران سیاسى و روحانى است. اهمیّت چنین مطالعهاى بسیار واضح است؛ زیرا تنها راه رسیدن و دستیابى به علم لایتناهى، رها ساختن روح است از زندان تن قبل از مرگ.
روش ارادى خارج ساختن روح از کالبد، مستلزم استفاده از عالىترین متون است و مهمترین مشغله پویندگان حقیقت را تشکیل مىدهد. (همان: 23)
هرگز کسى که در وضعیت آگاهى انسانى به سر مىبرد، در خصوص بر طرف کردن مشکلات، موفقیتى حاصل نکرده است. حتى ناجیان و پیشوایان مشهور تاریخ هم که در میان آدمیان به سر مىبردهاند، اعتراف کردهاند که استفاده از قدرتهاى روانى، طریق نهایى نیست. آنها مىدانند که در وضعیت آگاهى انسان مىشود روند مشکلات را تحت کنترل گرفت و لیکن حل این مشکلات از دیدگاه جهان مادى و در این دنیا ممکن نیست. امّا اگر در وضعیت آگاهىمعنوى -سفر روح- به سر بریم موفقیت حقیقى نصیبمان خواهد شد.(نسیمى از بهشت، 250: 1380)
مزایاى سفر روح در مکتب اکنکار بسیار پرجلوه تبلیغ شده است؛ زیرا منافع سفر روح در عین ظرافت، متضمن دستیابى به افقهاى دور دست است. -اکنکار معتقد است: هنگامى با تجربه شخصى در مىیابیم، که فراسوى کالبد مادى داراى حیات هستیم، از وحشت مرگ رها مىشویم و نگرانى کمترى را به خود راه مىدهیم.
پال توئیچل مىگوید: وقتى در طى تجربیات درک کنیم که خود جزئى از خدایى هستیم که به ما عشق مىورزد، عشق بیشترى را در زندگى خودمان جارى، و نگرانى یا بیگانگى را کمتر احساس مىکنیم. وقتى به تجربه در مىیابیم که هدفى معنوى در پس زندگى وجود دارد، احساس توانایى مىکنیم. (اکنکار حکمت باستانى براى عصر حاضر، 21: 1380)
هنگامى که شخصى قادر به انجام سفر روح در هر حدى باشد، مىتواند از بالا به مشکلات دنیایىاش نگاه کند و به همان صورتى که یک معماى تصویرى بچهها را حل مىکند، کنترل آن مشکلات را به دست گیرد. این بدان معنى است که به جاى آنکه مسائل را از سطح افقى ببینیم، باید از بالا به آنها نگاه کنیم و این نگاه ماورایى فرصت آن را فراهم مىآورد، که بالاتر از آنچه متبحرین علوم ماوراء الطبیعه کمربند نگرانىها مىخوانند قرار بگیریم و با مستقر شدن در چنین موقعیتى، قادر به یافتن هر آنچه احتیاج به تنظیم دارد خواهیم بود. و لذا از چنین موقعیتى مىتوان دریافت که کدام قسمت از بدن انسان احتیاج به درمان دارد و یا اینکه چگونه مىتوان موقعیت مالى را تنظیم کرد و نیز از پس سایر مسائل پر اهمیّت در این دنیا بر آمد. (اکنکار کلید جهانهاى اسرار، 236: 1379)
در مورد این نظریه، ایرادهاى متفاوتى عنوان مىشود که در زیر به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- در مکتب اکنکار، سفر روح براى رسیدن به اقالیم معنوى و در نتیجه رهایى از دردها و رنج ها، عامل اساسى پیروزى بر اضطراب، ترس و نارامى است. از این رو، در تحقق این ایده، تمرینات فراوان معنوى ارائه مىشود، که اغلب در جهت رها ساختن روح از جسم است و حال آنکه در ادوار گوناگون، استادان و کتابهاى گوناگونى وجود داشته که همگى راههاى خارج ساختن روح از بدن را تعلیم مىدادند و هیچگاه محاسن و منافع سفر روح را بزرگتر و یا پرارزشتر از تعالیم گوناگون ادیان بزرگ معرفى نکردهاند. ضمن اینکه برخى از استادان عرفانى، به داشتن سفر روح، مکاشفات عرفانى و تجربیات دینى مشهور بودند و چنین ادعایى را نکردهاند.
2- چنانچه اکنکار معتقد است که تنها راه دستیابى به هدف معنوى، که در پس زندگى وجود دارد، انجام سفر روح باشد، لاجرم نقش صدها، بلکه هزاران پیامبر الهى و مبلغ معنوى را نادیده گرفته است؛ کسانى که همواره در مورد هدفهاى معنوى سخن گفتهاند و برخى از شاگردان ایشان بارها به انجام سفرهاى روحى و مکاشفات گوناگون اذعان کردهاند. بدین معنا که باید سفر روح در خدمت آموزههاى دینى باشد، نه بلعکس.
3- در عرفان اکنکار، آرامش حاصل از سفر روح به این معناست که سالک، اقالیم بهشتى یا اقالیم خدا را مىیابد. بنابراین، وارد بهشت و از اوصاف آن مطلع مىشود. ضمن اینکه در آنجا جواب تمام مشکلات دنیوى خود را مىیابد و حتى قادر مىشود که اوضاع اقتصادى خویش را سر و سامان دهد. این ادعاى بزرگى است، که اگر اثبات مىشد، وضعیت زندگى و کمیت سالکان اکنکار چنین نبود. این نظریه صرفا ادعایى تبلیغاتى است.
4- اینکه عارف چگونه بر مشکلات دنیوى پیروز مىشود و به آرامش دست مىیابد، همان بود که در بحث "آرامش به تعبیر عارف" بیان شد. در عرفان اسلامى، عارف حالات گوناگونى را تجربه مىکند. سفر روح و مکاشفات عرفانى و ... همه جزئى از حالات سالک در عرفان اسلامى است. از این رو سزاوار نیست که اکنکار تمام ادیان بزرگ -از جمله اسلام- را فاقد هر گونه راه و روش در جهت کسب آرامش و رستگارى بداند.
5. به نظر مىرسد، در دنیاى مدرن که انسانها دچار بزرگترین رنجهاى روحى و آزارهاى روانى شدهاند، ترویج "سفر روح" نه تنها موجب آرامش روح نشود، بلکه به علت ایجاد نوعى توهمات یا برداشتهاى نامناسب از تجربیات سفر روحى، دچار آزارهاى روحى نیز نشوند.
اوشو مىگوید: بسیارى از آموزگاران دروغین روش وانهادگى، پیوسته به شاگردان خود مىگویند: "تنها آرام شو، کار نکن، تنها آرام شو" در این گونه موارد شما باید چه کنید؟ مىتوانید تنها دراز بکشید. امّا چنین کارى وانهادگى نیست. همه آشوب درونتان سر جاى خودش است و اینک نقش دیگرى به آنها افزوده شد. بنابراین، کسى که مىکوشد زندگى آسودهاى را بگذراند، پرتنشترین فرد ممکن مىشود. او ناگزیر است چنین شود؛ زیرا مفهوم جریان کشمکشى زندگى را در نیافته است. او مىپندارد که زندگى، جریان مستقیم است و شما مىتوانید تنها به خودتان بگویید آرام شو و سپس آرام خواهید شد.
چنین چیزى شدنى نیست. اگر نزد من آیید. هرگز به شما نخواهم گفت:که تنها، آرام شو.
نخست پر تنش باش. تا آنجا که مىتوانى، از همه رو، پرتنش، از همه رو پر تنش باش! آنگاه ناگهان احساس خواهىکرد که درونت وانهاده خواهد شد. هر کارى را که مىتوانى، کردهاى. اینک نیروى زندگى، ضد خودش را پدید خواهد آورد. (مراقبه هنر وجود و سرور، 44 :1380)
در عرفان اوشو سالک همواره تشویق به اعمال و کردارى مىشود. رسیدن به حالاتى که در سر تا سر کتابهاىاوشو نمایان است. گویى اساس عرفان وى رسیدن به این مقامات است؛ رسیدن به وجد و نشاط، شادى و لذت بردن، رقص و پایکوبى و سماع، شعر و آواز و دست افشانى، جشن و سرور، عشق و سکوت و موسیقى، خنده، سکس و مراقبه.
اوشو معتقد است: اگر مردم بتوانند کمى بیشتر به جشن و پایکوبى بپردازند و کمى بیشتر آواز بخوانند، انرژى آنها بیش از پیش به جریان افتاده، مشکلات به تدریج ناپدید خواهد شد.
به همین دلیل، من این قدر به شاد زیستن اصرار دارم؛ شادمانى تا حد بى خود شدن. بگذار تمام انرژى به شور و شیدایى مبدل شود و ناگهان خواهى دید که دیگر سرندارى، انرژى گیر کرده در سرت سراسر به جنبش در آمده، الگوها، تصاویر و حرکتى زیبا مىآفریند. در این حال، لحظهاى فرا مىرسد که بدنت دیگر جسم و سفت و سخت نیست، بلکه انعطاف پذیر و جارى مىشود. به هنگام شعف و شادى لحظهاى فرا مىرسد که مرز تو و دیگران آن قدر واضح نیست. تو ذوب مىشوى. با کائنات در هم مىآمیزى و مرزها در یکدیگر ادغام مىشوند. (الماسهاى اوشو، 47: 1382)
اوشو مىگوید: من به تو، لبیک تمام و کمال به زندگى را مىآموزم. به تو نه زهد و نه ترک دنیا، که شعف و شادمانى را آموزم، شادى کن! شادى کن! بارها و بارها مىگویم شادى کن! زیرا در شادمانى است که از هر چیز به خدا نزدیک تر خواهىشد.(همان:216)
در عرفان اوشو به دو توصیه آخر؛ یعنى سکس و مراقبه اهمیّت بسیار داده شده است. در توضیح آن همین بس که اگر تمام عبارات، سخنرانىها و کتابهاى اوشو با موضوعیت سکس را جمع آورى کنیم و بدون در نظر گرفتن نام اوشو و موقعیت به ظاهر عرفانى او، قضاوت کنیم. قضاوت خواهیم کرد، که این بیانات متعلق به یک شهوتران افراطىاست. و اگر مهمترین هدف راهاندازى مدرسه خویش را سکس قرار نداده، لااقل یکى از اهداف اساسى وى پرداختن به سکس، بدون هیچ مانعى است.
اوشو در مورد کسب آرامش فراهم شده بنا بر روش فوق، مىگوید:
شما تنش خود را به اوج رسانیدهاید. اکنون چیز بیشترى یافت نمىشود و نمىتوانید جلوتر بروید. همه توان شما درگیر تنشتان شده است. اکنون به نظاره آن نشینید. شما از راه پرتنش بودن خود، به آستانه نقطه پرش رسیدهاید. از این روست که نمىتوانید پیش تر بروید. چنانچه جلوتر روید امکانش است که منفجر شوید و بمیرید. اکنون نیروى زندگى، خود به خود آرام خواهد گرفت. آرام خواهد شد. اکنون هشیار باشید. ببینید که این وانهادگى چگونه جا مىافتد. هر اندام بدن، هر ماهیچه آن، هر عصباش مىرود، تا معصومانه و بى آنکه از سوى شما کوششى انجام گیرد به آرامش برسد. در ساختار جسمانى خود، آرام شدن نقاط بسیارى را احساس کنید. همه تنتان مجموعهاى از نقاط آرام شدهاند. (مراقبه هنر وجد و سرور، 45 :1380)
در مورد این نظریه، ایرادهاى متفاوتى عنوان مىشود، که در زیر به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. اسلام هیچ گاه براى تأمین آرامش فردى، معتقد به کار نکردن، در جاى خود نشستن و بى حرکت ماندن نیست.
2. اسلام هیچ گاه براى تأمین آرامش فردى، مخالف شادى کردن، سرور، نشاط، لذت بردن، جشن و ... نیست؛ زیرا شادى مطلوب فطرى است. بنابراین، شادى دنیوى و شادى اخروى همواره مورد تأیید اسلام بوده است. نکته قابل توجه این است که اسلام با هر فرآیندى که افراط در آن موجب بىتوجهى به دیگر امور شود، مخالف است. شادى بیش از حد معمول، مطلوب اسلام نیست، چنانچه عبادت به صورت افراطى نیز مورد سرزنش قرار گرفته است.
3. اگر صرف لذت بردن و شادى مادى، ملاک رسیدن به آرامش روانى است مىبایست انسان غربى که بیش از هر شخص دیگرى در اقیانوس امکانات مادى و شادىهاى دنیوى غرق است سرشار از آرامش باشد. حال آنکه جریان چیز دیگرى است.
4. شادمانى و جشن و سرورى که اوشو در مورد آن صحبت مىکند، با توجه به اوصاف آن و اینکه در مرحلهاى "اگر همچنان ادامه دهى ممکن است بمیرى!" بیشتر به مراسم جشن و پارتىهاى شبانهاى مىماند که به همراه انواع مواد مخدر برپا مىشود و اغلب موجب فسادهاى اجتماعى و بعضا منجر به بیمارى و مرگ اشخاص مىشود. پرتنش بودن، تنها مىتواند انسان را به بیهوشى و سرخوشى محدود راهنمایى کند، که در آخر فاقد هر گونه احساس آرامش است و بلکه ممکن است منجر به وجود بیمارىهاى روانى شود.
5. سکس، مردابى فراگیر است. اوشو معتقد است: نوآموز به مرحلهاى مىرسد که چیز جدیدى براى تجربه کردن پیدا نمىکند از این رو، انرژى او رو به افول مىرود و احساس آرامش به وى دست مىدهد و حال آنکه این مطلب در مورد سکس و بسیارى از اعمال دیگر صادق نیست؛ زیرا نوآموز درآخر به مرحله آزمایش هر کدام از مصادیق جنس مخالف تمایل پیدا مىکند و این سرآغاز فصل نوینى است.
بدون شک در آخرنیز، نه تنها به آرامش نمىرسد، بلکه به شدیدترین بیمارى روانى مبتلا مىشود.
6. برخى از توصیههاى اوشو بیشتر به یک تخلیه روانى شبیه است بدین صورت که فرد به واسطه تخلیه انرژى، از اضطراب نجات یافته به آرامش برسد. هر چند این آرامش، جزئى و موقتى است. لکن اسلام به این مسئله معترف است.
تمام سخن بافىهاى اوشو در مورد تخلیه روانى را مىتوان در حدیثى از امام صادق(ع) یافت که ایشان سخن گفتن و حرف زدن را موجب آرامش روح، ولى سکوت را موجب آرامش عقل مىدانند »النطق راحة للروح و السکوت راحة العقل« (بحار الانوار، ج274 :6)
سخن گفتن، موجب بیرون ریختن درونیّات خویش مىشود و اگر انسان درون خود را از عقدهها، کینهها ؤ محبتها و سختىها، خالى کند به آرامش روحى مىرسد.
کریشا مورتى معتقد است: راه کسب آرامش نهفته در شناخت انسان از زیبایى است. وى مىگوید:
براى تحقق آرامش و صلح درونى، انسان باید زیبایى را بشناسد. به همین خاطر است که ما مىگوییم: وقتى جوان هستید باید در اطراف خود فقط زیبایى داشته باشید. زیبایى ساختمانها، تجهیزات مورد استفاده، زیبایى بر اثر تمیزى و نظافت، زیبایى سکوت، به خصوص در ارتباط کلامى بین بزرگترها، با شناخت زیبایى است که ما مىتوانیم عشق را درک کنیم؛ زیرا درک زیبایى به معناى آرامش و سکون قلبى است.(همان: 173)
کریشنا مورتى به طور جدى، معتقد است: تا زمانى که جوان و حساس هستید، همواره مىبایست در محیطهاى قشنگ و زیبا باشید و چنین فضاهایى را پرورش دهید. روش لباس پوشیدن، روش قدم زدن، روش نشستن و برخاستن و روش غذا خوردن همه اینها و هر چیز مربوط به شما مهم است.
همین طور که بزرگ مىشوید، چیزهاى زشتى هم در زندگى مىبینید. ساختمانهاى زشت، مردم زشتى که از نفرت، خشونت، خودپسندى، جاه طلبى، حرص و آزمندى سرشارند و چنانچه در قلب شما درک مفاهیم زیبایىنشسته باشد و تثبیت نشده باشد، به آسانى این موج زشتى در جهان، شما را با خود به هر جا که بخواهد مىبرد. در نتیجه شما درگیر مبارزه دائمى براى پیدا کردن صلح و آرامش به وسیله ذهن خود خواهید بود.(همان: 174)
در مورد این نظریه نیز، ایرادهاى متفاوتى عنوان مىشود، که در زیر به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. بسیارى از مسالک -بالاخص اسلام- سرشار از مناسک، مراسم و آیینهاى گوناگوناند، ضمن این که، با انزوا طلبى و گوشه نشینى مخالف اند. البته نباید فراموش شود که پذیرفتن هر قانونى و مکتبى در کنار محاسن آن، موجب برخى از محدودیتهاى اجتماعى مىشود و حال آنکه معیار و مناط ارزش هر مکتب ثقل محاسن اوست که موجب توجیه محدودیتهاى آن مىشود.
2. پیروى از ادیان و عرفانها -بالاخص اسلام- مانع خلاقیت و نوآورى نیست. بسیارى از دانشمندان شرق و غرب به شدت مذهبى بودهاند و در عین حال صاحب خلاقیتهاى بزرگى شدهاند. اهتمام اسلام به تعلیم و تربیت و کسب علم و دانش در میان آموزههاى دینى آن بسیار روشن و مشهود است.
3. یکى از اکتشافات اولیه صحیح، رایج و دقیق، این است که زیبایى موجب آرامش روانى است. شاید قدمت این اکتشاف مقارن با کشف و فهم زیبایى باشد، اما اگر کسب آرامش روانى را معلول درک زیبایى نهفته در ساختمانها، تجهیزات مورد استفاده و یا زیبایى اثرات تمیزى و نظافت بدانیم، چنین زیبایىاى در دوران مدرنیته و عصر حاضر در بالاترین مرتبه وجود دارد. به عبارت دیگر، غرب هر چه در مسیر فناورى مادى، تجهیزات، ساختمانها و ... پیشرفت کرده، به همان اندازه از آرامش روانى فاصله گرفته است.
کاملاً واضح است، که پرداختن بیش از حد به زیبایىهاى مادى، باعث بروز شدیدترین خلأهاى روانى شده است و حال آن که، زیبایى معنوى که تبلور آن در اسلام و عرفان اسلامى نهفته است -که گوشهاى از آموزههاى اسلام در جهت کسب آرامش روانى بیان شد- مقارن با درک ذاتى زیبایى است.
کارلوس کاستاندا در تایید ادعاى فوق، یکى از تجربیات خویش را این گونه مطرح مىکند:
حرفهایش مرا در پریشانى شدیدى فرو برد. وى گویى اهمیتى به پریشانى من نمىداد. با ادامه مطالبش درباره آن چه گناه نابخشودنى بینندگان را تصادفى مىنامید - که ما را وادار مىکند تا انرژى بلاعوض خود را به چیزى که به هیچ وجه قدرت انجام دادن هیچ کارى را ندارد متمرکز کنیم. - همچنان مرا آزار مىداد. هرچه بیشتر حرف مىزد، آزردگىام افزونتر مىشد. آن قدر رنجیده خاطر شدم، که ممکن بود بر سرش فریاد بزنم، که مرا به حالت ابر به آگاهى عمیقترى فرستاد. به پهلوى راستم، یعنى بین استخوان لگن خاصره و قفسه سینه ام ضربهاى زد. این ضربه مرا به پرواز در آورد و به میان نورى تابناک فرستاد. به میان سرچشمه درخشان آرامترین و دلپسندترین سعادت جاودانى. آن نور، پناهگاه و واحهاى در تاریکى اطرافم بود. با وجود این نمىتوانستم بفهمم که چه عاملى آن را آن قدر زیبا کرده است ... دم و بازدم خود را احساس مىکردم، که در آرامش و راحتى انجام مىگرفت. چه احساس و کمال با شکوهى. مىدانستم که خداوند مرا دوست دارد. خداوند عشق و بخشش بود. در آن نور غوطه ور شدم و احساس کردم که طاهر و آزادم و لذا پیوسته مىگریستم.(همان: 272)
"رویا دیدن" راه دیگر کسب آرامش روانى در عرفان کاستاندا است. فرایند رؤیا دیدن، شامل چندین مرحله است که مرحله نخست آن به "بیدارى پر آسایش" معروف است. رؤیا دیدن، نوعى مکاشفه عرفانى یا خارج ساختن روح از بدن است.
در مورد این نظریه نیز ایرادهاى متفاوتى عنوان مىشود، که در زیر به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. این که انسان امروزى که رنجیده از اضطراب و ناآرامى است، مىبایست براى رسیدن به آرامش به سراغ دردها، رنجها و انسانهایى که غیر قابل تحملاند برود، به نظر مىرسد، نه تنها آرامش را به دنبال ندارد، بلکه موجب بروز اختلالات روانى نیز مىشود. از اینرو، باعث بیشتر شدن اضطراب او مىشود.
2. این نظریه ممکن است در ابتداى امر با تازیانههاى سلوک در عرفان اسلامى شباهت داشته باشد و حال آن که، در عرفان اسلامى، عارف به سراغ رنج کشیدن نمىرود، بلکه در مسیر مشخص سلوک، رنجها و سختىهاى طبیعى و بعضاً از پیش تعیین شده بر سر راه وى حادث مىشود، همان طورى که هر انسان، در مسیر رسیدن به اهداف مادى و معنوى خویش مىبایست از موانع کار بگذرد و بر آنان پیروز شود. تازیانه سلوک عرفان اسلامى پرمعناتر است تا نظریه کاستاندا، که صرفا براى رسیدن به آرامش باید رنج دیده شوى. -با در نظر گرفتن تمام ادعاهاى وى در مورد این مرحله از کسب آرامش-
3. اگر مراد از "رؤیا دیدن" براى رسیدن به آرامش، همان سفر روح باشد که در عرفان اکنکار چنین ادعایى شده، جواب آن ذکر شد، در غیر این صورت اگر مراد، خواب دیدن و خوابیدن باشد، که در عرفان اسلامى با عباراتى پر معنا، به آرامش دهى خواب توجه شده است. اما این که عارف به واسطه خواب دیدن به آرامش مىرسد، همواره چنین نیست؛ زیرا بسیارى از رؤیاها، اضطرابزا و دلخراش است. بنابراین، رؤیا دیدن به معناى خواب دیدن، اولاً: همواره آرامش بخش نیست؛ ثانیاً: اگر هم آرامش بخش باشد، آرامشى جزئى و موقتى را به دنبال خواهد داشت و چنین آرامشى هیچ گاه مطلوب انسان واقع نمىشود. و اگر مراد از رویا دیدن ورود به خلسهها و یا نوعى هیپنوتیزم باشد، ادعاى علم متافیزیک است، که آن نیز بیان شد.
2. اگر تمام آموزههاى عرفانهاى سکولار، با موضوعیت »طرق کسب آرامش« جمع آورى شود، این آموزهها از سه حالت خارج نیست. الف) تاییدى ضعیف و خفیف به راههاى کسب آرامش اسلامى است. ب) مجموعهاى از ادعاهاى پوچ و خالى است. نظریاتى که نه تنها موجب آرامش و آرامى نمىشود، بلکه موجب بروز اختلالات شدید روانى مىشود. ج) برخى دستورات متافیزیکى که بحث در مورد آنها به جاى دیگرى موکول مىشود، هر چند به اختصار در مورد آن مطالبى بیان شد.
3. کشش و پذیرش عرفانهاى سکولار، علتهاى گوناگونى دارد که معتقدیم، بارزترین این علتها نهفته در نو ظهور بودن، نوپدید بودن و تاثیر از ادبیات دوران جدید است و حال آن که، انسانها ذاتاً نوگرا و نودوست هستند. بنابراین، در عصر حاضر و در جامعه ایران، بهترین راه جذب جوانان به سوى اسلام، بیان دوباره اسلام به زبان امروزى، برگرفته از امکانات جدید دوران معاصر است.
منابع
استایگر براو، نسیمى از بهشت، ترجمه هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب، چ دوم، 1380.
* اوشو، الماسهاى اوشو، ترجمه مرجان فرجى، فردوسى، چ چهارم، 1382.
* اوشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهرى نیا، فردوسى، چ اول، 1380.
* توئیچل پال، اکنکار کلید جهانهاى اسرار، ترجمه هوشنگ اهر پور، نگارستان کتاب،چ اول، 1379.
* توئیچل پال، سرزمینهاى دور، ترجمه هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب، ج اول، 1379.
* کاستاندا کارلوس، آتش درون، ترجمه مهران کندرى و مسعود کاظمى، فردوس، چ اول، 1365.
* کاستاندا کارلوس، هدیه عقاب، ترجمه مهران کندرى و مسعود کاظمى، فردوس، چ دوم، 1365.
* کرامر تادومنسوت داکلاس، اکنکار حکمت باستانى براى عصر حاضر، ترجمه مهیار جلالیانى، ایساتیس، 1380.
* مورتى کریشنا، زندگى پیش رو، ترجمه پیمان آزاد، صداى معاصر، چاپ اول، 1376.
ماهنامه پگاه حوزه شماره 287
وجه تسمیه -عرفان سکولار- بر این گونه تعالیم، ریشه در تاریخ قبل و بعد از رنسانس، به خصوص دوران اصلاحگراى دینى تا دوران معاصر دارد. مدرنیته با رشد روزافزون خود و تغییر در نگاه اخلاقى و فطرى، به الگوهاى رفاهزدگى و آسانگیرى و ترویج غریزهگرایى، مصرفطلبى و تنوعطلبى با سرعت به پیش رفت و با محوریت یافتن نیازهاى ظاهرى، نیازهاى فطرى و قدسى، کمرنگ شد. ضمن اینکه به جامعه زنان به دید ابزارى نگریسته شد. (77 :1983 ,Eileen Barker) چنانچه خواننده در مسیر تاریخى غرب غرق شود و پله پله در مسیر افکار متأثر از دوران رنسانس حرکت نموده و به بلوغ کامل برسد تا هنگامى که به عصر حاضر وصل شود، گواهى مىدهد که نیاز به مکتبى دارد که بتواند به کمک آن آلام روحى خویش و هم سفران خود را تسکین دهد. دنیاى غرب راه رهایى از مصائب و تأمین آرامش روان را در پرتو معنویت یافت؛ جامعه غرب دریافت که خلاء معنوى موجب بروز شدیدترین گرفتارىهاى روحى و روانى است. بنابراین، به دنبال معنویتى رفت که بر خلاف جریان مدرنیته نباشد، بلکه قابلیت هماهنگى با فرایند مدرنیته را داشته باشد.
اینکه چرا غرب براى تسکین آلام روحى متوجه معنویت شد، عوامل گوناگونى دارد، که یکى از آنها، وجود آرامشىنیرومند در پیروان ادیان آسمانى است. از این رو، در عرفانهاى سکولار، راهکارهاى فراوانى براى کسب آرامش روانى بیان شده است.
سفر روح در اکنکار
آزادى، کمال، خردمندى، آگاهى، امنیت، رهایى از قانون علیت، تناسخ و ... همه و همه کلماتى هستند که درعرفان اکنکار به فراوانى از آن یاد مىشود. در میان بسیارى از سر فصلهاى کتب اکنکار با مطالبى، همچون "کاربرد اکنکار در حل مشکلات زندگى" مواجه مىشویم.در این مکتب، مهمترین و شاید تنهاترین روش براى حل مشکلات زندگى، فراگیرى و تمرین عملىاى جز "سفر روح" نیست.
در این عرفان مىخوانیم: تمامى نوع بشر به دو گروه تقسیم مىشوند: مانوموخها و گوروموخها. معناى این دو کلمه: یکى مانوموخ؛ یعنى کسى که از اوامر ذهنش پیروى مىکند و دیگرى گوروموخ به معناى شخصى است که از ماهانتا، استاد حق در قید حیات (مکتب اکنکار) تبعیت مىکند. مانوموخها تابع ذهن هستند و هوسهاى او را اطاعت و به میلش حرکت مىکنند. چنین شخصى برده ذهن و نفسانیت آن است و لیکن شخصى که همواره روى به استاد حق دارد، انسانى آزاده است ... استاد حق راه را به او نشان مىدهد و هیچکس تا به حال نتوانسته که آن را بدون کمک وى و به تنهایى بیابد. سفر روح و به کار گرفتن روشى که اک نام دارد -سفر روح- گریز ناپذیر است.(سرزمینهاى دور، 374: 1379)
ارزش سفر روح در اکنکار بسیار پیچیدهتر و با اهمیّتتر از تبلیغ مىشود؛ زیرا اساس تعلیمات اکنکار نهفته در سفر روح است. در برخى از کتب اکنکار، صرفاً لفظ اکنکار به معناى سفر روح یا عبارات و کلماتى با همین مضمون تعریف شده است.
پال پوئیچل مىگوید: مقصود اصلى از سفر روح، یافتن اقلیم بهشتى خداست. سفر روح، کلید اصلى براى گشودن اسرار جهان معنوى است. این ، وسیلهاى است براى رسیدن به اقلیم روح که به عنوان سرزمین بهشت شناخته شده است. جایىکه خدا سرچشمه خود را در مرکز تمامى هستىها تأسیس کرده است. جداى از این حقیقت، ما مقصودى دیگر براىاکنکار در جهانى که در آن زندگى مىکنیم مىیابیم و آن، حل مسائل زندگىمان از طریق سفر روح است. (اکنکار کلید جهانهاى اسرار، 235: 1379)
یکى از علل آشفتگى امروزى و رنجش انسان در طى سالیان، نادیده گرفتن مطالعه روشهاى جدایى روح از بدن توسط رهبران سیاسى و روحانى است. اهمیّت چنین مطالعهاى بسیار واضح است؛ زیرا تنها راه رسیدن و دستیابى به علم لایتناهى، رها ساختن روح است از زندان تن قبل از مرگ.
روش ارادى خارج ساختن روح از کالبد، مستلزم استفاده از عالىترین متون است و مهمترین مشغله پویندگان حقیقت را تشکیل مىدهد. (همان: 23)
هرگز کسى که در وضعیت آگاهى انسانى به سر مىبرد، در خصوص بر طرف کردن مشکلات، موفقیتى حاصل نکرده است. حتى ناجیان و پیشوایان مشهور تاریخ هم که در میان آدمیان به سر مىبردهاند، اعتراف کردهاند که استفاده از قدرتهاى روانى، طریق نهایى نیست. آنها مىدانند که در وضعیت آگاهى انسان مىشود روند مشکلات را تحت کنترل گرفت و لیکن حل این مشکلات از دیدگاه جهان مادى و در این دنیا ممکن نیست. امّا اگر در وضعیت آگاهىمعنوى -سفر روح- به سر بریم موفقیت حقیقى نصیبمان خواهد شد.(نسیمى از بهشت، 250: 1380)
مزایاى سفر روح در مکتب اکنکار بسیار پرجلوه تبلیغ شده است؛ زیرا منافع سفر روح در عین ظرافت، متضمن دستیابى به افقهاى دور دست است. -اکنکار معتقد است: هنگامى با تجربه شخصى در مىیابیم، که فراسوى کالبد مادى داراى حیات هستیم، از وحشت مرگ رها مىشویم و نگرانى کمترى را به خود راه مىدهیم.
پال توئیچل مىگوید: وقتى در طى تجربیات درک کنیم که خود جزئى از خدایى هستیم که به ما عشق مىورزد، عشق بیشترى را در زندگى خودمان جارى، و نگرانى یا بیگانگى را کمتر احساس مىکنیم. وقتى به تجربه در مىیابیم که هدفى معنوى در پس زندگى وجود دارد، احساس توانایى مىکنیم. (اکنکار حکمت باستانى براى عصر حاضر، 21: 1380)
هنگامى که شخصى قادر به انجام سفر روح در هر حدى باشد، مىتواند از بالا به مشکلات دنیایىاش نگاه کند و به همان صورتى که یک معماى تصویرى بچهها را حل مىکند، کنترل آن مشکلات را به دست گیرد. این بدان معنى است که به جاى آنکه مسائل را از سطح افقى ببینیم، باید از بالا به آنها نگاه کنیم و این نگاه ماورایى فرصت آن را فراهم مىآورد، که بالاتر از آنچه متبحرین علوم ماوراء الطبیعه کمربند نگرانىها مىخوانند قرار بگیریم و با مستقر شدن در چنین موقعیتى، قادر به یافتن هر آنچه احتیاج به تنظیم دارد خواهیم بود. و لذا از چنین موقعیتى مىتوان دریافت که کدام قسمت از بدن انسان احتیاج به درمان دارد و یا اینکه چگونه مىتوان موقعیت مالى را تنظیم کرد و نیز از پس سایر مسائل پر اهمیّت در این دنیا بر آمد. (اکنکار کلید جهانهاى اسرار، 236: 1379)
در مورد این نظریه، ایرادهاى متفاوتى عنوان مىشود که در زیر به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- در مکتب اکنکار، سفر روح براى رسیدن به اقالیم معنوى و در نتیجه رهایى از دردها و رنج ها، عامل اساسى پیروزى بر اضطراب، ترس و نارامى است. از این رو، در تحقق این ایده، تمرینات فراوان معنوى ارائه مىشود، که اغلب در جهت رها ساختن روح از جسم است و حال آنکه در ادوار گوناگون، استادان و کتابهاى گوناگونى وجود داشته که همگى راههاى خارج ساختن روح از بدن را تعلیم مىدادند و هیچگاه محاسن و منافع سفر روح را بزرگتر و یا پرارزشتر از تعالیم گوناگون ادیان بزرگ معرفى نکردهاند. ضمن اینکه برخى از استادان عرفانى، به داشتن سفر روح، مکاشفات عرفانى و تجربیات دینى مشهور بودند و چنین ادعایى را نکردهاند.
2- چنانچه اکنکار معتقد است که تنها راه دستیابى به هدف معنوى، که در پس زندگى وجود دارد، انجام سفر روح باشد، لاجرم نقش صدها، بلکه هزاران پیامبر الهى و مبلغ معنوى را نادیده گرفته است؛ کسانى که همواره در مورد هدفهاى معنوى سخن گفتهاند و برخى از شاگردان ایشان بارها به انجام سفرهاى روحى و مکاشفات گوناگون اذعان کردهاند. بدین معنا که باید سفر روح در خدمت آموزههاى دینى باشد، نه بلعکس.
3- در عرفان اکنکار، آرامش حاصل از سفر روح به این معناست که سالک، اقالیم بهشتى یا اقالیم خدا را مىیابد. بنابراین، وارد بهشت و از اوصاف آن مطلع مىشود. ضمن اینکه در آنجا جواب تمام مشکلات دنیوى خود را مىیابد و حتى قادر مىشود که اوضاع اقتصادى خویش را سر و سامان دهد. این ادعاى بزرگى است، که اگر اثبات مىشد، وضعیت زندگى و کمیت سالکان اکنکار چنین نبود. این نظریه صرفا ادعایى تبلیغاتى است.
4- اینکه عارف چگونه بر مشکلات دنیوى پیروز مىشود و به آرامش دست مىیابد، همان بود که در بحث "آرامش به تعبیر عارف" بیان شد. در عرفان اسلامى، عارف حالات گوناگونى را تجربه مىکند. سفر روح و مکاشفات عرفانى و ... همه جزئى از حالات سالک در عرفان اسلامى است. از این رو سزاوار نیست که اکنکار تمام ادیان بزرگ -از جمله اسلام- را فاقد هر گونه راه و روش در جهت کسب آرامش و رستگارى بداند.
5. به نظر مىرسد، در دنیاى مدرن که انسانها دچار بزرگترین رنجهاى روحى و آزارهاى روانى شدهاند، ترویج "سفر روح" نه تنها موجب آرامش روح نشود، بلکه به علت ایجاد نوعى توهمات یا برداشتهاى نامناسب از تجربیات سفر روحى، دچار آزارهاى روحى نیز نشوند.
رقص و پایکوبى در تعالیم اوشو
در عرفان باگوان شرى راجنیش -اوشو- سکون و آرامش یکى از معیارهاى رسیدن به حقیقت، دانایى و روشن بینى است. آرام بودن، علت بسیارى از منافع ارزشمند عرفان است و اوشو، رسیدن به آرامش روحى را منوط به اعمال و کردارى مىداند که در نگاه نخست سرشار از تامل و تعجب است.اوشو مىگوید: بسیارى از آموزگاران دروغین روش وانهادگى، پیوسته به شاگردان خود مىگویند: "تنها آرام شو، کار نکن، تنها آرام شو" در این گونه موارد شما باید چه کنید؟ مىتوانید تنها دراز بکشید. امّا چنین کارى وانهادگى نیست. همه آشوب درونتان سر جاى خودش است و اینک نقش دیگرى به آنها افزوده شد. بنابراین، کسى که مىکوشد زندگى آسودهاى را بگذراند، پرتنشترین فرد ممکن مىشود. او ناگزیر است چنین شود؛ زیرا مفهوم جریان کشمکشى زندگى را در نیافته است. او مىپندارد که زندگى، جریان مستقیم است و شما مىتوانید تنها به خودتان بگویید آرام شو و سپس آرام خواهید شد.
چنین چیزى شدنى نیست. اگر نزد من آیید. هرگز به شما نخواهم گفت:که تنها، آرام شو.
نخست پر تنش باش. تا آنجا که مىتوانى، از همه رو، پرتنش، از همه رو پر تنش باش! آنگاه ناگهان احساس خواهىکرد که درونت وانهاده خواهد شد. هر کارى را که مىتوانى، کردهاى. اینک نیروى زندگى، ضد خودش را پدید خواهد آورد. (مراقبه هنر وجود و سرور، 44 :1380)
در عرفان اوشو سالک همواره تشویق به اعمال و کردارى مىشود. رسیدن به حالاتى که در سر تا سر کتابهاىاوشو نمایان است. گویى اساس عرفان وى رسیدن به این مقامات است؛ رسیدن به وجد و نشاط، شادى و لذت بردن، رقص و پایکوبى و سماع، شعر و آواز و دست افشانى، جشن و سرور، عشق و سکوت و موسیقى، خنده، سکس و مراقبه.
اوشو معتقد است: اگر مردم بتوانند کمى بیشتر به جشن و پایکوبى بپردازند و کمى بیشتر آواز بخوانند، انرژى آنها بیش از پیش به جریان افتاده، مشکلات به تدریج ناپدید خواهد شد.
به همین دلیل، من این قدر به شاد زیستن اصرار دارم؛ شادمانى تا حد بى خود شدن. بگذار تمام انرژى به شور و شیدایى مبدل شود و ناگهان خواهى دید که دیگر سرندارى، انرژى گیر کرده در سرت سراسر به جنبش در آمده، الگوها، تصاویر و حرکتى زیبا مىآفریند. در این حال، لحظهاى فرا مىرسد که بدنت دیگر جسم و سفت و سخت نیست، بلکه انعطاف پذیر و جارى مىشود. به هنگام شعف و شادى لحظهاى فرا مىرسد که مرز تو و دیگران آن قدر واضح نیست. تو ذوب مىشوى. با کائنات در هم مىآمیزى و مرزها در یکدیگر ادغام مىشوند. (الماسهاى اوشو، 47: 1382)
اوشو مىگوید: من به تو، لبیک تمام و کمال به زندگى را مىآموزم. به تو نه زهد و نه ترک دنیا، که شعف و شادمانى را آموزم، شادى کن! شادى کن! بارها و بارها مىگویم شادى کن! زیرا در شادمانى است که از هر چیز به خدا نزدیک تر خواهىشد.(همان:216)
در عرفان اوشو به دو توصیه آخر؛ یعنى سکس و مراقبه اهمیّت بسیار داده شده است. در توضیح آن همین بس که اگر تمام عبارات، سخنرانىها و کتابهاى اوشو با موضوعیت سکس را جمع آورى کنیم و بدون در نظر گرفتن نام اوشو و موقعیت به ظاهر عرفانى او، قضاوت کنیم. قضاوت خواهیم کرد، که این بیانات متعلق به یک شهوتران افراطىاست. و اگر مهمترین هدف راهاندازى مدرسه خویش را سکس قرار نداده، لااقل یکى از اهداف اساسى وى پرداختن به سکس، بدون هیچ مانعى است.
اوشو در مورد کسب آرامش فراهم شده بنا بر روش فوق، مىگوید:
شما تنش خود را به اوج رسانیدهاید. اکنون چیز بیشترى یافت نمىشود و نمىتوانید جلوتر بروید. همه توان شما درگیر تنشتان شده است. اکنون به نظاره آن نشینید. شما از راه پرتنش بودن خود، به آستانه نقطه پرش رسیدهاید. از این روست که نمىتوانید پیش تر بروید. چنانچه جلوتر روید امکانش است که منفجر شوید و بمیرید. اکنون نیروى زندگى، خود به خود آرام خواهد گرفت. آرام خواهد شد. اکنون هشیار باشید. ببینید که این وانهادگى چگونه جا مىافتد. هر اندام بدن، هر ماهیچه آن، هر عصباش مىرود، تا معصومانه و بى آنکه از سوى شما کوششى انجام گیرد به آرامش برسد. در ساختار جسمانى خود، آرام شدن نقاط بسیارى را احساس کنید. همه تنتان مجموعهاى از نقاط آرام شدهاند. (مراقبه هنر وجد و سرور، 45 :1380)
در مورد این نظریه، ایرادهاى متفاوتى عنوان مىشود، که در زیر به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. اسلام هیچ گاه براى تأمین آرامش فردى، معتقد به کار نکردن، در جاى خود نشستن و بى حرکت ماندن نیست.
2. اسلام هیچ گاه براى تأمین آرامش فردى، مخالف شادى کردن، سرور، نشاط، لذت بردن، جشن و ... نیست؛ زیرا شادى مطلوب فطرى است. بنابراین، شادى دنیوى و شادى اخروى همواره مورد تأیید اسلام بوده است. نکته قابل توجه این است که اسلام با هر فرآیندى که افراط در آن موجب بىتوجهى به دیگر امور شود، مخالف است. شادى بیش از حد معمول، مطلوب اسلام نیست، چنانچه عبادت به صورت افراطى نیز مورد سرزنش قرار گرفته است.
3. اگر صرف لذت بردن و شادى مادى، ملاک رسیدن به آرامش روانى است مىبایست انسان غربى که بیش از هر شخص دیگرى در اقیانوس امکانات مادى و شادىهاى دنیوى غرق است سرشار از آرامش باشد. حال آنکه جریان چیز دیگرى است.
4. شادمانى و جشن و سرورى که اوشو در مورد آن صحبت مىکند، با توجه به اوصاف آن و اینکه در مرحلهاى "اگر همچنان ادامه دهى ممکن است بمیرى!" بیشتر به مراسم جشن و پارتىهاى شبانهاى مىماند که به همراه انواع مواد مخدر برپا مىشود و اغلب موجب فسادهاى اجتماعى و بعضا منجر به بیمارى و مرگ اشخاص مىشود. پرتنش بودن، تنها مىتواند انسان را به بیهوشى و سرخوشى محدود راهنمایى کند، که در آخر فاقد هر گونه احساس آرامش است و بلکه ممکن است منجر به وجود بیمارىهاى روانى شود.
5. سکس، مردابى فراگیر است. اوشو معتقد است: نوآموز به مرحلهاى مىرسد که چیز جدیدى براى تجربه کردن پیدا نمىکند از این رو، انرژى او رو به افول مىرود و احساس آرامش به وى دست مىدهد و حال آنکه این مطلب در مورد سکس و بسیارى از اعمال دیگر صادق نیست؛ زیرا نوآموز درآخر به مرحله آزمایش هر کدام از مصادیق جنس مخالف تمایل پیدا مىکند و این سرآغاز فصل نوینى است.
بدون شک در آخرنیز، نه تنها به آرامش نمىرسد، بلکه به شدیدترین بیمارى روانى مبتلا مىشود.
6. برخى از توصیههاى اوشو بیشتر به یک تخلیه روانى شبیه است بدین صورت که فرد به واسطه تخلیه انرژى، از اضطراب نجات یافته به آرامش برسد. هر چند این آرامش، جزئى و موقتى است. لکن اسلام به این مسئله معترف است.
تمام سخن بافىهاى اوشو در مورد تخلیه روانى را مىتوان در حدیثى از امام صادق(ع) یافت که ایشان سخن گفتن و حرف زدن را موجب آرامش روح، ولى سکوت را موجب آرامش عقل مىدانند »النطق راحة للروح و السکوت راحة العقل« (بحار الانوار، ج274 :6)
سخن گفتن، موجب بیرون ریختن درونیّات خویش مىشود و اگر انسان درون خود را از عقدهها، کینهها ؤ محبتها و سختىها، خالى کند به آرامش روحى مىرسد.
زیبایى ظاهرى در آموزههاى کریشنامورتى
کریشنا مورتى معتقد است که فرآیند تولید آرامش با خاموش نشستن و یا با کنترل و نظارت بر ذهن و فکر به دست نمىآید. وى ذهن و فکر را دخیل در تولید آرامش روانى نمىداند.کریشنا مورتى مىگوید:
ما خیال مىکنیم با توسل به حلقهاى از عقاید و با ساختن دیوارى امنیتى و حفاظتى در درون خود، دیوارى از عادات و باورها، مىتوانیم آرامش را به دست آوریم. ما تصور مىکنیم که صلح؛ یعنى دنبال کردن مشتى اصول، در پیش گرفتن گرایشهاى خاص، تخیلاتى ویژه و آرزوهاى منحصر... ذهن، دنباله غرور، خود پسندىها، عادات و باورهاى خود را مىگیرد و چنین ذهنى هرگز نمىتواند آرامش داشته باشد، ولى خود را فریبکارانه در حالتى قرار مىدهد که آن را آرامش مىنامد. ولى این وضعیت، صلح و آرامش نیست؛ زیرا ذهن با تکرار کلمات و عبارات، با دنبالهروى از کسى و یا ذخیره و انبار کردن دانش، خود را کرخت مىکند و چنین ذهنى را آرامش نیست؛ زیرا خودش در مرکز مزاحمتهاست... آرامش، نتیجه و حاصل عقل هم نیست؛ زیرا همان طور که مىبینید و چنانچه خوب نگاه کنید، کلیه مذاهب سازمان یافته، که در تعقیب و جست وجوى آرامش هستند، براى این منظور به ذهن متوسل مىشوند. آرامش واقعى همان قدر خلاق و خالص است که جنگ همان قدر مخرب و ویرانگر.)زندگى پیش رو، 172 :1376)کریشنا مورتى معتقد است:
اگر صرفا از طریق کسب امنیت مادى و چه غیر مادى، یا رعایت جزم، مناسک و مراسم و یا تکرار الفاظ خاص مىخواهید به صلح و آرامش برسید، باید دست از خلاقیت و نوآورى در زندگى بردارید.(همان: 174) زیرا پیروى از این گونه مسالک، ملزم به گوشهگیرى و انزواگرایى است.کریشا مورتى معتقد است: راه کسب آرامش نهفته در شناخت انسان از زیبایى است. وى مىگوید:
براى تحقق آرامش و صلح درونى، انسان باید زیبایى را بشناسد. به همین خاطر است که ما مىگوییم: وقتى جوان هستید باید در اطراف خود فقط زیبایى داشته باشید. زیبایى ساختمانها، تجهیزات مورد استفاده، زیبایى بر اثر تمیزى و نظافت، زیبایى سکوت، به خصوص در ارتباط کلامى بین بزرگترها، با شناخت زیبایى است که ما مىتوانیم عشق را درک کنیم؛ زیرا درک زیبایى به معناى آرامش و سکون قلبى است.(همان: 173)
کریشنا مورتى به طور جدى، معتقد است: تا زمانى که جوان و حساس هستید، همواره مىبایست در محیطهاى قشنگ و زیبا باشید و چنین فضاهایى را پرورش دهید. روش لباس پوشیدن، روش قدم زدن، روش نشستن و برخاستن و روش غذا خوردن همه اینها و هر چیز مربوط به شما مهم است.
همین طور که بزرگ مىشوید، چیزهاى زشتى هم در زندگى مىبینید. ساختمانهاى زشت، مردم زشتى که از نفرت، خشونت، خودپسندى، جاه طلبى، حرص و آزمندى سرشارند و چنانچه در قلب شما درک مفاهیم زیبایىنشسته باشد و تثبیت نشده باشد، به آسانى این موج زشتى در جهان، شما را با خود به هر جا که بخواهد مىبرد. در نتیجه شما درگیر مبارزه دائمى براى پیدا کردن صلح و آرامش به وسیله ذهن خود خواهید بود.(همان: 174)
در مورد این نظریه نیز، ایرادهاى متفاوتى عنوان مىشود، که در زیر به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. بسیارى از مسالک -بالاخص اسلام- سرشار از مناسک، مراسم و آیینهاى گوناگوناند، ضمن این که، با انزوا طلبى و گوشه نشینى مخالف اند. البته نباید فراموش شود که پذیرفتن هر قانونى و مکتبى در کنار محاسن آن، موجب برخى از محدودیتهاى اجتماعى مىشود و حال آنکه معیار و مناط ارزش هر مکتب ثقل محاسن اوست که موجب توجیه محدودیتهاى آن مىشود.
2. پیروى از ادیان و عرفانها -بالاخص اسلام- مانع خلاقیت و نوآورى نیست. بسیارى از دانشمندان شرق و غرب به شدت مذهبى بودهاند و در عین حال صاحب خلاقیتهاى بزرگى شدهاند. اهتمام اسلام به تعلیم و تربیت و کسب علم و دانش در میان آموزههاى دینى آن بسیار روشن و مشهود است.
3. یکى از اکتشافات اولیه صحیح، رایج و دقیق، این است که زیبایى موجب آرامش روانى است. شاید قدمت این اکتشاف مقارن با کشف و فهم زیبایى باشد، اما اگر کسب آرامش روانى را معلول درک زیبایى نهفته در ساختمانها، تجهیزات مورد استفاده و یا زیبایى اثرات تمیزى و نظافت بدانیم، چنین زیبایىاى در دوران مدرنیته و عصر حاضر در بالاترین مرتبه وجود دارد. به عبارت دیگر، غرب هر چه در مسیر فناورى مادى، تجهیزات، ساختمانها و ... پیشرفت کرده، به همان اندازه از آرامش روانى فاصله گرفته است.
کاملاً واضح است، که پرداختن بیش از حد به زیبایىهاى مادى، باعث بروز شدیدترین خلأهاى روانى شده است و حال آن که، زیبایى معنوى که تبلور آن در اسلام و عرفان اسلامى نهفته است -که گوشهاى از آموزههاى اسلام در جهت کسب آرامش روانى بیان شد- مقارن با درک ذاتى زیبایى است.
سکوت و سکون در تجارب کارلوس کاستاندا
عرفان کارلوس کاستاندا، مسلکى بر گرفته از آداب و رسوم قبایل سرخ پوستى است. در منش عرفانى کاستاندا، با مصداق بارز و عصارهاى از عقاید سرخ پوستى آشنا مىشویم. ساحرى، مبارزه، جنگجویى، خاموشى درون، سکوت درونى، نیروى درونى، رویا و هر آن چه در کتب کاستاندا یافت مىشود، همگى در ادبیات عرفانى سرخ پوستان به وفور وجود دارد. در عرفان کاستاندا، سالک شخصى است جنگجو و مبارز که با تحمل ریاضات گوناگون، اراده خویش را قوت مىبخشد و تحمل خود را در برابر مصائب و گرفتارىها بالإ؛ففح مىبرد، که گویى آرامشى که به دنبال آن هستیم در تحمل هر آن چه تحمل ناپذیرتر، سختتر، ترسناکتر و اضطرابزاتر است، یافت مىشود.دون خوان -استاد معنوى کارلوس کاستاندا- مىگوید:
هیچ چیز نمىتواند روح سالک مبارز را با اندازه مبارزهجویى و سر و کار داشتن با مردم غیر قابل تحمل، که در مواضع قدرتمنداند، آبدیده کند. تنها تحت این شرایط، سالک مبارز، هوشیارى و آرامشى را که براى تحمل بار سنگین مصائب و سختىهاى ناشناخته لازم دارد، کسب مىکند.(آتش درون، 29 :1365)کارلوس کاستاندا در تایید ادعاى فوق، یکى از تجربیات خویش را این گونه مطرح مىکند:
حرفهایش مرا در پریشانى شدیدى فرو برد. وى گویى اهمیتى به پریشانى من نمىداد. با ادامه مطالبش درباره آن چه گناه نابخشودنى بینندگان را تصادفى مىنامید - که ما را وادار مىکند تا انرژى بلاعوض خود را به چیزى که به هیچ وجه قدرت انجام دادن هیچ کارى را ندارد متمرکز کنیم. - همچنان مرا آزار مىداد. هرچه بیشتر حرف مىزد، آزردگىام افزونتر مىشد. آن قدر رنجیده خاطر شدم، که ممکن بود بر سرش فریاد بزنم، که مرا به حالت ابر به آگاهى عمیقترى فرستاد. به پهلوى راستم، یعنى بین استخوان لگن خاصره و قفسه سینه ام ضربهاى زد. این ضربه مرا به پرواز در آورد و به میان نورى تابناک فرستاد. به میان سرچشمه درخشان آرامترین و دلپسندترین سعادت جاودانى. آن نور، پناهگاه و واحهاى در تاریکى اطرافم بود. با وجود این نمىتوانستم بفهمم که چه عاملى آن را آن قدر زیبا کرده است ... دم و بازدم خود را احساس مىکردم، که در آرامش و راحتى انجام مىگرفت. چه احساس و کمال با شکوهى. مىدانستم که خداوند مرا دوست دارد. خداوند عشق و بخشش بود. در آن نور غوطه ور شدم و احساس کردم که طاهر و آزادم و لذا پیوسته مىگریستم.(همان: 272)
"رویا دیدن" راه دیگر کسب آرامش روانى در عرفان کاستاندا است. فرایند رؤیا دیدن، شامل چندین مرحله است که مرحله نخست آن به "بیدارى پر آسایش" معروف است. رؤیا دیدن، نوعى مکاشفه عرفانى یا خارج ساختن روح از بدن است.
کارلوس کاستاندا مىگوید:
در روز براى این که مدتى، اضطراب و پریشانى خودم را کاهش دهم، پیشنهاد کردم که غرق در "رویا" شویم. به محض این که پیشنهادم را مطرح کردم. آگاه شدم که غم و رنجى که روزها به سراغم آمده بود به خواست من مىتواند کاملاً عوض شود. بعد به وضوح، مشکل خود و لاگوردا را دریافتم. ما بى اراده به ترس و سوء خود تمرکز کرده بودیم. گویى این، تنها راه و چاره در دسترس بود. در حالى که در تمام مدت بدون این که آگاهانه بدانیم، این امکان را هم داشتیم که بر عکس این حالت، دقت خود را عمداً به راز و رمز این شگفتى "رؤیا دیدن" متمرکز کنیم.(هدیه عقاب، 149: 1365)در مورد این نظریه نیز ایرادهاى متفاوتى عنوان مىشود، که در زیر به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. این که انسان امروزى که رنجیده از اضطراب و ناآرامى است، مىبایست براى رسیدن به آرامش به سراغ دردها، رنجها و انسانهایى که غیر قابل تحملاند برود، به نظر مىرسد، نه تنها آرامش را به دنبال ندارد، بلکه موجب بروز اختلالات روانى نیز مىشود. از اینرو، باعث بیشتر شدن اضطراب او مىشود.
2. این نظریه ممکن است در ابتداى امر با تازیانههاى سلوک در عرفان اسلامى شباهت داشته باشد و حال آن که، در عرفان اسلامى، عارف به سراغ رنج کشیدن نمىرود، بلکه در مسیر مشخص سلوک، رنجها و سختىهاى طبیعى و بعضاً از پیش تعیین شده بر سر راه وى حادث مىشود، همان طورى که هر انسان، در مسیر رسیدن به اهداف مادى و معنوى خویش مىبایست از موانع کار بگذرد و بر آنان پیروز شود. تازیانه سلوک عرفان اسلامى پرمعناتر است تا نظریه کاستاندا، که صرفا براى رسیدن به آرامش باید رنج دیده شوى. -با در نظر گرفتن تمام ادعاهاى وى در مورد این مرحله از کسب آرامش-
3. اگر مراد از "رؤیا دیدن" براى رسیدن به آرامش، همان سفر روح باشد که در عرفان اکنکار چنین ادعایى شده، جواب آن ذکر شد، در غیر این صورت اگر مراد، خواب دیدن و خوابیدن باشد، که در عرفان اسلامى با عباراتى پر معنا، به آرامش دهى خواب توجه شده است. اما این که عارف به واسطه خواب دیدن به آرامش مىرسد، همواره چنین نیست؛ زیرا بسیارى از رؤیاها، اضطرابزا و دلخراش است. بنابراین، رؤیا دیدن به معناى خواب دیدن، اولاً: همواره آرامش بخش نیست؛ ثانیاً: اگر هم آرامش بخش باشد، آرامشى جزئى و موقتى را به دنبال خواهد داشت و چنین آرامشى هیچ گاه مطلوب انسان واقع نمىشود. و اگر مراد از رویا دیدن ورود به خلسهها و یا نوعى هیپنوتیزم باشد، ادعاى علم متافیزیک است، که آن نیز بیان شد.
سخن اخر
1. پشتوانه فلسفى منطقى هر دین و عرفانى، نقش ارزندهاى در تأمین آرامش روانى سالک دارد. از این رو، معتقدیم که اسلام سرشارترین منبع تولید آرامش براى انسان است.2. اگر تمام آموزههاى عرفانهاى سکولار، با موضوعیت »طرق کسب آرامش« جمع آورى شود، این آموزهها از سه حالت خارج نیست. الف) تاییدى ضعیف و خفیف به راههاى کسب آرامش اسلامى است. ب) مجموعهاى از ادعاهاى پوچ و خالى است. نظریاتى که نه تنها موجب آرامش و آرامى نمىشود، بلکه موجب بروز اختلالات شدید روانى مىشود. ج) برخى دستورات متافیزیکى که بحث در مورد آنها به جاى دیگرى موکول مىشود، هر چند به اختصار در مورد آن مطالبى بیان شد.
3. کشش و پذیرش عرفانهاى سکولار، علتهاى گوناگونى دارد که معتقدیم، بارزترین این علتها نهفته در نو ظهور بودن، نوپدید بودن و تاثیر از ادبیات دوران جدید است و حال آن که، انسانها ذاتاً نوگرا و نودوست هستند. بنابراین، در عصر حاضر و در جامعه ایران، بهترین راه جذب جوانان به سوى اسلام، بیان دوباره اسلام به زبان امروزى، برگرفته از امکانات جدید دوران معاصر است.
منابع
استایگر براو، نسیمى از بهشت، ترجمه هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب، چ دوم، 1380.
* اوشو، الماسهاى اوشو، ترجمه مرجان فرجى، فردوسى، چ چهارم، 1382.
* اوشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهرى نیا، فردوسى، چ اول، 1380.
* توئیچل پال، اکنکار کلید جهانهاى اسرار، ترجمه هوشنگ اهر پور، نگارستان کتاب،چ اول، 1379.
* توئیچل پال، سرزمینهاى دور، ترجمه هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب، ج اول، 1379.
* کاستاندا کارلوس، آتش درون، ترجمه مهران کندرى و مسعود کاظمى، فردوس، چ اول، 1365.
* کاستاندا کارلوس، هدیه عقاب، ترجمه مهران کندرى و مسعود کاظمى، فردوس، چ دوم، 1365.
* کرامر تادومنسوت داکلاس، اکنکار حکمت باستانى براى عصر حاضر، ترجمه مهیار جلالیانى، ایساتیس، 1380.
* مورتى کریشنا، زندگى پیش رو، ترجمه پیمان آزاد، صداى معاصر، چاپ اول، 1376.
ماهنامه پگاه حوزه شماره 287
/ج